فرهنگ امروز: همایش دولت پژوهی؛ واکاویهای نظری، کاربردی و آسیب شناختی در روز سه شنبه ۱۰ اسفند ماه ۱۳۹۵ در تالار اجتماعات دانشکده علوم اداری و اقتصادی دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد. در این همایش طی چهار نشست ابعاد مختلف دولت به معنای حاکمیت واکاوی شد و موضوعاتی چون 'دولت و کیفیت سیاست گذاری عمومی در ایران'، 'دولت و اقتصاد سیاسی و توسعه'، 'مباحث حقوقی و قانونی دولت' و 'مباحث نظری در زمینه دولت' از مباحث پنل های این نشست بودند. متن زیر سخنرانی سیدجواد طباطبایی در این همایش است. ایشان در سخنان خود از ابهامی حقوقی سخن گفتند که در مورد دو مفهوم دولت و حکومت در ایران وجود دارد. ایشان برای پیش بردن بحث خود ابتدا تاریخچه ای از چگونگی شکل گیری این دو مفهوم در غرب سخن راندند.
دولت و حکومت در غرب
کشور ما به لحاظ مفاهیم، کشور ابهامهاست؛ حدود و ثغور بسیاری از مفاهیم و تعریف دقیق آنها برای ما روشن نیست. در این نشست یک جملهای خوانده شد که خاطرم نیست از کدام کتاب است: «دولت در زبان فارسی حداقل چهار معنا دارد.» وقتی بر سر مفهومی به این مهمی اجماع نداریم قطعاً حداقل چهار معنا خواهد داشت. وقتی در عامۀ مردم این ابهامها وجود دارد طبیعتاً اشکالی ندارد، اما اشکال آنجاست که حتی علما اجماعی بر سر بعضی از مفاهیم ندارند. وقتی در کشور (بهعنوان مثال) میگوییم دولت، درست متوجه نمیشویم که دولت کجاست چه کسی یا چه چیزی است [و این] اشکال عمدهای است. این اشکالات از گذشته وجود داشته و ما هیچوقت این مفاهیم را درست متوجه نشدیم، حتی حقوقدانهای ما این اصطلاحات را مبهم به کار میبردند.
موضوع بحث من عبارت است از «دولت و حکومت». در این جلسه کمتر در مورد حکومت بحث شده است، درحالیکه کلمات دولت و حکومت کلمات قدیمی در زبان فارسی هستند. تردیدی نداریم که این دو کلمه از طریق عربی وارد منابع فارسی شدند و از طریق فارسی به ترکی استانبولی وارد شد و از آنجا یک دوری زد و از ترکی استانبولی دوباره وارد زبان فارسی جدید ما شده است؛ البته در دوران جدید به معنای دیگری به کار میروند، این تحولات در مورد بسیاری از مفاهیم ما صدق میکند. چون ما چندان موضوع تاریخ مفاهیم و یا تحول مفاهیم را مورد بررسی قرار نمیدهیم و در دانشگاههای ما چندان در مورد این موضوعات بحث نمیکنند و هدف آنها عمدتاً برای درست کردن و تولید کارمند سطح پایین است، بنابراین این بحثها اصلاً جایی در دانشگاههای ما ندارد.
ما یکسری از کلمات عربی-فارسی مانند دولت و حکومت را خودمان از قبل داشتیم، از یک زمانی در متنهایی به کار میرفت که ما الآن در اختیار داریم؛ اما از یک زمانی به بعد تحت تأثیر علوم انسانی جدید غربی که از طریق ترجمهها وارد شد دوباره ما این کلمات را فعال کردیم. در اینجا یک اتفاق بسیار مهم مضمونی افتاد؛ یعنی در مضمون اینها یک تحولی صورت گرفته که طبیعتاً این حکومت آن حکومتی که ما قبلاً به کار میبردیم، نیست؛ یعنی از طریق ترجمه از زبان فرانسه و بعدها از انگلیسی یا یکی دو زبان دیگر این مفاهیم را گرفتیم و درست هم متوجه نمیشویم که فرق این مفاهیم جدید بهعنوان حکومت معادل government انگلیسی در مقایسه با مفهوم پیش از خود که در منابع قدیمی ما به کار میرفته چیست و چه تمایز اساسی دارد و نمیدانیم که چه شکافی در اینجا ایجاد شده است. ما در زمان و مکانی متوجه نشدیم این مفهوم قدیمی حکومت بالکل از معنای خود خالی شده و از یک مضمون جدید پر شده و ما از یک نظام مفاهیم به یک نظام مفاهیم دیگر رفتیم و متوجه نشدیم چه اتفاقی افتاده است.
