فرهنگ امروز/ حامد صفاریان:
“… sed magis amica veritas!”
ایدئالیسم آلمانی در ایران تاکنون فلسفهای بداقبال بوده است. این فلسفه برای ما نه فقط ناشناخته مانده، بلکه هنوز گرفتار خوانشهای سطحی و بدفهمیهای بیشمار است. همۀ دانش ما در این حوزه، و همۀ پژوهشهایی که تا کنون در اطراف ایدئالیسم آلمانی سامان دادهایم، نتوانسته از حد پارافراز[۱] و حاشیهنویسیهای دستدوم فراتر رود. به جرئت میتوان گفت که از چهرههای اصلی این فلسفه، یعنی فیخته، شلینگ و هگل، و نیز از فیلسوفانی که در رابطه و نسبتی مستقیم با ایشان قرار میگیرند -به استثنای کانت[۲]- هنوز هیچ متنی که بتوان آن رادر زبان فارسی مبنای کار علمی قرار داد در دست نیست. آنچه هست، ترجمههایی است که در طیفی بین دو حد، یعنی مطلقاً بیارزش و غیرقابل استفاده در یک سو، و در سوی دیگر دستدوم اما تاحدودی قابل استفاده[۳] قرار میگیرد. در این میان، چند استثنا توانستهاند فاصلۀ قابل توجهی به لحاظ روش و کیفیت کار با دیگر آثار پیدا کنند که یکی از آنها کتاب «خدایگانی و بندگی» از علیرضا سیداحمدیان است. این کتاب در بر گیرندۀ ترجمهای است با حجم یازده صفحه از بخش خدایگانی و بندگی، ازکتاب فنومنولوژی روح هگل، که مترجم آن را در میان یک مقدمه و یک تفسیر (هریک با حجمی حدود ۱۴۰ صفحه) قرار داده است. نگاه کتاب در بخش مقدمه و تفسیر، بیشتر بر سنت ترجمه و تفسیر فرانسوی از فلسفۀ هگل متمرکز است؛ بااینحال در همین چارچوب، نویسنده در مقدمه، اطلاعات زیادی پیرامون این سنت در اختیار خواننده قرار میدهد. همچنین در این کتاب نقدی کوتاه نیز به ترجمۀ حمید عنایت از همین متن دیده میشود که سیداحمدیان ترجمۀ خود را آگاهانه در نسبتی با آن قرار داده است.
اما ترجمۀ علیرضا سیداحمدیان از بخش خدایگانی و بندگی، از کتاب فنومنولوژی روح هگل، و ارائۀ شرح و تفسیری بر همان ترجمه، بهرغم همۀ نقاط قوتی که دارد، وبااینکه در این زمینه از چندین منظر، از آثار مشابهِ پیش از خود دوسه گام فراتر نهاده است، ولی در نهایت، از عهدۀ حل مسئلۀ اصلیای که خود طرح کرده، برنیامده، و معیارها و مطالباتی را که خود برنهاده، برآورده نکرده است؛ چنان که این کتاب در نهایت، «هستۀ اصلی» یعنی متن هگل را به نحو مطلوب به خوانندۀ فارسیزبان ارائه نمیدهد، و در یک کلام، ترجمهای از متن به دست میدهد که در سطوح عالی «به کار قرائت فلسفی نمیآید».[۴] آنچه در پی میآید، بسط و مستندسازی همین مدعاست به کمک شواهدی از خود کتاب و دلایلی برمبنای همان شواهد.
پیش از هر چیزخواهم کوشید به طرح مسئله بپردازم و به این پرسش پاسخ دهم که «هستۀ اصلی» و مسئلۀ محوری کتاب چیست. آنگاه از جملۀ نقاط قوت کتاب، از آنها که توجه مرا جلب کردهاند و در راستای حل مسئلۀ کتاب کارآمد بودهاند، چندی را برخواهم شمرد. سپس نشان میدهم که به رغم این نقاط قوت، کتاب نهایتاً در حل مسئلۀ اصلیای که خود طرح کرده، کامیاب نشده است و از عهدۀ آن بهتمامی برنیامده است. این مدعای اخیر را، که محور اصلی نقد من بر هستۀ مرکزی کتاب، یعنی یازده صفحه ترجمه از متن هگل است، با شواهدی پرشمارمستند خواهم کرد. این شواهد (یعنی اشکالات ترجمه) را از آن حیث که هم فراوان و هم تخصصی هستند (و به همین دلیل شاید فقط به کار خوانندۀ متخصص آیند)، در بخشِ پیوست در پایانِ همین نوشتار آوردهام و روش کار را نیز همانجا توضیح دادهام. تقریباً همۀ انتقادات من به این کتاب ناظر بر همین اشکالات خواهد بود.
در این نوشتارسنجش شکل و محتوای دو بخش «مقدمه» و «تفسیر» کتاب سیداحمدیان جایی ندارد. به این دلیل که از یک سو (چنان که خواهیم دید) در این کتاب مقدمه و تفسیر (به درستی) فرع بر ترجمه تعریف شده است؛ و از سوی دیگر، نقدِ تفسیر با نقد ترجمه، به لحاظ روش متفاوت است و تمهیدات و متدولوژی خاص خود را میطلبد و از چارچوب موضوع این نوشتار خارج است.[۵]
پیش از گشودن پروندۀ کتاب خدایگانی و بندگی، به نظر میرسد از یادآوری این مهم ناگزیر باشیم که در وادی هگلپژوهی در زبان فارسی، مسئلۀ اصلی به طور کلی، انتقال فلسفۀ هگل به دستگاه مختصات اندیشه و زبان فارسی است. هر پژوهندهای در وادی فلسفه، بویژه در سطوح عالی، ناگزیر است لنگر پژوهش خود را در متن اصلی اندازد تا از امواج خیالبافیها یا تفاسیر کاملاً بیربط برکناربماند. ازهمین رو،انتقال فلسفۀ هگل به زبان فارسی لاجرم به ترجمه متکی است. زیرا بدون متن اصلی یا ترجمۀ دقیق و صحیح آن، هر پژوهشی در این فلسفه، سرگردان ودستدوم خواهد بود. دایرۀ پژوهش فلسفی تنها وقتی بسته خواهد شد که ارتباطی دوسویه و ضروری میان تفسیرها، شرحها، مقالات، و پژوهشها در یک سو؛ و ترجمۀ منقح متن اصلی در سوی دیگر، حاصل شده باشد. بنابراین ترجمه را میباید نقطۀ آغاز هرگونه مواجهۀ بیواسطه و مستقیم (و نه تفننی و تاریخفلسفهای) با فلسفۀ فیلسوف دانست. بعلاوه، چنین ترجمهای از متن هگل است که میتواند مبنایی باشد برای خوانش و پژوهش در حوزۀ این فلسفه به زبان فارسی؛ و میتواند فراهمآورندۀ بستری باشد برای پژوهشهای آتی بر اساس متن اصلی.[۶] اما هر ترجمهای نمیتواند بار چنین انتقالی را بر دوش کشد. ترجمۀ درخور و شایستۀ متن هگل –و هر متن فلسفی- آن است که بتواند متن اصلی را چنان به زبان فارسی منتقل کند که کمابیش به همان اندازه که برای اهل فن در زبان اصلی قابلیت خوانش و پژوهش فلسفی دارد، برای فارسیزبانان نیز این قابلیت را فراهم آورده باشد.
با اینحال و در مسیر حل این مسئله، ترجمه هم اگرچه شرط لازم است اما شرط کافی نیست. ساختارها و اصطلاحات به کاررفته در ترجمه آنگاه زنده و پویا، و حاوی معنا خواهند بود که تنها جعل شده به واسطۀ ورزشهای لغوی و شعبدهبازیهای زبانی نباشند؛ بلکه برآمده از دل پژوهشهای زنده و پویای موجود، و برونآمده از بوتۀ بحثها و نقدهای فروزانی باشند که پیرامون آن موضوع یا متن جریان دارد و امکان فهم متون اصلی و بازنمایی آن را در زبان فارسی فراهم میسازد. بنابراین ترجمه و تفسیر -یا به دیگر سخن، همان ترجمه و فهم مترجم یا دیگر متخصصان از متن اصلی- دو عنصر ضروری برای انتقال یک فلسفه به زبان فارسی هستند. اگر نیک بنگریم، خواهیم دید که رابطهای دوسویه و ضروری میان ترجمه و فهم برقرار است، چنانکه ترجمۀ منقح مایۀ خود را از فهم اصیل میگیرد، و فهم اصیل نیز باز به نوبۀ خود، اصالت خود را ازترجمۀ منقح متن اصلی دریافت میکند. تفسیری که ارتباطی مستقیم با متن اصلی نداشته باشد و نتواند نقاط اتصال خود به متن اصلی رانشان داده و تصریح کند، یک فهم کلی، بواسطه، دستدوم، و تاریخفلسفهای خواهد بود؛ ای بسا لقلقۀ زبان و توهّم! کوتاهسخن آنکه در انتقال یک فلسفه به زبان فارسی با استفاده از سهگانۀ متن-فهم-ترجمه، دو جزء فهم و ترجمه هر یک به شکل مستقیم با هردو جزء دیگر یعنی متن و ترجمۀ آن؛ ومتن و فهمی مستقیم از آن، جوش خورده است. در این میان متن چون لولایی است که، ترجمه و فهم، بااینکه هریک برای خود میدانی از امکان حرکت دارد، به واسطۀ آن به دیگری چِفت شده است. هرجا که اتصال یکی از این اجزا با دو جزء دیگر از ابتدا غایب باشد، یا اینکه جایی در میانۀ کار از دست رفته باشد، انتقال فلسفه به زبان فارسی مخدوش، مغشوش، آمیخته به خیال و وهم، معوَج و دستدوم خواهد بود.[۷]
پس از این مقدمۀ ناگزیر به کتاب بازمیگردیم. چنین پیداست که مترجم خدایگانی و بندگی به بسیاری از نکاتی که ذکر آن رفت - اگرچه شاید از منظری دیگر- توجه داشته است. مترجم، متن آلمانی را به زبان اصلی در مرکز کتاب خود قرار داده، و ترجمۀ آن را به عنوان مسئلۀ اصلی کتاب تعریف و تعیین کرده و آن را در میان دو مسئلۀ فرعی یعنی مقدمه و تفسیر نشانیده است.[۸] بنابراین هستۀ اصلی این کتاب همان یازده صفحهای است که از متن هگل ترجمه شده است. خود مترجم نیز بر این نکتۀ محوری انگشت تأکید مینهد:«هستۀ اصلی کتاب حاضر ترجمهای است از فصل ‹خدایگانی و بندگی›، از پدیدارشناسی روح، نوشتۀ گئورگ ویلهلم فریدریش هگل. چند بخش دیگر، از جمله مقدّمه[...]، تفسیری که از پی خواهد آمد، و ‹ضمائم و ملحقات› درواقع اجزاءِ فرعی این دفتر را تشکیل میدهند» (ص. ۱۲۳). به این ترتیب، در این کتاب، خود متن در زبان اصلی، فهم و تفسیر مترجم از متن، ترجمه، و درنهایت توضیحات مترجم دربارۀ روش کار خود، در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند تا به شکل انداموار یکدیگر را تتمیم و تکمیل کنند و انتقالِ بخشی از فلسفۀ هگل به زبان فارسی را بر عهده گیرند. حال باید دید که آیا این مهم محقق شده است یا خیر. بدین منظوراولاً باید سنجید که کیفیت ترجمه چگونه است، و ثانیاً باید دید که کیفیت تفسیر چگونه است و ثالثاً بررسید که آیا میان متن و ترجمه از یک سو، و میان ترجمه و تفسیر از سوی دیگر ارتباط مستقیمی برقرار است؛ یا این دو صرفاً دو جزء کمابیش مستقل از هم هستند که به یکدیگر چسبانده شدهاند. به بیان دیگر، پرسش این است که آیا سهگانۀ متن-ترجمه-تفسیر در این کتاب دارای محتوای علمی و اتصالات لازم و کافی هست چنانکه به کار قرائت و پژوهش فلسفی بیاید یا خیر؟
من در ادامۀ این نوشتار نشان میدهم که: اولاً معیارهای معرفیشده دراین کتاب برای ترجمۀ مطلوب (چنانکه به کار قرائت علمی بیاید) اگرچه لازم، اما ناکافیاند؛ و ثانیاً مترجم حتی با در نظر گرفتن همان معیارها هم از عهدۀ ارائۀ ترجمهای مطلوب برنیامده است و هستۀ مرکزی در این اثر سیداحمدیان، یعنی «ترجمه»،هنوز اشکالات اساسی دارد.[۹] اما پیش از آن که استدلال خود را به نفع این اشکالات آغاز کنم، باید به حکم انصاف از نقاط قوّت کتاب، دستکم آنها را که در جهت حل مسئلۀ کتاب کارآمد بودهاند، به اشارهای کوتاه از نظر بگذرانم.
مهمترین نقطۀ قوّت این کتاب به نظر من، نقدپذیربودن آن است. مترجم با در میان نهادن روش مختار خود با خواننده، او را به شکل ضمنی به نقد اثر خود فراخوانده است. قابلیت نقدپذیری از خصوصیات کار علمی به شمار میآید و سیداحمدیان در این کتاب با معرفی هدف، روش و چارچوب کار خود، آن را به اثری علمی و قابل نقد مبدل ساخته است.[۱۰] اما وارسی اینکه آیا کتاب به گواهی محتوا نیز در دستیابی به هدف تعریفشدۀ خود کامیاب بوده یا نه؛ و این که تا چه اندازه به روش خود پایبند مانده است، خود سخن دیگری است که به آن بازخواهیم گشت.
