فرهنگ امروز/ حمید اندیشان:
نگاهی کلی به آنچه تاکنون گفتیم به ما نشان میدهد که مورخان و فیلسوفان گذشتۀ ما در خوشبینانهترین صورت تنها کورهراهی به سمت اندیشیدن به تاریخ باز کرده و عملاً هیچگاه طیفی فلسفی بر دادههای تاریخی نتاباندهاند و حتی بستر مناسبی برای اندیشیدن به تاریخ ایجاد نکردهاند. تا اینجا ما برای پاسخ به سؤال اصلی مقاله، یعنی احتمال «اندیشیدن به تاریخ»، فقط یک روی سکه را بررسی کردهایم. در روی اول سکه به این پرداختیم که آیا متفکران ما به تاریخ اندیشیدهاند یا نه؟ این یک روی سکه بود، حال آنچه پیش روست این است که فارغ از آنچه نیاکان کردهاند و نکردهاند، ما خود چگونه میتوانیم به تاریخ بیندیشیم؟
وقتی در مورد تاریخ یا هر معرفت بشری دیگر صحبت میکنیم نباید دچار این اشتباه شویم که گویی آن معرفت خود دارای دست و زبانی است و در مقابل ادعاها و گفتههای ما تأیید یا تکذیبی میگوید، تاریخ نیز چنین است و امری مستقل از نگاه ما نیست. تاریخ مجسمه صُلبی نیست که نتوانیم آن را به پهلوی دیگر بچرخانیم و آن را بازتفسیر کنیم. تاریخ مانند هر علم دیگر بستری از مواد خام است که امکان طرح و تحلیل هر اندیشۀ جدید و قدیم را فراهم میآورد؛ پس اگر بتوانیم تلقی خود از مفهوم تاریخ را تغییر دهیم، خواهیم توانست پرده از چهرۀ تازۀ تاریخ برداریم. در این راه چیزی که فلسفۀ تاریخ تحلیلی نام گرفته است، میتواند به ما کمک کند؛ این رویکرد ورای واقعیتها و آثار تاریخی به خود مفهوم تاریخ میاندیشد، مثلاً به این میپردازد که تاریخ چه تفاوتی با گذشته دارد ۲۴ و معنای امر تاریخی چیست.
متفکران جدید در مورد هدف نگارش تاریخ، مخاطبان تاریخ، نقش مورخ و افکار او در تاریخ، ماهیت امر تاریخی و غیره مطالب مفیدی طرح کردهاند و هریک از این موضوعات میتواند به ما نشان دهد که تاریخ ایران نیز میتواند از چهرۀ اخبار گذشتگان در آمده و در هوای اندیشهها و نیازمندیهای جدید ما نفس تازه کند؛ اگر از این منظر وارد بحث شویم، میتوانیم هر تاریخی ازجمله تاریخ ایران را با چهرۀ جدیدی ببینیم. کیت جنکینز که رویکردی تحلیلی و ادبی به تاریخ دارد، در این باره به نحو مبالغهآمیزی میگوید: «تاریخ مکانی برای ساختوساز است نه سرزمینی بیگانه که باید کشف شود.»۲۵ با این حساب، تاریخ معرفتی نیست که یک بار برای همیشه شکل گرفته باشد و دیگر قابل تغییر نباشد، تاریخ همواره نیاز به نونویسی دارد.
در ادامه به طرح چند مسئلۀ مهم برای طرح امکان ذاتی تاریخ فلسفی اشاره میکنم، این موضوعات میتوانند سرآغازهایی برای تاریخ فلسفی ایران باشند، اما هنوز ماهیتی نیندیشیده دارند و میدان کار و تحقیق دربارۀ آنها کاملاً باز و ناشناخته است؛ ازاینرو من آنها را مسئله مینامم تا هر خوانندهای را به تأمل دعوت کنند.
