فرهنگ امروز/ محمدجلال ماخانی*:
آنکرسمیت نگاه روایتگرایانه به تاریخ را با رویکردی زبانی-تحلیلی پی گرفت؛ حوزهی تخصصی وی، روایت، استعاره و بازنمایی است، او در متن آثارش اشارههای بسیاری به این مفاهیم کرده است و این مفاهیم شالودهی اصلی آثار وی در تبیین و ایضاح نقطهنظر وی در نگاهش به تاریخ است.
فرانکلین رودولف آنکرسمیت،[۱] در سال ۱۹۴۵ در دفنتر[۲] هلند زاده شد و هماکنون استادتمام دانشگاه گرونیگن[۳] است؛ وی را میتوان تالی تفکر روایی هیدن وایت دانست. آنکرسمیت نگاه روایتگرایانه به تاریخ را با رویکردی زبانی-تحلیلی پی گرفت؛ حوزهی تخصصی وی، روایت، استعاره و بازنمایی است، او در متن آثارش اشارههای بسیاری به این مفاهیم کرده است و این مفاهیم شالودهی اصلی آثار وی در تبیین و ایضاح نقطهنظر وی در نگاهش به تاریخ است.
آنکراسمیت آثار زیادی در باب تاریخ تصنیف کرده است که از آن میان میتوان به منطق روایی: تحلیل معنایی در زبان مورخین،[۴] تاریخ و استعارهسازی: فراز و فرود استعاره[۵] و بسیاری دیگر اشاره کرد. نخستین کتاب وی که در سال ۱۹۸۳ نوشته شده، «منطق روایی» است؛ منطق روایی شامل یک مقدمه و هفت بخش با نامهای زیر است:
مقدمه: استعلاگرایی و فراز و فرود استعاره[۶]
- شش نهاده دربارهی فلسفهی تاریخ روایتگرا[۷]
- دوراهی فلسفهی تاریخ[۸] آنگلو-ساکسون
- استفاده از زبان در نوشتار تاریخی[۹]
- بازنمایی تاریخی[۱۰]
- اثر واقعیت در نوشتار تاریخ: پویایی توپولوژی تاریخنگارانه[۱۱]
- تاریخنگاری و پست مدرنیسم[۱۲]
- تاریخ گرایی و پست مدرنیسم، پدیدارشناسی تجربه تاریخی[۱۳]
در فصل اول، آنکراسمیت با طنینی تراکتاتوسی-ویتگنشتاینی و اسلوبی روایی-منطقی به شرح آرای خود کوشیده است. وی در این فصل آرای خود را ابتدا در شش گزاره بیان میکند، پس از هر گزارهی اصلی، وی با نوشتن زیرگزارهها -که ذهن انسان را به لحن کوبندهی تراکتاتوس ارجاع میدهد- گزارههای اصلی را شرح و تفسیر میکند. وی در این فصل نگاهی کاملاً منطقی و نحوی به گزارههای روایی و شیوههای روایتگرایانه در تاریخ دارد. یکی از گزارههای این فصل که شباهت بسیاری به گزارهی ۶.۵.۴ در تراکتاتوس دارد، گزارهی ۵.۲.۲ است؛ در این گزاره تأثیر ویتگنشتاین متقدم بر آنکراسمیت بهخوبی دیده میشود. از دیگر گزارههای جذاب این فصل، گزارهی ۵.۵.۱ است که تعبیر «ناشنیدنی بودن»[۱۴] واژهی موضوعی در گزارههای روایی را عنوان میکند که متبادرکنندهی مفهوم «گفتنی و ناگفتنی» ویتگنشتاین در تراکتاتوس است. متن پیش رو ترجمهی فصل اول کتاب مزبور است که برای نخستین بار به زبان فارسی ترجمه شده است.
۱.روایتهای تاریخی تفسیرهایی از گذشته هستند.
۱.۱. تعابیری مانند تفسیر و روایتهای تاریخی نسبت به توصیف و تبیین، سرنخهای بهتری را برای فهم تاریخنگاری فراهم میکنند.
۱.۲. ما هنگامیکه دادههای اندکی داریم تفسیر نمیکنیم، بلکه هنگامی تفسیر میکنیم که دادههای بسیار زیادی داشته باشیم (نک .۴.۳.)؛ توصیف و تبیین مستلزم برخورداری از میزان مناسبی از دادهها است.
۱.۲.۱. از زمانیکه تعداد بسیار زیادی از نظریههای بهعنوان دادههای شناختهشده بهحساب آمدند، نظریههای علمی تحلیل رفتند؛ همچنین از زمانی که تعداد بسیار زیادی از تفسیرهای بهعنوان دادههای شناختهشده در نظر گرفته شدند، تفسیرها تحلیل رفتند.
