فرهنگ امروز/ سمانه عسکری*:
چکیده
برنامه فلسفه برای کودکان با هدف پرورش تفکر انتقادی، تفکر خلاق و تفکر مراقبتی کودکان و نوجوانان توسط متیو لیپمن طراحی شده و یک دهه است که در کشور ما مورد توجه قرار گرفته است. تألیفاتیدر زمینه نقد و بررسی این برنامه از منظر فلسفه و تربیت اسلامی صورت گرفته است، از جملهی این تألیفات، کتاب نقد مبانی فلسفی فلسفه برای کودکان، نوشتهی آقای دکتر علی ستاری است که با ادعای رویکرد به مبانی فلسفی تربیت اسلامی و با تأکید بر مبانی فلسفی حکمت متعالیه به بررسی و نقد مبانی برنامه فلسفه برای کودکان پرداخته است. وقتیبا نگاهی نقادانه، بهادعاها و نقدهای بیان شده در این کتاب نگاه میکنیم، بهسوء برداشتها، مغالطات و ارجاعات نادرستی از جانب نویسنده مواجه میشویم، از جمله سوء برداشتها و مغالطات صورت گرفته مغالطه تفسیر نادرست، تعمیم شتابزه، حمله به پهلوان پنبه، آوردن ادعای بدون دلیل، تناقضگویی و ضعف ارجاعات است که این مغالطات سبب شده است نتیجهگیریهای نویسنده خلاف واقع باشد. در این مقاله ابتدا برای به دست دادن اطلاعات لازم به خواننده مروری اجمالی به فصلهای کتاب شده و سپس با ارائه شواهد و نمونههایی از این کتاب، مغالطات و سوء برداشتهای نویسنده بررسی و نقد شده است.
کلید واژهها: مبانی فلسفی فلسفه برای کودکان، نقد فلسفه برای کودکان، تعلیم و تربیت اسلامی، متیو لیپمن، حکمت متعالیه.
مقدمه
برنامه فلسفه برای کودکان که توسط متیو لیپمن به منظور پرورش تفکر انتقادی، تفکر خلاق و تفکر مراقبتی کودکان و نوجوانان طراحی شده است، در کشورمان به عنوان یک برنامه نوظهور مورد توجه قرار گرفته است و از آنجا که روش و هدف آن به گونهای است که قابلیت انعطاف با فرهنگ وارد کننده را دارد، از این رو تلاشهایی برای نقد این برنامه و بومی سازی و متناسب و همسو کردن آن با فرهنگ کشورمان صورت میگیرد. در کشورهای خارجی با اختصاص شمارههایی از مجلات و تألیف مقالات به این امر پرداختهاند و در کشور ما برخی از اساتید و دانشجویان موضوع تحقیق و پایاننامهشان را به این مسأله اختصاص دادهاند.بعضی از این تلاشها با رویکرد تربیت اسلامی و نگاه نقادانه به برنامه فلسفه برای کودکان انجام شده است. اما خود این تلاشها و تألیفات نیز نیاز به بررسی و تأملی نقادانه دارند تا کاربرد و جایگاه آنها مشخص شوند. از این رو در این مقاله با نگاهی نقادانه به نقد و بررسی یکی از این تألیفات یعنی کتاب نقد مبانی فلسفی فلسفه برای کودکان تألیف دکتر علی ستاری که توسط پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در زمستان ۱۳۹۳ چاپ و منتشر شده است میپردازیم.
این کتاب با ادعای رویکرد به مبانی فلسفی تربیت اسلامی و با تأکید بر مبانی فلسفی حکمت متعالیه و با هدف به دست دادن بینش لازم به دستاندرکاران آموزش تفکر به کودکان، به بررسی و نقد مبانی برنامهفلسفه برای کودکان پرداخته است. در این مقاله قصد بررسی ادعاها و نقدهای بیان شده در این کتاب را داریم. با این روش که ابتدا مروری اجمالی به فصلهای کتاب و اهم مطالب میکنیم تا اطلاعات لازم به دست خواننده داده شود. سپسسوء برداشتها، مغالطات و ارجاعات نادرستی را که در این کتاب صورت گرفته به طور خلاصه بررسی خواهیم کرد، از جمله مغالطات صورت گرفته مغالطه تفسیر نادرست، تعمیم شتابزه، حمله به پهلوان پنبه، آوردن ادعای بدون دلیل، تناقضگویی و ضعف ارجاعات است. این مغالطات سبب شده است نتیجهگیریهای نویسنده خلاف واقع باشد. هر یک از این مغالطات با بیان نمونههایی از این کتاب بررسی خواهند شد. به دلیل اینکه بررسی تمامی نقدها و ادعاهای موجود در این کتاب در حجم این مقاله نمیگنجد، به اهم مغالطات صورت گرفته در کتاب بسنده شده است، وگرنه نقد این کتاب جای نقد و بررسی بیش از این را دارد.
