شناسهٔ خبر: 47029 - سرویس اندیشه

نگاهی به کارکرد روان‌شناختی موسیقی ایرانی(۱)؛

مسئلة تقلیل‌یافتگی شناخت مردم از موسیقی

موسیقی بنا به عقیده‌ای سطحی و عامه‌پسند، موسیقی برابر است با ابزار و ابراز شادمانی و مفهوم شادی نیز برای عوام فقط دست زدن و پایکوبی و یا حرکات تند و پرسروصدا تلقین گردیده است. متأسفانه گاه حتی از زبان دانشگاهیان نیز مفاهیمی از همین دست شنیده می‌شود؛ به طور مثال، چندی پیش جامعه‌شناسی که در همایشی در مورد انتقال فرهنگ‌های مفید داد سخن می‌داد، مفیدترین موسیقی را موسیقی پرانرژی جاز و پاپ می‌دانست که غربیان و به خصوص آمریکایی‌ها با تیزهوشی از سرزمین آفریقا کسب کرده‌اند؛ و موسیقی ملی (ایرانی) را با لحن استهزاآمیز با دلِی دلِی خواندن و گرفتن زانوی غم به بغل، بازتاب شکست‌ها و غم‌ها و مصائب دوران حافظ و سعدی و مولانا قلمداد می‌نمود

فرهنگ امروز/ سید ساعد حسینی:

از دیرباز که بشر به اعتبار دو رکن تفکر و تکلم که وجه تمایز و برتری او در نسبت با دیگر موجودات است فراتر از نیازهای مادی و جسمی، برای پاسخ به نیازهای متنوع و پیچیده ذهنی و روانی خود، آهنگ و کلام موزون را تجربه، توسعه و تکامل بخشید، چنان‌که گویی این هر دو جزئی از تاروپود وجودی او بوده‌اند. چنان‌که انتظار می‌رود ابتدا آهنگ‌ها و اصوات حنجرۀ خود آدمی در خدمت او پاسخ‌گوی این مهم بوده است، اما عطش درونی آدمیزاد چنان بود که تارهای صوتی او با آن‌همه انعطاف و ارتعاشات معجزه‌گر او را سیراب نکرد؛ از همین رو، با تفکر و نبوغ خود به گسترش موسیقی با انواع شیوه‌ها و رسانه‌ها نایل آمد و از همین روست که به گفتۀ معروف: «آنجا که کلام باز می‌ماند موسیقی می‌آغازد». اما در ارتباط با این نیازها و اقتضائات روان‌شناختی و اجتماعی چه رسالتی برای موسیقی می‌توان قائل شد؟

بنا به تعریفی کلی و مشهور، موسیقی غذای روح است؛ بدین نظر، کیفیت این غذا نیز دارای اهمیت بسیار است و به همین رو لازم است در این مورد به ارتباطات پیچیدۀ مغزی با موسیقی و کلام موزون نظری بیندازیم. مغز بشر دارای احساسات و عواطف و هیجانات بسیاری است که برخی مثبت و برخی منفی‌اند، اما مجموعاً انسان سالم حتی باید مقداری از موارد منفی را هم داشته باشد، چه در غیر این صورت تعادل روحی و زیستی او دچار اختلال می‌شود. نکتۀ کلیدی حفظ تعادل در مجموعۀ متنوع احساسات بشری نهفته است و اعجاز موسیقی را نیز باید در همین رابطه واکاوید، زیرا موسیقی چون مرهمی بر دردها می‌تواند چنین کمی و کاستی‌هایی را با قوۀ محرک خود به تعادل بکشاند، یا به عبارتی، به‌صورت میانجی مصلح و متعادل‌کننده عمل کند؛ ولی موسیقی چرا و چگونه دارای چنین قدرت و خاصیتی است؟

چون اساس کلی خلقت و حیات بر نظم و موزونی قرار دارد، به‌خوبی می‌توان دریافت هرآنچه که در جهت عکس این قاعدۀ اصلی (بی‌نظمی) حرکت کند، بر روح و روان آدمی اثری نامطلوب و مخرب به جا خواهد گذاشت و آنچه که با نظم و موزونی (هارمونی) مغز و روان همسویی نشان دهد، موجه و مفید واقع می‌گردد؛ پس در همین جا با اندکی تأمل باید دید آیا چنین نظم و همسویی بین برخی موسیقی‌ها از جمله جاز و راک و پاپ ... و هر جریان دیگری با مغز و روح و روان آدمی وجود دارد یا خیر؟ اگر وجود دارد که قابل قبول، ولی اگر چنین همخوانی وجود ندارد، در زیان و ناسودمندی آن نباید شک کرد، منتهی از آنجا که این زیان نمودی فوری و قابل اندازه‌گیری ندارد بلکه دارای تأثیری نامحسوس و کیفی و درازمدت است، به‌راحتی نمی‌توان آن را سنجش و ارزیابی نمود؛ به عبارتی، هرآنچه که با هارمونی و قوانین خلقت و کائنات همسویی دارد مفید و در غیر این صورت مضر واقع می‌شود؛ و راز سود و زیان انواع موسیقی نیز در همین نکته کلیدی نهفته است.

