فرهنگ امروز/مینا قاجارگر:
۱- پرسش محوری کتاب: چگونه میتوان در دوران معاصر به زندگی معنا بخشید؟
هربرت درایفس[۱] و اس. دی کلی[۲] در کتاب همه چیز میدرخشد: خواندن کلاسیکهای غربی برای یافتن معنا در دوران سکولار[۳] در پی یافتن معنایی برای زندگی در جهان معاصرند. پرسش محوری کتاب این است که در عصر سکولار، در دوران مرگ خدا، چگونه میتوان به زندگی معنا بخشید. روشی که نویسندگان برای پاسخ به این سوال انتخاب نمودهاند مرور آثار ادبی کلاسیک جهان از نمایشنامههای هومر تا رمانهای معاصر است. نویسندگان کتاب در پی چیزی گمشده میگردند؛ چیزی همچون زندگی اصیل، زندگی خداگونه و قهرمانانه در جهانی که همه چیز در آن میدرخشد و رنگ و بویی دیگر دارد. اما چرا زندگیهای ما همچون زندگیهای قهرمانان ایلیاد و اودیسه درخشان نیست؟ چرا جهان رنگارنگ هومر با آن همه خدا، آن همه قهرمان و آن همه امر مقدس جایش را به جهان سیاه و سفید انسان مدرن دادهاست؟ چگونه میتوان دوباره همان شور زندگی و تقدس گمشده را به جهان برگرداند؟ چگونه میتوان در جهان مدرن و سکولار قهرمان بود؟
۲- زندگی قهرمانانه در جهان معاصر
کتاب با توصیف حادثهای در ایستگاه متروی منهتن آغاز میشود. یک دانشجوی بیست ساله در ایستگاه مترو دچار تشنج میشود و تلوتلو خوران از سکوی مسافران روی ریل مترو میافتد. مردی به نام وسلی آتری[۴] پایین میپرد و با به خطر انداختن جان خود جوان را از مرگ حتمی نجات میدهد. چنین کاری نمونهای از یک فعل قهرمانانه است. سوالی که نویسندگان پس از توصیف این ماجرا مطرح میکنند این است که چنین عمل قهرمانانهای چگونه رخ میدهد؟
۱-۲ قهرمان فراخوان موقعیت را میشنود و به آن آری میگوید
چرا وسلی آتری مانند مردم دیگری که در ایستگاه مترو بودند دچار تردید نشد؟ پاسخی که به این سوال داده میشود این است که اکثر کسانی که عملی قهرمانانه انجام میدهند، در آن لحظه هیچ آمادگی ذهنی قبلی نداشتهاند. آنها تنها به فراخوان آن موقعیت پاسخی صحیح دادهاند. وقتی از قهرمانی میپرسید در آن لحظهی خاص که عمل قهرمانانهی خویش را انجام داده، به چه فکر میکرده یا چه حسی داشته، آنها معمولاً پاسخ میدهند که عملشان تنها واکنشی به موقعیت بوده که در نظرشان درست بودهاست. آنها خودشان را نه منبع فعل قهرمانانه بلکه مجرایی میدانند که فعل از طریق آن رخ دادهاست. آنها در آن لحظه خودشان را قهرمان نمیبینند بلکه تنها واکنشی ضروری و فوری به موقعیت نشان میدهند. آتری در مصاحبهها گفته بود «من تنها دیدم که کسی به کمک احتیاج دارد». فراخوان کمک به دیگری، او را به خود میخواند و او پاسخ میدهد، بدون لحظهای تأمل، تردید و دودلی. نویسندگان با بیان این ماجرا میخواهند بگویند تصمیمگیری چیزی از جنس انتخاب میان شقوق مختلف نیست. تصمیمگیری، شنیدن فراخوان موقعیت و پرتاب کردن خود به درون وضعیت است. کسانی که تردید میکنند نمیتوانند قهرمان باشند.
