فرهنگ امروز/ امیر سلطانزاده:
در جهان امروز که کار و تولید، ارزش و تنبلی ضدارزش تلقی میشود، افزایش سرعت زندگی امری گریزناپذیر است. از وقتی به خاطر دارم، کار ارزش تلقی میشد و هرکس بیشتر کار میکرد بیشتر مورد ستایش قرار میگرفت؛ بدیهی است در چنین شرایطی، هرکس در این روند خللی ایجاد کند مورد هجمه قرار خواهد گرفت و به او انگ تنبلی و بیمصرفی زده خواهد شد. شرایط بهنحوی پیش رفته که حتی فرد در تعطیلات نیز باید مفید واقع شود، البته مفید با ترجمهی بازدهی اقتصادی. در چنین دنیایی که کار بیشتر اعتبار بیشتری به همراه دارد و تمام ادارات دولتی و بانکها و ... فرد را بر اساس شغل و میزان کارش ارزیابی میکنند، صحبت از تنآسایی[۱] گناهی نابخشودنی است.
بااینکه قانون در مدرنترین و توسعهیافتهترین کشورها به کاهش زمان کار اهتمام ورزیده، همچنان حداقل ۳۸ ساعت کار در هفته وظیفهی فرد مؤثر در جامعه تلقی میشود. به نظر اینطور میرسد که تنها کارگران موظف به کار هستند، اما برخلاف تصور کلی، کارفرمایان و ثروتمندان بیش از کارگران فعالیت میکنند و زمان بیشتری را تحت تنش و فشار سپری میکنند. در دنیای سرمایهداری وقتی از بزرگان اقتصادی بهعنوان الگو یاد میشود یا زندگینامهی آنها را منتشر میکنند، باافتخار از کار روزانهی ۱۲ ساعت و بیشتر یاد میشود. دقیقاً سؤال اساسی اینجا مطرح میشود: آیا پس از اینهمه پیشرفت در تکنولوژی، بشر همچنان به کار روزانه با این زمان طولانی نیازمند است؟ برای تأمین معیشت به چقدر کار روزانه نیازمندیم؟ تبلیغات بر روی ایجاد و تثبیت این روند چقدر تأثیر داشته و چطور باید با آن مواجه شد؟
در قرن نوزدهم، مارکس بهتفصیل سعی در بیان این موضوع داشت؛ مبارزات کارگران در انگلستان و شرح مکتوب آن وقایع، بنمایهی کتاب سرمایهی مارکس قرار گرفت؛ این روند با یادداشتهای پل لافارگ[۲] در هفتهنامهی نابرابری و مقالات رائول ونهم[۳] ادامه یافت. این دو نوشتار حدود یک قرن فاصله دارد، این فاصلهی زمانی از اهمیت موضوع و لاینحل ماندن مشکل حکایت دارد. در این فاصلهی زمانی نیز نویسندگان و فعالان سیاسی و اجتماعی بسیاری از بریتانیا تا فرانسه دست به قلم شدند. فیلیپ گدار،[۴] پلین واگنر[۵] و فیلسوف و نویسندهی سرشناس قرن بیستم یعنی برتراند راسل نیز نقدهای جدی بر سیستم موجود داشتند. البته این فعالیتها به ۲ قرن اخیر محدود نمیشود، بلکه بیش از چندهزار سال است که تبیین شرایط کار و فراغت دغدغهی فلاسفهی بسیاری بوده است.
در دنیای امروز انسان به شکلی دیوانهوار به تولید علاقهمند است، این علاقه از ترس نسبت به یک زندگی ناشناخته نشئت میگیرد؛ این کار بیهوده، تلاشی برای پناه گرفتن در میان کالاها است. اخلاق کار امروزی، کندی کار را ننگ میداند؛ همهچیز باید بهسرعت انجام شود، حتی برای غذا خوردن نیز فرصت کافی نداریم، فستفودها این نقص را رفع میکنند! کار بهنحوی تبیین میشود که انسان فرصتی برای اندیشه کردن و مطالعه و بحث ندارد؛ این کارها عبث و بیهوده هستند و تنها کار است که مفید تلقی میشود. در اصل هدف تأمین نیازهای ضروری برای زندگی بوده، اما امروزه این هدف در میان هیاهوی ارزشهای جدید فراموش شده و هدف از کار به انباشت ثروت و کالا تغییر یافته است؛ به همین دلیل فرد در دنیای امروز فرصتی برای تنآسایی ندارد و خرید کالا و ماشینآلات جدید به هدف اصلی کار تبدیل شده است و چون این انباشت انتهایی ندارد، انسان را در تسلسلی بیپایان درگیر میکند؛ نه تنها کارگران در این سیکل معیوب اسیر میشوند، بلکه صاحبان سرمایه نیز به همین درد دچار هستند، با این تفاوت که انباشت سرمایه هدف و پایان آن نیز نامعلوم است.
