فرهنگ امروز/ محسن آزموده: هانا آرنت در جستاری پیرامون آشنایی آلمانیها با سورن کییرکگور، فیلسوف دانمارکی از بیتوجهی ایشان به این شور بیپایان نوشته و او را چنین توصیف کرده است «در ٤٣ سالگی در بیمارستانی در کپنهاک تنها و بیکس در گذشت. او در دوران زندگانیاش به شهرتی رسید که کم از انگشتنمایی نبود. رفتارهای عجیب و غریب و شیوه زندگیاش به چشم عموم مردم دستاویزهایی برای رسوایی بود و تنها مدتها بعد از درگذشت او بود که تاثیر اندیشههای او رفتهرفته احساس شد.» باید اذعان کنیم که غفلت فارسیزبانان از این «نخستین فیلسوف اگزیستانسیالیست» بارها بیش از آن چیزی است که آرنت گفته است و تا سالها ما تنها یک ترجمه قابل اعتنا از کتاب مهم او ترس و لرز (به همت عبدالکریم رشیدیان) را داشتیم. به همین دلیل است که ترجمه قابل توجه کتاب دیگری از او، مفهوم آیرونی، توسط صالح نجفی را باید ارج نهاد. در نشستی که هفته پیش در شهر کتاب مرکزی به سبب انتشار این کتاب با حضور مترجم، محسن ملکی ویراستار و علی معظمی پژوهشگر فلسفه از نشر مرکز برگزار شد، درباره کتاب، اندیشههای کییرکگور و معنایی که کییرکگور از آیرونی مراد میکند و تصویری که از سقراط عرضه میدارد، مباحث بسیار ارزشمندی ارایه شد که روایتی از آنها از نظر میگذرد. در ابتدای نشست علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب گزارشی مختصر از آثار و اندیشههای کییرکگور بیان کرد و برخی از مهمترین آثار او را نام برد که از آن میان میتوان به این عناوین اشاره کرد: یا این یا آن، یادداشتهای روزانه یک اغواگر، مراحلی در راه زندگی، مفهوم اضطراب، مکتب مسیحیت، دیدگاههای تبیین اثر من، برای محاسبه نفس عصر کنونی، ترس و لرز، تکرار، خطابههای مسیحی، زندگی و حکومت عشق و زنبقهای صحرا و پرندگان آسمان به ما چه میآموزند؟
صالح نجفی: چرا این کتاب؟
بعد از یک دهه اشتغال به ترجمه در آغاز دهه ١٣٩٠ این پرسش برایم پدید آمد که آیا میتوانم متنی کلاسیک را به مثابه مترجمی درجه یک ترجمه کنم یا خیر؟ البته هنوز به این نتیجه نرسیدهام که مترجمی تراز اول هستم، اما در هر صورت به سبکی که کییرکگور جهش ایمانی میخواند، تصمیم به ترجمه اثری از او گرفتم. البته باید اعتراف کنم که خیلی اتفاقی این کتاب را برای ترجمه انتخاب کردم. نکته اول این بود که با جمعی تصمیم گرفتیم مجموعه آثار کییرکگور را از زبان انگلیسی و البته بسته به آشنایی به زبانهای دیگر اروپایی با یاری گرفتن از آنها، به فارسی ترجمه کنیم. کییرکگور در رابطه با زبان فارسی از متفکران خوش اقبال- بد اقبالی است که تنها چند کتاب از او ترجمه شده و همه در همه جا نیز برخی نکاتی را که درباره او از فرط تکرار، حفظ شدهاند بیان میکنند. اما تا پیش از ترجمه ترس و لرز آقای رشیدیان، ترجمه پیشین آن بیمعنا بود و ترجمه کتاب بیماری تا دم مرگ که با عنوان بیماری به سوی مرگ ترجمه شده، تقریبا غیرقابل استفاده است. غیر از آن معمولا کییرکگور را به خاطر کتاب خواندنی خانم مهتاب مستعان با عنوان کییرکگور متفکر عارف پیشه به عنوان اندیشمندی عارف مسلک میشناختیم که با تعبیرهای شناخته شدهای چون تقرر حضور و ظهوری و... شناخته میشد. بنابراین کییرکگور به دلیل تنها یک کتاب از او به فارسی در ایران هم بود و هم نبود، در حالی که در تاریخ فلسفه معروف است که از ١٨٤١ تا دم مرگ آثار کثیری نوشت که از حیث تعداد اعجابانگیز است، اگرچه قابل فهم است زیرا او ثروت موروثی در اختیار داشت و به همین خاطر خودش گفته بود زندگیاش را وقف نوشتن کرده است. عادت عجیبی هم داشت و روی میزی به حالت ایستاده مینوشت، گویی خطابه میگوید.