از دیگر ویژگیهای قابل تحسین کتاب آن است که سیداحمدیان اثر خود را نه در خلأ، بلکه در امتداد یک سنّت مشخص قرار داده است، چنان که از یک سو با سنّت ترجمۀ هگل به طور کلی[۱۱] و با دیگر ترجمۀ موجود از بخش خدایگانی و بندگی، یعنی ترجمۀ حمید عنایت، به طور خاص؛ و از سوی دیگر با سنت هگلپژوهی فرانسوی قرن بیستم ارتباط و دیالوگ برقرار کرده است و اثر خود را به نوعی ذیل، یا در امتداد اینها، و بدین سان، بر پایهای استوار قرار داده است.
بعلاوه، سیداحمدیان با مبنا قرار دادن متن آلمانی، به مواجهۀ مستقیم با متن اصلی -که به لحاظ دشواری زبانزد خاص وعام است- خطر کرده، و ترجمههای معتبر فرانسوی را به عنوان مشاور برگرفته است.[۱۲] فارغ از اینکه مترجم تا چه اندازه به گشودن گرههای متن توفیق یافته، و چقدر به زبان آلمانی تسلط داشته[۱۳] قرار دادن متن آلمانی به عنوان اساس کار ترجمه، ستودنی است.
افزون بر گزینش متن آلمانی به عنوان اساس کار، مترجم تلاش کرده تا به جملهبندیهای متن پایبند بماند. برخلاف سنت غالب –بویژه سنت انگلیسی ترجمه- که جملات بلند آلمانی را میشکنند و به چند جمله بدل میکنند، مترجم خدایگانی و بندگی تلاش کرده تا حد امکان هر جمله را به یک جمله برگرداند، چنانکه انطباق تعداد جملات اصلی با جملات ترجمه فقط در یک مورد رعایت نشده است (نک. اشکالات ترجمه). تقطیع زنجیرۀ جملات طولانی هگل در ترجمه، اگرچه ممکن است در زبانهای دیگر (مثلاً برای انگلیسیزبانها) مطلوب باشد، اما تقلید نسنجیدۀ این سنت در زبان فارسی، در مواردی به از دست رفتن معنا و محتوا منتهی خواهد شد. میتوان از قابلیتهای زبان فارسی که از این نظر برتریهایی بر زبان انگلیسی دارد در ترجمۀ جملههای طولانی متون هگل بهره برد.[۱۴] در ترجمۀ حاضر نیز بسیاری از این قابلیتها در جملهبندیها مورد استفاده قرار گرفته است.
محاسنی که برشمردیم با ذکر این نکته کاملتر میشود که حضور سیداحمدیان در جایجای کتاب، خواه در مقدمه، خواه در ترجمه و تفسیر، حضور موثری است. وی در بسیاری از موارد که لازم بوده، با پانوشت و توضیحات خود رفع ابهام کرده؛ در مورد واژگان کلیدی توضیح داده؛ و حتی از معادلهای پیشنهادی خود ابراز نارضایی کرده است و نخواسته برداشت یا نظر خود را به خواننده تحمیل کند. این حضور آگاهانه در اثر –اگرچه جاهایی مورد غفلت واقع شده باشد- شایان تحسین است.
چنان که پیشتر تأکید شد، مسئلۀ اصلی کتاب، ارائۀ یک ترجمه از متن هگل است چنانکه متن و محتوای آن به نحوی منقح، صحیح و دقیق به زبان فارسی منتقل گردد و به کار پژوهش و قرائت فلسفی آید. حال باید دید که چگونه و از چه راهی این کار ممکن است، و ترجمۀ حاضر تا چه اندازه به این هدف نزدیک شده است. من در اینجا تنها به برخی معیارها اشاره، و ترجمه را بر اساس آن نقد میکنم. پایۀاشکالات و نقدهایی که در ادامه طرح خواهد شد، مجموعۀ اشکالاتی است که به طور انضمامی در بخش پیوست آورده شده است. مراجعۀ مستقیم به اشکالات طرح شده در بخش پیوست را، پیش یا پس از مطالعۀ نقدهایی که در ادامه خواهد آمد، اکیداًتوصیه میکنم (حتی به کسانیکه آشنایی با زبان آلمانی ندارند). کسانی که به اصل کتاب یارچیک-لبریر (که به نظر میرسد منبع اصلی مترجم بوده باشد) نیز دسترسی دارند، بد نیست برای سنجش مدعیات طرح شده در اینجا نظری به آن کتاب نیز بیندازند.
برخی از اشکالات کتاب رامیتوان ذیل مقولاتی کلی به شرح زیر دسته بندی کرد[۱۵]:
ترجیح ترجمۀ فرانسه بر نصّ آلمانی؛ التباس و همپوشانی؛ انتقال معوج نقش دستوری کلمات آلمانی به فارسی؛ عدم رعایت دقیق نکره یا معرفه بودن اسم؛ خطای آشکار در ترجمۀ واژگان به فارسی؛ افتادگی در ترجمه (یعنی نبودن بیدلیل مابهازای فارسی در ترجمه برای معنا یا نقش دستوری واژۀ آلمانی در متن اصلی)؛ ترجمۀ نادرست زمان فعل طوری که مخل معنا شده باشد؛ ترجمۀ نادرست ساختارهایی که از ترکیب «zu» با فعل در حالت infinitiv ساخته شدهاند؛ بردن بیدلیل جملۀ معلوم از متن آلمانی به صیغۀ مجهول در ترجمۀ فارسی؛ تحمیل یک نقش دستوری خاص بر واژه (در حالی که آن واژه در متن اصلی در چنین نقشی به کار نرفته است)؛ افزودۀ مترجم بدون نشانهای که دال بر این فزونی باشد (مثل قرار دادن آن در قلاب)؛ تحمیل ابهام به ترجمۀ فارسی (درحالی که جملۀ آلمانی فاقد چنین ابهامی بوده است)؛ عدم دقت به انتقال وجه Konjunktiv فعل به فارسی؛ و در نهایت،انتقال نادرستِ حذف به قرینۀ لفظی یا معنوی از آلمانی به فارسی.
در ادامه، برای نمونه، تنها به بررسی اندکی مفصلتر برخی از این اشکالات، که بسامد بالاتری دارند، یا به لحاظ تأثیر بر انتقال معنا، از اهمیت بیشتری برخوردارند خواهم پرداخت.
به نظر من ترجمۀ متون هگل در وهلۀ اول باید از متن اصلی به زبان آلمانی صورت بگیرد و استفاده از سایر ترجمهها به دیگر زبانها تنها باید کاربرد مشاورهای داشته باشد.[۱۶] مترجم کتاب حاضر نیز به این نکته واقف بوده، چنانکه در مقدمۀ کتاب آورده است: «بهتر است مستقیماً متن آلمانی را مبنا قرار دهد و ترجمههای دیگر را برای رفع ابهامات و نواقص به کار گیرد. ولی تحت هیچ شرایطی نمیباید اجتهاد مترجمان دیگر در برابر نصّ را بپذیرد». پس مترجم به لحاظ صوری، نخستین معیار را به درستی بر نهاده است. وی باز هم در همان مقدمه تصریح کرده است: «تا جایی که در توان داشتیم، هگل را با هگل ترجمه کردیم [...]». این ادعایی است که حتی اگر به طور کامل محقق نشده باشد، باز هم مغتنم است. اما همانطور که خود سید احمدیان تاکید دارد، باید «از ادّعاها[...] صرف نظر کنیم و اصل متن آلمانی را ملاک قرار دهیم». با ملاک قرار دادن آن اصل، به زودی درمییابیم که مترجم بیش از اجتهاد در متن اصلی، به ترجمههای فرانسوی تاسی کرده است. از قضا، ترجمۀ خدایگانی و بندگی، در پارههایی از متن، به جای آنکه در آینۀ ترجمههای فرانسه شفافتر شود، کدرتر گشته است. روی دیگر سکه آن که مترجم آشکارا هیچ التفاتی به ترجمههای انگلیسی نداشته است.[۱۷] اگرچه به زعم مترجم وضعیت ترجمۀ هگل در سنت فرانسوی از همتای انگلیسیاش فیالجمله بهتر است، اما حتی با این فرض، این وضع همیشه و در همۀ جزئیات صدق نمیکند. برای مثال اگر مترجم در برخی از آن مواردی -که به هر دلیل- از عهدۀ متن آلمانی برنیامده است، پیشنویس ترجمۀ انگلیسی پینکارد را نیز از نظر میگذرانید، ایبسا به نحو بهتری از عهدۀ ترجمۀ برخی فقرات برمیآمد. باری، غرض آنکه متن آلمانی در بسیاری موارد هیچ ابهامی ندارد، و اگر به خود متن مراجعه میشد (البته به شرط تسلط کافی بر زبان و داشتن فهمی درست از ساختار و معنای جملات) نیازی به مددگرفتن از ترجمههای دیگر نبود.
نباید پنداشت از آنچه گفتیم مراد این است که متن هگل سرراست و روشن است؛ بلکه متن هگل به علل مختلف (که جای پرداختن به آن اینجا نیست) در مواردی ابهام دارد، چنانکه بعضاً امکان چندین خوانش گوناگون از یک عبارت واحد به هیچ عنوان منتفی نیست. میتوان برخی از این خوانشها را که قراین متنی و تفسیری بیشتری دارند یا مورد اجماع مترجمان و مفسران هستند، بر سایر خوانشها ترجیح داد و در ترجمه آورد. در مواردی نیز میتوان این ابهام ذاتی متن اصلی را به فارسی منتقل کرد. در هر دو صورت بهتر است که مترجم در پینوشتهای خود به توضیحِ امکان خوانشهای دیگر نیز بپردازد. اما آنچه خطای ترجمه محسوب میشود، تولید ابهام و تحمیل آن به خوانندۀ فارسیزبان است؛ به این معنا که عبارت فاقد ابهام در متن اصلی به نحوی به زبان فارسی منتقل شود که دارای ابهام شود. مترجم خدایگانی و بندگی در موارد فروانی چنین ابهامی راتولید و به خواننده تحمیل کرده است (نک. لیست اشکالات ترجمه). در چنین مواردی، باید با تغییر ساختار جمله در حد امکان؛ استفادۀ موثر ازنشانههای نوشتاری، و افزودن توضیحات (در میان قلاب یا در پینوشت) از گرفتارشدن خواننده در دام برداشتها و خوانشهای نادرست و مبهم جلوگرفت؛ برداشت نادرستی که ریشۀ آن، نه در ابهام خود متن، بلکه در ابهامی است که مترجم در مسیر انتقال معنا ایجاد کرده است. بنابراین افزودههای مترجم به متن ترجمه، بخصوص در ترجمۀ متون هگل، امری مطلقاً ناگزیر است. اما ترجمۀ یک متن فلسفی، که دقت و پایبندی به متن اصلی در آن اهمیت بسیار دارد، باید به نحوی باشد که بتوان افزودههای مترجم را در هرحال از متن اصلی تمییز داد. مترجم خدایگانی و بندگی نیز به این دقیقه توجه داشته است و آن را چنین تعریف میکند: «افزودههای ما به متن، همهجا، در داخل قلّاب [ ] قرار گرفتهاند» (ص. ۱۲۶). با دقت در ترجمه و مقایسۀ آن با متن اصلی میبینیم که مترجم این قاعده را در موارد فراوانی نقض کرده است.
بحث دیگری که در ترجمه از اهمیت بسزایی برخوردار است، انتخاب معادلهایی دقیق برای واژگان و مفاهیم متن، و رعایت نوعی هماهنگی و ایزومورفی است. مترجم در این زمینه البته دقت فراوان به خرج داده است و در نقدی که به ترجمۀ عنایت نوشته، بر این نکته انگشت تأکید نهاده و اشکالات ترجمۀ عنایت را که به همین امر مربوط میشوند نشان داده است. نیز در بسیاری موارد معادلهایی دقیق و مناسب به کاربرده است و هماهنگی و ایزومورفی را در اکثر موارد رعایت کرده است. بااینحال، اگر متن ترجمه را به دقت مورد بررسی قرار دهیم، میبینیم که مترجم در مواردی به اصول خود پایبند نمانده است. از سویی چنان که اشاره شد، مترجم اصطلاحی کردن ترجمه را وجهۀ همت خویش ساخته و سخنی از گئورگ گادامر را مبنی بر لزوم هجی کردن هگل، در ابتدای بخش «تفسیر» نقل کرده است، آنگاه پس از نقد ترجمۀ عنایت، نتیجه گرفته است که «ترجمۀ عنایت به لحاظ کاربرد مفاهیم و مصطلحات فنّی فلسفۀ هگل مغشوش و نادقیق است، و به کار قرائتِ فلسفی نمیآید». مشکل اینجاست که سیداحمدیان اگرچه در تنقیح اصطلاحات متن، فیالجمله موفق بوده است، اما تقریباً به کلی از امری بسیار مهم – ایبسا مهمتر از بحث اصطلاحیکردن و تنقیح مفاهیم- یعنی بحث ساختار جملات متن، غافل مانده است، وصرفاً با یک اشارۀ گذرا، آنهم با استفاده از عبارت کلی «دشواری نحوی» از کنار این مبحث گذشته است.