مروری اجمالی بر فصلهای کتاب
کتاب نقد مبانی فلسفی فلسفه برای کودکان، آنگونه که خود نویسنده (دکتر علی ستاری) در مقدمه کتاب بیان کردهاند، با هدف پُر کردن خلأ مطالعاتی در زمینه نقد و بررسی برنامه فلسفه برای کودکان از دیدگاه فلسفه تربیت اسلامی و به دست دادن بینش لازم به دست اندرکاران فبک در شش فصل به نگارش در آمده است. (ستاری، ۱۳۹۳: ۱-۲)
در فصل اول تحت عنوان کلیات، ابتدا برنامه فبک به طور اجمالی معرفی شده، از جمله به اهداف، محتوای درسی و روش آموزش در برنامه فبک اشارهای شده است. در مورد هدف لیپمن از فلسفه برای کودکان، نویسنده با استناد به سخنان لیپمن، کوهن و موریس اینگونه نتیجه میگیرد که «هدف لیپمن از فلسفه برای کودکان اعطای نقش فعال و جستجوگر به کودکان برای تغییرهای اساسی در ابعاد زیستی، فردی، اجتماعی، فکری و عاطفی کودکان در حل مسائل فردی و اجتماعی آنان است». (همان: ۴) سپس به ریشههای فکری متیو لیپمن اشاره شده است که شامل تأثیرپذیری از اندیشههای سقراط، پیرس، مید، جان دیویی، ویتگنشتاین، رایل، ویگوتسکی در زمینههای مختلف است. البته در این فصل تأکید شده که لیپمن بیشترین تأثیر را از جان دیویی در فلسفه عملگرایی دریافت کرده است. (همان: ۷)پس از مرور ریشههای فکری لیپمن، به مفهوم فلسفه و فلسفه برای کودکان و رویکردهای مختلف فبک پرداخته شده است.
در فصل دوم، مبانی فلسفی برنامه فلسفه برای کودکان با توجه به آراء و نظرات لیپمن در چهار محورِ مبانی هستیشناختی، مبانی انسانشناختی، مبانی معرفتشناختی و مبانی ارزششناختی مورد بررسی قرار گرفته است و در فصل سوم به منظور آماده سازی اذهان برای نقد فلسفه برای کودکان مبانی فلسفی ملاصدرا ـ به عنوان نماینده اصلی حکمت متعالیه در فلسفه اسلامی ـ در چهار محور مبانی هستیشناختی، مبانی انسانشناختی، مبانی معرفتشناختی و مبانی ارزششناختیبه طور خلاصه بیان شده است.
با توجه به مبانی فلسفی ذکر شده در فصول قبلی، نویسنده در فصل چهارم به منظور آمادهسازی نقد برنامه فلسفه برای کودکان با توجه به مبانی فلسفی حکمت متعالیه، به مقایسه مبانی فلسفی فلسفه برای کودکان و حکمت متعالیه پرداخته است و برای مقایسهی این دو برنامه در همان ابعاد یاد شده (مبانی هستیشناختی، مبانی انسانشناختی، مبانی معرفتشناختی و مبانی ارزششناختی) به بررسی و استخراج وجوه اشتراک و افتراق این دو برنامه پرداخته است.
فصل پنجم، با توجه به زمینههای فراهم شده، خصوصاً با محور قرار دادن وجوه اختلاف مبانی فلسفه برای کودکان و حکمت متعالیه، به نقد مبانی فلسفی فلسفه برای کودکان در چهار محور بیان شده، اختصاص دارد.