ما معمولا کییرکگور را بعد از ١٨٤٢ میشناسیم، یعنی سالی که به یکباره سه کتاب رساله کوتاه تکرار، رساله کوتاه ترس و لرز و یا این یا آن را با هم منتشر کرد و من آن را انقلاب خاموش در تاریخ فلسفه قرن نوزدهم مینامم. در حالی که کییرکگور یک سال پیشتر وارد صحنه فکری غرب شده، یعنی و قتی که رساله دکترایش مفهوم آیرونی را مینویسد. معمولا به این کتاب اشاره نمیشد، زیرا در فارسی تنها متن قابل اتکا ترجمه دکتر رشیدیان از ترس و لرز بود که در آن چند باری که مفهوم آیرونی به کار میرود، در برابرش اصطلاح «طنز» به کار میرود.
انتشار ترجمه کتاب محصول چندین بخت و اقبال بود، مثل اینکه اول نشر مینوی خرد پیشنهاد ترجمه و نشر آن را داد، اما کار به سرانجام نرسید، در این میان با دوست جوانم محسن ملکی آشنا شدم که کل کتاب را مقابله کرد و بعد قرار شد هرمس کتاب را منتشر کند که نکرد و در نهایت بخت نهایی علی معظمی و نشر مرکز بود که کار نشر کتاب را به عهده گرفتند و از این حیث وامدار ایشان هستم. این فرآیند یادآور این اندیشه کییرکگوری است که ممکن است فرد خیلی سختکوش و پرتلاش باشد، اما آنچه در نهایت موجب به سرانجام رسیدن کار میشود، محصول یک اتفاقی است که در تئولوژی مسیحی به آن فیض میگویند و در سنت ما لطف خوانده میشود. البته در دنیای متجدد این اتفاقات را محصول بخت و اقبال میخوانند.
جایگاه کییرکگور در پروژه چپ ایرانی
کییرکگور آغازگر یک انقلاب خاموش فکری در قرن نوزدهم است. در پروژه فکری و نظری که مثل کارگر در آن کار میکنم و مختصات اصلیاش را سه متفکر شناخته شده و به قول پل ریکور متفکران سوء ظن یعنی مارکس و فروید و نیچه به صورت یک تثلیث بر میسازند، ضلع چهارمی جایش خالی است که بدون تردید کییرکگور است. برای فهم این ادعا باید اندیشه او را از زمان مرگ تا امروز مرور کرد. کییرکگور وقتی از دنیا رفت، دو خط فکری از او منشعب شد: نخستین آنها اگزیستانسیالیسم یا فلسفههای اگزیستانس است که شامل مجموعهای از پروژههای فلسفی است که حیات انضمامی انسانهای واقعا موجود را موضوع بحث فلسفی میدانند، در تقابل با سنتهای فکری که با مفاهیم مجرد سر و کار دارند. اگزیستانسیالیسمی که از کییرکگور منشعب میشود قطعا مسیحی است، اما یک خط آتهئیستی نیز از آن منشعب میشود که مهمتر از همه با سارتر شناخته میشود. وقتی خط فکری سارتر و اهمیتی را که برای کمونیسم قایل است دنبال میکنیم، میبینیم که اندیشه کییرکگور با یک خط انحرافی به جریان چپ رادیکال اروپایی میپیوندد.