باری، میتوان گفت که سخن گادامر مبنی بر «هجی کردن هگل» در مورد آلمانیزبانهاصدق میکند، زیرا ایشان در مواجهه با متن اصلی کمتر بر سر آن «دشواری نحوی» متوقف میمانند، اما برای ما فارسی زبانان نه تنها هجی کردن مفاهیم متن هگل ضروری است، بلکه تحلیل نحوی و ساختاری جملات هم مسئلهای جدی است. بلکه باید گفت انتقال درست ساختار جملات، به معنای انتقال صحیح وجوه نحوی واژگان، جملات و گزارههای متن به زبان فارسی، در کار ترجمه، از تنقیح اصطلاحات بااهمیتتر است و نسبت به آن اولویت دارد. به بیان دیگر، مادامی که مثلاً فاعل و مفعول جملهای در ترجمه اشتباهاً جابجا شده باشند، بحث بر سر این که مدلول آن فاعل یا مفعول را در فارسی چگونه باید (یا نباید) ترجمه کرد، بحثی ثانوی است، زیرا حتی در صورت یافتن بهترین معادل برای واژگان و رعایت کامل ایزومورفی و غیره، باز آنچه به فارسی منتقل شده است به لحاظ معنا مخدوش و نادرست است، و نه تنها به کار قرائت فلسفی نمیآید بلکه بدتر از آن، به فهم و برداشتی نادرست منتهی میشود. به این سیاق، هر فهم و تفسیر و پژوهشی نیز که بر پایۀ چنین جملۀ مخدوشی صورت پذیرد، خود مخدوش و مغلوط خواهد بود.
حال که به اینجا رسیدیم خوب است اندکی از بحث ترجمه فاصله بگیریم و اجمالاً، به بحث اتصال تفسیر به ترجمه در کتاب نظری افکنیم. اگر خدایگانی و بندگی سیداحمدیان فاقد هستۀ اصلی، یعنی ترجمه؛ و فقط شامل مقدمه و شرح و تفسیر میبود، آنگاه صرفاً تحقیق و پژوهشی بود که اگرچه بر سیاق علمی حاصل شده باشد، اما در نهایت، مثل هر تحقیق و پژوهشی که بر اساس منابع ثانوی، و با شیوۀ نقل قول یا پارافراز، همراه با افزودههای پژوهشگر فراهم میآید، خود یک متن ثانوی به شمار میرفت.[۱۸] اگر باز به همان سخن گادامر رجوع کنیم، خواهیم گفت هجی کردن هگل یعنی اجتهاد در خود متن و بیرون کشیدن معنا از دل متن و تکتک مفاهیم و جملات آن؛ هجی کردن هگل یعنی هگل را با هگل توضیح دادن؛ و نه تحقیق در منابع ثانوی، یا خلاصهنویسی، پارافراز و کنار هم قرار دادن قطعاتی از منابع مختلف و افزودن نظراتی از خود بر آن. به همین دلیل، این یادداشت نیز، خود را موظف به بررسی کیفیت بخش «تفسیر» در کتاب حاضر نمیبیند، چرا که هدف این یادداشت نقد تفسیر و ترجمۀ سیداحمدیان است، و نه نقد آرای یارچیک، لبریر، زیپ و دیگران به روایت سیداحمدیان! حال میتوان پرسید در جایی که تفسیر و ترجمه در کتاب حاضر همچون دو جزیرۀ منفصل فاقد اتصال به یکدیگرند، و کمتر میتوان ردی از گفتگو بین آن دو مشاهده کرد؛ و بر مبنای ترجمهای که عملاً «به کار قرائت فلسفی نمیآید» چگونه میتوان از «آغازی نو در مطالعات هگلی در ایران»[۱۹] سخن به میان آورد؟!
بهترین تفسیر آن است که بر پایۀ اجتهاد در خود متن باشد اما بدیهی است که میتوان فهمی بواسطه یا ثانوی نیز از متن داشت، اما اگر مدعای ما داشتن فهمی برمبنای خود متن (و به کمک منابع ثانوی) است، چنان که مثلاً خواسته باشیم«هگل را با هگل» توضیح دهیم، آنگاه باید در صورت لزوم بتوانیم به جای پارافراز و بازگویی صِرف سخن دیگران، آن فهمی را که از منابع ثانوی دربارۀ متن اصلی حاصل کردهایم مانند ورقهای شفاف بر روی متن اصلی بگذاریم و تطابق آن فهم را با فقرات متن اصلی، جمله بهجمله و به دقت، نشان دهیم. آن وقت میتوان گفت که ما فهمی (ولو ثانوی یا قابل انتقاد، اما منسجم و قابل دیالوگ در سطح علمی) از متن اصلی فیلسوف در اختیار داریم. اما هرگاه نتوانیم گره از تعقید برخی جملات بگشاییم و به کُنه معنای پارهای از فقرات راه یابیم، و یا اینکه نتوانیم از عهدۀ تبیین و توضیح منسجم و نامتناقض متن برآییم، و یا اگر نتوانیم نقاط اتصال فهم خود را به متن نشان دهیم، معلوم میشود که از پس متن اصلی برنیامدهایم و فهم ما ثانوی و غیرمستقیم است. بُن و اساس ترجمه، فهم مترجم از مفاهیم و ساختار متن و جملات آن است. اگر ترجمه اشکالات فراوان (بخصوص ساختاری) داشته باشد (چنان که مثلاً مترجم جای فاعل و مفعول یک جمله را به درستی تشخیص نداده باشد) آنگاه فهم او از متن آشکارا مختلّ است.[۲۰] حال وقتی میبینیم که مترجم این کتاب از یک سو ترجمهای پراشکال از متن ارائه کرده است که نشان از درماندن او در فهم بسیاری از فقرات متن اصلی دارد، اما ازسوی دیگر تفسیری از همان متن عرضه داشته که در کل منسجم است، ناچاریم حکم کنیم که این دو، یعنی تفسیر و متن اصلی یا ترجمۀ آن، در دو سوی یک گسست پدید آمدهاند و بالیدهاند، و بده-بستان مستقیمی میان آن دو درکار نبوده است. به دیگر سخن، فهم مفسر، حاصل پژوهش در منابع ثانوی بوده است نه حاصل اجتهاد در خود متن (یا حداقل اجتهاد در متن به موازات منابع ثانوی).[۲۱]
چنان که به اجمال در این نوشتار اشاره شد، و به تفصیل در پیوست آمده است، ترجمۀ سیداحمدیان به لحاظ انتقال ساختار و معنا اشکالات بنیادین فراوان دارد. عجیب نیست که مترجم در بخش «تفسیر» کمتر به واکاوی و شرح جملات متن میپردازد مگر به طریق پارافراز و خلاصهنویسی از منابع ثانوی یا توضیحات کلی اتیمولوژیک و تاریخفلسفهای. او البته در همین کار هم بعضاً بسیار افراط کرده، فراوان از این شاخ به آن شاخ پریده، حاشیه رفته و کلام را بیش از آنچه لازم است شاخ و برگ میدهد یا میپیچاند. مترجم اگر به جای این همه شاخوبرگی که به تنۀ اصلی تفسیر (که خود بیشتر برگرفته از کتاب یارچیک-لبریر است) متصل کرده است، همان کتاب یارچیک-لبریر را ترجمه میکرد، یا بهتر از آن، اگر خود به واکاوی جملات متن بر مبنای ساختار و معنای آن در بستر فلسفۀ هگل میپرداخت و وعدۀ توضیح هگل با هگل را محقق میساخت، آنگاه میتوانست در راستای حل مسئلۀ اصلی گامهای بلندتری بردارد.[۲۲]
باری، اگر بگوییم سیداحمدیان ترجمهای اصطلاحیتر و یکدستتر از عنایت ارائه کرده است؛ نیز توانسته با تحقیق در منابع ثانوی، تفسیری را از میان تفسیرهای موجود (اگرچه رقیقشده و همراه با حواشی و شاخ و برگ فراوان) در اختیار خوانندۀ فارسیزبان قرار دهد، بااینحال هنوز بر اصل مسئله، یعنی «ترجمۀ متن هگل» فائق نیامده است.[۲۳] واقعیت امر آن است که ترجمۀ بخش خدایگانی و بندگی از کتاب فنومنولوژیِ روح هگل در یازده صفحه، نزدیک به ۱۵۰ اشکال ریز و درشت دارد که باید رفع شوند تا متنی منقح، اصطلاحی، با ساختار درست و قابل اتکا برای پژوهش و قرائت فلسفی در زبان فارسی فراهم آید.[۲۴]
تلاش کردم در سراسر این نوشتار، نقدی غیرجدلی، منصفانه و علمی، همراه با شواهدی انضمامی و جزئی، و با رویکردی همیارانه و همدلانه ارائه دهم. با اینحال در پایان مایلم پس از یادآوری اینکه نباید «مانند گذشته ترجمههایی از سنخ ‹پدیدارشناسی جان› یا ‹پدیدارشناسی ذهن› و انبانی از اطلاعات نادرست از سنخ ‹افکار هگل› را بهعنوان مطالعات هگلی به خوانندگان تحویل داد»[۲۵]، با لحنی مشابه قولی که نقل کردم، بیفزایم: تحویل انبانی از خطاهای ریز و درشت -و بعضاً بنیادین- در ترجمهای یازده صفحهای هم هنوز تا «مطالعات هگلی»[۲۶] فاصلۀ فراوان دارد، و چنین مینماید که ما تا «فتح بابی برای هجی کردن هگل»[۲۷] راهی دراز در پیش داریم و کماکان در برابر این بابِ نامفتوح، به دقّالباب ایستادهایم![۲۸]
اشکالات ترجمه به صورت موردی و به ترتیب
در نقد ترجمه میتوان رویکردها و روشهای گوناگون داشت. من در اینجا به لحاظ روش، خود را محدود به تطابق ساختار جملات متن با ساختار جملات فارسی کردم و در این مورد توضیحاتی چند را لازم میبینم.
ترجمۀ متن فلسفی را میتوان از چندین جنبه مورد سنجش قرار داد. اصطلاحی کردن ترجمه و انتخاب معادلها و انتقال ایزومورف دستگاه اصطلاحات فیلسوف به زبان مقصد یکی از این جنبههاست. در این زمینه ما در زبان فارسی هنوز روش منسجمی در اختیار نداریم و بحث و گفتگوها در اینباره، اگر هم تا حدی مستدل باشند، عموماً در نهایت به تکافوی ادله میانجامند، و اگر مستدل نباشند به سرعت به مغاک سلایق و ذوقیات شخصی سقوط میکنند. به نظر میرسد این پرسش که با چه معیارهای متقنی میتوان نشان داد که معادلی در فارسی برای ترجمۀ اصطلاحی فلسفی از متن در آلمانی «بهتر» است، در موارد فراوانی هیچ پاسخ قطعی ندارد و بسیاری معادلها راه خود را در ترجمه عموماً بر مبنای مرجعیت یا گذشت زمان، باز میکنند. بااینحال میتوان برای بعضی جنبههای دیگر این پرسش معیارهایی کلی به دست داد تا بتوان جلوی مشکلاتی مانند اصرار بر «سرهنویسی»، «لغتبازی»، «خودفرهنگستانبینی» و امثال اینها را تا حدودی سد کرد.من در نقد حاضر و در پیدا کردن اشکالات ترجمه، آگاهانه و به طور کلی بر اختلافنظرهایی از این نوع اخیر تمرکز نکردم، مگر در مواردی که خطایی کاملاً آشکار در اصطلاحات ترجمه دیده باشم که بتوان آن را به طور مستدل نشان داد. من به طور کلی فرض گرفتهام که معادلهای به کاررفته توسط مترجم درست هستند و در این نکته چون و چرا نکردهام تا بتوانم توجه خواننده را بر اشکالات ساختاری (که در اینجا مورد تأکید من هستند) جلب، و بدان متمرکز کنم.[۲۹]
در این فهرست، اشکالات را در نهایت ایجاز،اما تا حد امکان دقیق، آوردهام. اهل فن با مراجعه به متن اصلی و تطابق آن با متن ترجمه، قادر به پیگیری اشکالات خواهند بود. خواننده بلافاصله متوجه میشود که شیوۀ توضیح اشکالهای ترجمه، سلبی است و نه ایجابی؛ به این معنا که به جز در مواردی که ضروری بوده است، صرفاً خطاهای ترجمه نشان داده شده است. این رویکرد کاملاً آگاهانه اتخاذ شده است، زیرا همانطور که دفاع در برابر اشکالات طرح شده وظیفۀ مترجم است، تصحیح اشکالات وارده هم بر مترجم است نه بر منتقد. من البته در موارد بسیار زیادی، راهحلها را نیز به طور ضمنی نشان دادهام.[۳۰]
هر اشکال با یک شمارۀ ردیف شمارهگذاری شده است. ترتیب این شمارهها بر اساس ترتیب وقوع اشکال در متن است. عددی که پس از حرف «ص.» آمده است، شمارۀ صفحۀ کتاب خدایگانی و بندگیِ علیرضا سیداحمدیان است و عدد بعدی بعد از نشانۀ ویرگول«،» شمارۀ سطر در همان صفحه است.برخی سطرها دارای بیشتر از یک مورد اشکال هستند. در این موارد هر اشکال در صورت تمایز ساختاری با اشکالات دیگر،به صورت مجزا مورد بررسی قرار گرفته است و شمارۀ ردیف مجزایی بدان اختصاص داده شده است. در این موارد محل اشکال در متن، به جای ذکر شمارۀ صفحه و سطر، با عبارت «همانجا:» مشخص شده است. در همۀ موارد عباراتی که در میان گیومه « » قرار گرفتهاند، در متن اصلی یا در ترجمه به همان شکل موجودند. در باقی موارد، هرجا تغییر یا تأکیدی لازم بوده است، عبارات در میان نشانۀ " " آورده شدهاند.