از طرفی همچنان‌که طیف فعالیت ذهن و احساس بشر بسیار وسیع و متنوع و پیچیده است برای تطابق و تشفی و اقناع و همخوانی با هریک از این طیف گسترده روحی، تنوع و غنای گسترده‌تر موسیقایی را می‌طلبد و به همین جهت است که موسیقی همپای احساسات بشری تنوع و تکامل و توسعه یافته است، منتهی برای بهره‌گیری صحیح و مناسب از آن باید برای شرایط خاص هیجانی و روحی و روانی گوشه‌های مناسب با آن احوال را انتخاب و به خدمت گرفت تا با چنان جریانی همخوان و همسویی بین آن‌ها انسان به کمال مطلوب موسیقی دست یابد. چنان‌که اشاره رفت، راز مفید بودن همسویی امواج موسیقی و مغز در تعادل بخشیدن مشاعر سالم و فیزیولوژیک مغز است نه در بریدن و قطع رابطۀ ادراک و شعور با واقعیات محیط زندگی، یعنی چنان کاری که مخدرات با مغز انجام می‌دهند و اگر گوشه‌ای و طیفی از موسیقی باعث چنین قطع رابطه و بی‌خبری گردد قطعاً در حد داروهای مخدر مخرب و زیان‌بار خواهد بود؛ یا به عبارتی، موسیقی که زاییدۀ نیاز عقل بوده باید در خدمت برانگیختن تأمل و تفکر باشد و نه قطع رابطۀ او با اندیشه؛ و این نکات مهم را بسیاری از اندیشمندان بزرگ دنیا مدنظر داشته‌اند.

افلاطون در قرن پنجم پیش از میلاد با تفکر عمیق خود دربارۀ موسیقی نوشته است: «چگونه می‌توانیم طبیعتی نجیب و آرام داشته باشیم که در همان حال از شجاعت زیاد برخوردار باشد؟» و پاسخ می‌دهد: «شاید موسیقی بتواند این مشکل را حل نماید، زیرا روح انسانی از راه موسیقی تناسب و هماهنگی را یاد می‌گیرد و حتی استعداد پذیرایی عدالت را پیدا می‌کند، زیرا کدام شخص است که روحاً منظم و مرتب باشد ولی درستکار نباشد؟» افلاطون پس از شمردن فواید موسیقی به زیان‌های او نیز می‌پردازد و می‌نویسد: «مع‌ذلک موسیقی خارج از حد، به همان اندازۀ ورزش زیاد (افراطی) مضر و خطرناک است، زیرا تنها ورزشکار و قهرمان بودن به وحشت می‌انجامد و موسیقی بیش از حد نیز شخص را بیش از حد نرم و ملایم می‌کند.» ۱

ویل دورانت نیز با تلفیقی از اندیشه‌های ارسطو و خویش در مورد هنر که موسیقی نیز جزئی از آن است چنین می‌گوید: «برازنده‌ترین نوع هنر آن است که هم با عقل هم با احساسات سروکار داشته باشد، همچنان‌که کمال یک سمفونی تنها در هماهنگی و نتایج الحان نیست، بلکه در ماهیت و بسط دامنه وسعت آن است. لذت عقلانی که از درک یک هنر حاصل می‌شود عالی‌ترین لذتی است که انسان می‌تواند به آن برسد». ۲