اما کییرکگوری که در نیمه دوم قرن بیستم با ترجمه شگفتانگیزی احیا میشود، متفکری است که دو کار اصلی کرده است. نخست اینکه ما کییرکگور را به عنوان مبدع نظریه مرحله ها (stage) در تقریر اول و حوزهها یا سپهرها (sphere) در تقریر دوم از اگزیستانس یا ذهنیت (subjectivity) میشناسیم، یعنی کسی سپهرها یا حوزههای هستی سوژه را تعریف میکند و سوژگی را در این سه حوزه معروف زیباشناختی، اخلاقی و دینی میشناسد. او در کتاب ترس و لرز بر وجه دینی و گذار از مرحله اخلاقی به مرحله دینی متمرکز است. البته کییرکگور مرحله چهارمی هم پیش از این سه مرحله قایل بود که با عنوان مرحله بیفرهنگی یا هنرنشناسی میخواند. لحظه ورود انسان به مرحله سوژگی زمانی است که تجربه زیباشناختی را از سر میگذرانند و شعور درک و لذت بردن از آثار هنری را دارند.
کییرکگور مبدع این سه گانه معروف است که گاه خطی و مرحلهای و گاه به صورت حوزههای همپوشان در نظر گرفته میشود. ترجمه رادیکال و اساسی این قضیه در تئوری ژاک لکان رخ داد، او رادیکالترین کسی است که خط فروید را دنبال میکرد و این سه حلقه را به تثلیث نامقدس خودش ترجمه کرد، یعنی نخست حلقه امر خیالی (imaginary)، دوم حلقه امر نمادین (symbolic) که فرهنگ و زبان و قانون است و سوم حلقه امر واقعی که با جهش ایمانی در کار کییرکگور متناظر است.
خط دیگری که از کییرکگور منشعب میشود، به مفهوم اضطراب باز میگردد. معمولا اضطراب را به عنوان مفهومی اگزیستنسیل میشناسیم، در حالی که باز با لکان میتوان این مفهوم را به روز کرد. لکان زمانی که میخواست نظریه اخلاق از یافتههای خودش و بسط و توسعه نظری ایدههای فروید بیرون بکشد، میگفت رقیب اصلی من نظریههای اخلاقی هستند که تئوری شان را بر یک فرضیه نظری راجع به عواطف و احساسات (emotions) بنا میکنند و ادعای لکان این بود که تمام عواطف و احساسات ما فریبنده هستند و در نتیجه به اتکای آنها نمیتوان نظریه اخلاقی بنا کرد. تنها احساس و عاطفهای که انسان را فریب نمیدهد، اضطراب است که کاشف آن سورن کییرکگور است. مهمتر اینکه کییرکگور ایمان را به امر ابسورد یا پارادوکس مرتبط میدانست. ترجمه امر محال برای ابسورد (absurd) که در ترجمههای فارسی رایج شده دقیق نیست. در تفکر تئولوژیک کییرکگور ایمان امری ابسورد و پارادوکسیکال است. راه خوانش آته ئیستی تفکر کییرکگور نیز از همین جا آغاز میشود، یعنی جهش ایمانی به بنبست یا حد درونی نظم نمادین باز میگردد و این در قلمروی عقلانیت یا نظم نمادین به صورت پارادوکس تجربه میشود. این خط دوم وقتی به متفکرانی چون اسلاوی ژیژک میرسد، باز به چپ رادیکال میرسد. بنابراین دو خطی که از جریان فکری کییرکگور منشعب میشود، اواخر قرن بیستم در نقطهای به چپ رادیکال میرسد، یکی خط سارتری و دیگری خط لکانی. من البته به خط دوم تعلقخاطر دارم.