متن ترجمه را واژهبهواژه با ترجمه تطبیق دادم و نتایج آن را در اینجا منتشر کردم تا هم از یک سو مترجم و ناشر محترم را در چاپهای بعدی در ارائۀ کتابی بهتر یاری کرده باشم و هم این که مدعاهای خود را در نوشتار بالا با شواهدی از متن به صورت کاملاً جزئی و دقیق مستدل کرده باشم. از سویی معتقدم که این نقد میتواند نقشی مکمل و آموزنده نیز داشته باشد، چنانکه علاقمندان، با قرار دادن این اشکالات در کنار ترجمه و متن اصلی، بتوانند روش اصطلاحی کردن ترجمه و انتقال ساختار متن را، که اولی مورد تأکید مترجم و دومی مورد تأکید من بوده است، ببینند و بسنجند.
پیوست:
لیست اشکالات ترجمه به ترتیب جای آن در متن
- ص. ۱۴۲، ۹: «برای این خودآگاهی» در متن آلمانی قرینهای ندارد.
- همانجا: ترکیب «خودآگاهی نامتناهی» ابهام دارد و ممکن است به صورت ترکیب وصفی خوانده شود، بنابراین استفاده از علامت سکون، ویرگول یا آوردن «به طور» پیش از «نامتناهی» ضروری است.
- ص. ۱۴۲،۱۰: ساختار «zu sein» به درستی به فارسی منتقل نشده است. به تبع آن در ترجمۀ فارسی واژۀ «ذاتی» در نقش نهاد جمله با فعل «است» آورده شده است.
- ص. ۱۴۲، ۱۲: این جمله در متن آلمانی ابهام دارد و مترجم یا میبایست این ابهام را به نحوی به فارسی منتقل میکرد و یا اینکه آن را توضیح میداد. در ترجمه آمده است: «برای خودآگاهی، خودآگاهی دیگری وجود دارد». در اینجا مترجم «es ist» را به «وجود دارد» تعبیر و ترجمه کرده است. به نظر میرسد آن ضمیر es در اینجا راجع به خودآگاهی باشد که هم با آنچه متن قصد بیانش را دارد تلائم بیشتری دارد و هم این که عین این ساختار را درجملۀ بعدی نیز مییابیم که در آنجا نیز «es» آمده است و به درستی به «خودآگاهی» ترجمه شده است. در هر حال این خوانش و این ترجمه نیز باید در نظر گرفته شود.
- همانجا: مترجم «ein anderes Selbstbewußtsein» را به «خودآگاهی دیگری» ترجمه کرده است که درست است، اما معلوم نیست چرا دو سطر پایینتر، «ein anderes Wesen» را به «ذاتِ غیر» ترجمه میکند. دقیقتر بگویم، معلوم نیست که معیار به کار بردن هر یک از دو معادل «دیگر» یا «دیگری» و «غیر» به جای صفت andere/r/s یا حالت اسمی آن (Substantiv) چیست. این بلاتکلیفیِ دلیل تمایز میان «دیگر» یا «دیگری» و «غیر» و عدم استفاده از یکی از این دو به جای هردو، در سراسر ترجمه خودنمایی میکند. این اصطلاح در متن هگل اهمیت فراوان دارد و بنابراین باید بدون ابهام و با دقت ترجمه شود.
- ص. ۱۴۲، ۱۵: زمان فعل «حلّ و رفع میکند» نادرست ترجمه شده است. باید همانند ترجمۀ یک جمله پیشتر، ماضی نقلی میبود.
- همانجا: نقش و معنای واژۀ «auch» به فارسی منتقل نشده است.
- ص. ۱۴۳، ۲: «[را ایجاد میکند]» قرینهای در متن ندارد و به جای آن باید فعل "است" میان قلاب میآمد. این "است" در متن آلمانی به قرینه حذف شده است و به جای آن نمیتوان به دلخواه یک فعل دیگر آورد.
- همانجا: نقش «دوّمین معنای مضاعف» در ترجمۀ فارسی با آوردن یک «را» به مفعول تبدیل شده که کاملاً نادرست است.
- همانجا: بر سر «دومین معنای مضاعف» در متن اصلی یک «ein» آمده است که نشانۀ نکره است. این امر به فارسی منتقل نشده است.
- ص. ۱۴۳، ۳: عبارت «muß darauf gehen» صرفاً به «باید» ترجمه شده است که ترجمۀ دقیق و کاملی نیست.
- همانجا: «ذاتِ قائم بالذّاتِ غیر» ابهام دارد و به احتمال زیاد توسط خواننده به صورت ترکیب اضافی (یعنی "ذاتِ قائم بالذات متعلق به غیر") خوانده میشود، درحالی که «andere» در اینجا صفت است.
- ص. ۱۴۳، ۵: در اینجا نیز یک بار دیگر شاهد تلاش ناموفق مترجم برای ترجمۀ ساختار «geht es […] darauf» با فعل aufheben در حالت infinitiv هستیم.
- ص. ۱۴۳، ۶: در اینجا «درعینحال» به عنوان معادلی برای «ebenso»، حتی با توجه به بافت متن، ترجمۀ مناسبی نیست. «در عین حال» برای ترجمۀ «zugleich» مناسب است و نه «ebenso». عجیب اینکه مترجم نیز این نکته را در چند جای دیگر به درستی رعایت کرده است (نک. ص. ۱۴۲،۷ \ ص. ۱۴۴، ۱۶ \ ص. ۱۴۸، ۳ و ۱۶ \ ص. ۱۵۱، ۱۲).
- ص. ۱۴۳، ۱۰: ضمیر «ihm» به «به خود» ترجمه شده است که در اصل ترجمۀ «sich» است نه «ihm». البته شاید بتوان این ترجمه را مسامحتاً پذیرفت اما به هرحال مرجع ضمیر دچار ابهام شده است.
- ص. ۱۴۳، ۱۱: به نظر میرسد فعل frei entlassen با frei lassen اشتباه گرفته شده باشد، چنانکه «entläßt … frei» به «آزاد میگذارد» ترجمه شده است که ترجمۀ دقیقی نیست. فعل frei lassen در جای دیگری از متن (ص. ۱۴۷، ۶) آمده است که البته در آنجا به درستی به "آزاد گذاشتن" ترجمه شده است. در واژهنامه نیز «آزاد گذاشتن» به عنوان معادل «entlassen» (بدون frei) نیز آمده است. این یعنی یک معادل فارسی برای سه اصطلاح با سه معنای متمایز.
- ص. ۱۴۳، ۱۲: معنای «Diese» به فارسی منتقل نشده است. مترجم در بسیاری موارد دیگر در متن، «diese/r/s» را به فارسی منتقل نکرده است که دلیل آن معلوم نیست (برا مثال نک. ص. ۱۴۵، ۱۳ \ ص. ۱۴۵، ۱۶ \ ص. ۱۴۶، ۹ \ ص. ۱۴۷، ۲۵).
- همانجا: «اش» در «نسبتاش» قرینهای در متن ندارد.
- ص. ۱۴۳، ۱۳: عبارت «das Tun des Einen» دوجا به «عملِ یک خودآگاهی منفرد» ترجمه شده است. مترجم تقریباً همه جا منفرد را در ازای einzeln یا das Einzelne آورده است. مترجم در اینجا برای رعایت ایزومورفی نباید از «منفرد» استفاده میکرد (همچنین نک. ص. ۱۴۴، ۲).
- ص. ۱۴۳، ۱۵: عبارت «محصور در خود» به ازای «in sich beschlossen» آمده است که در آن، معادل «محصور» به عنوان ترجمهای برای «beschlossen» نامناسب، و مخلّ معنا است.
- همانجا: «و» قبل از محصور باید میان قلاب آورده میشد.
- ص. ۱۴۳، ۱۷: فعل «ist» به «بود» ترجمه شده است که نادرست است.
- ص. ۱۴۳، ۲۴: نقش و معنای فعل «kann» به فارسی منتقل نشده است و به همین علت ساختار جمله (و به تبع آن معنای جمله) قلب شده است.
- ص. ۱۴۴، ۱: معنا و نقش قیدی واژۀ «ungetrennt» به فارسی منتقل نشده است، به نظر میرسد این واژه به «ناگزیر» ترجمه شده باشد که البته آن هم با توجه به معنای جمله ترجمۀ نادرستی است.
- ص. ۱۴۴، ۲: «فرد» ابهام دارد و مشخص نیست که ترجمۀ «das Einzelne» است یا «das Individuum». از قضا در اینجا در متن آلمانی هیچ یک از این دو واژه وجود ندارد، بلکه «عمل فرد» که در ترجمه آمده است ظاهراً قرار است معادل «Tun des Einen» باشد که البته معنایی دور از مراد متن را به ذهن متبادر میکند (همچنین نک. ص. ۱۴۳، ۱۳ که آنجا نیز به «عملِ یک خودآگاهی منفرد» ترجمه شده بود). «das Eine» در اینجا متضاد «das Andere» است درحالی که «فرد» یا «منفرد» متضاد «دیگری» یا «غیر» (به عنوان ترجمۀ «das Andere») نیست. در ضمن مترجم در واژهنامۀ کتاب، «فرد» راهم به عنوان معادل «Individuum» و هم به عنوان یکی از معادلهای «Einzeln» آورده است.
- ص. ۱۴۴، ۴: فعل darstellte که ماضی است در ترجمه به مضارع برگردانده شده است. اگرچه فعل «مینمایاند» را میتوان با نون ساکن نیز خواند (یعنی ماضی استمراری که البته آن هم درست نیست) ولی با توجه به پانوشت شمارۀ ۱۸ مترجم، آشکار است که مترجم زمان این فعل را نادیده گرفته است زیرا در آنجا هم آن را به «نمایش میدهد» ترجمه کرده است.
- ص. ۱۴۴، ۸: «das entgegengesetzte» به «حدّ نهایی نقیض و مقابل خود» ترجمه شده است. این ترجمه، که بیشتر به یک پارافراز تفسیری میمانَد تا ترجمه، در این واژه (و نیز در جملهای که این واژه در آن آمده است) نه سخنی از "تناقض" هست و نه حرفی از «خود» به میان آمده است. بهتر بود از این پنج واژه حداقل سه تای آن میان قلاب میآمد.
- همانجا: در جملۀ بعدی نیز، عبارت «هر حدّ نهایی» در متن آلمانی نیامده و افزودۀ مترجم است. به نظر میرسد مترجم در تشخیص ضمیر es اشتباه کرده باشد.
- ص. ۱۴۴، ۹: معنای جمله به صورت کاملاً نادرستی به فارسی منتقل شده است زیرا ساختار مهم «wohl … jedoch» به فارسی منتقل نشده است. مترجم گویا ربط آن jedoch به این wohl را تشخیص نداده است. این ترجمه در فارسی افادۀ هیچ معنایی نمیکند.
- ص. ۱۴۴، ۱۹: ساخت ترجمه در فارسی به علت ترجمۀ تحتاللفظی خوانا نیست و از آنجا که مفعول «بررسیدن» یک بار در بخش نخستِ جمله معین شده است، نقش بخش دوم جمله بعد از «که» مشخص نیست و این بخش بهنوعی پادرهوا مانده است. این جمله را نمیتوان تحتاللفظی به فارسی برگرداند و ناگزیر باید آن را اندکی تغییر داد. این جمله اگر با حداقل تغییر مثلاً به صورت زیر ترجمه میشد، اشکال بالا برطرف میشد: "اکنون باید بررسید که چگونه روندِ این مفهومِ محضِ به رسمیّت شناختن، مفهوم اِضعافِ خودآگاهی در عین وحدتِ آن، بر خودآگاهی پدیدار میگردد".
- همانجا: بهتر میبود اگر «für das Selbstbewußtsein» به «برای خودآگاهی» ترجمه میشد (همچنین نک. توضیحات اشکال مربوط به ص. ۱۴۳، ۱۷).
- ص. ۱۴۵، ۱ تا ۳: «فرد» در اینجا ابهام دارد زیرا یک بار به جای «Einzelnes» و بلافاصله دو بار به جای «Individuum» آورده شده است (نک. توضیحات اشکال مربوط به ص. ۱۴۴، ۲). خوانندۀ فارسیزبان قادر به تفکیک این دو از هم نیست.
- ص. ۱۴۵، ۴: عبارت «in der Weise» ترجمه نشده و نقش آن نادیده گرفته شده است.
- ص. ۱۴۵، ۵: مترجم توضیح نداده است که چرا «versenkte Bewußtsein» را بهرغم فقدان یک حرف "s" در انتهای صفت، به صورت مفرد، یعنی به «آگاهی مستغرق» ترجمه کرده است، زیرا این ترکیب میتوانست با فرض اینکه جاافتادگی در اصل متوجه حرف "e" در انتهای «Bewußtsein» است، به صورت "آگاهیهای مستغرق" باشد که با بافت متن همخوانی بیشتری دارد. از قضا نسخۀ ویراستاری شدۀ Suhrkamp نیز موید همین حالت دوم است. گویا مترجم یا این ظرافت را ندیده است یا اگر هم دیده، متأسفانه بدون هیچ توضیحی از کنار آن گذشته است.
- ص. ۱۴۵، ۵: ترکیب اضافی «Sein des Lebens» به ترکیب وصفی «وجود حیاتی» ترجمه شده است که به رغم توضیحات مترجم در پانوشت، باز هم ترجمۀ آن به «وجود حیاتی» قانعکننده نیست. مترجم دلیلی نیاورده است که چرا باید «وجود حیاتی» بر «وجودِ حیات» (که ترجمۀ نزدیکتر و دقیقتر عبارت آلمانی با استفاده از ترکیب اضافی به جای ترکیب وصفی است) ترجیح داشته باشد.
