فرهنگ امروز/ سی. مانتزاوینوس ترجمه: یوسف نراقی:
دور هرمنوتیک بهمثابه برهان استانداردی برای کسانی است که مدعی استقلال علوم انسانی هستند. ۱ طرفداران یک روششناسی بدیل برای علوم انسانی، دور هرمنوتیک را یک مسئلۀ هستیشناختی یا یک مسئلۀ خاص روششناختی برای علوم اجتماعی یا علوم انسانی تلقی میکنند. چارلز تیلور یکی از مدافعان متنفذ تأویلگرایی (interpretivism) در جوامع انگلیسیزبان مدعی است که:
«آنچه که در اصل دور هرمنوتیک خوانده میشود، میتوان به گونۀ خلاصه گفت: تفسیری را که ما میکوشیم از یک متن ارائه دهیم که عبارت از قرائت یا برداشت معینی از آن است و آنچه را که ما بهعنوان پسزمینههایی برای این قرائت یا برداشت مورد استفاده قرار میدهیم، میتواند تنها قرائتهای دیگری از آن باشد. این دور هرمنوتیکی را میتوان برحسب روابط کل-جزء نیز بیان کرد: ما میکوشیم قرائت یا برداشتی برای کل متن ارائه دهیم و برای این کار از قرائت عبارات و اصطلاحات جزئی آن کمک میگیریم، اما از آنجا که هدف ما ارائۀ تفسیر معنادار از آن است و با مفهوم سروکار داریم، این اصطلاحات و عبارات تنها در رابطه با عبارات دیگر معنا و مفهوم پیدا میکنند؛ بنابراین، این برداشت یا تفسیر عبارات جزئی، به قرائت و برداشت بقیۀ عبارات و در نهایت به کل متن بستگی دارد و بدینترتیب دور بستهای به وجود میآید.»
فرض میکنیم که فهم و درک ما از جامعه برحسب روش مشابه انجام میگیرد؛ مثلاً ما تنها هنگامی بخشی از روند سیاسی جامعه را میفهمیم که اطلاعاتی از کل آن داشته باشیم، اما هنگامی میتوانیم کل جامعه را درک کنیم که پیشاپیش آن بخش را درک کرده باشیم. ۲ در این بخش میخواهم صحت این بحث را بررسی کنم. بحث خود را با فهرستی از ۳ نوع گوناگون از این مسئله و طرحریزی اجمالی هریک از آنها شروع خواهم کرد (بخش ۱)، سپس به بررسی انتقادی آن پرداخته و راهحلهای بدیلی را مورد توجه قرار خواهم داد (بخش ۲)، آنگاه با یک نتیجهگیری کوتاه به بحث خود خاتمه خواهم داد.
۱- مسئلۀ دور هرمنوتیک
۱-۱- آیا دور هرمنوتیک یک مسئلۀ هستیشناختی (۰ntological) است؟
فردریک آست (Freidrich Ast) زبانشناس تاریخی (philologist)، شاید اولین کسی بود که توجه فلاسفه را به دوری بودن تأویل و تفسیر هرمنوتیکی جلب کرد. او به «قانون بنیادی درک و فهم و شناخت» اشاره کرد که باید روح کل (جامعه) را برحسب اجزاء (افراد) پیدا کند و از طریق کل (جامعه)، خصوصیت اجزاء (افراد) را به دست آورد ۳ (Ast,۱۸۰۸:۱۷۸). شماری از فلاسفه بر این باورند که مسئلۀ دور هرمنوتیک یک مسئلۀ هستیشناختی است؛ مثال ادبی (locus classicus) این موضوع در نوشتههای هایدگر مشاهده میشود (Heidegger,۱۹۲۷/۱۹۶۲:۱۹۵): «این دور فهم و درک، مداری نیست که هر نوع شناخت به طور تصادفی میتواند در آن مدار حرکت کند، بلکه بیان وجودی ساختار پیشینی از دازین (Dasein) + است که نباید به معنای تقلیل به سطح دور فاسد تلقی شود، یا حتی دوری نیست که صرفاً تحمیل شده باشد.» ۴ مسئله این است که منظور هایدگر از این چیست و آیا این در واقع بدین معناست که دور هرمنوتیک از اینگونه است؟ (Albert,۱۹۹۴)