۱.۳. تفسیر ترجمه نیست؛ گذشته متنی نیست که به روایت تاریخنگاری ترجمه و تبدیل شود، گذشته باید تفسیر شود.
۱.۴. تفسیرهای روایی لزوماً دارای طبیعتی همیشگی نیستند؛ روایتهای تاریخی صرفاً داستانهای اقتضایی با آغاز، میانه و پایان هستند.
۱.۴.۱. زمان تاریخی، ابداعی کاملاً ساختگی و نسبتاً جدید در تمدن غربی است. زمان تاریخی مفهومی فرهنگی است نه فلسفی؛ بنابراین، درحالی که زمان تاریخی روایتگرایی را بر اساس مفهوم زمان بنیاد میگذارد، دارای مبنایی سست خواهد بود.
۱.۴.۲. روایتگرایی به جای اینکه توسط زمان تبیین شود، خود زمان را تبیین میکند (بنگرید به ۲.۱.۳، ۴.۷.۵).
۱.۵. تا بیست سال گذشته فلسفهی تاریخ علمی بود؛ ما باید از نقطهی مخالفی که تاریخنگاری را بهعنوان فرمی از ادبیات فرض میکند اجتناب کنیم. تاریخگرایی امری میانه (juste milieu) بین دو چیز است: تاریخگرایی آنچه را که درست است در رویکردهای ادبی و علمی نسبت به تاریخ حفظ میکند و نیز از آنچه در هر دو رویکرد مبالغهآمیز است خودداری میکند.
۱.۵.۱. تاریخنگاری، تفسیرهای روایی از واقعیت تاریخی-اجتماعی را گسترش میدهد و ادبیات موجود آنها را کاربردی میکند.
۱.۶. هیچ مرز مشخصی بین تاریخنگاری و فلسفهی روایتگرایانه از تاریخ وجود ندارد (بنگرید به ۴.۷.۵ و ۴.۷.۷).
۲. روایتگرایی، گذشته را به همان صورتی که هست پذیرا میشود. در فرم اینهمانگویی (tautology): روایتگرایی آن چیزی را در مورد گذشته میپذیرد که غیرپرابلماتیک است؛ امر غیرپرابلماتیک واقعیتی تاریخی است. دو معنای گزارهی اخیر درست هستند (بنگرید به ۳.۴.۱ و ۳.۴.۲).
۲.۱. تمایز بین پژوهش تاریخی (مسئلهی واقعیتها) و نوشتار تاریخی (مسئلهی تفسیر) ضروری است، این تمایز با وجودعدم همسانی کامل، شبیه به تفاوت میان وضعیت مشاهده و نظریه در فلسفهی علم است.
۲.۱.۱. نتایج پژوهشهای تاریخی بهصورت گزارهها بیان شده است؛ تفسیرهای روایی مجموعهای از گزارهها هستند.
۲.۱.۲. این تمایز مهم نه بین امر منفرد و امر عام که بین گزارهی عمومی و روایت تاریخی است؛ گزارهی منفرد ممکن است دست بالا را نسبت به آن دو بیابد.
۲.۱.۳. اینطور نیست که تعینات زمانمند توسط گزارهها بیان شده باشد، بلکه صرفاً در گزارهها است که شکل نهایی خود را یافته است؛ بنابراین تعینات زمانمند گرایشی خاص مربوط به فلسفهی روایتگرانهی تاریخ نیستند، فلسفهی روایتگرانهی تاریخ نه با اجزای گزارهها (مانند نمودهای زمانمند) که با خود گزاره سروکار دارد.
۲.۲. بین فلسفهی پژوهش تاریخی و اجزای (یا گزارههای) روایتی تاریخی شباهت وجود دارد. فلسفهی نوشتار تاریخی و روایت تاریخی در کلیتشان به همین نحو با یکدیگر در ارتباط هستند.
۲.۲.۱. به استثنای افرادی خاص (مانند دابلیو. ایچ. والش،[۱۵] ایچ. وی. وایت،[۱۶] ال. او. مینک[۱۷])، فلسفهی تاریخ کنونی به طور خاص به پژوهش تاریخی میپردازد.
۲.۲.۲. بدگمانی به کلگرایی (روایتگر)، از فهم روایت تاریخی نسبت به فلسفهی جاری ممانعت به عمل میآورد.
۲.۳. حیاتیترین و جذابترین چالشهای فکریای که تاریخنگاران با آن روبهرو هستند بر سطوح نوشتارهای تاریخی (گزینش، تفسیر و چگونگی نگاه به گذشته) استوار شده است. مورخان اساساً بیش از کارآگاه کالینگوود[۱۸] در جستوجوی قاتل جان دو[۱۹] هستند.[۲۰]
۲.۴. از آن روی که فلسفهی کنش[۲۱] با اجزای روایت تاریخی سروکار دارد، هیچگاه نمیتواند بینش ما را به روایت تاریخی تبدیل کند.