مفهوم آیرونی: فلسفه اسمهای خاص
اما چرا آیرونی (irony) را به فارسی ترجمه نمیکنیم؟ کییرکگور در همین کتاب میگوید که مفاهیم مثل آدمهای واقعی خاطره دارند. اگر خاطرات یک مفهوم را مرور کنید، آن را به تراز یک اسم خاص میرسانید. یکی از اقبالهای برخی مفاهیم فلسفه غربی در ترجمه به فارسی آن است که در برابر ترجمه مقاومت میکنند و به تراز اسم خاص میرسند و در نتیجه ترجمهشان نمیکنیم. زیرا اگر ترجمه شوند، بعضی دلالتهایشان را از دست میدهند. بنابراین وقتی هم آنها را به کار میبریم، گویی با مهاجرانی غریبه سروکار داریم که مدتها طول میکشد تا با آنها کنار بیاییم. آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی فلسفه را یک فعالیت فکری مشروط میداند، یعنی مشروط به وقوع رخدادهایی است که بیرون از دایره فعالیت فکری موسوم به فلسفهورزی رخ میدهند و همچنین مشروط به پا گرفتن رویههای ساختن حقایق نو بر اساس وفا کردن به رخداد است. این رخدادها در میدانهایی رخ میدهد که به لحاظ هستیشناختی (و نه جامعهشناختی و انسانشناختی) از یکدیگر متمایز هستند. این چهار میدان هستیشناختی متمایز را او علم ، هنر، سیاست و عشق میخواند. بنابراین وقتی از فلسفهورزی سخن میگوییم، به این اعتبار یک فعالیت یونانی است که این چهار شرط یک بار به طور تصادفی در تاریخ بشر در یکجا احراز شدهاند و اگر این چهار شرط به طور اتفاقی احراز نمیشدند، فلسفه چنان که امروز میشناسیم، نداشتیم.
نکته جالب در مورد حقایق و فلسفه این است که فلسفه خاستگاه جزیی دارد اما خطابش کلی است. یعنی فلسفه در دورهای مشخص از خاک آتن رشد کرده و بالیده، اما خطابش به کل جهان در تمام طول تاریخ است. یکی از مصادیق و شروط این کلی بودن خطاب فلسفه، مقاومت واژه «فلسفه» (philosophy) از ترجمه شدن است. یعنی خاطره آتنی این فعالیت فکری را به رسمیت میشناسیم، به این علت که واژه فلسفه از طریق مقاومت در برابر ترجمه به تمام زبانهای ممکن، این خاطره آتنی و خاستگاه جزیی را با خود حمل میکند. به این ترتیب است که با فلسفه همچون یک اسم خاص یا مهاجری غریبه برخورد میکنیم که وقتی به جایی میرود، همچون مزاحمی است که مخل نظم و رسوم جاری مستقر است و اگر این مزاحمت را برای سنت ، رسم و رسوم مستقر از پیش موجود است ایجاد نکند، اصلا فعالیت فلسفی نیست. فعالیت فلسفی باید آدمهایی را که درگیرش میشوند ناراحت کند، مثل غریبهای که حرف زدن و راه رفتن و رفتارهایش برای ما آزارنده است. بنابراین با کاربرد واژه فلسفه به هر زبانی، به خاص بودن اسم آن احترام گذاشتهایم.
دو تقدیر متفاوت یا حتی متباینی را که اسمهای خاص در سنت فکری غرب دارند، اسلاوی ژیژک بسط میدهد. مثال معروف ژولیوس سزار (تلفظ فارسی) یا جولیو چزاره (با تلفظهای متفاوت به زبانهای مختلف آلمانی، انگلیسی، ایتالیایی، فرانسه و...) است که هگل میگوید جولیو چزاره باید میمرد، تا اسم خاص او به یک مفهوم عام یعنی سزار (کایزر، تزار، چزاره و...) بدل شود. در این روایت مفهوم خیانت شراتمندانه را داریم که مبدع آن نیچه است و تاریخ امپراتوری جمهوری رم را دگرگون میکند. بروتوس که عموما در این تاریخ به عنوان خائن شناخته میشود، بر اساس منطق خیانت شرافتمندانه سزار را میکشد و نام سزار بر اساس (به تعبیر هگل) مکر عقل باز میگردد و انتقام میگیرد و از این به بعد نام این فرد خاص (César) به اسم عام (cesar) بدل میشود. یک قرینه منفی این داستان در الهیات مسیحی به نقش خیانت در آن باز میگردد. در ماجرای شام آخر معروف مسیح باید یکی از حواریون را استیضاح کند، یعنی مستقیما به او میگوید که تو به من خیانت خواهی کرد و اینچنین او به سوژه خیانتکننده بدل میشود. به این ترتیب خیانتی داریم که تبدیل به حد اعلای از خود گذشتن میشود.