یکی از مفاهیمی که همه با آن آشنا هستند کلمۀ طبقه است. در تداول زمان قاجار و قبل از آن همۀ طبقات مردم را به معنای اصناف میفهمیدند، اما بعد از مبارزۀ طبقاتی و به وجود آمدن بحث طبقات در علوم اجتماعی، ما class را ترجمه کردیم و متوجه نشدیم که این طبقهای که ما از آن صحبت میکنیم هیچ ربطی به آن طبقه ندارد؛ بنابراین اینجا یک اتفاقات بسیار مهم بر سر فهم ما از مفاهیم افتاده است.
این تأکید برای این است که نظر حقوقدانهای کشور را به این جلب بکنم که ما باید در یک جایی بتوانیم به یک اجماعی برسیم که بعد از این هرکسی که میگوید دولت، معلوم شود که state است یا government، والا نمیتوانیم مثلاً در مورد دولت هویدا صحبت کنیم. دولت هویدا در واقع حکومت است، درحالیکه دولت یک امر دیگری است و گرفتاری ما در حکومت نیست، گرفتاری ما در دولت است که درست نمیدانیم چیست. سعی میکنم ابتدا تا اندازهای این را در غرب باز کنم و بعد برگردم به اینکه به چه ترتیبی به اینجا انتقال پیدا کرده است.
میدانیم در اولین جایی که نظام حکومتی در معنای جدید ایجاد شد و اصطلاح سیاست یا بهتر است بگویم سیاسات تثبیت شد، یونان است. در یونان یک امر اجتماعی یا یک نهاد اجتماعی ایجاد شد که در جای دیگر نبود. در یونان شهرهایی بودند که بهصورت سیاسی سازماندهی شدند به زبان یونانی به اینها گفتند polic؛ در زبانهای اروپایی مثلاً انگلیسی آن را به city ترجمه میکنند، گاهی به آن گفتند city-state که غلط است، اگرچه این ترجمۀ خود غربیهاست، اما غلط است و در واقع نوعی از نفهمیدن واقعیت پیچیدۀ یونانی است؛ چون در واقع state در آنجا نبود. City شهری بود که از شهر به معنای شهر اداری (بهعنوان مثال، تهران) جدا شد، جدایی آن هم به این صورت بود که ایجاد قدرت سیاسی کرد. اگرچه در مورد یونان هیچیک از این اصطلاحات درست نیست، اما به ناچار باید گفت یک شرایطی ایجاد و قدرتی به میان آمد که بر مردم حاکم شدند و این city را اداره کردند. گفتم اصطلاح City state درست نیست، چون در واقع دولتی وجود ندارد (بعداً میگویم دولت در کجا ظاهر شد).
یونان را که پشت سر بگذاریم قرونوسطی را در پیش داریم که فهم آن برای ما خیلی مهم است. متأسفانه دانشگاه ما بالکل در مورد قرونوسطی چیزی نمیگوید. قرونوسطی مهم است، چون وقتی روم، مسیحیت را بهعنوان دین رسمی پذیرفت چیزی ایجاد شد که ما به آن امت میگوییم؛ یعنی جماعتی که یک دید الهی آنها را به هم ربط میدهد، بعد از آن است که این امت، نظام حکومتی خود را ایجاد میکند؛ امپراتوری مقدس رومی-ژرمنی را ایجاد میکند که به زبان لاتین به آن میگفتند impérium که اتفاقاً آن چیزی نیست که در یونان ایجاد شده بود بلکه جدا شدن از آن است، چون یونان بههیچوجه به این اعتقاد نداشت که در بیرون از یک شهر (شهری که خودبسنده است یا به زبان امروز خودکفاست) جماعتی را به رسمیت بشناسند که بخواهند دولتی برقرار کنند. این جماعت شهروندان رومی وقتی در جایی بهصورت شورایی جمع میشدند و تصمیمی میگرفتند آن عبارت بود از polic؛ بنابراین در روم ما دولت داشتیم و در روم مسیحی است که دولتی ایجاد میشود که impérium است؛ دولت است -البته کلمۀ دولت خود اینجا مسئلهدار است- اما دولت یک امت است که عبارت از امت مسیحی. این اصطلاحاتی است که در زبانهای اروپایی وجود دارد.