در این کشاکش، زنان اعیان و مرفه جامعه نیز نباید از قافله عقب بمانند، آنها بیآنکه بدانند زندگی فلاکتباری را سپری میکنند؛ این قشر نیز برای ارزش بخشیدن به خود ساعتهای بسیاری را زیر دست آرایشگران مختلف میگذرانند، از این مزون به مزون بعدی در جستوجو هستند، تمام تلاش خود را میکنند تا شور بیپایان خود را ارضا کنند، شبهای جمعآوری خیریه از مهمترین شبهای زندگی آنهاست، زیرا در آن روز باید پول زیادی را صرف آراسته شدن خود کنند تا بتوانند در همان شب در مجلس خیریه حضور یابند و از روی تفقد و گذشت به فقرا کمکی کنند و یا برای آنها از دیگران کمکی جمع کنند؛ با این کار آلام خود را تسلی میبخشند و اندکی مهربانی میخرند.
اوقات فراغت در گفتمان امروزی فرصت تفریح و شادی و رهایی از کار نیست، بلکه ابزاری است که با آن تدارک روانی و جسمی لازم برای کار مجدد فراهم میشود؛ یعنی حتی فراغت نیز در خدمت کار است. سرمایه و در امتداد آن تولید به چنان حدی از سرعت رسیده که در نهایت انسان را بهعنوان تفالهی کار نابود میکند. تلاش برای تحقیر تنآسایی و آرمیدن بیش از همه از سوی دانشگاهیان شکمسیر و سرمایهداران بیدردی است که پایان کار از نظر آنها معنایی ندارد. هر روز بیش از دیروز اشیای بیهودهای تولید میکنیم که محیط زیست و دنیای ما را نابود میکند و مهمتر از آن وقت ما را میبلعد. جنون عشق به کار، طبقهی کارگر را بدون هیچ تلاش و فشاری استثمار کرده است. در کنار این اقشار، تعداد زیادی مقدسمآب کوتهفکر نیز از فقرا میخواهند تا هر روز بیشتر کار کنند تا خدای خود را شاد کنند؛ چنان القا شده است که اگر میخواهید به آرزوهای خود تحقق ببخشید، باید کار کنید، کار بیشتر موفقیت بیشتر! البته موفقیتی که تعریف آن را نیز همین طبقات ارائه میدهند. تنها با کار بیشتر میتوانید کالای لوکس و مدرن به دست آورید و تنها با خرید چنین کالاهایی میتوانید وارد طبقهی بالای جامعه شوید؛ اگر میخواهید به آن طبقه برسید باید بیشتر از قبل کار کنید حتی اگر برای درنوردیدن طبقهی خود، جسم و عمر خود را نابود کنید. افسوس که آن زمان هیچگاه فرا نمیرسد و اگر هم برسد دیگر عمر و توانی برای استفاده باقی نمانده است، همچنانکه با رسیدن به آن طبقه، کار به شکل جدیدی تداوم مییابد و تغییری در ماهیت زمان ازدسترفته رخ نمیدهد.