طبق نظر سنتی، هستیشناسی در واقع با آنچه که هست سروکار دارد و استدلالهای هستیشناختی معمولاً این است که جهان باید واجد چیزهای گوناگونی نظیر چیزهای ضروری، چیزهای معین و چیزهای ساده و غیره باشد، بهعبارتدیگر، طبق اصل تعهدات هستیشناختی کواین (Quine)، بودن عبارت از ارزش مجموعه متغیرها است که نمیگوید چه چیزهایی هستند، بلکه چگونه میتوان تعیین کرد که بنا به ادعای یک نظریه چه چیزهایی وجود دارند. ۵ بههرحال، هستیشناسی با موضوع وجود هستیها سروکار دارد و سؤال این است که آیا دور هرمنوتیک یک مسئلۀ هستیشناسی است؟
۱-۲ – آیا دور هرمنوتیک یک مسئلۀ منطقی است؟
دور فهم و دریافت میتواند از نقطهنظر دیگری مسئلۀ منطقی باشد. ۶ میتوان مسئلۀ دور هرمنوتیک را مربوط به دور منطقی دانست. رابطۀ کلِ بامعنا میتواند با اجزای خود و برعکس، دارای یک ماهیت منطقی باشد. میتوان دو مسئلۀ منطقی را در اینجا مطرح کرد؛ نخست، دور هرمنوتیک میتواند با یک استدلال دوری در یک استنتاج قیاسی رابطه پیدا کند که یکی در روند اثبات چیزی در گزارهای عقب میماند که قرار بود اثبات کند، یا میتواند مربوط به دور تعریفی باشد که به این دلیل بروز میکند که مفهومی که باید تعریف شود، قبلاً بدون بازتاب در متن به کار رفته است. آیا ماهیت این مسئله منطقی است؟
۱-۳- آیا دور هرمنوتیک یک مسئلۀ تجربی است؟
دور هرمنوتیک نوعاً یا هستیشناختی تلقی میشود و یا منطقی؛ و تحت یکی از این دو مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد. بههرحال، مسئله این است که نظریهپردازان هرمنوتیک آنطور که دربارۀ این پدیده فکر میکنند و آن را بهمثابه دور تفهیم و تفهم تلقی میکنند، در نهایت یک مسئلۀ تجربی است. به نظر من، حرکت درک و فهم از کل به جزء و بازگشت به کل یک حرکت ذهنی بوده که قابل تجزیه و تحلیل با ابزار علم تجربی است. در این مورد، دور تفهیم و تفهم هیچ کاری با هستیشناسی یا با منطق ندارد، اما با بازنمود شناخت در ذهن تفسیرکننده ممکن است مسئلهای از نوع تجربی ذیل مطرح گردد: چگونه سیستم معرفتی این مفسر علامتهای نوشتهشده را دریافت میکند، طبقهبندی مینماید و آنگاه فهم و درک میکند؟ آیا این عملیات ذهنی به طور غیرارادی انجام میگیرد؟ و چه نوع مکانیسم معرفتی به فعالیت میافتد که معنا و مفهوم بخشی از اصطلاحات و عبارات نوشتهای در وابستگی به کل و برعکس، در دسترس مفسر قرار میگیرد؟
۲- راهحل مسئله
اگر مسئلۀ دور هرمنوتیک یک مسئلۀ هستیشناختی یا منطقی بود، به احتمال زیاد پیامدهای بسیار جدی داشت؛ و اگر مسئلۀ دور هرمنوتیک هستیشناختی بود، ما مجبور بودیم با توجه به موضوع هستیشناسی به گونهای دیگر فکر کنیم؛ و وقتی از زبان استفاده میکردیم و با متون سروکار داشتیم، هرمنوتیک باید عملاً همه جا حی و حاضر (ubiqitous) باشد. از سوی دیگر، اگر مسئلۀ دور هرمنوتیک یک مسئلۀ منطقی بود، آنگاه این بدان معنا خواهد بود که بنیادهای علوم انسانی بیاعتبار بوده و خصوصیت علمی آنها با خطر مواجه است. به نظر میرسد که هر دو مورد مطرح است. در بقیۀ مقاله مایلم نشان بدهم که مسئلۀ دور هرمنوتیک نه اصالتاً مسئلۀ هستیشناختی است و نه مسئلۀ منطقی؛ بنابراین، نه هستیشناسی و نه روششناسی علوم انسانی با خطری مواجه نیستند که بسیاری از فلاسفه و دانشپژوهان علوم اجتماعی و نظریهپردازان هرمنوتیک از آن سخن میرانند؛ ۷ بلکه در ذیل نشان خواهم داد که این دور، یک مسئلۀ تجربی است که مدتهاست با استفاده از ابزار علوم تجربی مورد مطالعه قرار داشته است.