در دوران جدید که بهصورت پیچیدهای از اواخر قرونوسطی تحولات بسیار مهمی صورت میگیرد تا زمانی که بهتدریج چیزی ظاهر میشود که به آن میگوییم دولت. اولین بار این اصطلاح در زبان ایتالیایی توسط ماکیاولی به کار میرود، lo stato که معادل state انگلیسی است اما فعلاً آن را ترجمه نمیکنم، زیرا در نوشتههای ماکیاولی و در آن زمان به چندین صورت این کلمه به کار میرفت. lo stato یعنی هم چیزی شبیه آن چیزی که امروز به آن میگوییم دولت به معنای state و هم تسلط بر امور (حاکمیت یک نفر بر جماعت). چون ماکیاولی از خاندان مدیچیها بود، میگوید lo stato de Medici؛ یعنی تسلط مدیچیها بر امور، فرمانروایی مدیچیها. این اصطلاح معادل همان چیزی است که ما قدیمیتر داشتیم. فرض کنید کتابی عربی داشته باشیم با عنوان دولت آل سلجوق، این دولت همان دولتی است که ماکیاولی میگوید؛ یعنی خاندانی بر امور مسلط شده است و فرمانرواست. اما چون ماکیاولی تولید قدرت جدید را زیر نظر دارد و دارد آن را توضیح میدهد، lo stato که به معنای شخصی به کار میرود (بر شخصی تأکید میکنم) بهتدریج میلغزد و یک مضمون غیرشخصی پیدا میکند؛ یعنی دولت آن چیزی است که اتفاقاً شخص نیست.
اما در اروپا بعد از ماکیاولی یک اتفاق دیگر هم افتاد، ماکیاولی نتوانست دولت را بهصورت کامل در معنای جدید تدوین کند، اتفاق در یک جای دیگر افتاد؛ مفهوم جدیدتری در مباحث اندیشۀ سیاسی وارد شد و آن مفهوم حاکمیت است که این مفهوم هم برای ما خیلی روشن نیست. برای ما حاکمیت همان جماعتی است که بر ما حکومت میکنند، حاکمیت را به مجموعهای میگوییم که هم برای ما دولت است هم حکومت، در مواردی هم میگوییم حاکمیت. این مسئله را ژان بُدِن برای اولین بار مطرح میکند و میگوید دولت یک چیز است و حکومت چیز دیگر؛ وقتی به زبان فرانسه مینویسد، میگوید اتا (État)، وقتی به لاتین مینویسد، میگوید status. status همان کلمۀ state است اما در معنای اولیهاش؛ یعنی وضع و حال که امروز هم به کار میرود، مثلاً میگوییم state of natural یعنی وضع طبیعی. بسیاری از سفرنامهنویسانی که به ایران سفر کردند، مینوشتند «وضع ایران»، اما بهتدریج این وضع تبدیل میشود به دولت ایران؛ چون وضع سیاسی ایران را مینوشتند، البته راجع به اخلاق و مذهب و آدابورسوم هم مینوشتند، ولی چون گزارشها عمدتاً سیاسی بود کلمۀ اتا (État) یا status که به معنای وضع ایران در دورۀ صفوی است، بهتدریج لغزیده یا مضمون جدیدی پیدا کرده که معادل دولت میشود.
بنابراین، برای اولین بار این کلمه را ژان بدن به کار میبرد. ژان بدن اتا (État) را به کار میبرد که همان lo stato ماکیاولی است، اما با آن فرق میکند، برای اینکه در ماکیاولی هنوز مفهوم حاکمیت وجود ندارد اما در بدن وجود دارد و اوست که از طریق مفهوم حاکمیت -که حاکمیت از آن کیست و چه کسی است که پایه و اساس دولت را استوار میکند- به این نتیجه رسید که چیزی وجود دارد به نام دولت و آن دولت تبلور حاکمیت است؛ بنابراین اولین بار بود که گفته شد چیزی وجود دارد که حوزۀ حاکمیت است؛ اما چیزی هم وجود دارد که بازوی اجرایی این حاکمیتی است که به دولت داده شده و به آن گفت government (البته امروز ما آن را حکومت ترجمه میکنیم). در اینجا بود که اولین بار این دو اصطلاح از هم جدا شد. البته ماکیاولی هم این را به کار برده بود، ولی به همان معنایی که مثلاً میگوییم فلانی بر ایران حکومت داشت نه در معنای جدید که بار حقوقی پیدا میکند. از آنجا به بعد است که در فکر اروپایی این دو اصطلاح در کنار هم قرار گرفت و از بدن به بعد این دو اصطلاح برای اروپاییان کاملاً روشن است و نمیتوانید این دو کلمه را به جای هم به کار ببرید و حدود و ثغور آنها کاملاً روشن است.