نویسنده کتاب، جدیترین نقد ممکن از دیدگاه مبانی فلسفی حکمت متعالیه به برنامه فلسفه برای کودکان را به بُعد هستیشناسی مربوط میداند. وی به بیان سه نقد در این بُعد پرداخته است. از جمله، در نقد اول بیان کرده است که لیپمن تحت تأثیر مفروضههای دیویی از طبیعت، محدوده و معنای هستی را در کیهان و جهان عینیمحصور کرده است و مفاهیم متافیزیکی را از دایره کیهان خارج نموده. نویسنده، گرایش طبیعتگرایانه لیپمن را در داستان «کیو و گاس» و داستان «الفی» نشان میدهد و با توجه به نظرگاه ملاصدرا که هستی فقط شامل کیهان و جهان جسمانی و حسی نمیشود، بلکه کیهان فقط یکی از اجزاء هستی است، نتیجه میگیرد برنامه فلسفه برای کودکان در تعریف هستی به معنای کیهان دچار اشکال شده است. (همان:۱۱۲). سپس با توجه به نقد اول، زمینه را برای نقد دوم فراهم میکند؛ اینکه برنامه فلسفه برای کودکان در حل مسائل متافیزیکی ناتوان است، زیرا اولاً در این برنامه عناصر متافیزیکی در عمل و تجربه کودک نمیگنجد و ارزش کاربرد را ندارد و ثانیاً این برنامه محتوای تئوریک و نظام یافته پیشینی که از قبل جوابهای آماده و مشخصی برای مسایل و پرسشهای متافیزیکی کودکان در خود داشته باشد در اختیار ندارد، در حالی که حکمت متعالیه در این زمینه جوابهای آماده و برهانهای عقلی دارد. (همان:۱۱۳)
نقد سوم مبانی هستی شناختی به این موضوع اختصاص دارد که از نظر لیپمن منشأ و غایت جهان هستی مبهم، پیچیده و اسرارآمیز توصیف شده است و کودکان در چنین جهانی زندگی میکنند. نویسنده در این زمینه به گفتههای لیپمن ارجاع میدهد: «کودک به وسیله جهانی سراسر پیچیدگی و آکنده از مسئله، احاطه شده است. جهانی که هر چیزی در آن در معرض پژوهش و کشف قرار دارد و از سؤالات واکنشدار پوشانده شده است. جهانی که برانگیزاننده تفکر و محرک حیرت و تعجب و نیازمند عملکرد فرد است. همه چیز در این جهان آشفته است. هر پدیدهای پیچیدهتر از پدیده دیگر است. کودک خودش را در جهانی شگفتانگیز، اما نا آشنا و هیجانزده مییابد. لذا جهان از میان گفتگو و تفکر کودک شکل میگیرد و ترسیم مییابد. این اقدام به وسیلهی چشماندازی صورت میگیرد که اثر فراگیری کودک و از طریق گفتگو هدایت خواهد شد و توسعه خواهد یافت و به سمت بافتی کامل از زندگی و اعمال خانه و خانواده امتداد پیدا خواهد کرد» (لیپمن، ۲۰۰۳: ۱۳)» (ستاری: ۲۹)
سپس یادآور میشود که از نظر حکمت متعالیه منشأ و غایت هستی، واجب الوجود بالذات است و آن بی نیاز از تعریف است و با ارائه سه برهان از ملاصدرا برای اثبات اینکه واجب الوجود حقیقت وجود است به نقد اشکال مطرح شده میپردازد.
