شناسهٔ خبر: 44973 - سرویس اندیشه

جستاری در مبحث شناخت آگاهی – بخش اول تجربه (۱)؛

پیوند ذهن و جسم

ذهن و جسم متأسفانه تا کنون نظریه‌ای نتوانسته است که خلأ تبیین‌نشده‌ی میان درون و بیرون، مغز و ذهن یا ذهن و عین را پر کند. برای بررسی و درک آگاهی باید آن را جدی بگیریم و به اندک نتیجه‌ای نپنداریم که به راز آن دست یافته‌ایم. برای دسترسی به اصل مسئله آگاهی حتماً باید رابطه‌ی میان جهان مادی و جهان ذهنی را مدنظر قرار دهیم و آن را حتماً در نظر داشته باشیم.

فرهنگ امروز/حامد گنجعلیخان حاکمی:

 

I.مقدمه:

تفاوت آرا در یک موضوع واحد بین انسان‌ها مسئله‌ی مهمی است. منشأ تفاوت آرا از کجاست؟ فرایند و سازوکار تصمیم‌گیری چگونه است؟ عوامل تأثیرگذار در خصوصیات نتیجه چه هستند؟ آیا می‌توان روزی برسد که همه‌ی آدم‌ها درباره‌ی یک موضوع به نتیجه‌ی واحد برسند؟ اگر این اتفاق بیفتد، سیر رشد بشری چگونه می‌شود؟ آیا فرهنگ‌ها و تمدن‌ها نتیجه‌ی برداشت‌های متفاوت آدم‌ها از موضوعات نیست؟ آیا آدم‌ها با آگاهی کامل نسبت به یک موضوع فاعل قرار می‌گیرند؟ آگاهی چیست؟ انسان آگاه چگونه انسانی است؟

برای پاسخ‌گویی به پرسش‌هایی که مطرح شد، در ابتدا باید موضوع اصلی را که در کلیه‌ی پرسش‌ها وجود دارد و وجه مشترک آن‌هاست پیدا کنیم؛ این نکته را می‌توان از تحلیل پرسش‌ها به دست آورد که آدمی نسبت به کاری که می‌کند دو حالت دارد:

  1. از کاری که می‌کند آگاهی دارد (کلی یا جزئی)؟
  2. از کاری که می‌کند آگاهی ندارد؟

 

II.هدف و وسیله

پرسش‌های فوق ما را به این سؤال رهنمود می‌کند: آیا هدف جزء آگاهی است؟ بهتر است که سؤال را این‌گونه مطرح کنیم: اگر شما بخواهید به هدفی برسید چه کار باید بکنید؟

  1. هدف باید متناسب و درخور طاقت باشد (تناسب هدف و شخص).
  2. اطلاعات لازم را در مورد هدف به دست بیاوریم (تحقیق بی‌طرفانه در کسب اطلاعات).
  3. مسیر مناسب را انتخاب کنیم (انتخاب مسیر).
  4. آنچه را که نیاز است، متناسب با مسیر و هدف با خود برمی‌داریم (وسایل).
  5. مسیر و وسایل باید متناسب با توان شخص باشد (تناسب مسیر و وسایل با فاعل).
  6. مسیر و وسایل باید متناسب با هدف باشند (تناسب مسیر و وسایل با هدف).
  7. دانستن و پنداشتن در ترتیب به کار بستن وسایل در طول مسیر متناسب با نیاز فاعل.

 

باید در نظر داشت که اهداف وسیله‌ها را معین می‌کنند و از طرفی دیگر وسایل هم هدف‌سازند، به‌طوری‌که رابطه‌ای دوجانبه بین وسایل با فاعل و هدف وجود دارد؛ وسایل، هم در فاعل و هم در هدف مؤثرند.

 

 

 

 

III.آگاهی و تجربه

در طول مسیر زندگی انسانی (نه حیوانی) مهم‌ترین و دشوارترین چیزی که باید و می‌توان آن را بررسی کرد خودآگاهی است. برای بررسی آگاهی دو راه پیش نظر داریم:

  1. باید از خودآگاهی برای بررسی آگاهی استفاده کرد.
  2. از دست آگاهی که می‌خواهیم آن را بررسی کنیم باید خود را آزاد کنیم.