جلوتر که میآییم تحولات اساسیتری پیدا میشود. باید توجه داشته باشیم که بدن یک حقوقدان بود و برخلاف بسیاری نویسندگان و نظریهپردازان سیاسی، نه فیلسوف در معنای دقیق بود مثل افلاطون و نه نظریهپرداز صرف بود مثل ماکیاولی؛ او در درجۀ اول یک حقوقدان بود و از طریق دقت حقوقی چیزی را دید که در واقعیتِ دولت جدید در اروپا در حال شکل گرفتن بود (دولت مطلقه). از اینجا به بعد بود که اصطلاحات تحول پیدا میکند. در اینجا بد نیست به روسو اشاره کنم؛ در روسو دولت را داریم، حکومت را داریم، بحث نمایندگی را هم داریم، جز اینکه روسو یک چیز خیلی مهمی را میگوید، اینکه حاکمیت از آن مردم است، منبعث از مردم است و تفویض شده به یک هیئت حاکمه. او کلمۀ دولت را به کار نمیبرد برای اینکه در کلمۀ دولت سلطه وجود دارد. بنابراین در افرادی که نظریهپردازان دموکراسی بودند مثل روسو و جان لاک و همچنین در یونان اینطور است که کلمۀ دولت را تا جایی که میتوانند به کار نمیبرند. کتاب مهم جان لاک که بسیار غلط در اینجا ترجمه میشود، عنوان Civil Government را در خود دارد. با کلمۀ Civil در اینجا کاری ندارم خیلی بحث طولانی دارد، اما میبینیم او از حکومت صحبت میکند نه دولت؛ و سعی میکند دولت را در حکومت منحل کند و بگوید حکومت مردمی همانا دولت است.
منظور این بود که این اصطلاحات کاملاً روشن هستند و مشخص است از کجا میآید، اما آن چیزی که بسیار مهم است و ما باز متوجه آن نمیشویم، انتزاعی بودن واقعیت دولت است؛ یعنی حکومت یک امر روشن و مشخص است و عبارت است از رئیس حکومت (که ما میگوییم رئیس دولت) مثل نخستوزیر یا رئیسجمهور و هیئت وزیران؛ و امری است ملموس و بین اصناف و گروههای مختلف میگردد. اما دولت چیز دیگری است، امری است انتزاعی که با آمدن و رفتن حکومتها و افراد اتفاقی در آن نمیافتد و امری است انتزاعی که وجود دارد. البته دولت هم یا در نظامهای سلطنتی، شاه هست و یا در نظامهای جمهوری، رئیسجمهور هست؛ اما رئیسجمهور به این معنا و شاه در نظامهای سلطنتی، در واقع چیزی را نمایندگی میکنند یا چیزی را در ظاهر مینمایانند که امری است انتزاعی. به این دلیل در قرونوسطی و بعد از آن در فرانسه (شاید در فیلمها دیده باشید) وقتی شاه میمرد، جارچی میآمد و میگفت «شاه مرد، زندهباد شاه!» یعنی این تداوم است که خیلی مهم است. «شاه نمیمیرد» اصطلاح قرونوسطایی است، در کشورهای مختلف این را به صورتهای مختلفی بیان میکنند. چیزی وجود دارد که برای آدمهایی که میآیند و میروند تداوم دارد و آن امر انتزاعی است که اگرچه یک اسم دارد (بهعنوان مثال در فرانسه ما داریم که هرکسی که صحبت میکند، میگوید La République؛ یعنی جمهوری، ولی معنی جمهوری این جمهوری موجود نیست، بلکه آن جمهوری است که هیچوقت از بین نمیرود و همه به آن اعتقاد داریم، چپ، راست، مخالف، موافق... ایالات متحده فقط بخشی از آمریکاست، اما وقتی صحبت میکنند، میگویند آمریکا و اجماعی دربارة کیان آمریکا وجود دارد. خب وضع در غرب این است).
دولت و حکومت در ایران
همانطور که گفتم ما در دو مرحله در تاریخمان با این اصطلاحات مواجه شدیم، یکی در قدیم یعنی از طریق کتاب و سنت؛ بهعنوان مثال کلمه حکم و حکومت آمده، اینجا همانطور که میدانید حکم و حکومت به معنای داوری است و لاغیر، مطلقاً در معنای حکومت به معنای government نمیآید. تمام منابع قدیم چه منابع کتاب و سنت و چه اهل لغت همه توضیح دادهاند که این اصطلاح به معنای داوری و قضاوت کردن است و لاغیر؛ بنابراین ما هیچ سندی نداریم از کتاب و سنت که حکومت را به معنای حکومت به کار برده باشد. این لغزش جدیدی که ما فکر میکنیم خب در اسلام از اولش حکومت بوده، نبوده! این اصطلاح لغزشی است که ما در دوران جدید پیدا کردیم، به این دلیل که در دوران قدیم کسی این حرف را نزده، شما در هیچیک از کتابهای تاریخ اندیشه اعم از سنت ایرانی و در سنت عربی-اسلامی این را پیدا نمیکنید. ما احکام السلطانیه داریم، رساله دربارۀ حکومت نداریم و بنابراین اصلاً به این معنا به کار نمیرفته است. این وضعیت قدیم ما بود و فکر میکنم بهتر است که خیلی به آن نپردازم.