در مبانی انسانشناختی دو نقد به برنامه فلسفه برای کودکان وارد شده است. یکی اینکه نویسنده با بیان شواهدی از داستان «کیو و گاس» اذعان میکند لیپمن انسان را دارای خاستگاه زیستی تلقی نموده و لذا انسان را برآمده از محیط زیست میداند، اما در فلسفه اسلامی خاستگاه انسان فقط به بُعد زیستی او ختم نمیشود، بلکه هم جنبه زیستی و هم جنبه عقلانی و مجرد دارد. سپس در جواب اشکالی که به برنامه فلسفه برای کودکان در خصوص انتساب انسان به جهان طبیعت و نه خارج از آن وارد کرده است، به دو برهان از ملاصدرا در باب اثبات انیّت و تجرد نفس اشاره میکند. (همان: ۱۱۹-۱۲۱)
نقد دومی که به مبانی انسان شناختی فبک وارد شده، این است که به دلیل اینکه برنامه فلسفه برای کودکان از هر گونه تمایل به هستیشناسی مابعدالطبیعه رویگردان است توجهی به اموری همچون فطرت خداجویانه کودکان نداشته است و نویسنده برای پاسخ به این اشکال به دو برهان از ملاصدرا برای اثبات فطرت خداجویی در کودکان بیان میکند. (همان: ۱۲۱-۱۲۳)
در مبانی معرفتشناختی به سه نقد در این زمینه اشاره شده است. اول اینکه نسبیگرایی مورد نظر لیپمن زمینه را برای نسبیگرایی مطلق فراهم میکند، در حالی که فلاسفه اسلامی در راستای رد نسبیتگرایی و پیریزی پایهای قابل اعتماد بر شناخت تلاشهایی انجام دادهاند. (همان: ۱۲۴) نقد دوم اینگونه مطرح میشود که به دلیل اینکه از نظر لیپمن شناخت، حاصل فرآیند گفتگو بوده و در فرآیند دیالکتیک به دست میآید، بنابراین از نظر لیپمن، شناخت حاصل از وحی به عنوان یک پیام که وجهی پیشینی دارد، فاقد اعتبار است، اما در حکمت متعالیه وحی به عنوان یکی از منابع اصلی شناخت مشخص شده است و در این زمینه نویسنده به دو برهان از ملاصدرا اشاره میکند. (همان: ۱۲۵-۱۲۷) نقد سومی که نویسنده به مبانی معرفت شناختی فبک وارد میکند جزئی نگری در شناخت است، بدین معنا که برنامه فلسفه برای کودکان بر شناخت امور جزئی، در محدوده طبیعت و محیط زندگی اجتماعی محصور میگردد. در حالی که در فلسفه اسلامی شناخت کلیات و جزئیات توأم در نظر گرفته شده و اهمیت دارد. (همان: ۱۲۸)
تا حدودی ریشه نقدهایی که در مبانی ارزش شناختیبیان شده، در نقد مبانی هستیشناختی و معرفتشناختی بدانها اشاره شده است. از جمله نقدهایی که به مبانی ارزششناختی وارد شده است این است که نویسنده بیان کرده است لیپمن در پیروی ازفلسفههای عملگرایی و تحلیل زبانی به نوعی «نسبیت تلویحی» در برنامه آموزشی خود روی آورده است و همچنین ارزشهای حاصل از گفتگو همیشگی و ثابت نخواهد بود و فقط تا زمانی که توافق جمعی دربارهی آنها برقرار باشد، معتبرند. در چنین فرآیندی، بروز نسبیت در ارزشها حتمی خواهد بود. این درحالی است که بر اساس آموزههای حکمت متعالیه ارزشهای ذاتی و مطلق وجود دارد و هر چیزی ارزش معینی را دارد. (همان: ۱۳۰) سپس نویسنده بیان میکند که نسبیگرایی موجود در برنامه فلسفه برای کودکان سبب شده تا در این برنامه جایی برای بحث درباره خیر مطلق و محض باقی نماند.
فصل ششم به نتیجهگیری و مرور اجمالی نقدهای ذکر شده در مبانی هستی شناختی، انسان شناختی، معرفت شناختی و ارزششناختی برنامه فلسفه برای کودکان اختصاص دارد.
با توجه به مرور اجمالی به فصلهای این کتاب، در ادامه به نقد و بررسی و کشف مغالطات موجود در آن میپردازیم.
مغالطه تعمیم شتابزده و ناروا
در بعضی از بخشهای این کتاب دیده میشود که نویسنده با استناد به چند نمونه از آثار لیپمن، حکمی کلی در مورد مبانی فکری او و برنامه فلسفه برای کودکان صادر میکند و سپس آن حکم کلی را بهعنوان مبانی فکری فلسفه برای کودکان قرار میدهد و به نقد آنها میپردازد. در حالیکه با کنکاش در آثار لیپمن متوجه خواهیم شد که آن حکم کلی (تعمیم کلی نویسنده) را نمیتوان بهعنوان مبانی فکری لیپمن و برنامه فلسفه برای کودکان پذیرفت، چه برسد به اینکه در گام بعدی بخواهیم نقدهای وارد شده برآنها را مورد توجه قرار دهیم.