بنابراین دو داستان متضاد درباره خیانت یعنی خیانت بروتوس به ژولیوس سزار و خیانت یهودا به مسیح را داریم. گذارها در اندیشه کییرکگور گذار از سقراط به مسیح یعنی گذار از نظریه تذکار افلاطونی به نظریه تکرار کییرکگور است که مبتنی بر ایده مسیح یا تجربه ابراهیم و جهش ایمان است. یعنی از سویی سزار به عنوان موجودی جزیی و ناضرور (contingent) باید بمیرد تا با بازگشتی انتقامجویانه به مفهومی عام بدل شود و از سوی دیگر مسیح به معنای مسح شده و تدهین شده .
به این ترتیب دو خیانت در کار کییرکگور دیده میشود، سنتز اینها خیانت کییرکگوری است. در کییرکگور خیانت به فرد به خاطر یک کلیت صورت نمیگیرد، بلکه خیانت به کلیت محض خاطر یک استثنای منحصر به فرد رخ میدهد. در کتاب ترس و لرز محوریترین مفهومی که حول این مفهوم از خیانت میگردد، تعلیق دینی امر اخلاقی است و آن را تعلیق غایتنگر حکم اخلاقی میخواند. یعنی با در نظر گرفتن یک تلوس (غایت) کاری قطعا غیراخلاقی صورت میدهید. کییرکگور اصرار دارد که کشتن هر کودک بیگناهی (و نه فقط اسحاق) قطعا غیراخلاقی است.
فلسفه: عشق و دانایی
در فلسفه یا چنان که در یونانی فیلوسوفیا (ترکیبی از عشق (فیلیا) و دانایی (سوفیا)) خوانده میشود، دو تا از شرطهای ظهور یا امکان آن را میبینیم. جالب است که این دو یعنی فیلیا و سوفیا هر دو به فارسی و زبانهای دیگر ترجمه میشوند، به صورت عشق و دانایی. اما انتقامی که میگیرند، به صورت حفظشان در پیکره نام فلسفه است. بنابراین اگر اسم خاص فلسفه را جدی بگیریم، به صورت loving knowledge یعنی عشق ورزیدن به دانایی یا علم عشق میشود. این شکلی از دانایی که به درد هیچ کاری نمیخورد و فیلسوفان آدمهای بیکار و از همه جا راندهای محسوب میشوند. برای روشن شدن آیرونی این داستان و لحظه بهم رسیدن ایو دو مفهوم میتوان به رساله آپولوژی که دفاعیه سقراط به روایت افلاطون است، رجوع کرد. سقراط در این رساله خودش را آدم فرزانهای نمیخواند و تولد آیرونی سقراطی نیز از اینجا شروع میشود. او میگوید «من با کسانی که خود را دانا میدانند، از حیث نادان بودن برابرم، اما من از همه آنها داناترم، چون میدانم که نادانم.» جالب است که تولد آیرونی سقراطی در آخرین گفتارهای او یعنی دفاعیهاش بیان میشود. همچنین در رساله سمپوزیوم یا میهمانی یا ضیافت، سقراط میگوید که من چیزی نمیدانم و فقط هنر عاشقی را میدانم. سه شرط فلسفه (دانایی، هنر و عشق) در این یک جمله کنار هم قرار میگیرند. اگر دو عبارت رسالههای آپولوژی و سمپوزیوم را کنار قرار دهیم، شاهدیم که در آیرونی اول نوعی تجاهلالعارف رخ داده و در آیرونی دوم بازی پیچیده کلامی رخ میدهد و دو کلمه اروس (شرط اصلی فلسفه) و اروتان (سوال پرسیدن) کنار هم قرار میگیرند. او میگوید من هنر عاشقی میدانم که با بازی زبانی به صورت «هنر سوال پرسیدن» ترجمه میشود. این پیوند را در رساله کراتولوس که فلسفه زبان افلاطون را بیان میکند، درمییابیم. افلاطون از این بازی بهرهبرداری میکند و میگوید که سقراط به هنر عاشقی علم دارد از آن جهت و تا آنجا که میداند چگونه سوال بپرسد و سوال کردنش نیز به شکلی است که استدلال حریف را از طریق کذب نتایج منطقی ادعای او رد میکند. نکته این است که از همنشینی عشق و پرسیدن این امر پدید آمده است. یعنی بازی فلسفه با داستان رمانتیک عشق در نگاه اول و در ادامه سوالپیچ کردن معشوق و در دردسر انداختن خود آغاز میشود.