۲.۴۱. فلسفهی کنش هرگز نمیتواند دربارهی زبان مربوط به پیامدهای ناخواستهی کنش انسانی بحث کند. همانند فلسفهی تاریخ، فلسفهی کنش هم تنها برای تاریخنگاری پیشاتاریخی مناسب است، درحالیکه فلسفهی کنش در استعلای محدودیتهای فردگرایی روششناختی ناتوان بوده است، به لحاظ تاریخنگاری هم خاماندیشانه بوده است.
۲.۴.۲. تلاشهای ریکور[۲۲] و فون رایت[۲۳] برای حل این مسئله در فلسفهی کنش راه به جایی نبرد؛ معنای تاریخی با مقاصد کنشگر متفاوت است.
۲.۴.۳. زبان پیامدهای ناخواسته با زبان تفسیر همسان هستند (اساساً بین نقطهنظر تاریخی و نقطهنظر کنشگران تاریخی تفاوتی وجود دارد).
۲.۴.۴. برهان ارتباط منطقی[۲۴] نمونهای خاص در روایتگرایی است (از این نظر که آن چارچوبی منطقی را فراهم میآورد که در آن معرفت به گذشته در آن سامان یافته است).
۳. روایتگرایی میراث جدید تاریخگرایی[۲۵] است (که نباید با تاریخیگری[۲۶] پوپر[۲۷] اشتباه گرفته شود)؛ البته هر دوی آنها اساساً تفسیر را وظیفهی مورخ میدانند (وحدت را در کثرت دنبال کنید).
۳.۱. تفسیرها به دنبال وحدتی هستند که مشخصهی چیزها[۲۸] است (بنگرید به ۴.۴).
۳.۱.۲. تاریخگرایان برای کشف ذات، یا آنسان که آن را ایدهی تاریخی[۲۹] نامیدهاند، تلاش کردهاند. تاریخگرایان ایدهی تاریخ را بهعنوان امری حاضر در خود پدیدههای تاریخی فرض میکردند. همچنین روایتگری در مقابل تاریخگرایی، این مسئله را به رسمیت میشناسد که تفسیری تاریخی ساختار حاکم بر گذشته را نشان میدهد و اگر آن ساختار در خود گذشته وجود داشته باشد آن را به همان صورت عرضه نمیکند.
۳.۱.۳. تاریخگرایی، چنانچه از نظریهای در باب پدیدههای تاریخی به نظریهای دربارهی بیان ما دربارهی گذشته بدل شود، نظریهی غیرمنتظرهی تاریخ خواهد بود (و این یعنی باید از حالت متافیزیکی به حالت زبانی تبدیل شود).
۳.۱.۴. تا جاییکه مفهوم توطئه یا دسیسه مفهومی پیشنهادی برای ساختار یا داستان حاضر در خود گذشته است، مفهوم مذکور امتیاز نامناسبی برای تاریخگرایان، روایتگرایان و واقعگرایان است.
۳.۲. هرچند روایتهای تاریخی تصاویر یا تأملاتی از گذشته نیستند، اما بهواسطهی قواعد انتقال به آنها متصل شدهاند، این قواعد انتقال نیز در تجربههای روزمرهی ما از جهان اجتماعی، در علوم اجتماعی و فلسفههای نظری تاریخ ریشه دارند.
۳.۲.۱. تفسیرهای روایی نهادهها هستند نه فرضیهها.
۳.۳. تفسیرهای روایی پیرامون گذشته به کار برده میشوند، اما با گذشته تناظر ندارند و یا به آن ارجاع نمیدهند (آنسان که {اجزای} گزارهها این کار را میکند).
۳.۳.۱. بخش اعظمی از فلسفهی رایج که به روایت تاریخی مربوط میشود مفتون تصویر گزاره شده است.
۳.۳.۲. زبان روایی با نظر به خود گذشته خودآیین است. فلسفهی روایی معنا مییابد اگر و فقط اگر، این خودآیینی به رسمیت شناخته میشد.
۳.۳.۳. نظر به اینکه تفسیرهای روایی فقط به کار برده میشوند و به چیزی ارجاع نمیدهند (مقایسه کنید با نقطهنظری که یک نقاش بر اساس آن منظرهای را ترسیم میکند)، هیچ ثباتی در ارتباط آنها و گذشته وجود ندارد؛ این التزام که باید چنین ارتباطی وجود داشته باشد، از خطا در مقولهبندی ناشی میشود (به طور دقیقتر، تمایل برای روایتی تاریخی که فقط در گزاره طرح می شود).