شوپنهاور هم در مورد هنر و موسیقی استدلال می‌کند که: «مقام هنر از علم بالاتر است. هنر غم و اندوه زندگی را تسکین می‌دهد، زیرا ما را از امور جزئی و زودگذر به جهان کلی و ابدی می‌کشاند و این قدرت هنر در بالا بردن ما از این عالم نفسانی بیشتر در موسیقی آشکارتر است». ۳ اسپنسر نیز در بحث مفصل و جنجالی تطور خود استدلال و نتیجه‌گیری می‌کند که: «همه اجزای عالم و کائنات از ضربان قلب یا اهتزاز سیم ساز و موسیقی و تموج نور و صوت و حرارت و جزر و مد دریا و توالی فصول و نوسان ذرات تا اعتلا و انحطاط اقوام و تولد و مرگ ستارگان همه از قوانین موزون بودن پیروی می‌کنند». ۴ همچنین جمیز جورج فریزر از متفکران بزرگ قرن نوزدهم در مورد موسیقی می‌نویسد: «هر دینی موسیقی خاص خود را دارد و تفاوت اعتقادها در نوع موسیقی منعکس می‌شود. تخیل ابتدایی انسان و زبان با طنین پیچان در نثر موسیقایی نمایان می‌شود؛ در واقع تأثیر موسیقی در تحول مذهب موضوعی است که پژوهش همدلانه حقش را ادا خواهد کرد.» ۵ مولانا نیز چنین می‌سراید:

ناله سرنا و تهدید دهل/ اندکی ماند به آن ناقور کل

پس حکیمان گفته‌اند آن لحن‌ها/ از دوار چرخ بگرفتیم ما

بانک گردش‌های چرخ است اینکه خلق/ می‌سرایندش به تنبور و به حلق

همچنین اشعار زیادی از حکیم نظامی و حافظ و بسیاری دیگر از شعرا نشان‌دهندۀ علاقه و شناخت آن‌ها از موسیقی است، مثلاً:

«نکیسا در ترانه جادویی ساخت/ پس آن‌گه این غزل در راهوی ساخت» (نظامی)

«چه راه می‌زند این مطرب مقام‌شناس که در میان غزل قول آشنا آورد» (حافظ)

اما نکته آن است که مصداق موسیقی در کلام فلاسفه و متفکران چیست؟ با نظر به قرائن باید گفت منظور آن‌ها موسیقی فاخر و کلاسیک بوده است؛ و از طرفی از تعاریف ارائه‌شده دربارۀ زیبایی می‌توان به منظور اصلی آن‌ها پی برد، آنجا که کانت می‌گوید: «زیبا آن چیزی است که در ترکیب و ساختمان آن تناسب و وحدت مراعات شده باشد، چنان‌که گویی هوش خرد در طرح آن دخالت نداشته است.» ۶

مسئلۀ‌ غم و شادی در موسیقی

بنا به عقیده‌ای سطحی و عامه‌پسند، موسیقی برابر است با ابزار و ابراز شادمانی و مفهوم شادی نیز برای عوام فقط دست زدن و پایکوبی و یا حرکات تند و پرسروصدا تلقین گردیده است. متأسفانه گاه حتی از زبان دانشگاهیان نیز مفاهیمی از همین دست شنیده می‌شود؛ به طور مثال، چندی پیش جامعه‌شناسی که در همایشی در مورد انتقال فرهنگ‌های مفید داد سخن می‌داد، مفیدترین موسیقی را موسیقی پرانرژی جاز و پاپ می‌دانست که غربیان و به خصوص آمریکایی‌ها با تیزهوشی از سرزمین آفریقا کسب کرده‌اند؛ و موسیقی ملی (ایرانی) را با لحن استهزاآمیز با دلِی دلِی خواندن و گرفتن زانوی غم به بغل، بازتاب شکست‌ها و غم‌ها و مصائب دوران حافظ و سعدی و مولانا قلمداد می‌نمود که حتماً از نظر ایشان و همفکران، چنین موسیقی نه تنها کوچک‌ترین بار مثبتی ندارد، بلکه سراسر موجب درد و رنج و غم و بیهودگی است. درحالی‌که اگر بخواهیم ریشه‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناسی طیف موسیقی آفریقایی (جاز و پاپ) بررسی شود، نیاز و ضرورت در نواحی و قبایل نیمه‌وحشی آفریقا چون شکارهای جرگه و راندن و ترساندن انبوه حیوانات و درندگان وحشی و جنگل‌ها و درگیری‌های قبیله‌ای و برخی مراسم آیینی دیگر ایجاب نواختن پرسروصدای طبل و دهل و سازهای دیگر را در چنان محیط پر از مخاطره‌ای به وجود آورده بود که مشابه آن را ما هم در موسیقی رزمی خود (ساز و نقاره، چوب‌بازی، سواربازی) دارا هستیم؛ و اگر بُعد تحرک و جنب‌وجوش و ورزشی موسیقی مورد نظر باشد، موسیقی بومی ما نیز با داشتن موسیقی زورخانه‌ای و حماسی و رقص‌های آیینی (عروسی و ختنه‌سوران و جشن‌ها) چنین اجزائی را در خود جای داده است که در جای خود می‌توان از آن‌ها بهره گرفت.