فلسفه: سیاست و هنر
اما دو شرط بعدی فلسفه یعنی سیاست و هنر به ما میگوید که فلسفه فعالیتی مشروط به وقوع رخدادی از عرصه کنش جمعی آدمهاست، چیزی که فقط در شهر رخ میدهد. آنچه را در فرم شهروندی آدمها رخ میدهد دموکراسی میخوانیم. فلسفه مشروط به وقوع رخدادی در عرصه سیاست و رخدادی در عرصه زبان یعنی شعر یا پوئسیس است، واقعهای در زبان که خود زبان را شکنجه میکند. بعد البته شکلی از شعر را شرط فلسفه میدانیم که شعر دراماتیک است، یعنی پوئسیسی که با درام ترکیب میشود. در معنای عام این ترکیب تئاتر و در معنای خاص تراژدی خوانده میشود. میدانیم که افلاطون پیش از نگارش مکالمات فلسفیاش، قصد داشته تراژدین شود، یعنی شاعر تراژیک بوده است. میتوان گفت که تئاتر نیز نتیجه تلاقی شعر و سیاست است، یا دقیقتر نتیجه تلاقی شعر و دموکراسی است. به این ترتیب منظومه واژههایی که در برابر ترجمه شدن به هر زبانی مقاومت میکنند، شکل میگیرد، مثل تئاتر و دموکراسی و تراژدی که هر سه با وجود ترجمههایی نارسا، بیشتر اصل شان به کار میرود. به این ترتیب کلماتی داریم که از راه مقاومت کردن مبارزه میکنند، مثل غریبههای مهاجر مسکن میکنند تا جای خود را باز کنند. البته شکل این کلمهها (مثل لفظ تراژدی یا لفظ فلسفه) در زبانهای دیگر حاصل ساکن و مقیم شدن در این زبانهاست. به این کلمات میتوان سه کلمه دیگر دیالکتیک، پارادوکس و ایرونیا را افزود.
داستان آیرونیک شدن فلسفه به پارادوکس سیاسی فلسفه باز میگردد. فلسفه، فعالیتی فکری مشروط به دموکراسی است، یعنی فضایی که آدمها در آن آزادند عقایدشان را بیان کنند. در این فضا انسانها ظاهرا خودشان را ممیزی نمیکنند. وجه انتقادی و سلبی فعالیت فکری فلسفه یعنی زیر سوال بردن همهچیز و همه کس. اما بعد از اینکه فعالیت فکری فلسفه شروع شد، مجدانه مهمترین و با معناترین شرط خود را زیر سوال میبرد. یعنی بیان آزادانه عقاید به معنای هم ارزشی آنها نیست، بلکه باید آنها را درجهبندی کرد. فلسفه از همان ابتدا یک فعالیت پارادوکسیکال است. دوکسا بعدا ترجمههای متفاوتی چون ایدئولوژی (مارکس)، عقل سلیم (common sense)، افکار عمومی و... خوانده میشود. بر این اساس فلسفه نوعی اذیت کردن افکار عمومی، اذیت کردن ایدئولوژی و مزاحمت ایجاد کردن برای عقل سلیم است و زیر سوال بردن دموکراسی به معنای فضایی است که در آن گویی همه عقاید هم ارز هستند. بنابراین فلسفه دفاع از حقیقت در برابر دوکسا است. فکر میکنم به فهرست کلماتی که در برابر ترجمه شدن مقاومت میکنند، باید آیرونی را نیز افزود و به جای معادلهایی چون طنز و تجاهل و طعنه و کنایه و... باید از خود آن استفاده کرد.