اما این اصطلاح از ایران به عثمانی رفته، با ترکان سلجوقی که از ایران رد شدند و رفتند سلجوقیان رم را درست کردند. کلمۀ حکومت از طریق آنها رفته به ترکیه و به معنای همین بوده که ما به کار میبردیم؛ بهعنوان مثال میگفتیم «حاکم» شیراز و دارالحکومه، به این معنا که یک کسی آنجا هست که نمایندة شاه و نمایندة قدرت مرکزی است و محل حکومتش آن است؛ و به همین دلیل هست که در ترکیه هم که رفته، به این معنا بهعنوان حاکمان در مقابل خلافت و محدوده و زمان و مکان جغرافیایی حکومت به کار رفته است. بعدها که سعی کردند و آشنا شدند با مباحث اروپایی، کلمة government انگلیسی و بیشتر از طریق فرانسهاش gouvernement این اصطلاح را در مقابل آن جعل کردند؛ اما این کلمة government اصلاً هیچ ربطی به آن چیزی که ما به آن میگوییم حکومت ندارد؛ چون کلمة «کوبرنان» یونانی است به معنای سکان کشتی که جهتش را نشان میدهد، کلمهای که در فرانسه هم به کار میرود «gouvernement» با کلمة دیگری همریشه است به معنای سکان کشتی؛ در اصل به این معنا بوده ولی بعدها از طریق بحثهای مسیحی یک معنای نفسانی هم پیدا میکند؛ میگفتند gouvernement de soi یعنی کسی که بر نفس خودش مسلط است، نفس خودش را اداره میکند.
اصطلاحی که جان لاک میگوید civil government، civil را به این دلیل آورده، چون میدانسته که حتی تا آن زمان به معنای ادارۀ نفس هم بوده، میخواسته بگوید این رساله در ادارة نفس نیست بلکه در ادارة کشور است، ادارة یک مدینه است. این اصطلاح (حکومت) بعداً از این طریق در ترکیه تثبیت شده بهعنوان ترجمة این کلمۀ اروپایی و بعد از آن طریق به ایران منتقل شده است.
از اینکه بگذریم باید برگردم به اولین بحثهایی که در این زمینه در زبان فارسی شده است؛ ببینیم اهل حقوق یا اولین حقوقدانانی که در ایران بودند و اولین کسانی که با حقوق جدید آشنایی پیدا کردند به چه ترتیبی این کلمات را به کار بردهاند. بعضی از این نوشتهها را یکی دو جملهشان را باید برایتان بخوانم و توضیح دهم. یک رسالة خطی هست در کتابخانۀ ملی که عنوانش هست «حقوق مدنی ایران». این کتاب که ظاهراً تا الآن چاپ نشده (برای زمان ناصرالدینشاه است) از اولین جاهایی است که دربارۀ این موضوع بحث میکنند (یک جملۀ معترضه بگذارید اضافه کنم: ما تا آنوقت بعضی بحثها داریم در کتابها و رسالههایی با عنوان سیاست مدن از یک طرف، از یک طرف دیگر اندرزنامهها و سیاستنامههایی داریم که نصیحت میکنند که خوب باشید و عدل بورزید و ... بهتدریج و با آغاز دوران جدید هیچیک از این دو نوع رسالهها پاسخ مسائل ما را نمیداد، با آنها نمیشد دنیا را فهمید، ناچار شدند که بهتدریج شروع کنند به نوشتن حقوق مدنی ایران، اینکه مردم ایران چه حقوقی دارند و برای آن رسالهای نوشتند).