سؤال اساسی دیگر آن است که آیا موسیقی می‌تواند به تنهایی شادی و نشاط را به ارمغان آورد؟ بنا به نظریات روان‌شناختی، رضایت و شادمانی فرد نسبت مستقیمی با عملکرد و موفقیت و نسبت معکوسی با آرزوها و انتظارات او پیدا می‌کند. اگر بر این باور باشیم که موسیقی به تنهایی و بدون زمینه‌های قبلی می‌تواند به ما شادمانی و رهایی فکری بخشد، اشتباهی متداول مرتکب شده‌ایم، زیرا اگر چنین بود هیچ‌چیز سهل‌الحصول‌تر از شادمانی نبود، چه کافی بود هر فرد مضطرب و غمگین، اثری موسیقایی به‌اصطلاح تند و شاد گوش دهد و به حل مشکل نایل آید، درحالی‌که به این آسانی نیست، بلکه شادی و اندوه بازتاب‌های عوامل محیطی بر جسم و روح و فکر بشری و مرتبط با توقعات و آرزوها و موفقیت‌ها و ناکامی‌های اوست و اگر انتظارات درونی به‌وسیلۀ کامیابی‌های محیطی برآورده نشود محال است مغز آدمی اجازه دهد فردی با مشاعر سالم به شادمانی واقعی دست یابد و اگر چنین شد قضیه غیرعادی و در مشاعر فرد باید شک نمود. گرچه ممکن است فرد ظاهراً و موقتاً تحت تأثیر خودتلقینی یا شرایط خاص زمانی و مکانی و سببی مثل مجالس میهمانی و جشن عروسی و اجتماعات و غیره آن هم به طور محدود و موقت تحت تأثیر قرار گرفته و به شادمانی بپردازد؛ ولی باید دانست این‌گونه شادمانی به‌هیچ‌وجه عمیق، واقعی و پایدار نیست و با پایان آن فضا نه تنها به پایان می‌رود، بلکه با هجوم افکار و مشکلات حل‌نشده ممکن است ضمیر شخص بیش از پیش آزرده و پریشان گردد.

شادی و تحرک و انبساط خاطر از مهم‌ترین موهبت‌های حیاتند و این موهبت می‌تواند با موسیقی فراهم شود؛ اما اولاً، برداشت عوام از این شادی سطحی و انحرافی است و آن را با بزن‌وبکوب ظاهری و بی‌بندوباری اشتباه می‌گیرند؛ ثانیاً، موسیقی به تنهایی دارای چنین قدرت و خاصیتی نیست و چنین انتظاری از موسیقی به تنهایی بی‌مورد است.

اما موسیقی با فراهم بودن زمینه و پیش‌شرط‌های درونی و برونی دیگر و همسو با جریانات ذهنی مستعد می‌تواند شادی و نشاط را عمیق‌تر و گسترده‌تر و معنی‌دارتر سازد. این همان نکتۀ مهمی است که مولانا با روشن‌بینی قیاس کرده است:

«باده نی در هر سری شری (شوری) کند/ آن‌چنان را آن‌چنان‌تر می‌کند»

برخلاف تصور رایج اگر گفته شود موسیقی می‌تواند مقداری از بار غم‌ها و اضطراب را کاهش دهد، بیهوده نگفته‌ایم و شاید در نظر اول این نکته سؤال‌برانگیز باشد که بین ایجاد شادی و کاستن از غم چه تفاوتی وجود دارد؟ زیرا ظاهراً هر دو موضوع به یک نتیجه می‌رسند، ولی باید دانست که شیوۀ عمل و کیفیت این دو مقوله با هم متفاوتند، به عبارتی، باید بین شادی‌آفرینی و کاستن از اندوه و اضطراب تفاوت قائل بود، زیرا آهنگ‌های نرم و عمیق و تأمل‌برانگیز از طریق همسویی با جریانات مغزی فرد مضطرب و غمگین می‌تواند اندک‌اندک و نرم‌نرم چون مرهمی بر زخم‌ها و دردها بنشیند و با نوازشی آرام و متین به تسلی و تسکین و التیام آن‌ها بپردازد؛ جالب آنکه باید دانست این پدیدۀ مهم به‌وسیلۀ همه طیف‌های موسیقی ممکن است قابل حصول باشد به‌جز همان قسمتی که در تصور عوام به آن موسیقی تند و ضربی یا به‌اصطلاح شاد اطلاق کرده‌اند. چرا؟ زیرا ماهیت تعقل مغز در چنان حال‌وهوای جهت‌دار و آزرده‌ای در ضمیر انسان راه‌های ورودی تأثیر آهنگ‌های تند را در گیرنده‌های سلول‌های مغز که در آن هنگام با خود همخوانی و همسویی ندارد، می‌بندد؛ درحالی‌که برعکس، با آنچه که با خود همگامی و همدلی دارد، همسو و همراه و یگانه گردیده و راه‌های ورودی سیناپس‌های عصبی را باز و برقرار می‌کند. به کوتاه سخن، با موسیقی تأمل‌برانگیز و محزون و محجوب می‌توان اندکی از بار غم‌ها کاست نه با موسیقی تند؛ در تأیید این مطلب نیز ارسطوی کبیر در یک جملۀ موجز می‌گوید: مرد خردمند در جست‌وجوی لذت نیست، بلکه در چارۀ رهایی از غم است. ۷