- ص. ۱۴۵، ۶: رسم است که در ترجمۀ فارسی از آوردن جملات مجهول (که در زبانهای اروپایی منجمله آلمانی مرسوم است) تا جایی که ممکن است پرهیز میکنند. به این ترتیب بیشتر مترجمان خبره، در صورت امکان، جملات مجهول را به معلوم برمیگردانند. اما عکس این کار، یعنی مجهول کردن یک جمله که در اصل معلوم بوده است، اگر به دلایل قانعکنندهای صورت نپذیرفته باشد، خطای ترجمه محسوب میگردد. من در اینجا دلیلی نیافتم که چرا مترجم این جمله را که در اصل معلوم بوده و معنای کاملاً مشخصی نیز دارد، در فارسی به صیغۀ مجهول برده است. صیغۀ معلوم "خود را تعین بخشیدن \ متعین کردن" در اینجا معادل بهتری برای "sich bestimmen" میبود.
- ص. ۱۴۵، ۷: آن «[یعنی]» افزودۀ مترجم ابهام دارد و معلوم نیست که آیا توضیحات بعد از آن، معنای کل جملۀ پیشین است یا معنای یک مفهوم از آن (و در این صورت معنای کدام مفهوم)؟ متن اصلی چنین ابهامی ندارد و معنای آن روشن است.
- همانجا: ترجمۀ vertilgen به «نفی» بدون توضیح در پانوشت، آن هم درحالی که نفی به طور خاص در فلسفۀ هگل ترجمۀ negieren یا Negation است و نباید با آن خلط شود، ترجمۀ ضعیف و نارسایی محسوب میشود که برای خوانندۀ فارسیزبان تولید ابهام میکند.
- همانجا: در انتهای جمله عبارت «نفی وجودِ صرفاً منفی ...» آمده است که این «نفی» در اینجا قرینهای در متن ندارد.
- همانجا: اساساً ساختار «zu sein» در اینجا به درستی ترجمه نشده است و در اثر آن معنای کل جمله قلب شده است و اشکالات ساختاری و معنایی فراوانی پدید آمدهاند (که پیشتر بدان اشاره شد).
- ص. ۱۴۵، ۱۱: در برابر «seine Wahrheit»، در ترجمه عبارت «حقیقتِ یقین» آمده است که نادرست است. نه بر مبنای معنای جمله میتوان عبارت بالا را به «حقیقتِ یقین» ترجمه کرد و نه بر مبنای مرجع ضمیر ملکی مذکر sein (زیرا یقین (die Gewißheit) در آلمانی مونث است).
- ص. ۱۴۵، ۱۲: فعل «wäre» در اینجا به «است» ترجمه شده است و وجه Konjunktiv آن که دلالت بر عدم قطع و یقین دارد در فعل «است» از دست رفته است.
- همانجا: ترکیب «برای خود بودنِ خاصّاش» در اینجا با یک «را»ی نشانۀ مفعولی نقش مفعولی گرفته است که نادرست است. در جملۀ آلمانی این عبارت مفعول نیست و بنابراین معنای جمله در فارسی به کلی قلب شده است.
- ص. ۱۴۵، ۱۳: مانند مورد پیشین اینجا هم «موضوع آگاهی» با یک «را»ی نشانۀ مفعولی به مفعول تبدیل شده است که نادرست است و در اینجا نیز معنای جمله در فارسی تاحدودی قلب شده است.
- همانجا: در همین سطر، نقش واژۀ «diese» به فارسی منتقل نشده است.
- ص. ۱۴۵، ۱۴: عبارت «به آگاهی» در ترجمه آمده است که قرینهای در اصل آلمانی ندارد و احتمالاً میتواند ناشی از تفسیر نادرست ضمیر sich و به طور کلی ترجمۀ معوج کل جمله (نک. چند اشکال پیشین) باشد.
- همانجا: فعل «dargestellt hätte» به «بازنمایی کند» ترجمه شده است که در آن هم زمان فعل به صورت نادرست ترجمه شده است و هم نقش وجه Konjunktiv در این فعل به فارسی منتقل نشده است و به این ترتیب معنای اصلی جمله در ترجمۀ فارسی قلب شده است (نیز نک. اشکال نخستین ص. ۱۴۵، ۱۲).
- همانجا: جملۀ فارسی ابهام دارد و باید با استفاده از نشانههای ویرگول، کسرۀ اضافه، یا ساکن از آن ابهامزدایی میشد. خوانندۀ فارسیزبان میتواند حداقل دو خوانش کاملاً متفاوت از این جمله داشته باشد در حالی که جملۀ اصلی در آلمانی فاقد چنین ابهامی است.
- ص. ۱۴۵، ۲۰: «خود» در اینجا زائد است و قرینهای در متن اصلی ندارد و معنای جمله را نیز قلب کرده است. حتی اگر مترجم آوردن آن را به هر دلیلی لازم دیده است، بهتر بود آن را میان قلاب میآورد.
- ص. ۱۴۵، ۲۱: باز هم مترجم از عهدۀ ترجمۀ ساختار zu sein برنیامده است. بااینحال ترجمۀ او در این مورد خاص به لحاظ انتقال معنا اشکالی ندارد.
- ص. ۱۴۶، ۳: در پانوشت شمارۀ ۳۹، «[میباید] برای خود موجود شوند» به عنوان یک ترجمۀ ممکن با قید «ایضاً» آورده شده است، درحالی که چنین ترجمهای نمیتواند مبتنی بر ساختار «sie müssen […], für sich zu seyn» باشد. دلیل این عدم امکان، آمدن «zu» بر سر «seyn» است که ارتباط این عبارت را با فعل müssen به کلی قطع میکند. فعل müssen در واقع مکمل خود را که همان فعل erheben است دریافت کرده است و ارتباطی با این seyn ندارد.
- همانجا: ترجمۀ «für sich zu seyn» به «تا برای خود شوند» هم (به جز این که به جای "بودن" در ترجمۀ seyn، "شدن" آورده است) باز مستلزم این فرض نادرست است که در عبارت بالا یک «um» به قرینۀ معنوی حذف شده باشد. این درست است که هگل در بسیاری موارد، واژگانی را به قرینۀ لفظی و معنوی حذف میکند، اما فرض حذف یک «um» در اینجا هیچ قرینۀ لفظی یا معنوی ندارد. به این ترتیب کل معنای این جمله در فارسی معوج و مختل شده است. صورت صحیح و نقش عبارت بالا در واقع متمم بودن برای «Gewißheit» است، چنان که ترجمۀ درست آن بخش از جمله چنین میشود: "... یقین از خویشتن خویش، [مبنی بر] بودن برای خود...".
- ص. ۱۴۶، ۴: در ترجمه آمده است «آزادی ذات میشود». جملۀ اصلی آلمانی به علت تودرتوبودن و نیز حذف های متعدد به قرینۀ لفظی، دشوار است و ترجمۀ آن نیازمند بررسی دقیق ساختار جمله است. اما هر تحلیلی که از ساختار این جمله داشته باشیم، نخواهیم توانست عبارت یا مضمون «آزادی ذات میشود» (آن هم «تنها از طریقِ جان بر کف نهادن»!) را از آن بیرون بکشیم. مترجم آشکارا این معنا را در ترجمۀ فارسی بر جملۀ هگل تحمیل کرده است.
- ص. ۱۴۶، ۹: ساختار «…wohl…aber…» به درستی به فارسی منتقل نشده است و واژۀ «wohl» به غلط به «بهدرستی» ترجمه شده است. ترجمۀ درست چنین ساختاری چیزی مانند "ایبسا\شایدکه...اما..." است. با این ترجمۀ نادقیق، خوانندۀ فارسیزبان عملاً بخشی از معنای اصلی جمله را از دست داده است.
- ص. ۱۴۶، ۱۱: عبارت «Anerkanntsein» به «بهرسمیّت شناختن» ترجمه شده است که در اصل ترجمۀ "anerkennen" یا "Anerkennen" است. ترجمۀ درست «Anerkanntsein» با استفاده از همان واژگان به کاررفته توسط مترجم چنین است: "به رسمیت شناخته شده بودن" که آن را میتوان به "بهرسمیتشناختهشدگی" هم ترجمه کرد. مترجم در ترجمۀ بند نخست (ص. ۱۴۲) و در بخش تفسیر (ص. ۲۰۵) به این نکته توجه داشته است و در آنجا واژۀ «Anerkanntes» را به «به رسمیّت شناخته شده» ترجمه کرده است (که درست است) اما در اینجا ترجمۀ نادرستی ارائه داده است.
- همانجا: ساختار این جمله اساساً نادرست ترجمه شده است: «امّا او به عنوانِ خودآگاهی قائم بالذّات هنوز به حقیقتِ به رسمیت شناختن نرسیده است». عبارت «به عنوانِ خودآگاهی قائم باالذّات» نباید پس از «او» بیاید، بلکه جای درست آن پس از "بهرسمیتشناختهشدهبودن \ بهرسمیتشناختهشدگی" است. مترجم ظاهراً در اینجا وجه Genitiv سه واژۀ پس از als را ندیده است. حتی اگر این وجه Genitiv را هم رعایت میکرد، باز هم ساختار جملۀ او اشکال اساسی داشت.
- ص. ۱۴۶، ۱۲: در این جمله، مترجم از کنار یک خوانش ممکن و محتمل از بخشی از این جمله بدون هیچ توضیحی گذشته است. فعل gelten در ترکیب با حرف اضافۀ als را میتوان طور دیگری نیز خواند. خوانشی که اتفاقاً به بافت و محتوای متن نزدیکتر است. در این خوانش، ترجمه، بر خلاف «زیرا غیر برای او اعتباری بیش از خود او ندارد» (با استفاده از همان معادلهای مترجم) به این صورت خواهد بود: "زیرا غیر برای او دیگر بهاندازۀ\بهمثابۀ خودِ او معتبر نیست". تفاوت در خوانش «nicht mehr» به صورت قید است. بدیهی است که این دو خوانش بهرغم شباهت ظاهری، همارز نیستند.
- ص. ۱۴۶، ۱۳: فعل این جمله، یعنی «stellt sich … dar» معلوم است، درحالی که در فارسی به «بازنموده میشود» که مجهول است ترجمه شده است (همچنین نک. ص. ۱۴۵، ۶).
- همانجا: «als ein Anderes» به «همچون ذاتِ غیر» ترجمه شده است. «ذات» در اینجا افزودۀ بیجای مترجم است و در متن اصلی موجود نیست. حتی شاهدی برای حذف آن به قرینۀ لفظی نیز در جمله موجود نیست (زیرا در اینصورت باید مثلاً به شکل "als eines Anderen" میبود).
- ص. ۱۴۶، ۱۸: فعل «hervorgehen» به "به پیش رفتن" ترجمه شده است که کاملاً نادرست است و معنای جمله را نیز به کلی قلب کرده است.
- همانجا: قید «überhaupt» به غلط در نقش صفت برای «یقین» به صورت «یقین مطلق» آورده شده است که به فرض درست بودن معادل مترجم (نک. ایراد بعدی) در اصل باید به صورت "بهنحو\بهصورت مطلق" ترجمه میشد.
- همانجا: آوردن «مطلق» به عنوان ترجمۀ «überhaupt» در اینجا، آنهم در متن کسی مانند هگل که «مطلق» یا همان das Absolute یا absolut در نزد او معنایی کاملاً خاص دارد، جایز نیست. خود مترجم نیز در واژهنامه «مطلق» یا "مطلقاً" را برای überhaupt نیاورده است. این «مطلق» در اینجا هم از لحاظ معنا و هم از لحاظ نقش دستوری اشکال اساسی دارد.
- ص. ۱۴۷، ۳: در ترجمه آمده است: «... تا به دو حدّ نهایی با تعینات متضاد تجزیه شود». این ترجمه به لحاظ ساختار، و به تبع آن معنا، به کلی نادرست است و در فارسی معنایی بر جمله تحمیل شده است که هیچ ارتباطی به اصل آلمانی ندارد. به نظر میرسد در اینجا نیز ساختار اصلی با ساختار «um…zu» (به دلیل آمدن «تا» در ترجمه) اشتباه گرفته شده باشد. به دلیل بروز مکرر این خطا (برای مثال نک. ص. ۱۴۲، ۱۰ \ ص. ۱۴۵، ۷ \ص. ۱۴۶، ۳)، به نظر میرسد که مترجم با این ساختار جملات آلمانی که با «zu» ساخته میشوند آشنایی کافی ندارد.
- ص. ۱۴۷، ۵: زمان فعل «تجزیه میشود» نادرست است و باید به "تجزیه شده است" ترجمه میشد.
- ص. ۱۴۷، ۶: فعل جملۀ «بلکه هر یک دیگری را ... آزاد میگذارند» به صورت جمع آمده است. در فارسی باید «هر یک» را با فعل مفرد "میگذارد" بیاوریم.
- ص. ۱۴۷، ۱۰: بهتر میبود «معلوم میشود» در اینجا در میان قلاب یا حداقل با یک پانوشت میآمد زیرا افزودۀ مترجم است و در متن قرینهای ندارد.
- ص. ۱۴۷، ۱۳:عبارت «und die bestehende Selbstständigkeit zum wesentlichen Momente hat» به «و عنصر متحرک ذاتیاش را قائمیت بالذّات تشکیل میدهد» ترجمه شده است. به نظر من تلاش مترجم برای ترجمۀ این عبارت ناموفق بوده است. به نظر میرسد مترجم صفت bestehend به معنای "پایدار\مانا\ماننده" را (که صفت قائمیت بالذّات است) در جملۀ فارسی با فعل "تشکیل دادن" منتقل کرده باشد، درحالی که فعل اصلی در اینجا "haben" است که البته در فارسی لزوماً نباید به "داشتن" ترجمه شود اما معنای "تشکیل دادن" نیز نمیدهد. احتمال دارد که مترجم اساساً این صفت را ندیده باشد زیرا در اصل معنا و نقش آن را به فارسی منتقل نکرده است.