اگر بتوان ساعات کار را به شکل مطلوبی کاهش داد و تولید اجتماعی را تا حد نیاز محدود کرد، فرصت بیشتری برای فراغت باقی میماند و کاهش ساعات کار به نصف شرایط فعلی، [۶] به وضوح تغییری در شرایط تولید ایجاد نمیکند، حتی اگر همین نصف را نیز کمتر کنیم، فرصت کار را برای قشر عظیمی از بیکاران فعلی فراهم ساختهایم که از تأمین مایحتاج ضروری معذورند؛ در واقع با کاهش ساعات کار هم بیکاری را کاهش دادهایم، هم فراغت را افزایش میدهیم، این روند بهصورت دیالکتیکی در سیر تکاملی خود به سطح مناسبی از رفاه و زندگی مطلوب منجر خواهد شد. با افزایش جمعیت نیاز به کار نیز بیشتر میشود، درحالیکه برخی روزانه بیش از ۱۲ ساعت کار میکنند، عدهای دیگر از داشتن شغل محرومند و هر روز نیز بر تعداد بیکاران افزوده میشود. با کاهش ساعات کار هم قشر عظیمی را از مرگ تدریجی رهایی میبخشیم و هم برای قشر دیگری رستاخیز میآفرینیم.
این همان اخلاق بردهداری است؛ تصور اینکه فقرا وقت فراغت داشته باشد، برای ثروتمندان هولناک است، از نظر آنها فراغت فقرا بینتیجه است و آنها نیازی به فراغت ندارند. اگر مزدبگیران معمولی روزی ۴ ساعت کار میکردند، کار برای همه وجود داشته و دیگر بیکاری نبود. امروزه بر ریاضت احمقانه برای کار بیشتر تأکید میشود.
توقف کار باید از عذاب وجدان ناشی از بیکاری بکاهد، باید ارزش بیکاری را توسعه دهد، بیکاری در حد رهایی از تحمیل. انسانها کار میکنند تا معیشت خود را تأمین کنند و پولی که ما برای این نیازها پرداخت میکنیم باعث رونق زندگی فرد دیگری میشود؛ در این میان آنکس که پسانداز میکند این چرخه را مختل و به زندگی دیگری خیانت میکند؛ این فرد قطعاً از رذلترین افراد است. در دنیای امروز که پساندازها در بانک حفظ میشود، نگهداری پول در بانک در واقع قرض دادن به دولت است، با این کار عملاً دولتهای بودجه لازم برای هر عمل نابخردانهای را پیدا میکند، با این پول برخی دولتهای دموکرات جنگافروزی میکنند و دولتهای دیکتاتور نیز به سرکوب مردم خود میپردازند؛ در نهایت، پسانداز ما در بانکها ابزار کشتار را فراهم میکند. ممکن است برخی مدعی شوند که این پولها باعث سرمایهگذاری در بنگاههای اقتصادی میشود و کارخانهها و تولیدیهای متعددی را ایجاد میکند، اما عملاً این پولها صرف تولید چیزی میشود که سودی برای کسی ندارد و چرخه تولید بیپایان را شارژ میکند. اگر این پولها به جای پسانداز در بانک صرف شرطبندی شود، توجیه اخلاقی بهتری دارد.
فراغت و بیکاری به معنای بیهوده بودن نیست، بلکه رهایی از کار تحمیلشده است. اکثر اوقات ما به اشتباه فراغت و بیکاری را تنبلی و بیحوصلگی و کسالت میپنداریم، البته با فشار تبلیغاتی امروز چنین تعبیری نیز غیر قابل اجتناب است، اما هدف از فراغت در واقع چنین نیست. امروزه طوری تبلیغ میشود که تعطیلات نیز باید منفعت و بازده داشته باشد، البته منظورشان از منفعت، بازدهی اقتصادی است. در واقع حتی آژانسهای مسافربری نیز در تلاشند تا این فراغت را به شما بفروشند؛ فراغت شما قرار است پول بسازد و برای عدهی دیگری کار ایجاد کند. تنبلی ممنوع است! باید تمام تلاش خود را بکنید تا از عذاب وجدان ناشی از تنبلی که از دوران کودکی در شما نهادینه شده، رها شوید؛ عذاب وجدانی که با داستانهای کودکانه به ما تحمیل شد و در دوران جدید با استفاده از ابزار رسانه تداوم یافته است.
بسیاری از مدیران ارشد و حتی کارمندان ساده پس از بازنشستگی به دنبال یک تاکستان هستند تا در کنار طبیعت پس از سالها غروب خورشید را تجربه کنند، چیزی که سالها با کار مداوم فرصت آن را نداشتند، آنها تازه دریافتهاند که جنگل بوی خاصی دارد، بدون کت و شلوار نیز میتوان قدم زد و از رایحهی علفهای هرز بیش از عطرهای گرانقیمت لذت برد؛ اما اگر قصد بازگشت به پوستهی شهری را داشته باشند، گویا مجبورند نقاب به چهره زده و همچنان خود را شیفتهی کار نشان دهند. البته این بازگشت با دردی بیشتر همراه است، زیرا تجربه زندگی متفاوت امکان مقایسه را در ذهن آنها ایجاد میکند.