در آنجاست که تقسیم میکند و میگوید حکومت بر چند قسم است، یکی از اقسام حکومت منفرده است و در حکومت منفرده مردم حکم یک نفر را قبول میکنند (در واقع دولت را میگوید ولی منظورش از حکومت است چون حکومت نمیتواند یک نفر باشد، دولت است یا دولت منفرده است... بعد خواهد گفت که این دولت منفرده البته که دارای قوایی هست و...). بعد تقسیم میکند و میگوید قوای حکومت هم به سه قوة قانونیه، اجراییه و محاکماتی تقسیم شده که حالت دولت موقوف و منوط بر آنهاست؛ یعنی متوجه شده بوده برای اولین بار که ما یک حکومت داریم و یک دولت داریم؛ اگرچه کاملاً نمیتواند اینها را توضیح دهد، ولی میگوید ما دولت منفرده داریم و قوای سهگانهای دارد. میگوید ترکیب این قوا وضع یا اساس دولت را درست میکند، حالت دولت، موقوف بر این قواست. اینجا یک تمایز میان دولت و حکومت برای اولین بار ظاهر شده از طریق منابع غربی که ما هیچیک از این کلمات را به این معنا تا آنوقت به کار نمیبردیم.
بنابراین میگوید که ترتیب قوای حکومتی اساس دولت (نظام سیاسی) را متعین میکند. این اساس دولت چیزی است که بعدها خواهم گفت که قانون اساسی (constitution) است؛ چون constitution معنای اولش قبل از اینکه معنای قانون اساسی را پیدا کند، اساس است، در برخی از زبانها مثل فرانسه هنوز هم در درجۀ اول به این معنا به کار میرود، وقتی میخواهند بگویند طرف خیلی آدم سالم و استواری است، میگویند کانستیتوسیونش خیلی خوب است؛ یعنی اُسطُقسش خیلی خوب است. بعد اضافه میکند که دولت ایران البته سلطنت منفرده است و شاه هم صاحب استقلال تمام است و... بعداً از اولین نویسندگانی که آثارشان منتشر شده، آثار منتشرنشدة میرزا ملکمخان است که هم زبان خارجی بلد بود، هم به خارج رفته بود و هم از طریق پدرش چیزهایی را میدانست، میدانید پیش امیرکبیر رفتوآمدی داشته ضمن اینکه در سفارت روسها بوده و کار کرده و رفتوآمد داشته، برخی از این اصطلاحات را بلد بوده و از طرف دیگر بهتدریج این اصطلاحات وارد میشد. به این دلیل که امیرکبیر به میرزا یعقوبخان میگوید خیال قنستوتیسیون داشتند (در واقع تلفظ روسی-فرانسوی constitution است)، روسهای تو نگذاشتند، مانع شدند.
ولی خود ملکمخان وقتی مینویسد، میگوید که حکومت عبارت است از وجه تمایز میان توحش و تمدن. توحش را به معنای قدیمش به کار برده، نه که وحشی هستند، یعنی تنها هستند، وحشی یعنی تنها و تمدن در مقابل آن است، یعنی با جمع، یعنی اینها در مدینه زندگی میکنند. میگوید حکومت تمایز میان توحش و تمدن است، آنجایی که تمدن درست میشود حکومت هم ایجاد میشود؛ میگوید آن دستگاهی است میان یک ملت که منشأ امر و نهی است. بعد میگوید حکومت انواعی دارد که سلطنتی، جمهوری و... است -که با اینها کاری نداریم- و بعد به سراغ قوا میرود، حکومت را سلطنتی و جمهوری میداند نه دولت را؛ بنابراین هنوز این ابهام وجود دارد. در مورد منشأ حاکمیت هم میگوید که اختیار و قبول دولت اساس همة تدابیر حکومت است؛ یعنی مردم دولت را باید پذیرفته باشند. میخواهد از دور با اشکال بسیار زیاد بگوید که حاکمیت از مردم ناشی میشود، طبیعی است که نمیتواند بگوید، اما میگوید قبولش لااقل لازم است، رضایت مهم است.
بعد از این اولین جایی که حقوق اساسی نوشته شده حقوق اساسیای است که محمدعلی فروغی (ذکاءالملک دوم) نوشته و رسالة کوچکی است که همزمان با اعلان مشروطیت در ایران نوشته شده و اولین کتاب مقدمات حقوق اساسی است، اولین باری است که این بحث مطرح میشود. در کتاب اصطلاحات اندکی دقیقتر است، چون کتاب مبتنی بر یک نوشتة فرانسوی است، از آن ترجمه میکند و از طرف دیگر محمدعلی فروغی در آن زمان چیزی هم از حقوق میدانسته، خصوصاً از طریق پدرش که در همان زمان از اولین رؤسای مدرسۀ حقوق و علوم سیاسی بوده است. کتاب راجع به این است: «قانون اساسی یا اساس دولت»؛ میگوید که حکومتی که مبتنی بر قانون اساسی باشد آن را حکومت بااساس خوانند. اینجا در واقع دولت مشروطه را میخواهد بگوید، مشروطیت دولت را میخواهد بگوید، میگوید قانون اساسی باید وجود داشته باشد که بتوانیم دولت را بگوییم بااساس؛ وگرنه آنوقت دولت مستقل میگفتند یا میگفتند سلطنت مستقل، یعنی سلطنتی که مستقل از حقوق و نظامهای حقوقی است. این مشروطه به معنای مشروط بودن به قانون است.