آنچه سبب بروز چنین مسئلهای در این کتاب شده است، تعمیمهای شتابزده و ناروایی است که از سوی نویسنده رخ داده است،زیرانویسنده در بعضی از بخشها صرفاً با اشاره به شاهد و نمونهای در یکی از داستانها و یا آثار لیپمن ـ ضمن نادیده گرفتن شواهدی دیگر ـ آن را به کل نظام فکری لیپمن تعمیم داده است و این تعمیم شتابزده نه تنها باعث برداشتهای نادرست از آراء لیپمن میشود، بلکه برنامه فلسفه برای کودکان به شیوهای نادرست معرفی میشود. این در حالیاست که نویسنده در مقدمه بیان کردهاند که «امید آن دارد مطالعه این اثر [کتاب] بتواند بینش لازم را بهدستاندرکاران آموزش تفکر به کودکان، معلمان و مربیان و دانشجویان رشتههای علوم تربیتی در شناخت هر چه بیشتر و بهتر برنامه فلسفه برای کودکان ..... به دست دهد» (همان: ۲)
امّا با وجود تعمیمها و برداشتهای نادرست از آثار لیپمن و برنامه فبک نه تنها بینش لازم برای دستاندرکاران حاصل نمیشود، بلکه برنامه فبک به شکل ناصحیحی معرفی خواهد شد.
برای آشکار شدن مغالطهی تعمیم شتابزده و ناروا به بررسی نمونههایی از این کتاب میپردازیم.
نمونهای از تعمیم شتابزده و ناروا در مبانی انسانشناختی به چشم میخورد. نویسنده معتقد است لیپمن به تأثیر از دیویی ماهیتزیستی و طبیعی برای انسان قائل است و به داستان «کیو و گاس» استناد میکند که به منظور آشنا ساختن کودکان با طبیعت و محیطزیست است و اشاره میکند در این داستان دیده میشود لیپمن خاستگاه وجودی انسان را خاستگاهی طبیعی و زیستی و برآمده از محیطزیست میداند. (همان:۳۳ و ۹۰) نوبسنده با چنین برداشتی به نقد مبانی انسانشناختی فبک میپردازد و در جواب اشکالی که به برنامه فلسفه برای کودکان در خصوص انتساب انسان به جهان طبیعت و نه خارج از آن وارد کرده است، با اشاره به سه برهان از ابن سینا و ملاصدرا در باب اثبات اِنیّت و تجرد نفس اذعان میکند انسان در فلسفه اسلامی هم جنبه زیستی و هم جنبه عقلانی و مجرد دارد. (همان: ۱۱۹)
اما با مراجعه به داستانهای دیگرِ لیپمن متوجه میشویم که او در داستانهایش به صورت تک بُعدی به انسان نگاه نکرده است و صرفاً به بُعد طبیعی و زیستی او توجه نداشته، بلکه به مسئلۀ نفس انسان و ماوراء بدن انسان نیز توجه داشته است. به عنوان نمونه در داستان «پیکسی»دیالوگهایی از زبان پیکسی بیان میشود که نشانگر بُعد نفسانی و مجرد انسان است.در بخش اول داستان وقتی دست پیکسی خواب رفت، سؤالاتی در ذهن او ایجاد شدکه بیانگر مسئله ماوراء بدن انسان و ماده و فراتر از بُعد زیستی و طبیعی او است. به عنوان نمونه پیکسی میگوید:
«دستم خواب رفته بود.
هنوز نمیتوانم سر در بیاورم. اگر من بیدار باشم، کل بدنم هم بیدار است، چطور ممکن است بخشی از بدنم خواب رفته باشد؟.....
تا حالا دست شما خواب رفته است؟ انگار در آن حال دستتان اصلاً متعلق به شما نیست! ولی چطور میشود عضوی از شما متعلق به شما نباشد؟ همهی وجود شما متعلق به خود شماست!
