شناسهٔ خبر: 46483 - سرویس اندیشه

گزارشی از نشست «نشانه‌شناسی تاریخ» (۹)؛

ارتباط سپهر نشانه‌ای و ادبیات دوره پهلوی به‌مثابه نشانه‌شناسی تاریخی

رضاشاه اتفاقی که در دورۀ رضاشاه می‌افتد این است که به علت تصحیح متون کهن، دستور زبان فارسی و زبان شعر متنوع و پخته‌تر شده و گرایش به عامه‌گویی جای خود را به کلمات ادبی می‌دهد. آشنایی گام‌به‌گام با شعر فرنگی سبب می‌شود تا پشتوانۀ فکری گسترش پیدا کند. البته در این دوران نوعی از رمانتیسیسم نیز بر فضای شعری سایه می‌افکند.

فرهنگ امروز/ مینا قاجارگر:دوازدهمین هم‌اندیشی حلقه نشانه‌شناسی تهران با موضوع «نشانه‌شناسی تاریخ» در مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی برگزار شد. در این هم‌اندیشی ۱۳ مقاله ارائه شد و اساتید حوزه تاریخ و نشانه شناسی سخنانی ایراد کردند. در گزارش‌های پیشین سخنان دکتر منصوربخت، محمدعلی اکبری، پاکتچی، شعیری و چند تن دیگر از اساتید ارائه گردید. گزارش پیش‌رو اختصاص دارد به سخنان رامتین شهبازی که به ارتباط فرهنگ، تاریخ و ادبیات در حوزة نشانه‌شناسی فرهنگی پرداخت.

****

آن چیزی که فکر می‌کنم بد نیست به آن بپردازیم این است که ببینیم ارتباط فرهنگ، تاریخ و ادبیات در حوزة نشانه‌شناسی فرهنگی چیست. از منظر نشانه‌شناسی فرهنگی انسان موجودی است که خود را با شرایط اطراف همگن کرده و می‌کوشد آن را تغییر دهد. از طریق یک فرایند مستمر دگرگونی، محیط پیرامونی ما تغییر می‌کند و به‌اصطلاح تاریخی می‌شود؛ این جهان تاریخی‌شدة پویاست که فرهنگ نامیده می‌شود. من سعی کردم با اتکا بر نظریات لوتمان در مکتب مسکو-تارتو دو مقاله را مورد توجه قرار دهم: یکی نشانه‌شناسی فرهنگی در باب سازوکار نشانه‌شناختی فرهنگ و دیگری دربارة سپهر نشانه‌ای؛ و با بررسی آثار دورة پهلوی اول به این نتیجه بتوانیم برسیم که چگونه رضاشاه در حقیقت گفتمان مرکزی خود را ایجاد می‌کند، گفتمانی که در حوزة نشانه‌شناسی فرهنگی از آن به‌عنوان حوزة بیان‌محور هم یاد می‌کنیم که این حوزة بیان‌محور در مقابل حوزة محتوامحور قرار می‌گیرد. هیچ زبانی به معنای جامع کلمه نمی‌تواند وجود داشته باشد مگر آنچه در بافت یک فرهنگ شکل گرفته باشد و هیچ فرهنگی نمی‌تواند وجود داشته باشد مگر آنکه در مرکز خود ساختار یک زبان طبیعی را داشته باشد.

در مطالعة نشانه‌شناختی، فرهنگ را به‌مثابه نظامی نشانه‌شناختی مورد بررسی قرار می‌دهیم و این در حالی است که علاوه بر آن رابطۀ میان فرهنگ و نشانه و دلالت یکی از جنبه‌های رده‌بندی آن نیز به شمار می‌رود. فرهنگ‌ها را به‌طورکلی می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: فرهنگ‌های بیان‌محور و فرهنگ‌های محتوامحور یا قاعده‌محور. فرهنگ بیان-محور فرهنگی است که به متن توجه دارد، شاید در حوزة نقد ادبی ما را به چیزی نزدیک به CLOSE-READING یا خوانش دقیق ببرد، خیلی به قواعدی که متون را می‌سازند توجهی ندارد؛ در اینجا در حقیقت تک-متن برای ما مهم است. اگر ما می‌گوییم رمان خشم و هیاهو، فقط با خشم و هیاهو به‌مثابه یک رمان روبه‌رو هستیم، با قواعدی که رمان را می‌سازند روبه‌رو نیستیم. این شکل فرهنگ در حقیقت باعث می‌شود که فرهنگ عمومی دچار یک تصلب و ایدئولوژی شود و نتواند خود را آن‌طور که لازم است بسط دهد. ولی فرهنگ قاعده‌محور به متن خیلی توجه نمی‌کند، بیشتر به قواعد توجه می‌کند و این قواعد باعث تولید متون مختلف می‌شود و به تکثر متون منجر می‌شود.