قرن بیست‌ویکم عصر آگاهی‌پژوهی است. سؤالاتی که علوم در صدد پاسخ بدان‌ها هستند این است که :

  1. آگاهی چه می‌کند؟
  2. آیا بدون آگاهی می‌توانستیم همین بشویم که الآن هستیم؟
  3. آیا ممکن است که آگاهی وهم و خیال باشد؟
  4. آگاهی چیست؟                                                                                                                                          
  5. آگاهی با آدمی چه می‌کند؟
  6. آگاهی در کدام نقطه‌ای از خصوصیات آدمی انگشت می‌گذارد؟  
  7. مشخصات مجموعه‌ی آگاهی چیست؟
  8. آگاهی نشان دارد؟
  9. نتایج آگاهی بر کجا تأثیر می‌کند؟
  10. به چه صورتی تحریک الکتریکی میلیون‌ها سلول کوچک مغز می‌تواند چنین چیزی (آگاهی) به بار بیاورد؟ تجربه‌ی شخصی؟ تجربه‌ی ذهنی؟ تجربه‌ی آگاهانه‌ی من؟
  11. تجربه‌ی آگاهانه چیست؟
  12. آگاهی از تجربه چگونه است؟
  13. آگاهی از تجربه ممکن است؟
  14. تجربه در/ بر چه چیز حاکم می‌شود؟
  15. تجربه از چه چیز به دست می‌آید؟
  16. تجربه تکامل‌پذیر هست یا نه؟

متأسفانه تا کنون نظریه‌ای نتوانسته است که خلأ تبیین‌نشده‌ی میان درون و بیرون، مغز و ذهن یا ذهن و عین را پر کند. برای بررسی و درک آگاهی باید آن را جدی بگیریم و به اندک نتیجه‌ای نپنداریم که به راز آن دست یافته‌ایم. برای دسترسی به اصل مسئله آگاهی حتماً باید رابطه‌ی میان جهان مادی و جهان ذهنی را مدنظر قرار دهیم و آن را حتماً در نظر داشته باشیم.

                                       

دو موضوع در تجربه‌ی انسانی وجود دارد که کاملاً متفاوت هستند و تا کنون برای پیوند بین آن‌ها هیچ راهی پیدا نشده است (ذهن و جسم). می‌دانیم که برای توضیح دادن در مورد صفت‌ها و مشخصات یک چیز نباید در وجود آن شک داشت، بلکه وجود آن باید برحق و قاطع باشد (یا برحق و قاطع بدانیم) تا بتوان اوصاف و ویژگی‌های آن را برشمریم. حال برمی‌گردیم به تجربه، واضح و مثبوت است که تجربه‌ها توسط شخص واقعی دریافت شده‌اند و نسبت به خود فرد حقیقی هستند و نسبی نیستند. تجربه‌ها دارای ویژگی‌های زیر می‌باشند:

  1. کاملاً شخصی‌اند.
  2. دارای کیفیت هستند.
  3. کیفیت تجربه‌های کسب‌شده اختصاصی هستند و نمی‌توان آن‌ها را عیناً بر دیگری القا کرد.
  4. حالت‌های وصف‌ناپذیر و توصیف‌ناشدنی همان موضوعاتی هستند که فیلسوفان آن را کیفیات می‌نامند؛ و جنس تجربه از نوع کیفیات است.
  5. تجربه‌ها واقعی‌اند.
  6. تجربه‌ها واضح و انکارناپذیرند.
  7. تجربه‌ها جهان‌سازند.
  8. جهان هرکس را تجربه‌های شخص می‌سازد.
  9. تقریباً تمام آن چیزی که هرکس دارد همان تجربه‌های او هستند.
  10. جهان فیزیکی وجود دارد که منشأ این تجربه‌هاست.
  11. تجربه‌های متافیزیکی به شرطی قابل پذیرش هستند که قائل به وجود جهانی متفاوت با فیزیک جهان حاضر باشند.
  12. شک و تردید در آن چیزی که با حواس تجربه می‌شود باطل است و جزو مهملات است. تجربه در چیزی که به آن شک یا در آن تردید داریم (حال می‌خواهد این شک و تردید در وجود آن باشد، خواه می‌خواهد در پذیرش و اعتقاد به آن باشد) ممکن نیست؛ و همان قدر ناممکن است که وجود دایره‌ی چهارگوش موهوم و ناممکن است.
  13. شک را می‌توان در این داشت که موضوع مورد تجربه‌ی ما از چه چیز ساخته شده است، اما نمی‌توان در وجود آن شک داشت.
  14. تجربه بر ذات و عرض یک موضوع ممکن می‌شود، ولی شک و تردید در ماهیت و جوهر ماده که مورد تجربه‌اند راه ندارد.
  15. تجربه باید تکامل‌پذیر باشد.
  16. تجربه باید تکرارپذیر باشد.
  17. تجربه نسبت با شخص مدرک عوض می‌شود، ولی ماهیت آن نباید عوض شود؛ این دریافت شخص مدرک است که عوض می‌شود نه ماهیت موضوع تجربه‌شونده.

