فرهنگ امروز/ فرشید جعفری*:
۱- فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و میدانداری بیرقیب اندیشه و عمل لیبرالیسم نهایتاً رشد و نمو پدیدهای به نام جهانیشدن را باعث شد، پدیدهای که به مدت یک دهه جوامع و دولت ملتها را دلمشغول خود ساخت. واقعۀ یازدهم سپتامبر بهت و حیرت مردمان جهان را در سال ۲۰۰۱ میلادی برانگیخت و بازیگر فراملی دیگری به نام القاعده اعلام موجودیت کرد. برخی استدلال کردند که القاعده پروردۀ آستین جهانیشدن بود. پدیدهای که مدرنیزاسیون شتابزای جوامع سنتی را هدف قرار داده بود و حاصلش جز مقاومت آن جوامع که در قامت شکلگیری گروههای تروریستی ظهور نبود (یورگن هابرماس). به دنبال آن واقعه، ایالات متحده سراسیمه به کشورهای حامی تروریسم با استناد به دفاع مشروع و تفسیر موسع آن اعلام جنگ نمود و افغانستان و عراق را مورد تهاجم نظامی قرار داد و معنای مستتر در مادۀ ۵۱ منشور ملل متحد در باب دفاع مشروع را مخدوش کرد؛ و با آمیختن جنگ و دموکراسی در چارچوب مفهوم رئالیسم دموکراتیک (چارلز کراسامر) در صدد اجرای طرح خاورمیانۀ بزرگ برآمد. مبارزه با تروریسم گفتمان حاکم بر مناسبات دولتها شد، اما برخورد چکشی با تروریسم این پدیده را به ققنوسی مبدل کرد که از خاکستر آن ققنوس دیگری به نام داعش با هدف تشکیل دولت اسلامی سرزمین و حاکمیت دو دولت سوریه و عراق را درنوردید و مخوفتر از سلف پیشین خود یعنی القاعده ظاهر شد.
ناکامی در شکست تروریسم و سنگینی هزینهها بر سودها، آغاز افول قدرت ایالات متحده از ابر قدرت به یک قدرت بزرگ را موجب شد؛ آمریکا استراتژی مبتنی بر هژمونی لیبرال را ترک گفت و به استراتژی خودداری از حضور و مداخله در جهان روی آورد (بری پوزن)؛ قدرت دستوری آمریکا به قدرت توصیهای فرو کاسته شد (لسلی هوارد جلب)؛ در این هنگام روسیه در صدد برآمد نقش آمریکا را در خاورمیانه ایفا کند و بهاینترتیب، برای دفع داعش جنگ تمامعیاری را در سوریه به راه انداخت که نتیجۀ مهاجرت مردمان خاورمیانه به دولت ملتهای اتحادیۀ اروپا و ایجاد بحران مهاجرت در سرزمین صلح و آزادی بود. بحران مهاجرت نفسهای آخرین جهانیشدن و همگرایی را گرفت و اندیشۀ تأکید بر اقتصاد ملی و خروج از اتحادیۀ اروپا ذهن راستگرایان اروپا را ربود و منجر به برگزیت شد. تنها مفهوم و پدیدهای که میتوانست در این تلاطم بحرانی برای رسیدن به قدرت به کار دولتمردان بیاید پوپولیسم بود. در ایالات متحده، دونالد ترامپ با استفاده از وضعیت افول قدرت آمریکا در جهان پیروز انتخابات ریاستجمهوری شد. با برآمدن ترامپ و ایفای نقش فعال پوتین در روابط بینالملل، بازیگری شخصیتها جای دولتها را گرفت، بهطوریکه نام دولتها از رسانههای جهان حذف و نام اشخاص برجسته شد.
۲- این رخدادها که به طور مختصر شرح آن رفت، میتواند تغییری بزرگی را در سطوح تفسیر و تبیین پدیدههای علوم انسانی و اجتماعی دهد؛ رخدادهایی که به ظاهر ارتباطی منطقی میان آنها نمیتوان یافت، اما به باطن یک مسیر مشخص و واحدی را طی میکنند که از پس آنها نیروی سترگی ایجاد میشود که میتواند تلنگری کاری بر جابهجایی سطوح تفسیر و تبیین و در نهایت بر ساختار شناخت پدیدههای انسانی و اجتماعی وارد سازد و از خلال آن صفآرایی و مواضع شناختی مکاتب و پارادایمها را در هم بریزد و تردیدها را در باب پایهها و معیارهای معتبر و صادق شناخت دامن بزند؛ البته این تردیدها در سطح شناختشناسی بهعنوان زیربنای فهم و تبیین پدیدههای انسانی باقی نمیماند و طبیعتاً روبناهای شناخت یعنی اندیشهها، نظریهها و دیدگاهها را نیز از بعد هستیشناسی گرفتار خود میکند. وقوع بحران در عرصۀ شناختشناسی و هستیشناسی، روحی دوباره بر تن منطق دیالکتیک میدمد و پیامد باشکوه و مبارک آن شروع دوبارۀ مناقشهها و مناظرههای درازآهنگ معرفتشناختی و هستیشناسی میان مکاتب مختلف فلسفۀ شناخت و اندیشهها در علوم انسانی است.