مقولة دیگری که در حوزة این مقاله مورد توجه قرار می‌گیرد، بحث سپهر نشانه‌ای است؛ سپهر نشانه‌ای فضای نشانه‌ای است که بیرون از آن هر نشانه‌ای غیرممکن است؛ مجموعة صورت‌بندی‌های نشانه‌ای به لحاظ عملکرد بر زبان منفرد واحد مقدمند و شرط وجود آن زبان به شمار می‌آیند؛ بدون سپهر نشانه‌ای زبان نه تنها نقشی ندارد، بلکه وجود هم نمی‌یابد. سپهر نشانه‌ای دارای کارکردهای مختلفی است که در مهم‌ترین آن‌ها می‌توان تفاوت متون در نظام‌های زبانی گوناگون را شناخت و تقابل آن‌ها را به‌مثابه مهم‌ترین عامل شناخت خود و دیگری مورد شناسایی قرار داد؛ از سوی دیگر، این سپهر به مخاطب عام یاری می‌رساند تا ویژگی‌های شکل‌گیری فرهنگ در غالب دلالت‌ها را مورد بررسی قرار دهد.

من لازم دیدم که برای ورود به تحلیل موضوع مورد مطالعه‌مان این تعریف را از سپهر نشانه‌ای داشته باشم؛ به این دلیل که رضاشاه از بدو ورودش به حکومت شروع می‌کند این سپهر نشانه‌ای را با عناصر مختلفی تعریف کردن. رضاشاه چند عامل را دخیل می‌کند در اینکه سپهر فرهنگی دورة خود را شکل دهد، که به چند مورد اشاره می‌کنم؛ محمود افشار یکی از تئوریسین‌های دولتی رضاشاه با نگارش مقالة «مطلوب ما: وحدت ملی ایران» در ماهنامة آینده می‌نویسد که وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود و ملوک‌الطوایفی کاملاً از میان برود. کرد، لر و قشقایی و عرب، ترک و ترکمن با هم فرقی نداشته هریک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند (بحث قومیت‌زدایی تحت لوای فرهنگ زبان فارسی). به‌این‌ترتیب استفاده از واژگان عربی و ترکی در زبان فارسی ممنوع شد؛ مجلس تقویم را از هجری قمری به هجری شمسی تغییر داد؛ همۀ شهروندان ایرانی را به تعیین نام خانوادگی و اخذ شناسنامۀ رسمی موظف ساخت؛ این برخی کارهایی است که رضاشاه انجام داد.

 رضاشاه در جست‌وجوی فرهنگی بود که بتواند پس‌زمینۀ حکومت خود را بر آن بنا کند؛ بنابراین، به پشت سر نگاهی انداخت و سعی کرد از تاریخ پرافتخار ایران برای خود پس‌زمینۀ حکومتی برپا نماید. از دید او فرهنگ باستانی، فرهنگی شریف است که می‌تواند غرور ایرانی را به او بازگرداند. در راستای همین باور بود که جشن بزرگ هزارۀ فردوسی در سال ۱۳۱۳ هجری شمسی در ایران برگزار شد. بسیاری از مستشرقین و فردوسی‌شناسان در این دوران به بیان دیدگاه‌های خود دربارة اندیشه‌های این شاعر پرداختند. تمامی این برنامه را که از یک سو با تحسین و از سوی دیگر با نقد مواجه شد؛ می‌توان از منظر نشانه‌شناسی فرهنگی در راستای نظر ارزش‌گذاری و سازمان‌دهی مجدد، رمزخوانی‌های تاریخی‌شده را مورد بررسی قرار داد. کاری که رضاشاه انجام می‌دهد این است که در این سپهر فرهنگی که تعریف می‌کند، دوباره تاریخ را از نو به نفع آنچه خود می‌خواهد رمزگذاری می‌کند. او برای سازوکار طرد متون نافرهنگی از منظر خویش آموزش را در کشور اجرایی کرده و کوشید با جمع‌آوری مکتب‌ها که نظام سنتی آموزش را در جامعه شکل می‌دادند مدرسه‌های مدرن را جایگزین آن کند. این حرکت او تنها به مدارس سنتی ایرانی محدود نشد و حتی مدارس اقلیت‌ها نیز یا جمع‌آوری شد و یا به اطاعت از قوانین رضاشاه در آموزش و پرورش موظف شدند. حرکت بعدی او تأسیس دانشگاه تهران به سال ۱۳۱۳ بود؛ این دانشگاه به محلی بدل شد تا دانش‌آموختگان ایرانی که برای تحصیل به خارج از کشور رفته بودند محلی را برای ارائۀ علوم نوین بیابند. تغییر در پوشاک هم هست که من از آن به علت ضیق وقت می‌گذرم.