۲-۱- چرا مسئلۀ دور هرمنوتیک یک مسئلۀ هستیشناختی نیست؟
فلاسفهای که بر خصوصیت هستیشناختی مسئلۀ دور هرمنوتیک تأکید میکنند، هستیشناسی خاص یا منطقهای، مثلاً جامعۀ جهانی را مورد نظر قرار نمیدهند. تحقیق و پژوهش آنان دربارۀ چگونگی وجود واقعیتهای اجتماعی و خصوصیات آنها نیست. ۸ همچنین، پژوهشهای آنان دربارۀ اینکه چگونه واقعیت اجتماعی که با کل هستیشناسی ما متناسب است، رابطهای ندارد؛ مثلاً چگونه وجود واقعیتهای اجتماعی با چیزهای دیگری که وجود دارند، رابطه پیدا میکند؛ بلکه آنان مدعیاند که مسئلۀ دور هرمنوتیک بیان و تجلی ساختار اساسی انسانها است. به علاوه آنان مدعیاند که تحقیق و بررسی ساختار اساسی اجباراً درون چارچوبی از دیسیپلین اجتماعی انجام میگیرد که شامل گزارههایی از موقعیت خاصی است؛ بدین معنا که این مسئله نه منطقی است و نه تجربی؛ مثلاً هایدگر در کتاب کلاسیک خود (۱۹۵: ۱۹۲۷ /۱۹۶۲) تأکید میکند که: «دور هرمنوتیک در خصوص درک و فهم، متعلق به ساختار مفهوم است و این خود ریشه در وضعیت وجودی دازین دارد (بدین معنا که در فهم و درکی که تعبیر و تفسیر میکند). موجودی که بودن آن در جهان، خود یک موضوع است، از دیدگاه هستیشناسی دارای ساختار دوری است.» در ادعاهایی نظیر اینکه بودن معمولاً بدون تعریف لازم رها میشود، میتواند بهمثابه توضیح شعرگونهای از طبیعت انسان تلقی شود؛ اما مشکلاتی را و نه حتی بحثهایی را به وجود نمیآورد که به نوعی مستدل و منطقی با آنها مواجه شد.
۲-۲ – چرا مسئلۀ دور هرمنوتیک یک مسئلۀ منطقی نیست؟
آنجا که بهسختی میتوان استدلالات واقعی پیدا کرد که نشان دهد مسئلۀ دور هرمنوتیک یک مسئلۀ هستیشناختی است؛ بنابراین، سؤال این است که آیا مسئلۀ دور هرمنوتیک میتواند یک مسئلۀ منطقی باشد؟ همانطور که استگمولر (Stegmuler) در مقالۀ کلاسیک خود (۱۹۷۹/ ۱۹۸۸: ۱۰۴ff.) خاطرنشان میسازد، از نظر منطقی، مشاجره دربارۀ مسئلۀ دور هرمنوتیک علیه مجموعهای از مشکلاتی شکل میگیرد که بر کل ادبیات هرمنوتیک تحمیل میشود، ازجمله: زبان تصویری-استعارهای، مبهمسازی سطوح شیئی (و فلزات)، فقدان شفافیت دربارۀ موقعیت اصطلاحات کلیدی هرمنوتیک و بیش از همه ابهام در معنای کلمۀ فهم و درک (understanding) و ظاهر صرف فاصله از روانشناسیگرایی و بالاخره، فقدان کامل تحلیل مثالها. باوجوداین، ممکن است مسئلۀ دور هرمنوتیک درحالیکه ربطی به دور منطقی ندارد، هنوز نوع دیگری از مسئلۀ منطقی را از خود نشان دهد. در توضیح جزئیات این مفهوم، استگمولر ابراز میدارد که این مفهوم نوعی معمایی را بروز میدهد، یا دقیقاً یکی از ۶ شکل معما را نشان میدهد که بستگی به این دارد که منظور ما از مسئلۀ دور هرمنوتیک مورد خاصی باشد. ۹
بههرحال، این تغییر شکل پدیدهای به شکلهای متفاوت معما، بدین معنا که به انواع مشکلاتی که پژوهشگر را مجبور میکند بین دو پیشنهاد بدیلی که به طور یکسان نامطلوب هستند یکی را انتخاب کند، به نظر نمیرسد صحیح باشد. در اصل، استگمولر در این تجزیه و تحلیل میکوشد نشان دهد که مسئلۀ دور هرمنوتیک در واقع یک مشکل منطقی نیست، بلکه هنوز میتوان بهعنوان مشکل متدولوژیکی یاد کرد که در برخی از گونههای خود بههیچوجه مشکل شناختشناسی علوم انسانی نیست، بلکه در عوض چیزی است که همۀ دیسیپلینها را مجسم میسازد. این حتی در مورد چیزی به کار میرود که بهعنوان معمای تأییدی شناخته میشود؛ همچنین در مورد معمایی در تشخیص بین شناخت پیشزمینه و واقعیتها اعمال میشود. استگمولر در یک تحلیل دقیق مبتنی بر مثالهایی هم از ادبیات و هم از ستارهشناسی نشان میدهد که در بررسی فرضیههای نسبی، مشکل دقیقاً هنگامی بروز میکند که شناخت پیشزمینه را از واقعیتها تمییز و تشخیص میدهد. بررسی فرضیهها به جداسازی دقیق اجزای فرضیهای در دادههای قابل مشاهده از سویی و پیشزمینۀ تئوریکی شناخت از سوی دیگر نیاز دارند. همانطور که استگمولر به گونهای متقاعدکننده نشان میدهد، بههیچوجه این مشکل در انسانشناسی بروز نمیکند؛ آن را میتوان با بحثهای انتقادی و عوامل سازگار در دیسیپلین مورد بررسی حل کرد؛ بدین معنا که در رابطه با فرضیه تحت آزمون چه چیزهایی را باید واقعیت و کدامها را باید شناخت پیشزمینه تلقی کرد.