- ص. ۱۴۷، ۲۱: «یک» در عبارت «آن یک خدایگان است، و این یک بنده» ابهام دارد و ممکن است به این صورت خوانده شود: "آنیکی یک خدایگان است و ایندیگری یک بنده".
- ص. ۱۴۷، ۲۳: «آگاهی برای خود موجودیست که...» ابهام دارد و امکان دارد به چندین صورت خوانده شود. مترجم باید این ابهام را با آوردن یک کسره و یک ویرگول یا علامت ساکن، مثلاً به صورت "آگاهیِ برای خود، موجودیست که..." برطرف میکرد.
- همانجا: عبارت «از طریق آگاهی غیر» ابهام دارد و بیشتر ترکیب اضافی را به ذهن خواننده متبادر میکند، درحالی که در متن اصلی، ترکیب وصفی است.
- ص. ۱۴۷، ۲۴: ساختار بخشی از جملۀ آلمانی به طور معوج ترجمه شده است. در ترجمه آمده است «... یعنی از طریقِ آگاهیای، متعلّق به ذاتِ آن، که ... است». در اینجا عبارت «متعلق به ذات آن» به دلیل عدم انتقال درست ساختار جملۀ آلمانی به فارسی، پادرهوا مانده است. ترجمۀ درست باید به لحاظ ساختار چیزی شبیه به این میبود "... یعنی از طریق آگاهیای که متعلقِ ذاتِ آن این است که ... است\باشد".
- ص. ۱۴۸، ۹: زمان فعل «نمییابد» نادرست است و در اصل باید ماضی میبود.
- ص. ۱۴۸، ۱۰: زمان فعل «مبرهن میسازد» در اصل باید ماضی میبود.
- ص. ۱۴۸، ۱۴: فعل "unter sich haben" به "به زیر کشیدن" ترجمه شده است که از لحاظ انتقال دقیق معنا مطلوب نیست (بهتر بود به "ذیل خود داشتن" یا چیزی شبیه به این ترجمه میشد).
- ص. ۱۴۸، ۱۶: در ترجمه آمده است «بنده هم [...] با شئ نسبت سلبی دارد و [...]». مترجم جای درست «هم» به عنوان ترجمۀ «auch» را رعایت نکرده است است و از این طریق در معنا اختلال (یا در بهترین حالت، ابهام) ایجاد کرده است. جای درست «هم» نه پس از «بنده» بلکه پس از واژۀ «سلبی» است. بهتر بود ترجمه از لحاظ ساختار به این صورت میبود: "بنده [...] با شئ بهنحو سلبی هم نسبت برقرار میکند و [...]".
- ص. ۱۴۹، ۱: ترکیب «آگاهی غیر» ابهام دارد و ممکن است به صورت ترکیب اضافی خوانده شود.
- همانجا: واژۀ «Anerkanntsein» به «به رسمیّت شناخته شدن» ترجمه شده است که در اصل ترجمۀ "anerkannt werden" (یا حالت Substantiv آن) است. ترجمۀ دقیقتر آن با استفاده از معادلهای مترجم "بهرسمیتشناختهشدهبودن" یا "بهرسمیتشناختهشدگی" است (همچنین نک. اشکال مربوط به ص. ۱۴۶، ۱۱).
- ص. ۱۴۹، ۳: واژۀ «عنصر» اضافۀ مترجم است و در متن قرینهای ندارد؛ بهتر بود حذف میشد یا میان قلاب میآمد.
- ص. ۱۴۹، ۵: در ترجمه آمده است «[...] عنصرِ متحرک به رسمیت شناختن از این نظر حاضر است که [...]». این ترجمه به دلیل انتقال نادقیق ساختار جملۀ اصلی، دچار ابهام است و محتمل است توضیحات پس از «که» به عنوان توضیحات وجه «حاضر» بودن عنصر متحرک خوانده شود، بخصوص که عبارت «از این نظر» هم بر آن تأکید میکند، درحالی که توضیحات پس از «که» در واقع شرح و بسط همان «عنصر متحرک» است نه علت یا دلیل حاضر بودن آن. مترجم این نکته را در ترجمۀ جملۀ بعدی نیز رعایت نکرده است.
- ص. ۱۴۹، ۸: جملۀ «متقابلاً، عنصر متحرک دیگر، که این عمل دوّم همان عمل اوّل است؛» به رغم وجود نشانۀ «؛» که به تبعیت از متن اصلی آورده شده است، کاملاً پادرهوا است. ادامۀ ترجمه نیز این پادرهوایی را رفع نمیکند. علت این مشکل، عدم توفیق مترجم در انتقال درست ساختار جمله به فارسی است. گشودن گره معنای این جمله تنها با رجوع به جملۀ قبلی ممکن است که آن هم (چنان که پیشتر اشاره شد) به صورت معوج به فارسی برگردانده شده است. توضیحات پس از «daß» در این جمله و در جملۀ قبلی، در واقع شرح و بسط «عنصر متحرک» است.
- همانجا: عبارت «daß dies Tun des zweiten das eigene Tun des ersten ist» به «که این عمل دوّم همان عمل اوّل است» ترجمه شده است. این ترجمه اشکال (یا در بهترین حالت ابهام) دارد زیرا «عمل دوّم» و «عمل اوّل» توسط خوانندۀ فارسیزبان به صورت ترکیب وصفی خوانده میشود و تقریباً ناممکن است به صورت ترکیب اضافی خوانده یا فهم شود، درحالی که منظور متن در اینجا عملی است که "متعلق به" \ "صادر شده از" آگاهی اولین و دومین است. به دیگر سخن، اولین و دومین در اینجا "das Erste" و "das Zweite" هستند و نه صفاتِ «عمل».
- همانجا: «eigene» به فارسی منتقل نشده است.
- ص. ۱۴۹، ۱۰: جملۀ «خدایگان، قدرت منفی محضیست که شئ برای آن هیچ، و به این ترتیب، عمل ذاتی محض در این رابطه است» در مقایسه با جملۀ اصلی در آلمانی ابهام بیشتری دارد. در جملۀ فارسی، «عمل ذاتی محض» میتواند محمول «شئ» خوانده شود، درحالی که محمول «قدرت» (یا در اصل «خدایگان») است. اگر مترجم به تبعیت از ساختار متن آلمانی آن «است» پس از «رابطه» را، پس از «هیچ» میآورد و آن «است» دوم را ترجیحاً میان قلاب میگذاشت، این مشکل تا حد زیادی برطرف میشد.
- ص. ۱۴۹، ۱۱: در اینجا نیز مترجم آشکارا به ساختار جمله که در آن فعل «ist» به قرینۀ جملۀ قبلی حذف شده است توجهی نداشته. در ترجمه آمده است «امّا [عملِ] بنده نه عملِ محض، که عملِ غیر ذاتی است». تفسیر نادرست مترجم را میتوان در آوردن واژۀ «عمل» میان قلاب، قبل از «بنده»، و از این طریق قرار دادن «عمل» در مقام نهاد جمله، آشکارا مشاهده کرد. صورت درست این جمله باید چنین میبود: "امّا بنده، نه یک عمل محض، بلکه عملی غیر ذاتی است". درست همانطور که در جملۀ پیشین خدایگان یک قدرت منفی و یک عمل ذاتی محض بود، در اینجا نیز «بنده» عملی غیرذاتی است. چنان که میبینیم، عدم دریافت و انتقال درست ساختار جملۀ قبلی به این جمله نیز سرایت کرده و معنای متن را در این فقره به کلی مخدوش نموده است.
- ص. ۱۴۹، ۱۵: زمان فعل «مییابد» نادرست ترجمه شده است و در اصل باید ماضی نقلی میبود.
- ص. ۱۴۹، ۱۹: زمان فعل «میشود» نادرست ترجمه شده است و در اصل باید ماضی نقلی میبود.
- ص. ۱۴۹، ۲۱: جملۀ «پس، خدایگان از برای خود بودن به عنوانِ [یقین از] حقیقتْ یقین ندارد» تلاشی است نافرجام، و تولیدکنندۀ ابهام در ترجمه. مترجم سعی کرده است با آوردن «یقین از» در مین قلاب به عنوان ترجمهای برای وجه Genitiv واژۀ حقیقت، بر این مشکل غلبه کند، اما با این کار، ابهامی مضاعف بر جمله تحمیل نموده است.
- ص. ۱۴۹، ۲۲: نقش و معنای واژۀ «vielmehr» به فارسی منتقل نشده است. اگر در اینجا واژۀ «در عوض» معادل آن باشد، آنگاه ترجمۀ درستی برای «vielmehr» نخواهد بود.
- ص. ۱۵۰، ۱: زمان فعل «نشان داده» نادرست ترجمه شده است و در اصل باید ماضی ساده میبود.
- ص. ۱۵۰، ۲: زمان فعل «بدل میشود» نادرست ترجمه شده است و در اصل باید به صورت "بدل خواهد شد" میبود.
- ص. ۱۵۰، ۵: ترجمۀ «ما بندگی را صرفاً در ذیل رابطۀ خدایگانی دیدیم» ترجمهای نامطلوب است. درستِ آن، تقریبا همان است که مترجم در پانوشت آورده است. معلوم نیست که چرا مترجم آن ترجمۀ درست را به پانوشت منتقل کرده و این ترجمه را بر آن ارجح دانسته است. مضمون جملۀ آلمانی در اصل چنین است: "ما [تا اینجا] صرفاً چیستیِ بندگی را در رابطه با خدایگانی ملاحظه کردیم".
- ص. ۱۵۰، ۶: عبارت «در نتیجه» در اینجا زائد است و قرینهای هم در متن ندارد. اگر تفسیر مترجم باشد، آنگاه باید میان قلاب آورده میشد.
- ص. ۱۵۰، ۸: فعل «محسوب شدن» دراینجا قرینهای در متن ندارد. ترجمه میتوانست با فعل "است" و با اندکی تغییر، معنای اصلی جمله را بهخوبی منتقل کند.
- ص. ۱۵۰، ۹: فعل «است» پس از «برای بندگی» قرینهای در متن ندارد و افزودۀ مترجم است که باید میان قلاب آورده میشد (که البته باز هم به لحاظ معنا نادرست است). این «است» در اینجا معنا را مختل کرده است و آن «و» پس از آن نیز باید حذف میشد.
- همانجا: قید «jedoch» به درستی به فارسی منتقل نشده است.
- ص. ۱۵۰، ۱۱: قید «فقط» به عنوان ترجمۀ allein در جای نادرستی در جمله قرار گرفته است و معنا را قلب کرده است. جای درست این قید، یک سطر بالاتر، پیش از «بندگی» است.
- ص. ۱۵۰، ۱۲: پس از فعل «است»، برخلاف متن اصلی که با نقطه پایان مییابد، در ترجمه نشانۀ «؛» آمده است. شاید علت این امر تمهیدات مترجم برای اتصال این جمله به جملۀ بعدی باشد که چنانکه در ادامه خواهیم دید، نادرست است.
- همانجا: پس از فعل «است» و آن نشانۀ «؛»، مترجم با استفاده از واژۀ «یعنی» دو جمله را به یکدیگرمربوط کرده است. اگرجه این دو جمله به هرحال بیارتباط نیستند اما کاربرد این «یعنی» در اینجا به این صورت و به عنوان معادل «nämlich» درجملۀ دوم، نادرست است. این واژۀ «nämlich» در ارتباط با واژۀ «sondern» در همان جمله است که معنا مییابد نه در ارتباط با جملۀ قبلی.
- ص. ۱۵۰، ۱۳: زمان دو فعل «نیست» و«است» نادرست ترجمه شده است و باید در اصل ماضی نقلی میبود.
- همانجا: فعل «است» پس از «اضطراب» قرینهای در متن اصلی ندارد و افزودۀ مترجم است و در بهترین حالت باید میان قلاب آورده میشد. اگر مترجم فعل قبلی را به صورت درست آن، یعنی ماضی نقلی ترجمه کرده بود، اکنون میتوانست این «نیست» را در اینجا به تبعیت از متن اصلی به کلی حذف کند.
- ص. ۱۵۰، ۱۴: واژۀ «در درون» قرینهای در متن اصلی ندارد و میتواند در بهترین حالت متعلق به فعل "حس کردن" باشد، که آن هم البته زائد است، مگر آنکه مترجم آن را ضرورتاً در تقابل با "در بیرون حس کردن" آورده باشد که این هم بیمعناست و چنین ضرورتی در کار نیست و چنین فعلی هم در متن قرینهای ندارد.
- ص. ۱۵۰، ۱۵: زمان هر سه فعل، یعنی «منحل میشود»، «میلرزد» و «میگردد» نادرست ترجمه شده است و در اصل باید ماضی نقلی میبود.
- ص. ۱۵۰، ۱۷: عبارت «همۀ وجود پایدارش» چندین اشکال دارد: نخست این که آن «ش» افزودۀ مترجم است و قرینهای در متن ندارد. دوم این که «وجود» نیز افزودۀ مترجم بوده و احتمالاً متضمن تلاش او برای ترجمۀ «Bestehen» است که به نظر میرسد با «alles Bestehenden» اشتباه گرفته شده باشد. سوم اینکه ترجمۀ alles به «همۀ» در ترکیب با دیگر اجزای عبارت در اینجا نادرست است. مضمون درست این عبارت "هر پایداری" یا "همۀ پایداریها" است. چنان که میبینیم این ترجمه از هر حیث نادرست است.