 اما دو محلی که رضاشاه خیلی روی آن‌ها تأکید می‌کند و خیلی جای بحث دارد، چه در حوزۀ نشانه‌شناسی فرهنگی و چه در حوزۀ تاریخ، یکی نخستین فرهنگستان ایران است که در دورة رضاشاه بین سال‌های ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۰ فعالیت می‌کند. فرهنگستان به‌واسطۀ حمایت دولتی‌ای که در پس خود داشت، توانست تا حد زیادی واژگان تغییریافته را وارد ادبیات اداری ایران کند؛ اما نکته اینجاست که این واژگان چندان کارایی نداشت و این گریز از استفادۀ واژگان جدید مدت‌ها از نظر پنهان ماند. نکتۀ جالبی را در کتاب آقای روستایی به نام نخستین فرهنگستان ایران خواندم؛ برای رضاشاه متنی را می‌آورند که دستوری بوده و باید امضا می‌کرده است، زیر این متن جای امضا نوشته شده بود دستواره! رضاشاه نگاه می‌کند و می‌گوید دستواره یعنی چه؟ می‌گویند اعلی‌حضرت، یعنی امضا. متن را پاره می‌کند و می‌ریزد دور. می‌گوید ازاین‌به‌بعد هر واژه‌ای را می‌خواهید تصویب کنید، بیاورید من خودم ببینم. بنابراین اولین منتقدش در حقیقت به نوعی خودش بود.

 نکتۀ بعدی سازمان پرورش افکار است. سازمان پرورش افکار ارگانی بود که در سال ۱۳۱۷ به پیشنهاد احمد متین دفتری تأسیس شد. دفتری در سخنرانی‌ای که دربارۀ تأسیس این ارگان داشت، عقیده دارد که انجام دستور دولت کافی نیست، بلکه باید بستری مهیا شود تا مردم بتوانند نیاز و روح وجود این اصلاحات را درک کنند. سازمان پرورش افکار عمومی چندین کمیسیون را برای پیشبرد اهداف خود در جامعه تدارک می‌بیند که از آن کمیسیون‌ها می‌توان به کمیسیون‌های سخنرانی، موسیقی، کتاب‌های درسی، نمایش، رادیو و مطبوعات اشاره کرد. در کنار این کمیسیون‌ها بنگاه روزنامه‌نگاری، آموزشگاه پرورش افکار و پرورش افکار دانشجویان نیز وجود داشته‌اند که در رسیدن به اهداف ارگان به کمیسیون‌ها یاری می‌رساندند. در میان این شاخه‌های وابسته مهم‌ترین آن‌ها آموزشگاه پرورش افکار بود که در آن مواردی همچون ترجمة بزرگان، شرح بزرگ‌ترین آثار ملی، مبارزه با خرافات و عقاید سخیف، خدمات ایران به عالم تمدن، پیشرفت ایران در عصر پهلوی و موارد دیگر تدریس می‌شد. تمام این کارها در سازمان پرورش افکار دسته‌بندی می‌شده و ساختارمند می‌شده که در اختیار مردم هم قرار بگیرد.

این دو شکلی که ملاحظه می‌فرمایید از یک سو نشان می‌دهد که ناسیونالیسم یا تجددگرایی که مورد نظر رضاشاه بوده با طرد سنت، احزاب و خرده‌فرهنگ اقوام همراه بوده و می‌کوشد با توجه به زبان، با نهادینه کردن پوشاک مورد نظر خود، مطبوعات، هنر، آموزش و پرورش به اهداف خود دست یابد.

در مورد جریان‌شناسی حرکت‌های ادبی، آقای عابدینی‌فرد، آقای سپانلو، خیلی از کسانی که در حوزة تاریخ ادبیات صحبت می‌کنند، تاریخ‌ها و دوره‌های ادبی را دسته‌بندی می‌کنند. دسته‌بندی که من از آن استفاده کرده‌ام تقسیم‌بندی است که آقای محمدعلی سپانلو انجام داده است که تا سال ۱۳۰۰ را بیشتر با توجه به دورة مشروطه یک دوره می‌بینند، از ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۵ را یک دورة دیگر و از ۱۳۱۵ تا ۱۳۴۰ را در دورة بعدی تعریف می‌کنند. آنچه آقای سپانلو در تقسیم‌بندی خود به آن اشاره می‌کنند این است که معتقدند خصوصیت اصلی دوران مشروطیت را عشق به آزادی قانون، تلقی انتقاد از حکومت و طبقات بهره‌کش می‌شناختند و در دوران بعد (با رشد ناسیونالیسم) به اندیشة اخلاق‌گرایی و مصالحه‌جویی، احتراز از مسلک‌های سیاسی بر اثر خفقان موجود و احساسات‌گرایی رمانتیسیسم اشاره می‌کنند.

