فرهنگ امروز/ حسین پاینده:
تجمع تعداد زیادی از دانشآموزان تهرانی در مركز خرید كوروش در تاریخ سهشنبه ۱۸ خرداد، توجه بسیاری از دستاندركاران مطالعات فرهنگی را به خود جلب كرد. این نوجوانان كه گفته میشود تعدادشان به دو هزار نفر میرسید و متولد دهه هشتاد بودند، بدون آشنایی قبلی با یكدیگر و با استفاده از ابزارهای ارتباطی در فضای مجازی (عمدتا تلگرام و اینستاگرام)، برای آنچه خودشان «صرفا یك دورهمی» مینامند در مجتمع كوروش گردهم آمدند و باعث اختلال در فعالیتهای عادی این مكان شدند، تا حدی كه نهایتا پلیس برای متفرق كردنشان ناگزیر از دخالت شد. یادداشت حاضر تلاشی است برای تحلیل این رویداد از منظر مطالعات فرهنگی با اتخاذ رویكردی روایتشناسانه.
اشاره به «روایت» و «روایتشناسی» بلافاصله ادبیات روایی را به ذهن متبادر میكند. این البته اشتباه نیست. متون روایی ادبی، خواه منظوم (مثلا روایتهای عاشقانه نظامی گنجوی از قبیل خسرو و شیرین و لیلی و مجنون) و خواه منثور (مثلا بوف كور هدایت یا مدیر مدرسه آلاحمد) مصداقهای روایتند، اما در معنایی معاصرتر كه نه فقط ادبیات بلكه همچنین گستره فرهنگ و روابط اجتماعی را شامل میشود، هر نوع ابراز یا بیان زبانی حكم نوعی روایت را دارد. در این تعریف، مقصود از «زبان» صرفا این یا آن زبان خاص (مثلا فارسی یا انگلیسی) نیست، كما اینكه منظور از كنش زبانی هم نوشتن و صحبت كردن به این یا آن زبان نیست. همچنان كه اصطلاح «روایت» دیگر به روایتهای ادبی محدود نمیشود، در نظریههای نقادانه جدید در علوم انسانی دایره شمول «زبان» از محدوده پیشین و متعارفش بسیار فراتر رفته است و هر نوع كنش معنا ـ نشانهشناختی را در بر میگیرد.
كنش زبانی به مثابه عمل معناساز
از این منظر، لباس پوشیدن همانقدر ابراز یا بیان است كه مثلا مكالمه تلفنی یا ایراد سخنرانی. به طریق اولی، خرید همانقدر عملی برای بیان است كه خوشوبش با همسایه در آسانسور. در همه این رفتارها و موقعیتها، دایما كنشی زبانی (عملی معناسازانه از جنس زبان، یا مطابق با قانونمندیهای زبان) صورت میگیرد با این هدف كه روایتی از خود به دیگری ارایه دهیم و خویشتن را به ابژه شناخت دیگری تبدیل كنیم. در واقع، همه ما انسانها در زندگی روزمره دایما در حال روایتگری و روایتشنوی هستیم و هر كنش یا واكنشی در تعامل با دیگران روشی برای برساختن یك روایت است. میتوان از این هم فراتر رفت و گفت كه روایت، وجه تمایز انسان از سایر جانداران است. در میان همه جانداران، فقط انسان است كه ارتباط خود با همنوعانش را از راه روایتگری (مخاطب قرار دادن دیگران با روایت) و روایتشنوی (مخاطب قرار گرفتن با روایتهای دیگران) برقرار میكند. انجام دادن كارهای زندگی روزمره برابر است با مشاركت در چرخه عظیمی از تولید و مصرف انواعواقسام روایت. هم صحبت شدن با مسافر كناری در مترو، كمتر یا بیشتر كردن فاصله جسمانی از گوینده یا مخاطب هنگام گفتوگو، انتخاب لباس برای شركت در یك مهمانی، رفتن به مجلس ختم، هدیه دادن به دوستان و بستگان، و... همگی در زمره رفتارهای روایتگرانهای هستند كه بهطور معمول از خود بروز میدهیم. انجام دادن این كارها هر یك از ما را در جایگاه نوعی راوی قرار میدهد، راویای كه با برساختن روایت میخواهد مراودهای با دیگری برقرار كند و جهان ذهنی خودش را به او بشناساند. كما اینكه پاسخ دادن به روایتهای دیگران (واكنش نشان دادن به كنشهای روایتگرانه آنها) ایضا از ما خوانندگان روایتشنوهایی میسازد كه حاضر به مخاطب قرار گرفتن با روایت دیگری شدهاند. در یك كلام، رابطه بینافردی در جامعه یعنی مشاركت در تبادل روایت با دیگران.