علی معظمی: درباره آیرونی
اما مفهوم آیرونی خصوصا در ربع اول کتاب روشن میشود و راجع به آن حرف زده میشود، در ادامه بخش نخست کتاب جایگاه این مفهوم در محاورات سقراط- افلاطون روشن میشود و بخش دوم نیز بحثی درباره رمان لوتسینده شلگل است. این کار کییرکگور نوعی رجوع به دوران اوج فلسفه در یونان باستان برای بازآوری مفهومی است که همان جا متولد شده است. کییرکگور وقتی به مقایسه گزنفون و افلاطون میپردازد، به نقد گزنفون میپردازد و میگوید او جایگاه مباحث را متوجه نبود و میکوشید وجهه سقراط را به این وسیله نجات دهد که بگوید او نهتنها آدم مضری نبوده که آدم مفیدی نیز بوده است.
خاستگاه مفهوم آیرونی: اوج فلسفه یونانی
فهم خاستگاه مفهوم آیرونی در نسبتی که با ما برقرار میکند، مهم است. آن جا اوج فلسفه یونان است، زایش فلسفه یونان نیست، عصر سقراط و افلاطون و ارسطو است. فلسفه یونان از مدتها پیش اتفاقا در محیطهای غیردموکراتیک و در دولتشهرهای استبدادی ساخته شده و در این میان از ایونیه تا آتنی که در آن زندگی میکند، شاهد دوره اوج دموکراسی هم هستیم. وقتی افلاطون محاورات سقراط را مینویسد، اتفاقا عصر افول سیاسی یونان است. یعنی از اوج طراوت سیاسی پایین آمدیم. محاوره جمهوری زمانی رخ میدهد که ماجرای ٣٠ جبار پایان یافته و بسیاری میگویند سقراط به علت نسبتش با افلاطون و به دلیل خویشاوندانی که افلاطون در آن ٣٠ جبار داشت، نهایتا به همین دلیل کشته شد. اما در دادگاه هیچ به این نسبت اشارهای نمیشود. در نزد برخی تفاسیر جمهوری گفته میشود که این کتاب نوعی اعاده حیثیت از آن ٣٠ جبار نیز هست. یعنی در دوره اوج فلسفه که آغازگاه و مرجع سنت فلسفی غرب است، سیاست و دموکراسی افول کرده است. در لحظهای که سقراط از نخستین محاورات افلاطونی صحبت میکند، در مقابل دموکراسیای ایستاده که محاکمهاش میکند و در نهایت نیز میکشد. قتل سقراط توسط دموکراسی نقطه آغاز بدبینی افلاطون نه فقط به دموکراسی که به سیاست است. این جایی است که شقاق میان سیاست و فلسفه در روایت افلاطون آغاز میشود. افلاطون هر چه افلاطونیتر میشود، این گسست سیاست و فلسفه شدت مییابد. افلاطون هر چه جلوتر میرود، به سمت استبداد حقیقت و دور شدن از دوکسا (عقیده) میرود. در حالی که وقتی به سقراط بازمیگردیم، شخصیتی است که نزد او حقیقتی در کار نیست، یعنی حقیقت فراچنگ موجودات میرا نخواهد آمد و هر کدام از ما از جای خود به بیرون مینگریم و میاندیشیم و با بقیه حرف میزنیم. جمله مهم کتاب این است که سقراط در اشاره به سوفیستها میگوید: ایشان گفتن بلدند اما گفتوگو کردن بلد نیستند. این وجه تمایز اساسی سقراط با سوفیستهاست. سقراط میخواهد گفتوگو کند، جایی که گویا همه در حال فراموشی گفتوگو کردن هستند. سقراط میپرسد و نوع پرسیدنش برای فهم چیزی نیست، روش آیرونیک پرسیدن در تقابل با پرسیدنی که برای فهمیدن است. به عقیده کییرکگور فلسفه افلاطون از وحدت بلاواسطه تفکر و وجود آغاز کرد، در حالی که او میکوشد سقراط تاریخی را از دل افلاطون بیرون بکشد، بعد از اینکه نشان داده روایت گزنفون چقدر میتواند ناموجه باشد. اصل مساله نیز همین جاست.