مسئلۀ دورهبندی: معمولاً واحد شمارش دورههای تاریخی را حکومتهای سیاسی دانستهاند، این تواریخ، سرگذشت ملتی را سلسلهای از حکومتهای پادشاهی میدانند که یکی پس از دیگری ظاهر شده و بعضی قوی و بعضی ضعیف بودهاند، ورای این دورهبندی حکومتی، دورهبندی کلیتری دیده نمیشود. این نحوه دورهبندی یکی از اولین موانع رویکرد فلسفی به تاریخ ایران است. اگر قرار است ما به تاریخ خود متأملانه بیندیشیم، باید بتوانیم آن را بر اساس تغییر مفاهیم معرفتی دورهبندی کنیم نه بر اساس تغییر حکومت سلطان حسین صفوی به محمود افغان؛ این نوع دورهبندی نیازمند آن است که ببینیم در چه مواقعی جهانبینی ما عوض شده است؛ مثلاً میتوان تاریخ ایران را به قبل و بعد از اسلام تقسیم کرد، زیرا جهانبینی ایرانی با ورود اسلام آشکارا عوض شده است. ممکن است در مقاطعی از تاریخ، مرزهای دورههای فکری با مرزهای دورههای سیاسی منطبق باشد یا نباشد؛ مثلاً در مورد ورود اسلام به ایران شاید بهتر باشد این ورود را به لحاظ فکری در قرون ۳ و ۴ قلمداد کنیم، این ورود با ورود سیاسی-نظامی سپاه عرب به ایران در قرن اول منطبق نیست.
اگر با این نگاه به تاریخ بنگریم بسیاری از وقایع سیاسی مهم، بیاهمیت و بسیاری وقایع ساده، سرنوشتساز قلمداد خواهند شد. این مسئله ما را نیازمند آن میکند که در مطالعۀ اسناد و منابع تاریخی، صرفاً به منابع سیاسی و نظامی بسنده نکرده و تمامی منابع تاریخ، هنر، ادبیات، دین و ... را بهدقت بشکافیم و بهدقت بنگریم که چه هنگام برایند کل عرصههای متفاوت جامعه تغییر کرده و جهان نویی پدیدار شده است؛ در این روش باید هر لحظه منتظر باشیم که روح هر دوره در قالب یک اثر هنری، یک خاطره، یک رفتار خاص یا هر چیز به ظاهر ساده خود را به ما بنمایاند. برای کشف روح یک دورۀ تاریخی، صرفاً دانش تاریخی و حتی فلسفی کافی نیست، نوعی نبوغ هنری هم لازم است. قدرتی لازم است که در ورای همۀ جزئیات و تکثرات، آن ریشۀ فراگیر که در تن و ریشۀ همۀ وقایع و اندیشههای آن زمان دویده است را بتوانیم بیابیم؛ بهعنوان مثال به این بیندیشید که گفتهاند یکی از دلایل جذابیت شعر حافظ برای ما ایرانیان قرن بیستویکمی این است که ما هنوز از لحاظ اجتماعی همعصر حافظ هستیم، هنوز همان شرایطی بر ما حاکم است که شیخ و مفتی و محتسب بر زمانه حافظ حاکم کرده بودند؛ بنابراین برای دیدن روح یک عصر باید توانایی انتزاع و پریدن از سر چندین سده هم داشت.
مسئلۀ آگاهی جمعی: یکی دیگر از لوازم اندیشیدن به تاریخ، جستوجوی فرازوفرود آگاهی جمعی در تاریخ است. گفتیم ممکن است دورههای تاریخ فلسفی مطابق با دورههای تاریخ سیاسی و نظامی نباشند و تغییرات با محتوای دیگری باعث شکلگیری دورهها گردد؛ در اینجا زمانی میتوان از مرز بین دو دوره تاریخی یاد کرد که جهانبینی و آگاهی عمومی با گذر از این مرز تغییر یافته باشد. مانع همیشگی بر سر راه جستوجوی این آگاهی اجتماعی در تاریخ ایران این است که تاریخهای نوشتهشده غالباً تاریخ الرسل و الملوک هستند و کمتر به احوال، عقاید و اوضاع عمومی جامعه میپردازند. اینکه چرا روش مورخان اینچنین بوده است دلایل مختلفی دارد، این دلایل از اجبار پادشاهان و صاحبان قدرت ۲۶ تا جهانبینی خود مورخان ۲۷ متفاوت هستند.