عملی روایتگرایانه با دو لایه آشكار و نامشهود
از این منظر، تجمع پرتعداد نوجوانانی كه در مركز تجاری كوروش گرد هم آمدند، عملی روایتگرانه و نوعی روایت بود. همچون هر روایت دیگری، این كنش روایی نیز دو لایه دارد: یكی لایه سطحی و آشكار، و دیگری لایهای ژرف و نامشهود. در لایه سطحی، هدف این نوجوانان این بود بعد از خستگی امتحانات، هوایی بخورند و با همنسلهای خودشان دیداری كنند. اگر بخواهیم این لایه معنایی را با تعبیری كه اعضای همین نسل در زبان فارسی باب كردهاند توصیف كنیم، باید بگوییم جمع شدن این نوجوانان در پاساژ كوروش یك جور «دورهمی» بود و بس. اما با اندكی تامل روایتشناسانه در خصوص چندوچون این گردهمآیی، دلالتها یا معانی ضمنی دیگری هم از این رخداد
معلوم میشود. همچون همه روایتهای ادبی، روایت این راویان دهه هشتادی در مكانی خاص و با ساختار زمانی خاصی صورت گرفت. روایتشناسی از جمله ایجاب میكند دلالتهای مكان و زمان به منزله دو عنصر مهم در روایت را بررسی كنیم. مكان این رویداد «مجتمع تجاری فرهنگی كوروش» واقع در منطقه مرفهنشین شمالغربی تهران بود، مجموعهای بزرگ (هجدهطبقه، شامل ۹ طبقه زیر زمین) و چندمنظوره شامل واحدهای تجاری، هایپراستار، فستفود، كافیشاپ، رستوران، سالن كنسرت، آمفیتئاتر، پردیس سینمایی و شهر بازی. هایپرماركتها و مالها، از جمله جلوههای پسامدرنیتهاند كه خرید را با تفریح و برقراری رابطه اجتماعی تلفیق كردهاند. مكانهایی از قبیل مجتمع كوروش، با عرضه برندهای معروف، هم جایی برای میدان دادن به میل مهارنشدنی و شبه اروتیك خریدند و هم جایی برای گذران اوقات فراغت و ایجاد ارتباطهای بینافردی. برخی كاركردهای این قبیل مكانها را میتوان با كاركردهای فرهنگی مراكز خرید مدرن مقایسه كرد، اما باید به یاد داشته باشیم كه استفاده از معماری امروزین، وفور نمایشگرهای بزرگ، امكان استفاده از وایفای، دیجیتالی بودن روال انجام كارها و بسیاری ویژگیهای دیگر در این مجتمع، حالوهوایی پسامدرن به آن بخشیده است، حالوهوایی كه آن را به وضوح از یك مركز خرید متعارف مدرن متمایز میكند. شاید مهمترین وجه پسامدرن این مكان، حسوحالی از حضور در فضاهای چندگانه و متكثر است كه معماری خاصش در مراجعهكنندگان القا میكند. حذف بخشی از كف طبقات و امكانپذیر كردن نمایی كمابیش پانورامیك از طبقات دیگر، این حس را در بیننده ایجاد میكند كه همزمان در بیش از یك مكان حضور دارد.