آیرونی و نشان دادن نادانی بشر
شانی که آیرونی دارد، بارها و بارها نشان دادن نادانی بشر است، توسط کسی که خودش معترف به نادانی است. در این دموکراسی سقراط خود را مقابل سوفیستها میدانسته و برای حرف زدن پول میگرفتند. کییرکگور نشان میدهد که سقراط میخواهد بگوید سوفیستها چون پول میگرفتند، حقیقتی نمیتوان برایشان متصور شد. این اهمیت سیاسی آیرونی است. آیرونی در جامعهای که سیاست و دموکراسیاش فاسد شده، عزمش را در نشان دادن نادانی طرفهای صحبت جزم میکند. مرتب و بیوقفه این کار را میکند. وارد کردن آیرونیهای فرعی در دل محاورهها برای این است که مرتب و در نقاط مختلف این مساله صاحب حقیقت بودن و از موضع بالا حرف زدن پایین کشیده شود. اهمیت سیاسی آیرونی که در این کتاب کمتر به آن پرداخته شده همین است. سقراط جایی صحبت میکرده که افلاطون هنوز نیامده است. سقراط میدیده که خودش و دیگران فقط عقاید (دوکسا) را دارند و نه حقیقتی که فراچنگ انسانهای میرا نمیآید. وقتی سقراط کشته میشود، به یک معنا همه تلاش آیرونیکش بیثمر میماند. کاری که سقراط میکند و به تعبیر هانا آرنت افلاطون را به سیاست بدبین میکند، این است که دفاعیهای ارایه میکند که قرنهاست آدمها میخوانند و لذت میبرند. یونانیان تمایز خود با دیگران یا بربرها را در این میدیدند که آن ها (بربرها) دایم متوسل به خشونت میشوند، در حالی که ما با هم حرف میزنیم و فن ترغیب داریم. اوج این فن ترغیب را در دفاعیه سقراط داریم. دقیقا این همان جایی است که او ناکام است و نمیتواند آتن را متقاعد کند که او را نکشد. اتفاقی که در زمان پیش از اعدام او میافتد این است که در پاسخ به پیشنهاد شاگردانش مبنی بر نجاتش، میگوید من نباید این کار را بکنم و نباید علیه آنچه خودم دفاع میکردم و آن سلامت سیاسی اقدامی کنم. او نمیتواند شاگردان خودش را نیز راضی کند، به یک معنا افلاطون جایی قرار گرفته که سقراط با آیرونیاش در پیشبرد خطابه یا بهتر است بگوییم ترغیب، شکست میخورد و این اول راهی است که راه او از سقراط جدا میشود و فیلسوفان از مردم جدا میشوند. این اتفاق در مغز افلاطون رخ میدهد.
آیرونی خارج از فضای گفتوگویی مجال چندانی برای بروز ندارد. با تکگویی نمیتوان نادانی مخاطب را به او گفت. تنها زمانی که او به گفتوگو تن میدهد و تو از پیش اعتراف کردهای نادانی، این ممکن است پیش برود و او بفهمد که نادان است. بنابراین این فضای گفتوگویی لازم است. در این فضای گفتوگویی باید امکان اقامه گفتار آیرونیک باشد. این جایی است که سیاست در اوج میتواند یا میتوانسته امکان داشته باشد. امکان آیرونی به معنایی امکان سیاست هم هست که ما بتوانیم با هم حرف بزنیم و به یکدیگر نشان دهیم که نادان هستیم.
روزنامه اعتماد