متن میگوید که نظامهای سلطنتی هم انواع دارند. همانطور که میدانید میان دولت و حکومت همچنان ابهامی وجود دارد، از دولت به حکومت منتقل میشود و بالعکس. میگوید دولت میتواند دو شکل سلطنتی داشته باشد و بعد میگوید که دولت (کلمۀ دولت را به کار برده) یا استبدادی است (absolute) یا مشروطه است (Representative)؛ یعنی دولت مبتنی بر نمایندگی. بعد میگوید ترتیب صحیح این است که جماعتی که ناظر بر اعمال دولت میشوند وکیل و نمایندة ملت باشند؛ لهذا ترتیب مشروطیت را ترتیب نمایندگی هم میگویند. دولت اگر استبدادی باشد اساس نخواهد داشت (قانون اساسی ندارد)؛ بنابراین دولت مشروطه با دولت بااساس مرادف است. این آخرین جملهای است که از فروغی نقل کردم و بقیهاش لازم نیست. ابهام همچنان وجود دارد، اما فروغی اصطلاح رئیس دولت را هم به کار میبرد؛ شخص اول در کشور رأس دولت است، نمایندة دولت است، ولی خب از طریق حکومت هم امور کشور را اداره میکند.
دو سال بعد از محمدعلی فروغی، یک نویسنده بسیار مهم داریم که کتابش تا سالهای اخیر خیلی مورد توجه نبوده و یک بار هم بیشتر چاپ نشده بود، اخیراً یک چاپ جدیدتر از آن شده است؛ و او مسعودالسلطنه عدل است، از اولین ایرانیانی است که به فرانسه رفته و حقوق جدید خوانده، وقتی برمیگردد زمان مشروطیت است و فروغی نصف کتابش را (جلد اول) نوشته که به زبان امروز کلیات حقوق اساسی است. مسعودالسلطنه عدل وقتی کتابش را مینویسد که قانون اساسی مشروطه هم نوشته شده است. ایران مشروطه شده، قانون اساسی مشروطه هم وجود دارد، بنابراین باید یک توضیح و تفسیری از این قانون اساسی به دست داده میشد. او (عدل) همین کار را انجام میدهد، آن قسمتی را که محمدعلی فروغی ننوشته بود. من اعتقاد دارم چون او نوشت، محمدعلی فروغی دیگر ننوشت، چون این حقوقدان برجستهای بود و او حقوقدان نبود. او حقوق اساسی ایران و قانون اساسی ایران را برای اولین بار در چارچوب حقوق اساسی جدید تفسیر کرد؛ از نظر اصطلاحات بسیار دقیق است و فهمش هم از مسائل طبیعی است که اساسیتر است، علتش این است که درس حقوق خوانده است.
مسعودالسلطنه عدل میگوید که حکومت دو معنای عمده دارد؛ اولاً حکومت ترتیبی را گویند که به موجب آن اقتدارات سلطنتی مجری میشود (چیزی وجود دارد که این بازوی اجرایی آن است، بنابراین دولت را فرض گرفته، دولت وجود دارد، نهادی وجود دارد که دست و بازوی اجرایی آن است). ثانیاً قلمرو حکومتی یک حاکم را میگویند (آن معنای اولی که از قدیم میشناختیم، معنای اول معنایی است که از اروپا آمده و معنای دوم چیزی است که بوده). بعد از توضیحش میگوید که به این معنا دولت هم به دو معنا به کار میرود که آن معنای اصلیاش این است که دولت به لحاظ شکل آن میتواند سلطنتی باشد و در این صورت هیئت وزیران امور کشور را اداره میکنند و در این حکومت (این نوع دولت) شاه از مسئولیت مبری است. میگوید هم دولت فرانسه اینطور است هم دولت ایران. میگوید دولت تبلور قدرت و حاکمیت ملت در معنای دقیق آن است و حکومت قوۀ اجرایی امور حاکمیت میباشد؛ یعنی مکان حاکمیت دولت است، این نیازمند یک بازویی است که حاکمیت مردم را بر مردم اعمال کند، میگوید این حکومت است. این تمایز را به طور خیلی آشکار بیان میکند.