در اینجا باید تأکید کرد که منظور از آگاهی و روحیۀ جمعی، صرفاً آگاهی مردمی نیست، بلکه منظور میانگین آگاهی و روحیۀ تمامی اقشار جامعه ازجمله مردم، نخبگان و حاکمان است. اگرچه مردم همیشه در تحولات تاریخی طیف اکثریت بودهاند، اما ناگفته پیداست که همواره تسلیم ارادهۀ بیرونی و سرنوشت تحمیلی بودهاند. در واقع روحیۀ جمعی نشاندهندۀ دیالکتیکی بین مردم و بزرگان است و به هیچیک منحصر نمیشود. برای اینکه روحیۀ جمعی در تاریخ را روشنتر نشان دهیم، بیایید داستان بر دار کردن حسنک وزیر از تاریخ بیهقی را نمونهوار بازخوانی کنیم. در این داستان ما باید متوجه احوال و حرکات تمامی افراد صحنه باشیم:
ظاهر امر این است که وزیری به نام حسنک در حال اعدام شدن است، در این صحنه سه طبقه از جامعه دیده میشوند، یک دسته که کنار ایستادهاند مردم هستند، دومین دسته حاکمان هستند که مجری و صحنهگردان واقعه هستند و سوم نخبگان که نمایندۀ آنها همان حسنک نگونبخت است.
دستۀ اول تماشاگران هستند که حقانیت حسنک را میدانند، اما گامی از گام برنمیدارند و فقط در دل به مجریان واقعه لعنت میگویند، اگر خیلی ناراحت شوند اندکی هیاهو میکنند، اما با سر تازیانهای آرام خواهند شد؛ دیگر آنکه به اسم دین راضی به کشتن حقیقت و راستی میگردند. دستۀ دوم که حاکمان باشند، آشکارا حقیقت را دروغ و دروغ را حقیقت جلوه میدهند، برای اغراض خود از دین سوءاستفاده میکنند، جنایت و ناراستی خود را آشکارا نشان میدهند و ترسی از افشای آن در حضور عموم ندارند. دستۀ سوم همان حسنکها هستند، آنها در همۀ وقایع تاریخی در میان خیل مردم نادان و حاکمان ظالم تنها هستند و همین تنهایی آنها را محکوم به مرگ کرده است؛ اگرچه اندیشۀ آنها همواره با مردم است، اما کمکی از آن جانب نمیرسد. این نخبگان گاه به دستگاه نظام حاکم وارد میشوند و باعث آبادانیهایی میگردند، اما سرانجام خوشی در انتظار آنها نیست، سرنوشت این نخبگان از حسنکهای دیروز تا امیرکبیرهای امروز کمابیش ثابت باقی مانده است.
حال اگر به سرآغاز خواست خود از تحلیل این داستان برگردیم، میتوانیم چنین ادعا کنیم که با بررسی شیوۀ زیست و تفکر همۀ اقشار جامعه تا حدودی به آگاهی اجتماعی آن دوره نزدیک شدهایم. در این تحلیل میتوان رابطۀ نظام حاکم با تفکر، رابطۀ تفکر با دین، رابطۀ دین با نظام حاکم و سرگردانی ذهن عمومی در میان آنها را تا حدودی تشخیص داد. تکلیف آگاهی و آزادی در این تحلیل اندکی روشن شده و ما با روح دوران آشنایی اندکی پیدا کردهایم. اگر در مطالعۀ هر واقعۀ تاریخی بتوانیم چنین تحلیلی از عناصر واقعه به دست دهیم و عصارۀ فکری و فرهنگی آن را از لابهلای جملات و رفتارها بچشیم، آنگاه قدمی به سمت اندیشیدن به تاریخ برداشتهایم.
مسئلۀ قضاوت و معنا: وقتی ابوالفضل بیهقی میگوید کار شایستۀ تاریخی آن نیست که بگوییم فلان پادشاه فلان سالار را به جنگ فرستاد و فلان روز چنان شد،۲۸ ما با او در این معضل تاریخی احساس همدردی میکنیم. به نظر میرسد منظور او از این نحوۀ روایت مرسوم آن بوده که مورخان تاریخ را کاملاً خشک و خنثی روایت میکردهاند، بهعبارتدیگر، خواندن آن تواریخ تشنگی برای دانایی را مرتفع نمیکند و تاریخی که چنین نکند کارکرد آگاهیدهندۀ خود را از دست داده است، برعکس تاریخی که چون خاطرات تلخ و شیرین شخصی ما روحافزا یا جانگداز است، تجربه زندهای به ما میبخشد و آگاهی ما را افزون میکند. شاید عدهای بگویند چون تواریخ مربوط به زمان و مکان خاصی هستند ذاتاً کهنه و مرده میشوند، اما این نظری ناشایست است، زیرا دلیل مردگی متون تاریخی ما چیز دیگری است و آن قطع ارتباط این متون با مفاهیم کلی اخلاقی-انسانی است.