اینترنت ؛نماد تمام عیار فناوری پسامدرن
در واقع، همچون هر فضای پسامدرنی، این مكان خود مفهوم مكان را به چالش میگیرد. پسامدرنیته، به یك تعبیر، عبارت است از محو مكان به منزله مقولهای ذهنی. اینترنت (نماد تمامعیار فناوری پسامدرن) دقیقا همین كاركرد را دارد. كاربر اینترنت همزمان در مكانی واقعی است (مثلا در خانهای واقع در فلان منطقه شهر تهران) كه مختصات جغرافیاییاش تعریفشده، معلوم، محدود و نقضناشدنیاند؛ اما همان كاربر از طریق اینترنت همزمان در بسیاری مكانهای دیگر هم هست (كتابخانه دانشگاهی در یك كشور اروپایی، شعبه مجازی یك بانك، فروشگاهی مجازی، اتاق چت، ادارهای دولتی،...) كه هیچگونه مختصات جغرافیایی مشهودی ندارد و به سهولت میتوان به ساحتش وارد یا از آن خارج شد. حس عبور نرم و شبحوار از این ساحتهای غیرواقعی، حس غوطهور بودن در فضایی مجازی، حس حضور و غیاب توأمان، از بارزترین و مكررترین حسهایی است كه هر كاربر اینترنت به نحو غریبی تجربه میكند.
اهمیت انتخاب مركز تجاری كوروش برای این تجمع
از نظر من، انتخاب این مكان خاص توسط نوجوانانی كه اولیای امور را با تجمع در مركز تجاری كوروش غافلگیر كردند، موضوع مهمی است كه دلالت فرهنگی عمل آنان را بهتر معلوم میكند. این نسل متعلق به دوره و زمانه دیجیتالی شدن زندگی است، دوره و زمانه ثانوی شدن امر واقعی و رجحان یافتن امر مجازی. یكی از پركاربردترین نمادهای جهان دیجیتال، تلفن همراه است كه تبحر در استفاده از آن، شكاف بارز نسلی بین این نوجوانان و والدینشان را به نمایش میگذارد. تلفن همراه نه آنگونه كه اغلب تصور میكنیم بازیچهای در دستان اعضای این نسل، بلكه ابزار ضروری آنان برای روایت كردن هویتشان است. زمانی دكارت در گزاره معروف «میاندیشم، پس هستم»، فرآیندهای ذهنی و شناختی را ملاك هستی آدمی قلمداد میكرد، حال آنكه نسل نوجوان امروز برای اثبات وجود خودش گزارهای بدیل و حیرتآور را جایگزین كرده است: «تلفن همراه دارم، پس هستم». اگر بخواهیم از مصطلحات كریستوفر بالس استفاده كنیم، باید بگوییم تلفن همراه اكنون دیگر به «ابژه نسلی» این نوجوانان تبدیل شده است. به مدد این محصول فناورانه پسامدرن، زندگی این نسل بیشتر در مكانهای مجازی جریان دارد تا مكانهای واقعی. در گذشته والدین برای مهار فرزندان نافرمان، آنها را در خانه محبوس میكردند؛ امروزه و در عصر پسامدرن نهایت آرزوی نسل نوجوان معاصر این است كه در خانه به حال خود گذاشته شوند زیرا اتفاقا در این وضعیت با استفاده از امكانات فضای مجازی، كه از جمله با برخورداری از گوشی موبایل در اختیار آنان قرار میگیرد، بهتر و به مراتب راحتتر میتوانند در جاهای دیگر (بیرون از حصار خانه) حضور پیدا كنند. تصاویر به اشتراك گذاشتهشده در فضای مجازی از تجمع این نوجوانان آنان را در حالی نشان میدهد كه هر كدامشان این ابژه نسلی (موبایل) را همچون كارت شناساییشان به دست گرفتهاند، گویی كه جولان آنها بدون این نماد نقض مفهوم مكان اصلا معنایی ندارد. فناوری پسامدرن، مكان را برای آنان به لامكان تبدیل كرده است.