۲-۲ دوران ما، دوران قهرمانان نیست: انسان مدرن پر از تردید است
ادعای نویسندگان این است که عصر حاضر، عصر قهرمانان نیست. عزم راسخ و یقین قهرمانانه در زمانهی ما به ندرت یافت میشود. ما با هزاران انتخاب مواجه میشویم که ما را به تردید میاندازند. از انتخابهای سطحی و پیش پا افتاده مثل انتخاب غذا در منوی رستوران یا انتخاب یک لباس، تا تصمیمهای جدیتری همچون شروع یا قطع یک رابطه، انتخاب یک حزب سیاسی، انتخاب شغل و... دوران مدرن دوران آزادی و انتخاب است. ما میتوانیم هویت خود را انتخاب کنیم، جایگاه اجتماعی خود را انتخاب کنیم، نوع لباس پوشیدن و روابط خود را انتخاب کنیم و...اما این عصر، عصر فقدان بنیاد و انگیزهای اصیل برای انتخاب نیز هست. بر چه اساسی باید هویت خود را بسازیم؟ بر چه اساسی باید یک نحوهی زیستن را به نحوهی دیگری ترجیح دهیم؟ گویی در دوران مدرن چنین بنیادی به آسانی یافت نمیشود.
۳- در جستجوی بنیادی برای انتخاب
۱-۳ انسان مدرن و انسان قرون وسطی: خدا همچون بنیاد
بار سنگین انتخاب روی دوش انسان مدرن سنگینی میکند. در قرون وسطی چنین مسئلهای مطرح نبود. خداوند طرح و نقشهای قبلی برای جهان داشت که هر چیز و هر کس را در جای خود قرار میداد. مردم در قرون وسطی معتقد بودند اگر کسی پادشاه است مشیت خداوند و طرح و نقشهی پیشین او چنین مقدر کردهاست. دهقان و برده هم معتقد بودند که این جایگاهی است که خداوند برایشان در نظر گرفتهاست. بنیابراین پایه و اساسی در زندگی مردم قرون وسطی وجود داشت که به آنان کمک میکرد تصمیم بگیرند و بار سنگین انتخاب را بر گردهی دین و طرح از پیش تعیین شدهی خداوند بیندازند. نویسندگان کتاب برای مقایسهی وضعیت انسان قرون وسطی و انسان مدرن، دو شاهکار ادبی مربوط به این دو دوره را مثال میزنند. کمدی الهی[۵] دانته[۶] و مادام بوآری[۷] اثر گوستاو فلوبر[۸]. در طبقه دوم دوزخ دانته با دو عاشق به نامهای پائولو و فرانچسکا روبرو میشویم که با باد (استعاره از شهوت) سرگردانند. این دو عاشق که در زندگی دنیا زناکار بودهاند، در دوزخ محکوم به سرگردانی در باد و طوفان شدهاند. ذهن قرون وسطایی تنها یک راه و یک سبک زندگی میشناسد و آن تبعیت از راه دین و خداوند و عیسی مسیح است. هر که از این راه خارج شود سرگردان و گمراه خواهدبود. پائولو و فرانچسکا در دوزخ جای گرفتند چرا که خلاف ارادهی خداوند و طرح قبلی او به دنبال عشق و شهوت خود رفتند. اما در مادام بواری ما خلاف این جریان را میبینیم. مادام بوآری زن جوانی است که با مردی بیمایه، کسلکننده و تهی از هرگونه جذابیت ازدواج کردهاست. او برای معنا دادن به زندگی خویش و فرار از خلأ زندگی خانوادگیاش با مردان دیگر روابط پنهانی برقرار میکند. مادام بوآری قهرمان رمان گوستاو فلوبر است. او بار سنگین انتخابی اگزیستانسیالیستی را بر دوش میکشد. عطش و عشق مادام بوآری به زندگی تحسینآمیز است و حتی همسر او پس از مرگش همواره او را میستاید و تصمیم میگیرد در ادامهی زندگیاش همچون او ستایشگر حیات باشد.