اگر بدن من و من یکی باشند، پس آن نمیتواند متعلق به من باشد. اگر بدن من و من متفاوت از هم باشیم، پس من کیستم؟» (لیپمن، ۱۳۹۲: ۷-۸) در اینجا جرقههایی در ذهن پیکسی ایجاد میشود که من همان بدنم نیستم و حقیقتی ماورای آن دارم و این حقیقت ماورای بدن چگونه میتواند خاستگاه زیستی و طبیعی داشته باشد. این به عنوان دغدغهی یک کودک ابتدایی مطرح میشود. بنابراین صرفاً با ارجاع به یک داستان لیپمن (کیو و گاس) نمیتوان حکم کلی داد که او فقط به بُعد زیستی و طبیعی انسان توجه داشتهو برای انسان حقیقتی ورای آن قایل نبوده است. این نوع تعمیمها، شتابزده و نادرست است و در اثر استفاده از منابع و شواهد گزینشی حاصل میشود. در حالی که قبل از حکم کلی نیاز است تمام آثار و داستانهای لیپمن مورد بررسی و تأمل قرار گیرد، زیرا لیپمن در هر داستانی تنها به جنبهای از فلسفه توجه داشته و اگر تنها به یک داستان استناد دهیم و از آن نتیجهگیری کنیم و حکم کلی دهیم، باعث میشود جوانب فکری دیگر لیپمن نادیده گرفته شود و مبانی فکری او نه تنها به شکل ناقص ارائه شود، بلکه به شیوهای نادرست منتقل شود.
مهمتر اینکه داستانهای آموزشی ممکن است به جهانبینی نویسنده ربطی نداشته باشد، مثلاً اینگونه نیست که اگر نویسندهای داستانی آموزشی در زمینه علم بنویسد ضرورتاً علمگراست یا درباره انسان بنویسد اومانیست است یا درباره وجود انسان بنویسد اگزیستانسیالیسم است. بنابراین اینگونه نیست که چون لیپمن در داستان «کیو و گاس» درباره محیط زیست و طبیعت نوشته است، طبیعتگراست.
نمونهای دیگر از تعمیم ناروا را در ارجاعاتی که نویسنده ارائه کرده است میتوان دید. نویسنده در بسیاری از موارد مستقیماً به منابع خود لیپمن ارجاع نداده و به جای آن به نقل قولهایی از جانب فیلسوفان و روانشناسان دیگر متوسل شده است، خصوصاً به دیویی و از آن ارجاعات و نقل قولها نتیجه میگیرد که پس نظر لیپمن که متأثر از آنها بوده اینگونه است؛ در حالی که برای برداشت و نتیجهگیری نیاز است مستقیماً به خود لیپمن ارجاع دهد و از سخنان خود او نتیجهگیری کند. در مقدمه، نویسنده به تأثیر همه جانبه لیپمن از دیویی اشاره کرده است و نقل قولی از لیپمن میآورد: «بیتعارف بگویم هیچ جنبهای از تربیت مورد نظر دیویی در فلسفه برای کودکان از نظرم دور نمانده و رد نشده است. فلسفه برای کودکان بیتردید بر مبنای دیویی استوار گردیده است (لیپمن، ۲۰۰۴: ۱-۸)» (ستاری: ۷) با توجه به چنین نقل قولی از لیپمن گویی نویسنده چنین برداشت کرده است که لیپمن در تمام جوانب از دیویی تأثیر پذیرفته؛ حتی در جنبههای غیر تربیتی و با این پشتوانه، رد پای دیدگاههای دیویی به عنوان سند و مؤید اصلی در تمامی مبانی ذکر شده دیده میشود، بدین گونه که در اکثر مبانی ابتدا دیدگاه دیویی به عنوان اصل و مبنا توضیح داده میشود و سپس به پشتوانه سندی که از تأثیر پذیری لیپمن از دیویی آمده است در بعضی موارد بدون اینکه ارجاعی از لیپمن آورده شود، اینگونه نتیجه گیری میشود پس لیپمن هم به تأسی از دیویی بر این عقیده است. مشکلی که در این ارجاعات وجود دارد این است که نویسنده از این جمله که جنبههای تربیتی از نظر لیپمن دور نمانده و لیپمن از آنها رد نشده، نتیجه گرفته شده است که:
۱. لیپمن جنبههای تربیتی دیویی را در بست و بدون ارزیابی پذیرفته است.