پسامدرنیته ؛تلاشی برای ساقطكردن امپراتوری زمان در ذهن بشر
اتخاذ رویكردی روایتشناسانه در تحلیل این رویداد، با این فرض كه تجمع نوجوانان یادشده ارایه نوعی روایت از هویت نسل خودشان بود، ایجاب میكند كه علاوه بر عنصر مكان در خصوص نحوه كاركرد عنصر زمان در این روایت هم قدری تامل كنیم. زمان در ذهنیت پیشامدرن بر ادراكی خطی استوار بود كه معرفت بشر اولیه به جهان پیرامونش را بازمیتاباند، معرفتی بدوی كه بر مشاهدات بیرونی او از فرآیندهای عینی در طبیعت
استوار بود. مدرنیته با عطف توجه به سوژه و دادن جایگاهی ممتاز به وجه التفاتی معرفت (جایگاهی كه از جمله در فلسفه پدیدارشناسی هوسرل و تمایز برگسون بین زمان متوالی و دیرش انعكاس یافت)، زمان را به مقولهای ذهنمبنا، سیال، نامتعین، نسبی و دورانی تبدیل كرد. پسامدرنیته اما اساسا تلاشی است برای ساقط كردن امپراتوری زمان در ذهن بشر. فناوری پسامدرن زمانمندی را همانقدر به سخره میگیرد كه مكانمندی را. در شعبه مجازی بانكها، هر زمانی میتوان پولی را واریز یا منتقل كرد. در ساحت فضای مجازی، عباراتی مانند «ساعات كار این شعبه» و ایضا «ساعات كار این فروشگاه» افاده معنا نمیكنند و لذا كاربردی ندارند. در اینترنت هر زمانی میتوان وارد سایت این فروشگاه و آن بانك، این اداره و آن مدرسه، این موزه و آن دانشگاه و غیره شد. فضای مجازی لازمان است همانگونه كه لامكان است. این برداشت پسامدرن از زمان، به آشكارترین شكل در ساماندهی زمانی تجمع نوجوانان دهه هشتاد به منصه ظهور رسید. آحاد این نسل خوگرفته به مفهوم نوین زمان، چنان در فضای مجازی بهطور ناگهانی (یا باز هم به تعبیر خودشان «یكهویی») درباره زمان برگزاری این گردهمآیی تصمیمگیری و اطلاعرسانی كردند كه نسلهای قبل از خود را به حیرت واداشتند. در گذشته احزاب و جریانهای سیاسی برای میتینگها و آكسیونهای سیاسیشان باید پیشاپیش و به مدتی طولانی برنامهریزی میكردند تا بتوانند تا حد ممكن عده بیشتری را با خود همراه كنند. این نسل بیگانه با زمان اما با اشتراك هشتگ «# میتینگ_كوروش» در اینستاگرام و بهرهگیری وسیع از كانالهای تلگرام، به راحتی و در كوتاهترین زمان به میل سركشانه خود جامه تحقق پوشاند. ذهنیت پسامدرن «زندگی كردن در لحظه» را به الگویی از هستی اجتماعی تبدیل كرده است و البته به یاد داشته باشیم كه «آن» یا «لحظه» در گفتار عام، كوچكترین واحد زمان است. خواستههای این نسل در اسرع وقت، بدون كمترین تاخیر، باید محقق شود، همچنان كه سرعت در برقراری ارتباط با هر سایتی با یك كلیك ساده روی لینكش جزو بدیهیترین توقعات آنان در استفاده از اینترنت است. تلگرام، اینستاگرام، پیامك، ایمیل و سایر ابزارهای ارتباط مجازی دقیقا همین توقع برآمده از فرهنگ پسامدرن را محقق میكنند. آنی یا لحظهای بودن تصمیم و اشتراك گسترده آن در فضای مجازی، تلقی جدید این نسل را از زمان به نمایش میگذارد، تلقیای كه با مكان این روایت كاملا همجنس و مطابق بود.