۲-۳ چگونه میتوان انتخاب نکرد؟
کتاب دو راه گریز از بار انتخاب را به ما نشان میدهد:۱) اعتماد به نفس جعلشده۲) اعتیاد. در مورد نخست نویسندگان از همشهری کین[۹] یاد میکنند، فردی با اعتماد به نفس بالا که همه چیز باید طبق ارادهی او پیش میرفت و تردید و دو دلی برایش بیمعنا بود. شعار او این است: گزینهی درست، خواست و ارادهی من است. همچنین فرد معتاد نیز بار تصمیم و انتخاب را از روی دوش خود برمیدارد. او نه از خود آگاهی دارد و نه از جهان پیرامون خود. هر کاری که میکند از روی عادت است، نه از روی انتخاب و تصمیمگیری و اراده. در این مورد مثال کتاب، اعتیادی از جنس معاصر است؛ اعتیاد به اینترنت. فردی که معتاد اینترنت و وبلاگگردی و سایتگردی است، در چرخهی باطلی اسیر میشود که رهایی از آن آسان نیست. اما از نظر نویسندگان کتاب، قهرمان، فردی که اعتماد به نفسی حقیقی و اصیل و نه جعلشده دارد، اعتماد و دلگرمیاش را از جهان پیرامون خویش و از شرایطی که در آنها قرار میگیرد، کسب میکند.
سنگینی و فشار انتخاب، یک پدیدهی مدرن است و در جهانی که دیگر نه خدایی دارد و نه خدایانی، و نه درکی از امر مقدس و دارای حرمت، رو به گسترش است. تا اینجا دیدیم که طرق تصمیمگیری و انتخاب با یکدیگر متفاوتند. فرد دارای اعتماد به نفس جعلشده و فرد معتاد هر دو از زیر بار انتخاب شانه خالی کردهاند و هیچ کدام تجربهای شبیه به تجربهی قهرمان راسخ ندارند. قهرمانی که عمل میکند اما خود را منبع و منشأ عمل خویش نمیداند؛ او توسط نیرویی خارج از خویش به سوی کنش کشیده میشود اما با این وجود بردهی شرایط بیرونی نیست. آگاهی از آنچه موقعیت پیرامون از قهرمان میطلبد، یک آگاهی ابژکتیو نیست، افراد دیگری که در مترو بودند نیز متوجه شدند که جوان به کمک نیاز دارد؛ آنها شاهدان عینی خوبی بودند؛ حتی بسیاری از آنها متوجه شدند که موقعیت حاضر آنها را به انجام کنشی فرامیخواند، اما تجربه آنها اجازهی تردید را به آنها میداد و تجربهی آقای آتری خیر.
در فصل یک کتاب این مضامین مرتباً تکرار میشود که آقای آتری به فراخوان موقعیت، به آنچه در آن لحظه از سوی جهان اطراف خویش از او خواسته شده بود، پاسخ داد. او به گفتگوهای درونی خویش گوش نسپرد، او توسط نیرویی بیرون از خویش به سوی عملی قهرمانانه کشیده شد و به آن آری گفت. همچنین عمل قهرمانانه در این فصل به بازی یک ورزشکار حرفهای تشبیه میشود. یک بسکتبالیست که در سطح حرفهای بازی میکند و قهرمان رشتهی خود است، از محیط اطراف خویش در زمین بازی کاملاً آگاه است بدون اینکه همه جای زمین را به صورت عینی زیر نظر داشته باشد. یک شباهت دیگر این است که معمولاً گفته میشود بازیکن بسیار خوب «کله شق» است، یعنی بدون فکر و تدبیر قبلی و تنها در پاسخ آنی به موقعیت بازی میکند. عمل قهرمانانه بدون تردید، راسخ و قاطع و شجاعانه است و این دقیقاً به دلیل آن است که این فعالیت نه از درون فاعل بلکه از طریق او روی میدهد.