تاریخی که گزارشوار به جزئیات بسنده کند و از ترس اینکه مبادا پا از طریق عینیت بیرون بگذارد هیچ ارتباطی با مفاهیم کلی انسانی برقرار نکند، به یک متن خشک و بیروح اطلاعاتی تبدیل خواهد شد. منظور ما از مفاهیم کلی انسانی مفاهیمی چون آزادی، عشق، دشمنی، دوستی، خیانت، فداکاری و ... است؛ تاریخی که در روایت خود از این مفاهیم دوری کند به گزارشی صرف تبدیل خواهد شد که هیچ تکانی به خواننده نمیدهد.
اگر بخواهیم مورخی معرفی کنیم که این وظیفه را نسبتاً خوب انجام داده باشد، باید به احترام فریدون آدمیت کلاه از سر برداریم، او نمونۀ بارز مورخ دردمندی است که تاریخ ایران را با اشک و لبخند نوشته است (البته اگر این تاریخ لبخندی داشته باشد!)، بهعنوان نمونه، او در کتاب مقالات تاریخی از شخصی نام میبرد به نام ملاعباس ایروانی معروف به حاجی؛ این حاجی وزیر محمدشاه بوده و با مرگ شاه از ترس جان به حرم عبدالعظیم پناهنده میشود و با هزار نامه و ترفند قصد فرار به «یوروپ» دارد. این حاجی در نامههای خود به سفارتخانههای اروپایی کمال نوکرمآبی خود را نشان داده و در توهین و خیانت به ایران از چیزی فروگذار نمیکند. آدمیت نقل میکند که حاجی در نامهای به یکی از سفارتخانهها مینویسد: «من دستخط ندادهام که پیوسته خدمتگزار ایران باشم.»۲۹ زهر این جمله تا ابد در کام آدمیتِ مورخ و از طریق او در کام هر خوانندۀ ایرانی باقی است.
آدمیت هوشمندانه هم تاریخ را روایت میکند و هم زیرکانه قضاوت میکند؛ و این هنر چنین مورخی است. آدمیت محقق تاریخ آزمایشگاهی نیست که عناصر داستان را ذرهذره بدون هیچ کموکاستی کنار هم بگذارد و تودهای از اطلاعات مقابل خواننده بریزد، بلکه مورخی اندیشمند است که در کنار تلاش فراوان برای کسب حقایق از بین اسناد و مدارک دستاول، خود نیز با روایت خود میگرید و میخندد؛ ویژگی اینگونه روایت این است که چون با مفاهیم انسانی-اخلاقی درآمیخته، بیشترین اشتراک روحی را با خواننده پیدا میکند. در اینجا نیز باید گفت مفهوم خیانت مخصوص یک دورۀ تاریخی خاص نیست، بلکه در سراسر تاریخ از خیانت قابیل به برادرش تا خیانت یک ارتش به مردمش گسترده شده است، حال چون ما خیانت را با پوست و گوشت خود حس میکنیم، با خواندن واقعۀ حاجی همان دردی در جانمان میخلد که به جان آدمیت خلیده است.۳۰
روایتی که از مفاهیم کلی انسانی خالی باشد، دربارۀ وقایع به قضاوت ننشیند، فقط به جزئیات توجه کند و آنقدر به صداقت اصرار کند که هیچ معنایی از زندگی در آن دیده نشود، بیروح و خشک خواهد شد، آنگونه که بیهقی میگفت. مجموعۀ نهجلدی تاریخ ایران دانشگاه کمبریج که با روحیۀ تحلیلگرای انگلیسی نوشته شده، علیرغم باسوادی نویسندگان متعدد آن، نمونۀ یک تاریخ بیروح و مرده است. تحلیل هر دوره از تاریخ ایران در فصول مجزا تحت عنوان تاریخ سیاسی، تاریخ نظامی، تاریخ فلسفی و غیره باعث شده که هر جلد از این تاریخ فاقد روح کلی و زنده باشد و رابطۀ ساحتهای مختلف جامعه در هر دوره نادیده گرفته شود. این مجموعه که اکنون به منبع درسی رشتۀ تاریخ در اکثر دانشگاههای ایران تبدیل شده، مملو از جزئیات تکراری و فصول خستهکننده است و به قول یکی از دانشجویان تاریخ، یک جلد آن برای تمامی امتحانات دورههای مختلف تاریخ ایران کافی است، زیرا فقط اسامی عوض میشوند و مابقی تکرار و تکرار و تکرار.