از سوی دیگر، چه بخواهیم و چه نخواهیم غم جزئی از زندگی ماست، فقط با تعقل و دانایی و تدبیر می‌توان از غم‌های دل کاست و نه با بی‌خبری و بریدن از آن؛ و به عبارتی موسیقی که زایندۀ نیاز عقل بوده، باید همراه و در خدمت برانگیختن تأمل و تفکر باشد، نه در جهت عکس آن؛ و البته باید گفت اصطلاح مرسوم بی‌خیال شدن در جامعه نیز هرگز نمی‌تواند در مورد نیازهای عقلی و منطقی درست و موجه باشد، زیرا در آن صورت فرار از مسئولیت و واقعیت است و با چنین فراری نه تنها هیچ مشکلی حل نمی‌شود بلکه وضع بدتر از پیش نیز خواهد شد؛ درحالی‌که اگر چنین بی‌خیالی در مورد کاستن از امیال و آرزوها و حرص و آز و زیاده‌خواهی‌ها باشد مطلوب و مؤثر واقع می‌گردد؛ بنابراین باید به‌خوبی متوجه شویم که باز هم برخلاف تصور مرسوم طیف آرام و آرامش‌بخش و تأمل‌برانگیز تا حتی ظاهراً غم‌انگیز موسیقی نه تنها از موسیقی‌های تند و به‌اصطلاح شاد کم‌ارزش‌تر نیست، بلکه حقیقتاً بسیار هم عمیق‌تر و باشکوه‌تر و ارزشمندترند، البته به شرط درک و شناخت و حوصله و تأمل! زیرا اگر طیف‌های موسیقی را چون لایه‌های متعدد پیازگونه تصور کنیم، آهنگ‌های سنگین و آرام‌بخش و تأمل‌برانگیز را باید در اعماق آن جست‌وجو نمود. حتی در مورد آهنگ‌های نسبتاً تا ظاهراً کاملاً حزن‌آلود مثل شروه (شربه) مخصوص سوگ عزیزان در جنوب و فایز و دشتستانی و آواز یار یار کهگیلویه و بویراحمد و برخی آهنگ‌های قشقایی و بسیاری از آوازهای دیگر در سراسر مناطق کشورمان که با تأکید و تأمل بر گذشته و گذشتگان و هشدار و تأسف بر هر موهبت ازدست‌رفته و یاد خوش ایام و روزگاران و انعکاس و فراغ و هجران، سازگار با شرایط خاص روحی و روانی برخی از مردم در یک مقطع از زندگی هستند، می‌توانند کاملاً مفید و موجه و آرامش‌بخش آلام و اندوه آن دسته از علاقه‌مندان باشد. گرچه استمرار و پافشاری در شنیدن و محدود نمودن به این‌گونه آهنگ‌ها باز هم محروم شدن از موهبت بقیۀ طیف موسیقی بوده و در آن صورت می‌تواند مضر و منفی واقع شود.

ادامه دارد ...

پی‌نوشت:

۱. تاریخ فلسفه ج ۱ ص ۴۲ فلسفه افلاطون

۲. تاریخ فلسفه ج ۱ ص ۱۰۷ فلسفه ارسطو

۳. تاریخ فلسفه ج ۲ صص ۴۶۴-۴۶۵ فلسفه شوپنهاور

۴. تاریخ فلسفه ج ۲ ص ۴۹۹ فلسفه اسپنسر

۵. شاخه زرین صص ۳۷۲-۳۷۳

۶. تاریخ فلسفه ج ۲ ص ۳۹۰ فلسفه کانت

۷. تاریخ فلسفه ج ۲ ص ۴۴۶ فلسفه شوپنهاور