۳.۳.۴. تفسیرهای تاریخی «شما را از واقعیت تاریخی بیرون میکشند» و «شما را به آن بازنمیگردانند» (آنسان که گزاره عمل میکند).
۳.۴. در زبان روایی رابطهی بین زبان و واقعیت بهطور نظاممندی «ناپایدار» شده است.
۳.۴.۱. معرفتشناسی با فلسفهی پژوهشهای تاریخی رابطه دارد، اما معرفتشناسی هیچ اهمیتی برای فلسفهی نوشتار تاریخی یا فلسفهی تفسیر روایت ندارد.
۳.۴.۲. معرفتشناسی (که مطالعهای بین رابطهی زبان و واقعیت تا جایی است که این رابطه پایدار و مستحکم شده باشد) تمام مسائل واقعی مربوط به علم و تاریخنگاری را نادیده میگیرد، این مسائل فقط پس از زمانی طرح خواهند شد که معرفتشناسیهای دیگر بهعنوان امر غیرپرابلماتیک پذیرفته شوند. مبناگرایی[۳۰] به آن چیزی میپردازد که اساساً فاقد جذابیت است.
۳.۴.۳. پژوهشهای فلسفی دربارهی «آنچه که توصیفات تاریخی را توجیه میکند»، ردیهای تلویحی و رسواکننده و از دستاوردهای فکری مورخان است.
۴. زبان روایی زبانی عینی نیست.
۴.۱. زبان روایی گذشته را برحسب عدم ارجاع و عدم تناظرش با بخشها یا جنبههای گذشته است که نشان میدهد. تفسیرهای روایی، در این راستا همانند مدلهای استفادهشدهای عمل میکنند که توسط طراحان مد برای نشان دادن کیفیت روپوش و لباسشان استفاده میشوند. زبان برای نشان دادن آن چیزی که متعلق به جهانی متفاوت از آن است به کار گرفته شده است.
۴.۱.۱. روایتگرایی سازهانگارانه[۳۱] است، اما سازهانگاری شبیه به گذشتهای نیست که ممکن است بوده باشد، بلکه به تفسیرهای روایی از گذشته مربوط میشود.
۴.۱.۲. تفسیرهای تاریخی گِشتالت[۳۲] هستند.
۴.۲. به طور منطقی، تفسیرهای تاریخی سرشتی برگرفته از مجموعهای از تلقینها[۳۳] دارند (دیدن گذشته از یک نقطهنظر خاص).
۴.۲.۱. تلقینکنندهها ممکن است مفید و مثمرثمر باشند یا نباشند، اما نمیتوانند درست یا غلط باشند؛ همین مطلب را در مورد روایتهای تاریخی هم میتوان گفت.
۴.۲.۲. هیچ تفاوت ذاتی بین نظامهای نظری و مطبوع تاریخی وجود ندارد، آنها در مسیرهای متفاوتی به کار گرفته شدهاند. نظامهای نظری بهمثابه ابرروایتهایی به کار گرفته شدهاند که دیگر روایتها باید با آنها مطابقت داشته باشند.
۴.۲.۳. نوشتار تاریخی در تلاش برای تعریف ذات {اجزای} واقعیت همانند متافیزیک عمل میکند، اما نوشتار تاریخی با متافیزیک از منظر نومینالیسم[۳۴] دارای تفاوت است (بنگرید به ۴.۷.۱.).
۴.۳. تفسیرهای تاریخی دانش نیستند، بلکه نظامهای دانش هستند. زمان ما با فراوانی اطلاعاتش -و مواجههاش با مسئلهی نظامهای دانش به جای مواجه با مسئلهی چگونگی کسب دانش- دلایل بسیاری برای علاقه به نتایج روایتگرایی دارد.
۴.۳.۱. فلسفهی شناختی[۳۵] با در نظر گرفتن تفسیرهای روایی، منبع تمام پندارهای نادرست واقعگرایان در روایت تاریخی است.
۴.۴. به لحاظ منطقی، تلقینکنندههای روایی سرشتی چیزگونه[۳۶] دارند و نه مفهومی؛ درست همانند چیزها، میتوان دربارهی تلقینکنندههای روایی سخن گفت بدون اینکه حتی بخشی از زبانی باشند که در آن به آنها اشاره شده است. زبان در اینجا با نیت برساختن تفسیری روایی به کار گرفته شده که خود در خارج از دامنهی زبان قرار میگیرد، هرچند که تفسیرها از زبان «ساخته شدهاند» (به همین نحو، معنای کلمهی صندلی نمیتواند به حروف آن کلمه فروکاسته شود).
۴.۴.۱. تفسیرهای تاریخی پیونددهندهی مرزهای متداول بین عرصهی چیزها[۳۷] و عرصهی زبان است، آنسان که استعاره عمل میکند.