مسئلۀ امروز و اینجا: تاریخ را اندیشمندانه فهمیدن میسر نمیشود اگر ما مسئلۀ امروز خود را نشناسیم. ما برای نگریستن به هر منظرهای نیاز به یک نقطه برای ایستادن و نگاه کردن داریم، برای نگریستن به منظرۀ تاریخ هم جایگاه ایستادن ما فقط و فقط امروز و اینجاست. ما انسانهایی هستیم واقعشده در قرن بیستویک و در این محدودۀ جغرافیایی. ما در صدسالۀ اخیر، وقایع مشروطه، مدرنیته، جمهوری اسلامی و بر فراز همۀ اینها درگیری سنت و تجدد را تجربه کردهایم و اکنون دچار نوعی اسکیزوفرنی فرهنگی هستیم؛ ما بدون در نظر گرفتن این شرایط نمیتوانیم از تاریخ انتظار داشته باشیم ما را در کسب تجربه و هویت یا هر مشکل دیگر یاری دهد. فرق تاریخ و هر علم انسانی دیگری با علوم طبیعی این است که در علم انسانی محقق جدای از مسئلۀ تحقیق نیست، بلکه او علاوه بر رابطۀ تحقیقی، رابطۀ اخلاقی، روحی، سیاسی و فرهنگی نیز با مسئله دارد؛ اینها همه عواملی هستند که امروز و اینجا برای محقق علوم انسانی مطرح میکنند، اگر او بتواند از ترکیب روحیۀ علمی با دردهای امروز خود به سنتز زندهای برسد، توانسته است به معنای درست کلمه، محقق علوم انسانی باشد. وضعیت محقق تاریخ نیز چنین است؛ او بدون اینکه بداند چه میخواهد و چرا میخواهد و برای چه میخواهد، نمیتواند از تاریخ سؤال مفیدی بپرسد و جواب شایستهای دریافت کند. با این کلام ما به مسئلهای میرسیم که در آغاز مقاله مطرح کردیم: آیا ما نیازمند اندیشیدن به تاریخ هستیم؟
مراجع:
۲۴ - برای مطالعۀ تفاوت دو مفهوم تاریخ و گذشته، ر. ک. پلام، جان هرولد، مرگ گذشته، ترجمه عباس امانت، تهران، اختران، ۱۳۸۶
۲۵- جنکینز، کیت، بازاندیشی تاریخ، ترجمه ساغر صادقیان، تهران، نشر مرکز، ۱۳۸۴، ص ۶
۲۶- در دورۀ قاجاریه رسم بر آن بود که شاهزادگان و صاحبان قدرت برای خود پیشینه و سابقۀ تاریخی مفصلی تهیه کنند، به همین خاطر به مورخان اجبار میکردند که تاریخی باب میل آنها بنویسند. ر. ک. مقاله ح. فرمانفرمایان در کتاب تاریخنگاری در ایران، ترجمه و تألیف یعقوب آژند، تهران، گستره، ۱۳۸۸، ص ۱۸۷
۲۷- برای مطالعۀ این نظر که جهانبینی مورخان آنها را نسبت به تاریخ مردم بیتوجه کرده است، ر. ک. تأملاتی در علم تاریخ، ص ۹۲
۲۸ – به نقل از آژند، تاریخنگاری در ایران، ص ۵۱
۲۹- آدمیت، فریدون، مقالات تاریخی، تهران، انتشارات دماوند، ۱۳۶۲،
۳۰- در مورد رابطۀ مورخ و حب وطن، ر. ک. به بخش «تو وطن بشناس ای خواجه نخست» در توکلی، محمد، تجدد بومی و بازاندیشی تاریخ، تهران، نشر تاریخ، ص ۶۵-۹۱