- ص. ۱۵۰، ۲۰: در عبارت «یک انحلال کلّی»، «یک» قرینهای در متن ندارد. در متن اصلی «diese» آمده است که اینجا جا افتاده است.
- ص. ۱۵۰، ۲۵: دراین جمله، آمدن عبارت «و در جزئیاتِ خدمت» ناشی از ترجیح یک خوانش ضعیفتر (اما در عین حال ممکن) به زیان یک خوانش بهتر و استوارتر از ساختار جمله است. مضمون خوانش بهتر چنین است: "اما احساسِ قدرت مطلقْ به طور عام، و [احساسِ] خدمتْ به طور خاص، صرفاً عبارت است از انحلال در خود". حتی به فرض ارجحیت همان خوانش به زعم من، ضعیفتر هم، آوردن «در جزئیات» (که در صیغۀ جمع است) به جای «im einzelnen» (که در صیغۀ مفرد است)، دقیق نیست.
- ص. ۱۵۱، ۲: ترجمۀ «so» و «darin» افتاده است.
- ص. ۱۵۱، ۳: عبارت «عنصر متحرکی که در آگاهی خدایگان منطبق بر میل است» ابهام دارد و به لحاظ ساختار باید به این صورت ترجمه میشد: "عنصر متحرکی که منطبق بر میل در آگاهی خدایگان است"، یعنی «آگاهی خدایگان» محل انطباق «عنصر متحرک» با «میل» نیست بلکه صرفاً جایگاه «میل» است.
- ص. ۱۵۱، ۴: زمان فعل «میشود» نادرست است و باید ماضی میبود.
- همانجا: جملۀ «schien dem dienenden Bewußtsein zwar die Seite der unwesentlichen Beziehung auf das Ding zugefallen zu sein» به «سویۀ نسبتِ غیرذاتی باشئ بر آگاهی خدمتگزار نمودار میشود» ترجمه شده است که نادرست است. در اینجا نهتنها ترجمۀ «zugefallen zu sein» به کلی افتاده است، بلکه به تبع آن ساختار و معنای جمله نیز کاملاً نادرست به فارسی منتقل شده است.
- همانجا: اگر مترجم متوجه ساختار و به تبع آن معنای درست جمله میشد و حق دو فعل "zufallen" و "sein" را ادا میکرد، آنگاه آن فعل "scheinen" را در اینجا به "نمودار شدن" ترجمه نمیکرد بلکه معادل «به نظر رسیدن» را برمیگزید که در پانوشت نیز به این این معادل اشاره کرده است.
- ص. ۱۵۱، ۷: در اینجا «Verschwinden» به «گذرا» ترجمه شده است. این ترجمه نه تنها نادرست است بلکه نه موافق ایزومورفی است و نه با واژهنامه تطابق دارد. در جملۀ بعدی و یک سطر پایینتر همین واژه آمده است که اینجا به «امحا» ترجمه شده است که البته این دومی ترجمۀ بهتری است اما باز هم درست نیست. Verschwinden به معنای محو شدن است در حالی که «امحا» به معنای محو کردن است که شاید برای ترجمۀ vernichten مناسبتر باشد. این اشکال در واژهنامه نیز به چشم میخورد. آنجا هم فعل verschwinden به درستی به «محو شدن» ترجمه شده است اما با کمال تعجب میبینیم که حالت Substantiv همان فعل به «امحاء، محو» ترجمه شده است!
- ص. ۱۵۱، ۸: عبارت «به تعبیری» در ازای «oder» آمده است که بیشتر تفسیر است تا ترجمه. اینجا بهتر بود همان «یا» میآمد.
- ص. ۱۵۱، ۱۳: عبارت «außer es» به «در بیرون از [وجودِ] خود» ترجمه شده است که نادرست است و باید "به بیرون از ..." میبود. عجیب این که مترجم در بند دوم، ترکیبی شبیه به همین را درست ترجمه کرده است.
- ص. ۱۵۱، ۱۷: ترجمۀ «sich» در اینجا افتاده است و بنابراین معنای جمله نیز قلب شده است.
- ص. ۱۵۱، ۱۸: ترجمۀ «بلکه برخلاف عنصرِ متحرک اوّلش، یعنی ترس، معنایی سلبی نیز دارد» به طور کلی بر اساس یک فهم نادقیق از ساختار و معنای جمله به این صورت ترجمه شده است. در جزئیات هم اشکالاتی موجود است. مثلاً ترجمۀ «gegen» به «برخلاف» و آوردن «یعنی» که قرینهای در متن ندارد و تفسیر مترجم است (و حداقل باید میان قلاب میآمد)، هردو اشکال دارند.
- ص. ۱۵۱، ۱۹: ترجمۀ «nur» افتاده است.
- همانجا: در «منفیت مختصّ آگاهی» مرجع ضمیر توسط مترجم به «آگاهی» تأویل شده است که نادرست است. اینجا مرجع ضمیر «das Formieren» است و نه آگاهی.
- ص. ۱۵۱، ۲۰: عبارت «از این طریق» به عنوان ترجمۀ «dadurch» در جای نامناسبی قرار گرفته است و معنا را قلب کرده است. ترجمۀ درست باید چنین میبود: "... تنها از این طریق به موضوعی برای او بدل میشود که صورت برابرنهادۀ موجود را حل و رفع کند..."
- ص. ۱۵۱، ۲۲: زمان فعل «میلرزد» نادرست ترجمه شده است و باید ماضی نقلی میبود.
- همانجا: عبارت «[وجود]» قرینهای در متن ندارد و زائد به نظر میرسد.
- ص. ۱۵۱، ۲۳: عبارت «از حیث موجود و منفی بودناش» در ازای «als ein solches» سویۀ غلیظ تفسیری دارد و بهتر بود میان قلاب قرار میگرفت، یا مترجم توضیح میداد که قرینۀ مثلاً «موجود» را در کجای متن دیده است.
- همانجا: عبارت «از حیث» نیز نادرست است و معنا را تغییر میدهد و بهتر بود به "به عنوان" یا "به مثابۀ" ترجمه میشد.
- ص. ۱۵۱، ۲۴: ساختار جمله به درستی به فارسی منتقل نشده است. اینجا مترجم به علامت ویرگول توجه نداشته است. ترجمۀ درست باید چیزی شبیه به این میبود: "و از این طریق، به برای خویشتنِ خود، [و\یا\یعنی به] یک موجود برای خود بدل میشود".
- همانجا: «موجود» معرفه است در حالی که باید نکره میبود.
- ص. ۱۵۲، ۲: ترجمۀ «als» افتاده است.
- همانجا: ترجمۀ «für es» افتاده است.
- همانجا: ترجمۀ «es selbst» افتاده است.
- ص. ۱۵۲، ۳: جملۀ «به این طریق ...» اشکال ساختاری دارد و معنای آن به کلی قلب شده است. درست آن باید چنین میبود: "صورت، از این طریق که به در آمده و در بیرون وضع و تثبیت شده است، برای او غیری جز خود او نمیشود". (من در اینجا از همان ترجمۀ پارافرازی مترجم پیروی کردم و سعی کردم صرفاً ساختار جمله را تصحیح کنم).
- ص. ۱۵۲، ۴: فعل «wird nicht» به «نیست» ترجمه شده که نادرست است.
- همانجا: مترجم، برخلاف جاهای دیگر، مرجع ضمیر «او» را مشخص نکرده است و توضیحی نیز نیاورده و بدین ترتیب جمله را با ابهام رها کرده است. بخصوص که خوانندۀ فارسی زبان به احتمال زیاد «صورت» را مرجع این ضمیر خواهد پنداشت، که البته نادرست است.
- همانجا: ترجمۀ پارافرازی «hinausgesetzt» به «به در آمده و در بیرون وضع و تثبیت شده» به رغم توضیحات مترجم، موجه و قابل قبول نیست. اگرچه همین که مترجم این نکته را در پانوشت به خواننده توضیح داده، خود مغتنم است.
- همانجا: «همان» زائد است و قرینهای در متن ندارد.
- ص. ۱۵۲،۷: باز هم یک ترکیب با zu و انتقال نادرست ساختار و معنای جمله. به دلیل تکرار متناوب این خطای ساختاری، به نظر میرسد مترجم در ترجمۀ ساختارهایی از این قبیل ضعف اساسی دارد. ترجمۀ این گزاره به کلی نادرست است.
- همانجا: زمان فعل «ظاهر میشود» نادرست است و باید ماضی میبود.
- همانجا: مترجم «eigener Sinn» را به «منظور خاص» ترجمه کرده است و در پانوشت نیز «منظور درونی» و «منظور درونذات» را به عنوان دو معادل ممکن آورده است. این ترجمهها هرسه معادلهای نامناسب و اغراقشدهای هستند که معنا را بیش از اندازه گنگ ساختهاند. این ترکیب رامیتوان به "منظور خودش" یا "منظور متعلق به خود" یا چیزی شبیه به اینها ترجمه کرد.
- ص. ۱۵۲، ۸: عبارت « به جهت» قرینهای در متن ندارد.
- ص. ۱۵۲، ۱۱: ترجمۀ فعل "stehen bleiben" به "باقی ماندن" نادرست است. معنای درست آن "متوقف ماندن" است.
- همانجا: ترجمۀ فعل "sich verbreiten über" به "به چیزی تسّری یافتن" نادرست است.
- ص. ۱۵۲، ۱۳: در اینجا ترجمۀ فعل "formieren" به "صورت پذیرفتن" به کلی نادرست است. این در حالی است که مترجم دو سطر پایینتر ترجمۀ درستی از حالت Substantiv این فعل ارائه کرده است.
- ص. ۱۵۲، ۱۴: ترجمۀ «eigner» که بالاتر مترجم بر سرش آنهمه دقت به خرج داده بود و سه معادل پرپیچوخم ارائه کرده بود، در اینجا بی هیچ توضیحی افتاده است.
- ص. ۱۵۲، ۱۶: واژۀ «des Wesens» در اینجا در حالت Genitiv قرار دارد که یک جزء ترکیب اضافی در آن به قرینه حذف شده است. مترجم این نکته را به فارسی منتقل نکرده است.
- ص. ۱۵۲، ۱۷: معادل «به میزان ناقصی» در ازای «einige» مناسب نیست.
- همانجا: در اینجا ترجمۀ فعل "ausstehen" به "دچار شدن" کاملاً نادرست است.
- ص. ۱۵۲، ۱۹: ترجمۀ «Erfüllungen» به «دستاوردها» نادرست است.
- ص. ۱۵۲، ۲۰: واژۀ «بنده» قرینهای در متن ندارد و اگر به هر دلیلی حاصل تفسیر مترجم است، باید میان قلاب میآمد.
- ص. ۱۵۲، ۲۳: عبارت «بر فراز فرد گسترش یابد» ترجمهای نادرست است. در متن، معادل این عبارت حالت قیدی دارد.
- همانجا: جای ترجمۀ «als» که به «به عنوان» ترجمه شده است نادرست است. این خطا خود خاصل خطا در انتقال ساختار گزارۀ قبلی است (نک. اشکال پیشین).
- همانجا: حالت Substantiv فعل «Bilden» در اینجا به «شکل» ترجمه شده است که نادرست است.
- ص. ۱۵۲، ۲۴: جای این «دیده شود» در جمله، همچنین نقش دستوری آن کاملاً نادرست ترجمه شده است (نک. دو اشکال قبلی).
- ص. ۱۵۲، ۲۵: ترجمۀ «einiges» به «جزء» نادرست است.
- همانجا: این جملۀ آخر متن به طور کلی و به لحاظ ساختار آنچنان معوج به فارسی برگردانده شده است که نقشهای دستوری مفاهیم در آن به کلی جابجا و مختل شدهاند و معنای جمله به کلی قلب شده است.
پینوشتها و ارجاعات
[۱] پارافراز روشی است که در آن به جای نقل قول مستقیم از متن متعلق به دیگری، فقراتی از متن او را با اندکی تغییر، خلاصهنویسی، حذف و اضافه و بنابر برداشت و تفسیر شخصی از متن اصلی نقل میکنند. این روش میتواند به صورت علمی یا غیر علمی به کار رود. در حالت نخست، با رعایت معیارها و قواعدی مشخص، پارافراز کردن متون، یکی از روشهای موثر تحقیق و پژوهش است. در نوشتههای غیر علمی یا غیرآکادمیک نیز پارافزاز ابزار موثری است در انتقال هرچه سریعتر محتوا بدون ماندن در قیدوبندهای دستوپاگیر کارهای علمی. در حالتی دیگر اما، پارافراز ابزاری است در دست کتابسازان و سوادفروشان و اقتباسکنندگان و جزوهنویسان.
[۲]فلسفۀ کانت از حیث تحقیق و پژوهش در ایران خوشاقبال بوده است و بعضاً ترجمههای بسیار منقحی از آثار کانت موجود است.
[۳]منظور ترجمههای متوسطی است که عموماً از زبان انگلیسی یا فرانسوی به فارسی ترجمه شدهاند و در بهترین حالت به صورت مشروط، یعنی با مبناقرار دادن متن اصلی قابل قرائت فلسفی و کار پژوهشی در سطوح عالی هستند.
[۴]این ملاک و معیار را از خود مترجم وام کردهام و چنان که خواهیم دید در این متن بسیار به کار بردهام.
[۵]بااین حال به صورت کلی و گذرا، به ارتباط تفسیر و ترجمه نیز اشاراتی خواهد آمد.