وانگهی ۴ سطح تفسیر و تبیین وجود دارد که از بالاترین سطح تحلیل تا پایینترین سطح به ترتیب عبارتند از نظام جهانی، دولت ملت، بوروکراسی و فرد؛ اینکه تحلیل را باید بر چه پایهای از این سطوح قرار داد و کدامیک از این سطوح صاحب اقتداری برای تفسیر و تبیین معتبر میباشد، با حرکت از بالا به پایین، ۳ مناظره قابل شناسایی است:
در مناظرۀ اول حامیان بالاترین سطح شروع تفسیر و تبیین یعنی نظام جهانی با پیروان سطح پایین خود یعنی دولت در مجادلهاند؛ اساس بحث این است که به لحاظ تأثیرگذاری بر رفتارها و فهم معنای رفتارها، الویت را باید به نظام جهانی بدهیم یا دولتها، کدامیک بر دیگری مقدم است؟
در مناظرۀ دوم مجادله میان کسانی است که مبنای بحث آنها در باب نقطۀ عزیمت تفسیر و تبیین سطح دولت و سطحی پایینتر از آن یعنی بوروکراسی است؛ در این مناظره پرسش اصلی این است که از بین دو سطح دولت و بوروکراسی کدامیک تعیینکنندۀ رفتار و معناکنندۀ رفتار دیگریست، کدامیک بر دیگری ارجعیت دارد؟
در مناظرۀ سوم رابطۀ بوروکراسی و فرد محل مناقشه است؛ کسانی که الویتها، ترجیحات فرد را بر تأثیرگذاری بر امور مطرح میکنند و مخالفان آنها بوروکراسی را سرکوبکنندۀ ترجیحات افراد قلمداد میکنند که اراده و اختیار را از آنها میستاند.
بنابراین، بالاترین سطح از آن نظام جهانی است و پایینترین سطح نیز افراد میباشند (مارتین هالیس و استیو اسمیت). با عنایت به گزارش کوتاه رخدادهای جهان که پیشتر به آن اشاره شد، میتوان دریافت که تفسیر و تحلیل رخدادها طی ۲۶ سال ۳ دوره را پشت سر گذاشته است: دهۀ ۹۰، دهۀ اقتدار تفسیرها و تبیینهایی است که نظام جهانی را مقدم بر سایر سطوح تلقی میکند و با بهرهگیری از مفهوم جهانیشدن بهعنوان کلانترین پدیدۀ حادث در جهان، پراتیک سایر سطوح را در سیطرۀ خود در آورده است؛ دهۀ اول سدۀ بیستویکم، دهۀ جولان سطح تفسیر و تبیین دولت است، دههای که دولتها انحصار تأثیرگذاری را در عرصۀ جهانی به دست گرفتند و بهمانند قرن نوزدهم فعالانه با برپایی جنگ و کشمکش در افغانستان و عراق اساس و پایۀ تفسیرها و تبیینها شدند (در این دوره نام دولتها در رسانه چشمگیر بود)؛ دهۀ دوم قرن بیستویکم، گویا با یک جهش از بوروکراسیها، فرد در مرکز سطح تفسیر و تبیین قرار گرفته و ارزشها و باورهای او بهعنوان تأثیرگذارترین سطح تفسیر و تبیین بر سایر سطوح مورد شناسایی قرار گرفته است.
یکی از دلایل روآوری بر سطح فرد، پیروزی دونالد ترامپ در ایالات متحده است؛ این دهه، دهۀ افراد است، دهۀ ترامپها، پوتینها، لوپنها و ترزامیها. این اندیشهها و پیشفرضهای افراد است که تعیینکنندۀ امور میباشد. شگفتی و تعجب حاصله از برآمدن این افراد مؤید این مدعاست که سایر سطوح تفسیر و تبیین که عادت مالوف اندیشهورزان و نویسندگان بود بهیکباره اقتدار خودش را از دست داده است؛ به جای نام دولتها نام افراد در رسانهها میچرخد. شاید با حرکت سطح تفسیر و تبیین از نظام جهانی به فرد و یا به معنای دیگر از کلگرایی به فردگرایی، مناظرۀ شناختشناسی میان فهمگراها و تبیینگراها، اثباتگرایان و فرااثباتگرایان و مناظرۀ هستیشناختی، میان نظریههای خرد و کلان و همچنین اندیشههای مارکسیستی و لیبرالیستی در تمام اشکالشان را مجدداً در عرصۀ علوم انسانی و اجتماعی از سر گرفته شود.
*استادیار روابط بینالملل و مدیر گروه مقطع دکتری روابط بینالملل دانشگاه آزاد اسلامی زنجان