در صفحه ۲۵ کتاب میخوانیم که سنگینی بار انتخاب، یک ویژگی ضروری وجود انسانی است. حتی اگر اعمال قهرمانانه برای لحظاتی موجب فرار از این بار سنگین شوند. پس گویا عمل قهرمانانه باید نوعی رهایی از انتخاب باشد. سنگینی بار انتخاب به معنای پرسیدن پرسشهایی دشوار و عمیق است: چگونه میتوان زندگی معناداری داشت؟ یا به طور مشخصتر، تفاوت کنشهای مختلف در کجاست؟ چون همین تفاوتها مبنا و اساس تصمیمگیری ما را درباره هویتمان تشکیل میدهند.
۳-۳ فرهنگ: پس زمینهای پنهان و فراگیر
فرهنگ در نحوه تصمیمگیری هر فرد یک مولفهی حیاتی است. شیوهی زیستن در یک فرهنگ، مجموعهی معینی از باورهای مردم آن فرهنگ نیست، بلکه بسیار عمیق تر از آن است. فرهنگ است که به ما میگوید در شرایط و موقعیتهای مختلف چگونه رفتار کنیم و چگونه امور را برای خود معنا کنیم. فرهنگ به رفتار مردم شکل میدهد، حتی اگر آنها از آن آگاه نباشند. تعهد فرهنگی برای مدیریت و شکل دادن به رفتار مردم، باید در پسزمینهای پنهان اما فراگیر و واقعی وجود داشتهباشد. در قرون وسطی که این تعهد فرهنگی را نقشهی از پیش تعیینشدهی خداوند معین میکرد، اصلاً چنین پرسشی مطرح نبود که شخص بر چه مبنایی باید هویت خود را انتخاب کند. زیرا انتخاب هویت در چنین فرهنگ و پسزمینهای اصلاً غیر قابل درک بود. این به معنای آن نیست که در قرون وسطی مردم هیچگاه دست به انتخاب نمیزدند. مردم در قرون وسطی نیز میتوانستند هر زمان که خواستند با ارادهی خود از طرح و نقشهی الهی دور شوند. در ترمینولوژی قرون وسطی هم قدیس وجود داشت و هم گناهکار. دانته در بخش دوزخ کمدی الهی به طور مفصل به این موضوع پرداخته که چه کارهایی در قرون وسطی میتوانست شخص را از صراط مستقیم منحرف کند. وجه مشترک تمامی گناهان با وجود تنوع زیادشان، انحراف از مسیری بود که خداوند معین کردهبود.
زندگی بر اساس استانداردها همیشه سخت بودهاست. یونانیان باستان این دشواری را آکراسیا[۱۰] یا ضعف اراده مینامیدند. آکراسیا یعنی عدم توانایی به انجام کاری که میدانیم درست است. حداقل برخی از گناهکاران دانته قربانی این نوع ضعف اراده بودند.
۴-۳ جهان معاصر و مسئلهی فقدان بنیاد
اما در جهان معاصر با مسئلهای عمیقتر و پیچیدهتر مواجهیم. در جهان معاصر ما نمیدانیم عمل درست و استانداردهای یک زندگی خوب چیست . ما مبنا و معیاری برای انتخاب و ترجیح یک عمل بر عملی دیگر نداریم. در رمان مادام بوآری، اِما با پرسشی اگزیستانسیالیستی مواجه بود که به نظر نمیرسد برای پائولو و فرانچسکا مسئله بوده باشد. پائولو و فرانچسکو میدانستند چه کاری درست است و چه کاری نادرست، اما برای مادام دوآری و مردم عصر مدرن مسئله این است که چرا روابط نامشروع بد است؟
پرسش دیگری که کتاب میکوشد به آن پاسخ دهد این است که چگونه ما از جهان قرون وسطایی که در آن هر چیز و هر کس جایگاه معین و ثابتی داشت به جهان عدم یقین اگزیستانسیال کنونی خود رسیدیم. در سال ۱۶۰۰ جهان قرون وسطایی کم کم شروع به رنگ باختن کرد. به طور خاص، دیگر ممکن نبود مسلم فرض شود که خدا جهان را اداره میکند. هر چند افراد کمی در آن زمان این موضوع را به وضوح تشخیص میدادند. یکی از اولین کسانی که، آگاهانه یا ناخودآگاه، به شدت درگیر این موضوع شد شکسپیر[۱۱] بود. برای مثال مکبث[۱۲] میخواهد از جایگاه طبیعی خویش در سلسله مراتبی که خداوند معین کرده، فراتر رود و پادشاه شود. کاری که مکبث انجام میدهد در قرون وسطی کفر تلقی میشد. مثال دیگری که در کتاب ذکر شده است هملت[۱۳] و پرسش بنیادین اوست: بودن یا نبودن، مسئله این است! در حالی که در قرون وسطی خودکشی به منزلهی طغیان و سرکشی در برابر خداوند تلقی میشد. در کمدی الهی دانته، جایگاه افرادی که خودکشی کردهاند در طبقه هفتم دوزخ و درست در کنار کافران است.