۴.۵. بهعنوان مثال، بحث تاریخی پیرامون بحران در قرن هفدهم، بحثی پیرامون گذشتهی واقعی نبود، بلکه دربارهی تفاسیر روایی از گذشته بود.
۴.۵.۱. سخنان ما دربارهی گذشته توسط پوستهای سخت پوشیده شده است که هیچ ارتباطی به خود گذشته ندارد، بلکه به بحث و تفسیر تاریخی در برابر تفسیرهای تاریخی رقیب مربوط میشود. زبان روایی فاقد شفافیت است و شباهتی هم به شیشهی شفاف[۳۸] ندارد که از طریق آن ما به بینشی بدون مانع از خود گذشته دست یابیم.
۴.۶. خودآیینی زبان روایی، دستکم با در نظر گرفتن خود گذشته، بر این امر دلالت ندارد که تفسیرهای روایی باید اقتضایی باشند (بنگرید به ۵.۳ و ۵.۶).
۴.۶.۱. واقعیتها دربارهی گذشته ممکن است استدلالهایی له یا علیه تفسیرهای روایی باشند، اما نمیتوانند تفسیرهای روایی را معین کنند (واقعیت فقط گزارههای پیرامون گذشته را ابطال/تأیید میکنند) (بنگرید به ۱.۲.۱)؛ فقط تفسیرها میتوانند دیگر تفاسیر را ابطال/تأیید کنند.
۴.۷. تفسیرهای روایی ممکن است نامهای مناسبی داشته باشند (مانند بحران عمومی قرن هفدهم،[۳۹] جنگ سرد،[۴۰] شیوهگری[۴۱] یا انقلاب صنعتی[۴۲] )، اما در اکثر موارد، مسئله این نیست.
۴.۷.۱. منطق روایی بهصورتی خشک و منضبط نومینالیستی است.
۴.۷.۲. نامهایی مانند شیوهگری[۴۳] به تفسیرهای تاریخی و نه به خود حقیقت تاریخی ارجاع میدهند («چه چیزی از شیوهگری در ذهن دارید؟» «شیوهگری پوسنر[۴۴]»).
۴.۷.۳. این دلالت بر این امر ندارد که این نامها در عرصهی متغیری شناور هستند که بیارتباط با خود واقعیت تاریخی میباشند (بهعنوان مثال: عنوان شیوهگری به گزارههای تفسیر تاریخی ارجاع میدهد و در این گزارهها، منبع ارجاع از خود حقیقت تاریخی ساخته شده است).
۴.۷.۴. تفسیرهای تاریخی فاقد دلالتهای وجودی هستند (بهعنوان مثال: انقلاب صنعتی نیروی غیرشخصی و وسیعی در واقعیت تاریخی نبود، بلکه ابزاری برای فهم گذشته بهحساب میآمد؛ همچنین انقلاب صنعتی تا سال ۱۸۸۴، که آرنولد توین بی[۴۵] کتاب انقلاب صنعتی در انگلستان[۴۶] را نوشت، کشفناشده و مغفول بود).
۴.۷.۵. اگر تفسیری روایی برای مدتی طولانی بلامنازع باشد و بااینوجود توسط همه پذیرفته و تبدیل به بخشی از اجزای زبان همگانی شود (و بهموجب آن سرشت تاریخنگاری از بین برود)، ممکن است به مفهوم (نوعی) چیز[۴۷] تبدیل شود. امر روایی (بنگرید به ۴.۴) در واقعیت تعین مییابد؛ اینگونه است که برداشتهای ما از (انواع) چیزها پدید میآیند. فرایندهای طبقهبندی به آنچه که تفسیری و واقعی است جهت میدهند؛ هیچ معیار مناسب و مطلقی وجود ندارد که بتوان بین تفسیر و اجزای متعلق به حقیقت مرز نهد.
۴.۷.۶. برداشت از (انواع) چیزها (مانند سگ یا درخت) منطقاً از تفسیرهای تاریخی پیچیدهتر هستند، از آنجایی که آنها فرایند طبقهبندیای را پیشفرض میگیرند که در مورد اخیر غایب هستند. تفسیرها از (برداشت) ما از چیزها پیشی میگیرند. هستیشناسی نظاممند کردن تفسیر است.
۴.۷.۷. استعاره و تفسیر روایی بنیان زبان ما را شکل میدهند.
۴.۷.۸. بدون نظریه انواع، روایتگرایی غیرممکن است، بدون آن ما به ناچار در جهتی اشتباه مینگریم؛ بنابراین (انواع) چیزها بسیار اساسیتر از تفسیرهای روایی هستند.