دو نوع چیز وجود دارند که با هم اختلاف دارند و متفاوتند: مادیات، تجربیات شخصی.

می‌توان تجربه را دریافت آدمی از مادیات یا هر چیز دیگر با شروط فوق که بتواند آن را حس کند، تکامل‌پذیر و تکرارپذیر باشد، دانست. سه نوع تغییر داریم:

  1. تحول: دگرگون شدن (جامع)، change
  2. تکامل (نو شدن) با امکانات جدید و بیشتر، evolution
  3. تبدل، دگر شدن، transformed

 

IV.ذهن– بدن (روح – جسم)

آیا فکر فقط صورتی از ماده است؟ فکر حاصل تحریک اعصاب مغزی است؟

برای پاسخ‌گویی شاید ذهن شما متوجه دو موضوع شده باشد: فلسفه‌ی ذهن، روان‌شناسی؛ اما بین این دو باید فرق گذاشت.

روان‌شناسی: بررسی علمی رفتار و اندیشه‌ی آدمی است؛ روان‌شناسی بر مشاهده‌ی افراد، آن هم غالباً در شرایط تجربی و آزمایشگاهی مبتنی است.

فلسفه‌ی ذهن: در رده‌ی موضوعات یا رشته‌های تجربی قرار ندارد؛ فلسفه‌ی ذهن مستلزم مشاهدات علمی در عالم واقع نیست، در واقع فلسفه به تحلیل مفاهیم و تصورات ما توجه دارد. موضوع و کار فیلسوفان ذهن آن مسائل مفهومی است که وقتی درباره‌ی ذهن تفکر می‌کنیم مطرح می‌شوند؛ سؤالاتی که فیلسوفان مطرح می‌کنند نظیر: ذهن چیست؟ منظور ما از بیماری روانی چیست؟ در واقع نمی‌توان با بررسی واقعی به این سؤالات جواب داد، لازم است معنای اصطلاحاتی را که این پرسش‌ها در قالب آن‌ها بیان می‌شوند را تحلیل کنیم. برای پاسخ‌گویی به سؤالات می‌توان موضوعات واقعی و عینی را بررسی کرد، همچنین گاهی اوقات لازم می‌آید که خود سؤال را از لحاظ محتوایی تحلیل کنیم که در اکثر موارد این کار لازم است.

برای روشن شدن موضوع مثالی می‌آورم، نوروپسیکولوژیستی که درباره‌ی فکر انسان پژوهش می‌کند، مشاهداتی در زمینه‌ی الگوهای تحریک عصبی در مغز انجام می‌دهد؛ اما فیلسوف ذهن این مسئله‌ی مفهومی اساسی‌تر را مطرح می‌کند که آیا فعالیت این اعصاب عین تفکر است، یا آیا در تصور ما از فکر وجهی وجود دارد که دلالت کند بر اینکه فکر را نمی‌توان به رخدادی مادی تحویل کرد، یا به تعبیر سنتی‌تر، آیا ما ذهنی جدا از بدن خویش داریم؟

معمولاً در نحوه‌ی توصیف خویشتن و عالم هستی، بین وجوه ذهنی و مادی یا جسمانی تمایز قائل می‌شویم.

وجوه ذهنی: اموری هستند مانند تفکر، احساس، تصمیم‌گیری، خواب دیدن، تخیل کردن، آرزو کردن و ….