مثال دیگر کتاب فیلم ماتریکس[۱۴] و فلسفه دکارت[۱۵] است. شک در خصوص وجود جهان خارج، ارادهی نیک خداوند و این پرسش که آیا او ما را فریب داده است در تاملات دکارت مطرح میشود. پس کم کم وارد دورهای میشویم که چنین اموری مسلم فرض نمیشوند. حال که به جایی رسیدهایم که حتی وجود جهان خارج مورد شک واقع میشود و باید به نحو فلسفی اثبات شود، مبنای انتخابهای اگزیستانسیال ما برای چگونه زیستن و چگونه عمل کردن، بسیار بیشتر در معرض شک و تردیدند.
در پایان فصل یک از نیچه[۱۶] و جمله معروف او «خدا مردهاست» یاد میشود. مرگ خدا از نظر نیچه یعنی نابودی بنیاد باورها و تصمیمها. در قرون وسطی سوالهای وجودی انسانها پیش از آنکه مطرح شوند توسط دین پاسخ داده شده بودند. اما جهان امروز، جهانی سکولار است که ناباوران، تنها به دلیل عدم باور به خداوند، از دایرهی انسانیت بیرون رانده نمیشوند و حتی افراد دیندار با سوال وجودی چگونه زیستن دست به گریبانند.
نیچه، نیهیلیسم (عدم وجود دلیلی برای ترجیح یک پاسخ بر پاسخی دیگر) را شادیبخش و رهاییبخش میدید. گرچه از نظر بسیاری دیگر همچون داستایوسکی[۱۷] نیهیلیسم هولناک است: «اگر خدایی نباشد همه چیز مجاز است» نظر نویسندگان کتاب این است که نیهیلیسم همچون فناتیسم[۱۸] نوعی بسته بودن ذهنی است. گرچه آنها با تیلور[۱۹] نیز موافق نیستند که ادیان تک خدایی یهودی-مسیحی میتواند در دوران مدرن از نظر فرهنگی راضیکننده باشند. حتی اگر چنین باشد، در تاریخ غرب سنتهای دینی دیگری نیز (همچون چندخدایی یونان باستان) وجود داشته که می توانسته زندگی فرد را بر اساس چیزی ورای وجود او هدایت کند و شکل ببخشد.
ادامه دارد...
ارجاعات:
[۱] . Hubert Dreyfus
[۲] . Sean Dorrance Kelly
[۳] . All things shining: Reading the Western Classics to Find Meaning in a Secular Age
[۴] . Wesley Autrey
[۵] . Devine Comedy
[۶] . Dante
[۷] . Madame Bovary
[۸]Gustave Flaubert
[۹] . citizen kane
[۱۰] . Akrasia
[۱۱] . Shakespeare
[۱۲] . Macbeth
[۱۳] . Hamlet
[۱۴] . Matrix
[۱۵] . Rene Descartes
[۱۶] . Nietzsche
[۱۷] . Fiodor Dostoïevski
[۱۸] . fanaticism
[۱۹] Taylor