دو دسته رمان در دورۀ رضاشاه شکل می‌گیرد؛ یکی رمان‌های اجتماعی و یکی رمان‌های تاریخی. نکته اینجاست که آن اتفاقی که در ابتدای حکومت رضاشاه در حال وقوع بود، در راستای رسیدن به آن فرهنگ قاعده‌محور بوده است، یعنی نویسندگان در رمان‌های اجتماعی که از تلخی‌ها و پلشتی‌های جامعه و آنچه در حوزۀ مطالعات شهر و مکتب فرانکفورت به آن منفیت می‌گویند، می‌نوشتند، آن نگاه انتقادی را وارد می‌کنند و می‌گویند ما الآن با این شرایطی که داریم امکان دستیابی به نیکی نیست، پس باید رجوع کنیم به گذشته؛ قاعده‌ای را داشتند می‌ساختند که این قاعده می‌توانست عامل تولید متونی شود که ما را به شوونیسم و ملی‌گرایی بیان‌محور رضاشاه نرساند؛ ولی اتفاق دیگری که می‌افتد این است که رضاشاه این اجازه را نمی‌دهد، یعنی شروع می‌کند گروهی را جذب دستگاه کردن و از آن‌ها می‌خواهد که آثار تاریخی را از منظر رمانتیک بنویسند و خیلی آن را با دورۀ جدید مقایسه نکنند؛ به خاطر همین است که این گروه یک شکل فرمایشی و دستوری پیدا می‌کند و این فرهنگ بیان‌محور را به وجود می‌آورد. اتفاقاً یک گروه دیگری که شامل کسانی چون بزرگ علوی و صادق هدایت بودند (که از خارج از ایران بازگشته بودند) شروع می‌کنند به وارد کردن نقد به آن گروهی که رضاشاه جذب کرده بوده -مثلاً آقای مستعان جزء آن بوده که از اولین مترجمان ایران است و رمان بینوایان را ترجمه کرده است-؛ آن‌ها که جذب حکومت شده بودند به آن‌ها انتقاد می‌کنند و می‌گویند شما دارید یک رمانتیک بی‌اساس را جلوه می‌دهید و شروع می‌کنند به طرح نگاه انتقادی که بعد جذب نگاه‌های چپ می‌شوند و خود رضاشاه دوباره آن را سرکوب می‌کند.

 در آن نگاه تطبیقی که داشتم، به خصوص از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۷ که محمدرضاشاه روی کار می‌آید، محمدرضاشاه برعکس پدر عمل می‌کند؛ در آن ۷ سال فضا را باز می‌کند و اجازه می‌دهد که چپ‌ها بنویسند، فرقه‌های مختلف تفکر، آثار خودشان را ارائه دهند و به همین دلیل این دورۀ ادبیات، دورة بسیار درخشانی است؛ اما دوباره حادثۀ ترور رخ می‌دهد و چپ‌ها به حاشیه می‌روند.

بر اساس الگویی که شفیعی‌کدکنی نسبت به تقسیم‌بندی ادوار شعر ایران ارائه می‌کنند، اتفاقی که در دورۀ رضاشاه می‌افتد این است که به علت تصحیح متون کهن، دستور زبان فارسی و زبان شعر متنوع و پخته‌تر شده و گرایش به عامه‌گویی جای خود را به کلمات ادبی می‌دهد. آشنایی گام‌به‌گام با شعر فرنگی سبب می‌شود تا پشتوانۀ فکری گسترش پیدا کند. البته در این دوران نوعی از رمانتیسیسم نیز بر فضای شعری سایه می‌افکند که این نگاه ادبی را می‌توان در نمایشنامه، داستان کوتاه و رمان نیز پیگیری کرد؛ اما برخلاف دورۀ مشروطه به دلیل سانسور شدید رضاشاه ابعاد انسانی این اشعار گسترش چندانی پیدا نمی‌کند.

اتفاقی که می‌افتد این است که رضاشاه در ابتدا به خاطر اینکه اجازه می‌دهد که ترجمه باز شود و داستان از خارج بیاید و اتفاقات مختلف بیفتد، فرهنگ را به‌سوی قاعده‌محوری می‌برد، ولی بعداً چون نمی‌تواند با افکار خودش و سپهر نشانه‌ای که ترسیم می‌کند آن را همسو کند، مجبور می‌شود نویسندگان را جذب کند و در حقیقت آثاری تولید بشوند که من در مقاله به آن‌ها پرداختم. بنابراین قاعده‌محوری جای خود را به بیان‌محوری می‌دهد، بیان‌محوری‌ای که می‌بینیم در دورۀ بعد (دورۀ محمدرضاشاه) شکست می‌خورد و قاعده‌محوری جای آن را می‌گیرد.