وجوه جسمانی: مشتمل است بر پاها، اعضا و جوارح، مغزمان، فنجان چای، ساختمان‌ها و …

 

V.دوگانه‌انگار

در رابطه با ذهن و بدن دو مکتب مطرح هستند:

  1. دوگانه‌انگار[۱] : کسانی که معتقدند ذهن و بدن چیزهایی جداگانه‌اند و هریک از ما ذهنی و بدنی داریم.
  2. فیزیکالیست: کسانی که عقیده دارند امور ذهنی به اعتباری همان امور مادی هستند و ما چیزی جز گوشت و خون نیستیم و جوهر ذهنی جدایی نداریم.

دوگانه‌انگاری متضمن اعتقاد به وجود جوهری غیرمادی (جوهر ذهن) است. اعتقاد اصحاب دوگانه‌انگار نوعاً این است که بدن و ذهن (جسم و روح) جواهری مجزا هستند که با هم تعامل دارند ولی جدا از هم باقی می‌مانند؛ مثلاً نظر آن‌ها در مورد روند ذهنی این است که روندهای ذهنی مثل تفکر، همان روندهای مادی مانند برانگیختگی سلول‌های مغزی نیستند؛ روندهای ذهنی در ذهن روی می‌دهند نه در بدن؛ ذهن همان مغز فعال نیست.

در اعتقادات هر شخص موضوعی که بدان اعتقاد ورزیده می‌شود در فرهنگ ذهنی وجود دارد؛ رابطه‌ی بین اعتقادات و فرهنگ دوطرفه است. از ویژگی‌های فرهنگ، مجموعه‌ای از موضوعات که بدان اعتقاد ورزیده می‌شود یا ورزیده نمی‌شود، این اعتقاد خواه همراه با فهمیدن باشد خواه نباشد؛ این اعتقادات ناشی از فرهنگ و فرهنگ ناشی از اعتقاد باعث به وجود آمدن انسان دوگانه می‌شود.

تاریخ نشان داده است که دوگانه‌انگاری ذهن و بدن نگرشی است که بسیاری از افراد به آن قائلند و اکثر انسان‌ها دوگانگی را پذیرفته‌اند -اعتقاد به وجود دو قلمرو یا دو جهان متفاوت-، علی‌الخصوص کسانی که امکان حیات آدمی بعد از مرگ جسمانی، خواه به‌صورت زندگی کردن در نوعی عالم ارواح، خواه به‌صورت تناسخ یافتن در بدنی جدید را قبول دارند. ادیان تقریباً همه به دو قلمرو قائل هستند؛ این مسئله را می‌توان در مسیحیان و مسلمانان در اعتقاد به روح جاودانه و غیرمادی مشاهده کرد؛ اعتقاد هندوها به آتمان یا همان خویشتن الهی مؤید دیگری بر این مدعا است. تنها در میان ادیان این آیین بوداست که به ایده‌ی خودذاتی ماندگار یا روح اعتقادی ندارد. در خارج از مذهب هم این اعتقاد مشاهده می‌شود؛ قلمروهای اعتقادساز در آنجا قوه‌ی ذهن، قوه‌ی آگاهی، قوه‌ی روح هستند. میزان تثبیت این اعتقاد متناسب با پذیرفتن این شرط است که این قوه‌ها نیروهای مستقلی‌ هستند.

این نگرش‌ها هر دو پیشاپیش فرض را بر این می‌گذارند که آدمیان موجودات مادی صرف نیستند، بلکه مهم‌ترین جزء وجود ما ذهن غیرمادی یا به تعبیری که غالباً در سیاق‌های دینی آمده، نفس[۲] است؛ به‌عنوان مثال می‌توان جمله‌ی پزشکان و کتاب‌هایی که در این زمینه به فراوانی وجود دارند را به یاد آورد که اثر ذهن بر بدن در همه‌ی آن‌ها موضوع اصلی است؛ منشأ این اعتقاد از آنجا است که پنداشته می‌شود که ذهن و جسم دو چیز متفاوتند. اولین نتیجه‌ی دوباوری بین ذهن و جسم اعتقادات دوگانه و نتایج آن انسان‌های دوباور است.

 

 

 

ایده‌ی اصلی در نظریه دوباوری دکارت تفاوت بین جنس ذهن و مغز (جسم) است. در این نظریه:

-ذهن غیرمادی است و دارای مکان یا وضعیت نیست، به‌اصطلاح غیرممتد است.