۴.۷.۹. فراهم آوردن معانی مناسب برای واژههایی مانند جنگ سرد یا شیوهگری با این شرط که مباحث تاریخی باید متوقف شوند برابر خواهد بود. نوشتار تاریخی چیزی جز نتایج بهدستآمده از تعاریف را مسلم فرض نمیکند.
۴.۷.۱۰. مفاهیمی مانند جنگ سرد، درحالیکه مجموعهای از گزارههایند، به طور منطقی از مفاهیم نظری متمایز هستند.
۴.۸. تبیین علّی -برای نمونه، در کنار مدل پوششی قانون[۴۸] (CLM)- دارای کارکردی انحصاری بر سطح پژوهشهای تاریخی (و بر سطح اجزای روایت تاریخی) است. ما نباید به دنبال دلایل جنگ سرد باشیم، زیرا آنچه این عبارت بدان اشاره میکند تفسیری صرفاً روایی است، هیچ معنایی ندارد که ما علت تفسیری تاریخی را جویا شویم. هرکسی که علت جنگ سرد را میپرسد، در واقع در حال پرسش از تفسیری دربارهی رخدادهای پرشور بین سالهای ۱۹۴۴ تا اوایل دهه ۱۹۹۰ است و نه در حال پرسش از علت گرهای و علّی بین دو مجموعهی مجزا از رخدادها.
۵. گزارههای روایت تاریخی همیشه دو نوع کارکرد دارند: ۱) توصیف گذشته، ۲) معین کردن یا شناسایی تفسیر روایی خاصی از گذشته.
۵.۱. به طور منطقی، هم روایتهای تاریخی و هم استعاره تنها دو عملکرد دارند: ۱) توصیف، ۲) فردگردی[۴۹] (استعاری) دیدگاه. روایت تاریخی استعارهای مستمر است.
۵.۱.۱. استعاره نشان میدهد که گفتار استعاری دربارهی چیز دیگری است (بهعنوان مثال: «جان خوک است»)؛ مشابهاً، روایت تاریخی گذشته را بر اساس آن چیزی نشان میدهد که گذشته نیست (به طور دقیقتر تفسیر تاریخی) (بنگرید به ۴.۱).
۵.۱.۲. به مدد این خودآیینی با نظر به واقعیت تاریخی -در روایت تاریخی این رابطه بین زبان و واقعیت به طور مداوم بیثبات است-، روایت تاریخی مانند استعاره، آبستن معانی جدید است؛ درحالیکه پذیرفته شد معانی تحتاللفظی مستلزم ارتباط معین بین زبان و واقعیت است.
۵.۲. تفاوت میان معانی (تحتاللفظی) گزارههای منفرد از روایت تاریخی اگر بهصورت جداگانه در نظر گرفته شود و معانی (استعاری) روایت تاریخی اگر در کلیت در نظر گرفته شود، گسترهی روایت تاریخی است، این گستره نشاندهندهی تفاوت بین وقایع (که این گستره متناظر با اظهارات جداگانه است) و روایت تاریخی (که متناظر با تمامی گزارههای روایی هستند) است؛ مجموعهای گزارههای اقتضایی هستند که هیچ مرکزیتی ندارند.
۵.۲.۱. روایت تاریخی تنها تا جایی یک روایت تاریخی است که در کلیتش بهعنوان معنای (استعاری) روایت تاریخی به معانی (تحتاللفظی) مجموع گزارههای منفرد استعلا بخشد؛ بنابراین روایت تاریخی بودن موضوع این تمایز است.
۵.۲.۲. روایت تاریخی همانند یک کوشک[۵۰] است: پس از بالارفتن از راهپلهی گزارههای منفرد آن، فرد عرصهای را مورد کاوش قرار میدهد که در حال پا فراتر گذاشتن از آن عرصهای است که راهپله از آن ساخته شده است.
۵.۲.۳. ظرفیت مورخان برای ایجاد روایت (استعاری) نهایی و مرکزی، مهمترین دارایی و توانایی آنها در زرادخانهی فکریشان است.
۵.۳. بهترین روایت تاریخی، استعاریترین روایت تاریخی است، یعنی روایتی تاریخی با بیشترین دامنه. این روایت استعاری پرخطرترین یا بیباکانهترین روایت تاریخی است، در مقابل، ضدروایتگرایان باید قائل به روایت تاریخی بیمعنای بدون انسجام درونی را مرجح بدانند.
۵.۳.۱. دامنهی روایی روایت تاریخی نمیتواند تنها با لحاظ آن روایت تاریخی برقرار شود، دامنهی روایی فقط هنگامی به وجود میآید که تفاسیر روایی با تفسیرهای رقیب مقایسه شوند؛ اگر ما فقط یک تفسیر روایی از برخی موضوعات تاریخی داشته باشیم، هیچ تفسیری نداریم.