۲. لیپمن جنبههای غیر تربیتی دیویی (همهی نظریهی دیویی شامل جنبههای هستیشناختی و غیره) را پذیرفته است.
در گام اول «از نظر دور نماندن» و «رد نشدن» مساوی با «در بست پذیرفتن» گرفته شده است. توضیح اینکه، درست است که لیپمن بنا برگفتهی خودش در جنبهی تربیتی تحت تأثیر دیویی است، اما این بدان معنا نیست که بخواهیم دیدگاه لیپمن را مساوی دیدگاه دیویی بدانیم و با توسل به ارجاعات دیویی مبانی فکری لیپمن را بسازیم، زیرا لیپمن ملاحظاتی بر معیارهای تربیتی دیویی داشته است، از جمله اینکه دیویی برنامه تحصیلات فلسفی و هیچ مثال شخصی، درباره اینکه فلسفه چگونه میتواند به عنوان موضوع محوری در مدارس ابتدایی خدمت کند ارایه نکرد. (لیپمن، ۱۳۹۱: ۳۱) معیار تربیتی دیویی این است که منطق، فلسفه و تعلیم و تربیت انواع پروهش و فلسفه تئوری تعلیم و تربیت است. ملاحظه ای که برنامه فلسفه برای کودکان برای این معیار داشته این است که فلسفه در ساخت هر نظریهای از جمله در تعلیم و تربیت دست دارد. مخصوصاً عمل فلسفه روش شناسی تعلیم و تربیت است. (همان: ۳۲)
دیده میشود اینگونه نیست که لیپمن ارزیابی و ملاحظاتی بر نظریه تربیتی دیویی نداشته است.
در گام دوم تعمیم ناروایی صورت گرفته است و نویسنده تأثر فرضی لیپمن از جنبههای تعلیم و تربیتی دیویی را به تمام جوانب دیدگاه دیویی سرایت داده است، از جمله در مبانی هستیشناختی و غیره و چنان به دیویی ارجاع داده است که گویی لیپمن در همه جوانب در بست از دیدگاه دیویی متأثر است و نویسنده تصور کرده که هر نقدی که به دوران مختلف نظریه دیویی وارد است بر لیپمن نیز وارد است. از این رو گاه تصور میشود این کتاب نقدی بر دیدگاه دیویی است نه لیپمن!!! به عنوان نمونه در مبانی انسان شناختی اینگونه آمده است: «دیویی تحت تأثیر نظریه تکاملی داروین، به دنبال تبیین ماهیت انسان در بُعد تکاملی او همراه با طبیعت و همسو با محیط زیست است.... لیپمن به تأثیر از دیویی داستان معروف «کیو و گاس» که را به منظور آشنا ساختن کودکان با طبیعت و محیط زیست تدارک دیده است..... همچنین کتاب راهنمای معلم با نام شگفتی در جهان طبیعت، تنظیم یافته است که نشانگر علاقه لیپمن به نشان دادن ماهیت زیستی و طبیعی انسان است». ( ستاری: ۳۳)
از این نتیجهگیری نویسنده در نقل قول ذکر شده اینگونه بر میآید که:
الف) داروین طبیعتگراست.
ب) دیویی تحت تأثیر نظریه داروین است. (یعنی برای ماهیت انسان در بعد تکاملی او همراه با طبیعت و همسو با محیط زیست است)
ج) لیپمن تحت تأثیر دیویی است.
پس لیپمن نیز طبیعتگراست.
در واقع نویسنده «تحت تأثیر بودن» را با «دربست پذیرفتن» یکی دانسته است. شاید بتوان گفت لیپمن تحت تأثیر دیویی و به تبع آن داروین بوده، اما نمیتوان گفت که در بست و نعل به نعل نظریه آنها را پذیرفته است و از این نمیتوان نتیجه گرفت که لیپمن همچون دیویی و داروین طبیعتگراست.
ادامه دارد....
*دانش آموخته کارشناسی ارشد فلسفه و حکمت اسلامی. s.askari160@gmail.com