-جسم (مغز) یا کل جهان مادی جوهری مادی و به‌اصطلاح ممتد است.

سؤال: ذهن و جسم چگونه بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند؟

از نظر دکارت غده‌ی صنوبری در مغز محل تلاقی و اثر این دو بر هم است. از آنجایی که غده‌ی صنوبری ساختار مادی دارد و دکارت قادر نیست که توضیح دهد چرا این غده می‌تواند ارتباط بین ذهن و جسم را در عین اینکه خود آن هم جسم است برقرار سازد! سؤال خود علتی برای نفی نظریه دوباوری و پذیرش نظریه یک‌باوری است، می‌توان در این باب مروری بر آرای مکاتب در این زمینه داشت:

  1. ایدئالیست: ذهن مبنا است؛ اما با مبنا گرفتن ذهن باید به این دو پرسش جواب بدهند که:
  1. چرا به نظر می‌رسد که جهان مادی منسجمی وجود دارد؟
  2. چگونه به نظر می‌رسد که جهان مادی منسجمی وجود دارد؟
  1. یک‌باوران بی‌طرف: همان‌طور که مشخص است اینان در اصلی‌ترین تئوری خود باید دوباوری را رد کنند و سپس یک‌باوری را تبیین کنند؛ اما پیروان این مکتب در دو موضوع وحدت نظر ندارند:
  1. بنیاد جهان
  2. نحوه‌ی وحدت یافتن جهان
  1. ماتریالیسم: مبنا و اساس این مکتب ماده (با تعریف پیشین مجموعه‌ای از ویژگی‌ها و خصوصیات که یک موضوع باید داشته باشد تا جزء ماده شود) است. مهم‌ترین مشکل این مکتب توضیح آگاهی است.
  1. در مورد آگاهی چه توضیحی دارند؟
  2. چگونه مغزی که مادی است می‌تواند منشأ (خاستگاه : Origin, Source) تجربه‌های آگاهانه باشد؟
  3. چگونه مغزی که مادی است می‌تواند منشأ (خاستگاه : Origin, Source) کیفیات وصف‌ناپذیر باشد؟

دیوید چامرز در سال ۱۹۹۴ واژه‌ی «مسئله‌ی دشوار» را مطرح ساخت؛ این واژه در مقابل مسئله آسان قرار می‌گیرد. مسائلی را که می‌دانیم چگونه باید آن‌ها را حل کرد (حتی اگر هنوز آن‌ها را حل نکرده باشیم)، مسئله‌ی آسان می‌گویند. نمونه‌ای از مسائل آسان عبارتند از ادراک، یادگیری، توجه، حافظه و یا پاسخ به پرسش‌هایی ازقبیل، چگونه اشیا را از هم تشخیص می‌دهیم؟ چگونه به محرک‌ها پاسخ می‌دهیم؟ تفاوت بین خواب یا بیداری چیست؟ به نظر چامرز همه‌ی مسائل در مقابل مسئله‌ی تجربه، ساده و آسان هستند. این نظر چامرز مخالفانی دارد، مخالفان چامرز عقیده دارند که هیچ‌گونه مسئله‌ی دشواری وجود ندارد، آسانی و دشواری مسئله مربوط به تصورات کاذبی که از آگاهی داریم یا اینکه مسائلی را که آسان می‌نامیم آن‌ها را دست‌کم می‌گیریم.

پاتریشیا چرلند مسئله‌ی دشوار را مسئله‌ی دغل می‌نامد و پشتوانه‌ی نظر او این است که ما از پیش نمی‌توانیم نتیجه بگیریم که کدام مسائل واقعاً دشوارند یا دشوار شناخته می‌شوند، پس منشأ چنین تصوری احساس کاذبی است، محصول این احساس کاذب این است که اگر ادراک، حافظه، توجه و …. را کامل توضیح داده باشیم چیزی باقی خواهد ماند و آن چیزی نیست جز خودآگاهی.

سؤال: اگر چیزی (موضوعی) به نام خودآگاهی وجود داشته باشد به چه معنی است (از منظر معنی‌دانی)؟

 

در بخش دوم این مقاله به نقد دوگانه انگار پرداخته می شود ....


 

 

[۱]dualist

[۲]soul