۵.۳.۲. بنابراین بینش[۵۱] تاریخی تنها در فضای بین تفسیرهای روایی رقیب زاده میشود و نمیتوان آن را از مجموعهی خاصی از تفاسیر مشخص نمود.
۵.۳.۳. دانش شناختی با ابزارهای زبانشناختی استفادهشده برای بیان مشخص میشود (گزارههای نامتعارف، گزارههای معمولی، نظری و ...)؛ بینش تاریخی در خلأ فضای روایی بین تفسیرهای روایی قرار گرفته است (که به تعبییری برجستهگویی است).
۵.۳.۴. دانش تاریخی در درون و نیز توسط جدال تاریخنگارانه ساخته شده است نه از طریق مراحل منفرد جدال تاریخنگارانه؛ همچنین دانش تاریخی توسط تفسیرهای روایی منفرد و در انزوایی دور از دیگران ساخته نشده است.
۵.۳.۵. در نهایت، مباحثهی تاریخنگارانه به دنبال رسیدن به توافق نیست، بلکه در صدد تشدید نهادههای تفسیری است. هدف تاریخنگاری تغییر امور روایی به چیزهای واقعی نیست (یا به برداشتهای نوع خود) (بنگرید به ۴.۷.۵)، در مقابل، برای انحلال آن چیزی تلاش میکند که شناخته و غیرپرابلماتیک است؛ هدف آن نه صرفاً تحویل امرناشناخته به امر شناخته، بلکه کنار نهادن آن چیزی است که بسیار آشنا است.
۵.۳.۶. این تأکید بر عدم توافق و مجادلات تاریخنگارانه ما را ملزم به رد مفهوم دکارتی یا کانتی از قابل جانشین و سوژه دانندهی استعلایی میکند. نگاه ارسطویی باید مرجح باشد، از نگاه ارسطو، تجربه و معرفت کنشی متقابل بین ما و جهان است، نه کنش متقابل و انتزاعی از آن که یک استعلاگرا بهعنوان طرحی صوری بدان باور دارد، به طور مشابه، تفسیر تاریخی از کنش متقابل تفسیرها برمیآید و نباید به فردیت انضمامی یا فراتاریخی (سوژهی استعلایی) نسبت داده شود.
۵.۴. دامنهی روایت به طور منطقی از عرصهی ارزشها مستقل است؛ بنابراین، روایت تاریخی لازم است به جای اینکه رها از ارزش[۵۲] باشد، در عوض برخوردار از دامنهای وسیع باشد، یعنی ابژکتیو باشد (برای مثال، مفهوم دولت توتالیتر که توسط ک. پوپر،[۵۳] جی. ال. تالمون،[۵۴] ایچ. آرنت[۵۵] و دیگران پیشنهاد شده، رها از ارزش نیست، بلکه برخوردار از دامنهای گسترده است).
۵.۴.۱. مورخان «بیگانگان»[۵۶] حرفهای هستند، شکاف بین آنها و واقعیت تاریخی که مورخان مبادرت به پر کردن آن میکنند، همانند شکاف بین فرد و جامعه است که اخلاق و فلسفهی اخلاق مبادرت به پر کردن آن میکنند؛ بنابراین بُعد اخلاقی باید در تاریخنگاری حاضر باشد، تاریخنگاری مدرن بر مقاصد سیاسی بنا شده است.
۵.۴.۲. استعاره و روایت ویژگی مشترکی بین آنچه هست و آنچه باید باشد است داشتن گزارههای مرتبط به تفسیرهای تاریخی ممکن است نشان بدهد که چه باید انجام شود-.
۵.۵. محمول لایبنیتزی[۵۷] در اصول مفهومی قضیهای اساسی برای تفسیر تاریخی است؛ تمام گزارههای مربوط به روایت تاریخی به لحاظ تحلیلی صادق یا کاذب هستند.
۵.۵.۱. دیدگاههای مرسومی که متغیرهای اندازهگیری مربوط به واژه موضوعی در گزارهها قرار خواهند گرفت،[۵۸] برای گزارههای روایی نادرست هستند (به بیان دقیقتر گزارههای در باب روایتهای تاریخی). واژه موضوعی در گزارههای روایی ناشنیدنیاند، دقیقاً به سبب اینکه واژهی موضوعی صرفاً گزارههایی را جمعآوری میکند که توسط روایت تاریخی دربرگرفته شده است.
۵.۵.۲. تفسیرهای روایی دارای نیروی تبیینی هستند بهطوریکه این شرح میتواند از وضعیت تاریخی امور بهصورت تحلیلی از آن مشتق شود.