در جوامع ابتدایی اگر دهقانان را به حال خود رها میکردند هیچیک حاضر نبودند مازاد تولید خود را با سربازان و کشیشها قسمت کنند، در واقع یا باید به تولید کمتر میپرداختند یا بیشتر مصرف میکردند؛ اما از زمانی که سلاح به دست دولت افتاد و روح جامعه به دست کشیشان، دهقانان مجبور شدند بیشتر تولید کنند تا زندگی آنها را فراهم کنند، زیرا یک سرباز در زمان کشتن، فرصتی برای تأمین معاش خود را ندارد؛ یک کشیش نیز چنان سرگرم نیایش و طلب مغفرت است که زمانی برای تولید نخواهد داشت.
یونانیان نیز در دوران طلایی خود، کار را تحقیر میکردند، فقط بردگان مجاز بوند کار کنند، آزادگان بهجز تمرینات بدنی و تفکر به کار دیگری نمیپرداختند. فیلسوفان عهد باستان اساساً کار را افول انسان آزاده میدانستند.
گزنفون[۷] مینویسد: «کسانی که به کارهای دستی میپردازند هیچگاه به سرپرستی ارتقا نمییابند و این امر درستی است.»
سیسرون[۸] اظهار میکند: «چه چیز آبرومندانهای از یک دکان میتواند به دست آید و تجارت چه چیز شرافتمندانهای میتواند تولید کند؛ هرآنچه با دکان مرتبط است، در شأن مرد شرافتمند نیست، زیرا تجار و کسبه نمیتوانند بدون دروغ درآمدی داشته باشند و چه چیز شرمآورتر از دروغ! بنابراین به این افراد باید با دید تحقیر نگریست.»
افلاطون و ارسطو این دو غول اندیشه و شاگردان آنها تمام تلاش خود را میکردند تا جمهوریای بسازند که شهروندانشان در بیشترین حد فراغت و تفریح زندگی کنند. رؤیای ارسطو با واقعیت امروز ما بسیار فاصله دارد. باورپذیری ارزش کار زیاد در دنیای امروز بدترین نوع بردگی است؛ آنها هنوز نفهمیدهاند که ماشین، ابزار رستگاری بشر است نه وسیلهی بردگی. انسان ماشین را ساخت تا از حرفههای پست رها شود و آزاد باشد نه اینکه با روشی دیگر خود را اسیر بندی دیگر کند.
کار فقط به نفع ثروتمندان است، حتی امروزه برای ثروتمندان نیز بینتیجه است، زیرا تمام تفریحاتی که برای قشر مرفه وجود دارد با اندکی تخفیف برای قشر متوسط نیز وجود دارد، دیگر ثروتمندان نمیتوانند با انجام کاری خاص خود را متفاوت جلوه دهند.
تنآسایی شرط رسیدن به زندگی باکیفیت است، کیفیتی که با پول و شاخصهای بورس سنجیده نمیشود، فراغتی که بهای آن معادل زمان و آزادی است.
ارجاعات:
[۱]- مقالهی «در ستایش تنآسایی» در سال ۱۹۳۲ توسط برتراند راسل نوشته شد و سوسن نیازی آن را به فارسی برگردانده است.
؛ داماد کارل مارکس و فعال سیاسی و مبارز سوسیالیستی(۱۹۱۱-۱۸۴۲)Paul Lafargue۲-
؛ نویسنده بلژیکی که برخی از آثار او توسط بهروز صفدری به فارسی برگردانده شده است.Raoul Vaneigem۳-
؛ نویسنده معاصر فرانسوی.Philippe Godard۱-
؛ نویسنده معاصر فرانسوی.Pauline Wagner۲-
- چنین استدلالی توسط برتراند راسل در مقاله «در ستایش تنآسایی» قبلاً بیان شده است.[۶]
۱- افلاطون, جمهوری, کتاب پنجم
- سیسرون, تکالیف, کتاب ۱, عنوان ۲[۸]