نسلی كه هویت خود را بر پایه فضای سایبری تعریفمیكند
تجمع در مكانی پسامدرن همچون مجتمع كوروش كه مكانمندی را مفهومی درخور پرسش و تردید جلوه میدهد، آن هم تجمع به شیوهای كه تدارك و برنامهریزی طولانی زمانی را افسانهای مربوط به گذشتههای سپریشده و خندهآور مینمایاند، كنشی روایتگرانه است كه میل این نوجوانان به اعلام موجودیت و ابراز وجود را بازمیتاباند. حضور در این مجتمع نه برای خرید، نه برای دیدن فیلمی كه در سینمایش به نمایش گذاشته شده، نه حتی برای گذران وقت با همنسلهای خودشان در كافیشاپ و كلا نه برای انجام هر كار دیگری كه چنین مكانی برایش ساخته شده باشد، بلكه از همه بیشتر كنشی روایتگرانه برای اعلام سر بر آوردن نسلی جدید بود؛ نسلی كه هستی و هویت خود را بر پایه فضای سایبر تعریف میكند. فضای سایبر به این نوجوانان مجال میدهد تا به قول هاوارد راینگلد «جرگهای مجازی» درست كنند، یكدیگر را به دور از هر چشم نظارهگر یا صدای ملالتگر ملاقات كنند، اطلاعاتشان را به سرعت و سهولت مبادله كنند، با یكدیگر تبادل نظر كنند و موجی سدنشدنی برای ابراز وجود به راه بیندازند. پرسه زدن در این مجتمع، هرچند در ظاهر بیهدف و بیفایده جلوه میكند، اما برای كسانی كه در این كنش سهیم شدند حكم روایتی از تفاوتهای خودشان با نسلهای پیشین را داشت. در این روایت، حسوحالی از مهارناشدگی موج میزند، حسوحالی از تلاش برای برساختن یك ضدروایت، تلاش شخصیتهای پسامدرن به بیرون رفتن از روایت رسمی و ایجاد روایتی به قلم خودشان بر ضد مولف. از جمله ویژگیهای بسیاری از داستانهای پسامدرن این است كه در این روایتها، گاه شخصیتها به اقتدار مولفی كه آنان را خلق كرده است تن در نمیدهند و شورشگرانه میكوشند تا ضد منویات نویسنده عمل كنند.
تبلوری از میل عصیانگرانه
بهطور معمول، یا بگذارید بگوییم تا پیش از پیدایش ادبیات پسامدرن، اینطور فرض میكردیم كه نویسنده خالق جهان داستان است و شخصیتهایش همگی از نیت یا اراده او پیروی میكنند. به عبارتی، شخصیتها را تابعی از نویسنده میپنداشتیم. ادبیات داستانی پسامدرن آشكارا این فرض را باطل میكند و موكدا بر خودمختاری شخصیتها و اراده آزاد آنان تاكید میگذارد، ارادهای كه گاه باعث میشود شخصیتها حتی نویسنده را از جهان داستان اخراج كنند و رویدادهای پیرنگ را آنطور كه خود میخواهند به پیش ببرند. به اعتقاد من، تجمع نوجوانان در مركز تجاری كوروش تبلوری از همین میل عصیانگرانه به برجسته كردن اراده مختارانه بود. به راستی «مولف» داستان دهه هشتاد كیست؟ چه كسانی با كدام گفتمان رسمی هویت نوجوانان این دهه را روایت میكنند؟ آیا این روایت رسمی با آنچه آحاد این نسل درباره خویشتن میپندارند، مطابقت میكند؟ در روایت ارایهشده در مجتمع كوروش، شخصیتهای داستان با اقدامی پسامدرن تصمیم گرفتند قلم را به دست خودشان بگیرند و همزمان نقش مولف، راوی و شخصیت را ایفا كنند تا پارهفرهنگی نوظهور را به نمایش بگذارند. از این منظر، روایتی كه نوجوانان دهه هشتاد در مجتمع كوروش از خود ارایه دادند در واقع یك ضدروایت بود.
روزنامه اعتماد