۵.۶. جایی برای شکگرایی در تاریخ وجود ندارد، ما میتوانیم این عقلانیت را ببینیم که چرا مورخان در مرحلهی خاصی از مباحث تاریخیشان یک نگاه به گذشته را بر نگاهی دیگر به گذشته ترجیح میدهند. اگر مورخان با عقلانیت مباحث تاریخی کنار نیایند و مستلزم مبانی مطلق باشند، شکگرایی به بار مینشیند؛ اما در عمل، این ضرورت نمیتواند بیش از یک پند برای مورخان باشد تا کار خود را با دقت و از روی آگاهی انجام دهند.
۶. بنیادهای تاریخیگری[۵۹] بسیار ژرفتر از تلقینهای تاریخنگاری جدید یا فلسفه (تاریخ) است.
۶.۱. مفهوم «خود» مفهومی تاریخی است. تفسیر روایی یعنی تفسیر روایی که همهی تفسیرهای تاریخی را در بردارد؛ این شالودهی حقیقت و صدق در هرمنوتیک آنگلو-ساکسون است.
۶.۱.۱. در نتیجه، اینکه تفسیرهای روایی پیش از هر چیز بر سطح حیات انسانی که فردی است نقش ایفا میکنند، نمیتواند برهانی در دفاع از نوع خاصی از واقعگرایی روایی باشد (به طور دقیقتر، این دیدگاه که دانش تاریخی باید الگویی برای تجربیات ما پیرامون واقعیت روزمره باشد)؛ اما برعکس، روایتگری تفسیری بیش از هر چیز واقعیت روزمرگی ما را تصرف کرده است.
۶.۱.۲. برداشتها از (انواع) امور فردی به طور منطقی به (اینهمانی) تفسیرهای روایی بستگی دارند؛ بنابراین: اینهمانی فردیت را به پیش میبرد، نه برخلاف آن، مانند آموزههای اثباتگرایانه.
ارجاعات:
[۱] . Franklin Rudolf Ankersmit
[۲] . Deventer
[۳] . University of Groningen
[۴] . Narrative logic. A semantic analysis of the historian's language, Den Haag: Nijhoff, ۱۹۸۳
[۵]. History and Tropology. The Rise and Fall of Metaphor, Berkeley/Los Angeles/Oxford: University of California Press, ۱۹۹۴
[۶] . Transcendentalism and the Rise and Fall of Metaphor
[۷] . Six Theses on Narrativist Philosophy of History
[۸] . The Dilemma of Contemporary Anglo-Saxon Philosophy of History
[۹] . The Use of Language in the Writing of History
[۱۰] . Historical Representation
[۱۱] . The Reality Effect in the Writing of History: The Dynamics of Historiographical Topology
[۱۲] . Historiography and Postmodernism
[۱۳] . Historism and Postmodernism A Phenomenology of Historical Experience
[۱۴] . unvoiceable
[۱۵] . W.H. Walsh
[۱۶] . H.V. White
[۱۷] . L.O. Mink
[۱۸] .R.G. Collingwood
[۱۹] . John Doe
[۲۰] . برای مطالهی بیشتر دربارهی تمایز میان فعالیت تاریخی و فعالیت کارآگاهی در نظر کارلینگوود، ر.ک: ار. جی. کالینگوود، اصول تاریخ، ترجمه عبدالرضا سالار بهزادی، تهران: نی چاپ دوم ۱۳۹۱، صص ۱۷۲-۱۶۸-م.
[۲۱] . Philosophy of Action
[۲۲] . Jean Paul Gustave Ricoeur
[۲۳] . Von Wright
[۲۵] . Historism
[۲۶] . historicism
[۲۷] . Karl Raimund Popper
[۲۸] . things
[۲۹] .historische Idee
[۳۰]. Foundationalism
[۳۱] . constructivism
[۳۲] . Gestalts
[۳۳] . proposals
[۳۴] . nominalism
[۳۵] . Cognitivism
[۳۶] . things
[۳۷] . things
[۳۸] .paperweigh
[۳۹] . General Crisis of the Seventeenth Century
[۴۰] . the Cold War
[۴۱] . Mannerism
[۴۲] . the Industrial Revolution
[۴۳] . Mannerism
[۴۴] . Nikolaus Pevsner
[۴۵] . Arnold Toynbee
[۴۶] . The Industrial Revolution in England
[۴۷] . thing
[۴۸] . covering law model
[۴۹] . individuation
[۵۰] . belvedere
[۵۱] . insight
[۵۲] . value-free
[۵۳] . K. Popper
[۵۴] . J. L.Talmon
[۵۵] . H. Arendt
[۵۶] . outsider
[۵۷]. Leibniz
[۵۸] . Russell, Quine
[۵۹] . historicity
*دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی دانشگاه شهید بهشتی