[۶]میتوان و باید در باب اهمیت پرداختن به فلسفه از روی متون اصلی و نیز دربارۀ سنت نامطلوب مواجهه با فلسفۀ غرب در ایران، به واسطۀ منابع ثانوی و شرح و تفسیرهای دستچندم به جای متن اصلی، بخصوص در نظام آکادمیک، آنهم در مقاطع بالا، فراوان سخن گفت. گریختن از متون اصلی و دست انداختن به دامان متون ثانوی یکی از بزرگترین موانع فهم درست ما از نواحیای از فلسفۀ غرب است که هنوز با متون آن به طور مستقیم درگیر نشدهایم و به همین دلیل هنوز فهمی زنده و دستاول از این فلسفهها حاصل نکردهایم.
[۷]نمونههای این از دست رفتن اتصال را میتوان در ترجمههایی دید که در آنها مترجم نه تنها هیچ سابقۀ پژوهش و تخصصی در متنی که ترجمه کرده است ندارد، بلکه آشکارا حتی فهمی از آنچه خود ترجمه کرده است هم حاصل نکرده است. نیز، کمشمار نیستند کسانی که مدعی شرح و تفسیر و تدریس فلسفۀ هگل هستند در حالی که حتی یک متن از فیلسوف را نیز به تمامی از روی اصل نخواندهاند و صرفاً از جزوهها و شرحها و تاریخفلسفهها و خلاصهها و پارافرازها تغذیه میکنند.
[۸]از قضا این ساختار، یعنی ترجمه در کنار متن اصلی به زبان آلمانی در وسط کتاب با مقدمه و تفسیری پیش و پس از آن، دقیقاً مطابق با ساختار کتاب یارچیک-لبریر است که ممکن است منبع اصلی مترجم برای ترجمه و تفسیر بوده باشد.
[۹]میتوان با تفسیر و فهم سیداحمدیان از متن نیز وارد دیالوگ شد، اما چنان که پیشتر اشاره کردم، سنجش فهم و تفسیر مترجم از خود متن، روش خاص خود را دارد که طرح و بسط آن در چارچوب این نوشتار نیست. من در انتهای این نوشتار اشارهای کوتاه به این نکته نیز خواهم کرد.
[۱۰]مترجمی که هیچ توضیحی دربارۀ هدف، روش و حدود کار خود ارائه نمیدهد، آشکارا ریگی به کفش دارد. کتاب حاضر تا حد قابل قبولی از چنین اشکالی مبراست.
[۱۱]البته کتاب در برقراری ارتباط با سنت هگلپژوهی به طور کلی، از غنای کافی برخوردار نیست و بیشتر حالتی سلبی دارد و بیشتر بر سنت فرانسوی متمرکز است.
[۱۲]طبعاً صِرف بهرهگرفتن از سنت فرانسوی برای ترجمه و تفسیر «خدایگانی و بندگی» خود به نوعی از جامعیت کتاب میکاهد و آن را به یک نگاه و تفسیر یکسویه فرومیکاهد.
[۱۳]تسلط بر یک زبان خارجی (به معنای اصلی کلمه)، بخصوص زبانی مانند آلمانی، کاری است بسیار دشوار، یا حتی در مواردی ناممکن. من این سخن را بنابر تجربۀ شخصی و نیز برخوردی که با بسیاری از مدعیان داشتهام میگویم و خود را نیز از این قاعده مستثنی نمیدانم.. بنابراین بدیهی است تسلط بر زبان متن هیچگاه نمیتواند به عنوان شرط لازم کار ترجمه تعیین شود. آنچه من در اینجا با مسامحۀ فراوان، از "تسلط به زبان متن" مراد میکنم، به معنای حدی از آشنایی با زبان است که در آن بتوان در سطوح عالی به ترجمۀ متون فلسفی پرداخت.
[۱۴]بنابر تجربۀ من، زبان فارسی قابلیتهایی در جملهسازی دارد که میتوان از آنها در انتقال جملات تودرتو و طولانی برخی متون هگل بهره جست. در حال حاضر این برداشت من شهودی است، میکوشم در آینده آن را بهتر صورتبندی و مستدل کنم.
[۱۵]بدیهی است که این مقولات شامل حال کل ترجمه نشده و حالت اشارۀ موردی دارند، یعنی هریک حداقل ناظر به یک مورد (یا بیشتر) از اشکالات موجود در ترجمه است و نه همۀ ترجمه به طور کلی.
[۱۶]میدانم که بسیاری از اساتید و پژوهشگران و مترجمان محترم با این نظر موافق نیستند، ولی من بر سر این موضع خود کماکان پافشاری میکنم، اگرچه شرح دلایل آن مجالی دیگر میطلبد.
[۱۷]البته مترجم به هرحال دلیل این عدم التفات خود را توضیح داده است که رد یا قبول آن به بحث ما ارتباط مستقیمی نمییابد.
[۱۸]به نظر من دقیقاً به همین دلیل، مترجم، ترجمه را «هستۀ اصلی» کتاب تعریف کرده است و تفسیر را در اینجا فرع بر آن شمرده است.
[۱۹]نک. یادداشتی از سیدجواد طباطبایی بر همین کتاب با عنوان فتح بابی برای هجی کردن هگل ، منتشر شده در نشریه مهرنامه. طباطبایی (که سیداحمدیان متقابلاً او رادر همین کتاب «مفسرایرانی هگل» (ص. ۱۷۰) نامیده است) در این یادداشت این کتاب را «آغازی نو در مطالعات هگلی در ایران» و بخش تفسیر کتاب را «اثری بیهمتا در زبان فارسی» مینامد.طباطبایی در این یادداشت هیچ نقدی به کتاب ندارد و بخصوص به اشکالات ترجمه هیچ اشارهای نمیکند. وی تنها به این سخن که «بدیهی است که منتقدان میتوانند اشکالاتی بر این مجموعه بگیرند» بسنده میکند. تأکید طباطبایی در آن یادداشت اساساً بر بخش فرعی تفسیر فرانسوی خدایگانی و بندگی است و «هستۀ اصلی» کتاب، یعنی ترجمه را به کلی مغفول میگذارد. اما همو در همان یادداشت بر این نکته تأکید دارد که «تا زمانی که نتوان فلسفهی هگل را بر پایهی متنهای خود فیلسوف و مفسران مهم او که بیشتر آلمانی و نیز فرانسوی و در مقیاس محدودتری ایتالیایی هستند و در پیش استادانی که با مشکلات آشنایی دارند مطالعه کرد و به درس خواند، نمیتوان به فهم درستی از این فلسفه رسید». این سخن او بهخودیخود البته درست است.
[۲۰]قصد من تقلیل فلسفه و پژوهش فسلفی به زباندانی نیست اما زباندانی اگرچه شرط کافی کار با متون فلسفی نیست اما شرط لازم آن است. بر همین قیاس، همانگونه که زباندانی شرط کافی برای فلسفیدن نیست، پارافراز کردن و خلاصهبرداری از متون ثانوی، جایی که هستۀ مرکزی یک کتاب، خودِ متن اصلی است، نیز کار فلسفی محسوب نمیشود، بلکه در حد تحقیق و پژوهشی است در کنار تحقیقها و پژوهشهای انجام شده.
[۲۱]بدیهی است که نمیتوان بدون خود متن و بدون منابع ثانوی هردو، فهمی جامع از متنی فلسفی در اختیار داشت. البته ممکن است کسی فهمی دستاول از متنی حاصل کرده باشد اما در انتقال این فهم به زبان مقصد (به طور خاص در ترجمۀ متن) موفق نباشد. این وضعیت ممکن و متصور است، اما در این صورت دو اشکال بر چنین کسی وارد است: یکی این که به هرحال معیار سنجش فهم اشخاص آثار ایشان است نه افکار درون ذهن ایشان. دوم این که اگر چنین باشد، این توجیه باز هم چنین ترجمهای را از اتهام نامطلوببودن مبرا نخواهد کرد و چنین کسی میتواند به کار تفسیر بپردازد و ترجمه را به دیگران واگذارد.
[۲۲]البته مترجم دلایلی نیز برای این رویکرد خود آورده است که بیشتر از آنکه روشنگر باشند با محتوای کار او در تناقض هستند. مثلاً وی در صفحۀ ۱۷۴ مینویسد که کوشیده است ترجمه و تفسیری «میانهرو» ارائه دهد اما تجلی و تحقق این میانهروی در بخش تفسیر بواقع چیزی نیست جز رقیق کردن مایۀ تفسیر یارچیک-لبریر و بورژوا با اندکی آبِ لودویگ زیپ و دیگران «به شرط عدم تعارض» (ص. ۱۷۵).
[۲۳]مطلع هستم که جناب سیداحمدیان متن دیگری از هگل، یعنی رسالۀ موسوم به تفاوت را نیز در دست ترجمه دارند. رسالۀ تفاوت در زمرۀ متون دورۀ ینای فیلسوف است که از لحاظ دشواری و پیچیدگی جملات متن (پس از متون دورۀ فرانکفورت) شهرت دارد. امید است ایشان در ترجمۀ رسالۀ تفاوت نکات مربوط به انتقال درست ساختار جملات و سایر اشکالات مشابه ترجمۀ حاضر را در نظر گیرند.
[۲۴]من در حد وسع و به نوبۀ خود، تنها به برخی از این اشکالات که به بحث ساختار زبان مربوط میشدند اشاره کردم، با این امید که این اشکالات در چاپهای بعدی مورد بازبینی قرار گیرند.
[۲۵]سیدجواد طباطبایی، فتح بابی برای هجی کردن هگل، نشریه مهرنامه.
[۲۶]همان.
[۲۷]همان.
[۲۸]به همین بهانه و در حاشیۀ این نقد پیشنهادی دارم که امیدوارم در بهبود کار ترجمه و پژوهش، بخصوص در حوزۀ دشوار فلسفۀ هگل، موثر باشد. با نظر به وضعی که ما در آن قرار داریم (که با وضع فلسفه در غرب مطلقاً قابل مقایسه نیست)، میتوان حکم کرد که اساساً عرصۀ ترجمۀ متون هگل، میدان کارهای یکنفره نیست. بعید است چنین پروژهای، آن هم در صورتی که قرار باشد از دایرۀ تفنن بیرون آمده و بیاشکال یا حداقل کماشکال و در سطوح عالی قابل استفاده باشد، با چنین کارهای انفرادی ممکن شود. تجربۀ ترجمه و تفسیر متون هگل در سالهای اخیر، خود شاهدی بر این مدعاست. در این حوزه یک گروه آنهایی هستند که بعضاً القابی را نیز یدک میکشند اما از ایشان هیچ اثر قابل ارجاعی صادر نشده است. اینان به هردلیل، هنوز خطر نکردهاند و گویا منتظرند تا جوانان وارد میدان شوند و در بهترین حالت به تشویق یا تخفیف صرف دیگران بسنده میکنند. گروه دوم آنهایی هستند که وارد میدان شدهاند و کارهایی هم در زمینۀ ترجمه و پژوهش فلسفی انجام دادهاند. این کارها اگرچه شایستۀ تقدیر است اما البته هنوز تا حد مطلوب فاصلۀ زیادی دارد.. تاکنون آشکارا هیچ ترجمۀ دقیق و مطلوبی از متون هگل ارائه نشده است و پژوهشهایی نیز که در قالب شفاهیات و منبریات، یا مقالات و تفاسیر و غیره در این زمینه به انجام رسیده، اکثراً دستدوم، خلاصهنویسی از این و آن منبع ثانوی، یا پارافرازکردن همان منابع در زبان فارسی بوده است. نگارندۀ این نقد خود را نیز مشمول این حکم و نقد میداند و امیدوار است که از این به بعد بتواند در راه روشنتری گام نهد. اما به هرحال پدیدۀ ترجمۀ منابع ثانوی پیرامون فلسفۀ هگل (و به طور کلی بسیاری از دیگر فیلسوفان بزرگ)، آنهم در حالی که محض نمونه حتی یک متن از فیلسوف به نحو منقح به فارسی ترجمه نشده است، خود از جملۀ همان نابسامانیهایی است که در ایران در بسیاری کارها رسم و عادت مألوف ما شده است؛ آنچنان جاافتاده و مألوف که دیگر کمترکسی، حتی اساتید، بدان حساسیتی نشان میدهند. اما شاید گزینۀ سومی نیز متصور باشد. این راه سوم، به نظر من،همکاری فشردۀ متخصصان است. معتقدم که ترجمۀ متون هگل تنها از طریق یک پروژۀ گروهی متشکل از افرادی متخصص و توانمند در زمینههای گوناگونِ مورد نیاز برای چنین کاری، مطلوب و اساساً ممکن است. چنین پروژهای نیاز به کسانی دارد که هریک در یک یا چندی از زمینههای مورد نیاز برای این کار، مانند آشنایی کافی به زبان آلمانی، تسلط بر زبان فارسی و فنون ترجمه و ویراستاری، آشنایی با فلسفه و متون هگل در سطوح عالی، آشنایی با سنتهای گوناگون تفسیر فلسفۀ هگل، نیز آشنایی با پژوهشهای دستاول در وادی هگلپژوهی و نظایر آن تخصص و تبحر داشته باشند.
[۲۹]این نکته به این معنا نیست که نمیتوان در مواردی اینچنین در ترجمۀ حاضر درپیچید. اما این کار روش دیگری میطلبد که اگر قرار بود در اینجا به کاربسته شود، این نوشتار بسیار طولانیتر از این که هست میشد و هدف اصلی من در نشان داد اهمیت توجه به ساختار به موازات توجه به اصطلاحات به کلی فوت میشد. با اینحال چند مورد از این دست را نیز در اینجا آوردهام.
[۳۰]بررسی همۀ موارد به صورت ایجابی به معنای ترجمۀ دوبارۀ کل متن میبود زیرا تقریباً جملهای در ترجمه نیست که بیاشکال باشد.
منبع: هگلبفارسی