فولسدال (Follesdal)، والو (Walloe) و الستر (Elster) همچنین از این موضع دفاع کردهاند که مسئلۀ دور هرمنوتیک یک مسئلۀ روششناختی است. آنان شماری از مسائل روششناختی را مورد بحث قرار میدهند که در فرایندهای درک و فهم بروز میکنند و مدعی هستند که همۀ این مسائل در متن، در توجیه یک تعبیر و تفسیر ظاهر میشوند.۱۰
حال، من فینفسه هیچ انتقادی نسبت به این رویکرد ندارم، جز اینکه آن مسلماً ربطی به مسئلۀ منطقی در مفهوم کلمه ندارد، اما با مسئلۀ روششناختی تا حدی مربوط است. بههرحال، من مسئلۀ رابطۀ بین کل معنادار و اجزای آن در این مفهوم را رد میکنم که این میتواند به گونۀ معقول بدین طریق تغییر شکل یابد. در یک نظر محوری که من با استگمولر و فولسدال و غیره مشترکم این است که در توسعۀ مفهوم متن، فرضیههای تفسیری باید مورد آزمون قرار گیرند. در آزمون چنین فرضیههای تفسیری، مسائل یا معماهای روششناختی که این مؤلفان دربارهاش بحث میکنند، اغلب (اگرنه همیشه) بهویژه از مسئلۀ بحث بین واقعیتها و پیشزمینۀ شناخت بروز میکنند. بههرحال، مسئلۀ رابطۀ مابین کل معنادار و اجزای آن، هنگام آزمون فرضیههای تفسیری بروز نمیکنند، بلکه هنگام فرمولبندی آنها رخ میدهد. این مسئله در رابطه با پدیدۀ خاص بروز میکند که شخص نمیتواند بیانات زبانی (علامات و نشانههای دیگر) را بلافاصله، یعنی کموبیش بهطور غیرارادی، درک و فهم کند، آنگاه لازم است که فرضیههای تفسیری را تدوین کرد و در انجام این امر است که شخص مستقیماً با مسئلۀ کل معنادار و اجزای آن مواجه میشود. در نتیجه، من در ذیل این مسئله را مورد بررسی قرار خواهم داد که این فعالیت چگونه عینیتر به نظر میرسد و چگونه باید تبیین شود.
به طور خلاصه، شاید بتوان گفت روشی را که نمایندگان هرمنوتیک فلسفی برحسب آن دور هرمنوتیک را نشان دادهاند، یک مسئلۀ روششناختی را پیشنهاد نمیکنند که بتوان با تصمیمگیری یا به روش دیگری آن را حل کرد، بلکه موقعیت جبری هرمنوتیک به این اشاره دارد که مسئلۀ دوری که از آن سخن گفته میشود، به نوعی موضوع را حادتر میکند. استگمولر و فولسدان و دیگران امید به رهایی از این مسئله را رد میکنند و با کمک ملاحظات روششناختی نشان میدهند که راههای منطقی وجود دارند که میتوان بدان طریق بر آن فائق آمد. من مایلم این ناامیدی را تأیید کنم، اما با نشان دادن اینکه موقعیت هرمنوتیک یک پدیدۀ تجربی است، میخواهم آن را کماهمیت جلوه دهم.
ادامه دارد...
ارجاعات:
(@). C.Mantzavinos, What Kind of Problem is Hermeneutic Circle? in, C. Mantzavinos, Phlosophy of the Social Sciences,۲۰۰۹.*
۱- See, C.Mantzavinos, Naturalistic Hermeneutics, ۲۰۰۵.
۲- In Wolfgang Stegmuller swords ۱۹۸۸,p.۱۰۳.
۳-Schliermacher, ۱۹۹۹,p.۳۲۹ff.
۴-See also, Gadamer, ۱۹۵۹,p.۷۱.
۵-See e.g. Quine,۱۹۸۰.
۶-Gadamer,۱۹۸۸,p.۶۸.
۷-Little, ۱۹۹۱,ch.۴.
۸-Searle,۱۹۹۵ and ۲۰۰۵.
۹- برای مطالعه برخی جزئیات در این زمینه: Goettner, ۱۹۷۳, p.۱۳۲ff.
۱۰- See, Follesdal et.al.۱۹۹۰, ۱۱۶ff.