میگوید که کلمۀ دولت نیز دو معنا دارد: یک) کلیۀ اعضای مملکت را گویند که مأمور اجرای اقتدارات سلطنتی ملت هستند. دو) کلمۀ دولت را تعیین یکی از قوای مملکتی که بعدها به اسم قوة اجراییه در آمد، میگویند. میگوییم دولت به این معنا، یعنی از همان زمان، آن چیزی که امروز ما به آن دولت میگوییم در مقابل آن دولت اولیۀ اصلی حاکمیت، یعنی محل حاکمیت، همچنان این ابهام همیشه بوده و به این صورت هم به کار میرفته است.
دکتر قاسمزاده که از اولین حقوقدانهای مهم بود بعد از مسعودالسلطنه که در دانشکدۀ حقوق تهران درس داد، کتاب حقوق اساسی خیلی مهمی دارد که تا زمان انقلاب همچنان درس داده میشد. او دولت را در معنای قدرت عالیه به کار میبرد؛ یعنی محل حاکمیت؛ و میگوید که قبل از ۱۳۲۴ هجری، ملت ایران از مزایای حکومت ملی محروم بود؛ یعنی حاکمیت در ایران از ملت ناشی نمیشد و سلطنت مطلقه بود.
دکتر قاضی که از استادان خیلی مهم و برجستۀ حقوق اساسی ما بود (در سالهای اخیر فوت شد) از اولین کسانی است که این تمایز را اندکی دقیقتر وارد میکند و تمایز مفهومی دولت و حکومت را کمی بیشتر توضیح میدهد، دقیقتر میکند، حدود و ثغور حکومت و دولت را هم دقیقتر توضیح میدهد، در تمایز آن با دولت بهعنوان state. دولت را بیشتر از دیگران بهعنوان state به کار میبرد و حکومت را هم در معنای government؛ و بعد میگوید که حکومت سه معنا دارد یا به سه چیز اطلاق میشود. ۱) عمل حکومت و رهبری، ۲) رژیم سیاسی یا نظام سیاسی، ۳) ارگانهایی که در عمل حکومت یک دولت-کشور را بر عهده دارند که به آن قوۀ اجرایی هم گفته میشود.
نتیجه این است که این مفاهیم همانطور که میبینید تا دهۀ اخیر و بعد از آن کاملاً در کشور ما مبهم است؛ یعنی حقوقدانها باید در جایی بتوانند تثبیت کنند که در حقوق ما دولت دقیقاً به چه میگوییم و حکومت به چه میگوییم. این یک مسئله خیلی مهم حقوقی است، بحث نظری است؛ البته در کنار این، یک مسئلۀ مهم دیگری وجود دارد که در واقع در کشور ما نظام سیاسی به نوعی است که من بهشخصه درست متوجه نمیشوم که دولت را به چه میتوانیم بگوییم؛ دولت آیا رهبری است؟ رهبر نمایندۀ دولت ایران بهحساب میآید؟ خب اصل بر این است که اینطور است؛ یعنی در جاهایی که از این نوع نظامها داریم یا چیزی شبیه به این داریم، شخصی که در مقام اصلی تصمیمگیرندۀ نهایی است، او رئیس دولت است. اما میدانیم که رهبری در ایران به این معنا دولت نیست؛ یعنی حکومت هست که در آخرین لحظه بسیاری از تصمیمات را میگیرد، بسیاری از تصمیمات در نهایت دست آن است. مجلس از طرف دیگر یک نهاد مهم دیگری است که نظارت کامل دارد بر دولت؛ در مواردی امر و نهی میکند.
بنابراین، این ابهام و اینکه تاکنون نتوانستهایم این را روشن کنیم علتش این است که دولت در ایران در واقع محل دولت یا بهتر بگویم حاکمیت ملی هنوز از نظر من جایش روشن نیست که در کجاست. فکر میکنم که عمدۀ حقوقدانهای ما هنوز به اجماعی نرسیدهاند که محل حاکمیت در کجاست. در مورد حکومت چرا، قبلاً نخستوزیر داشتیم که وضع البته پیچیدهتر هم بود، چون ضمن اینکه رهبری و رئیسجمهور بود، نخستوزیر هم بود و مجلس هم بود، یکی را از اینجا برداشتند. اما نکتۀ مهم این است که میدانیم حکومت حدوداً در ایران چیست، یعنی رئیسجمهور، کابینه، هیئت وزیران را باید بگوییم حکومت و نه دولت؛ باید به این بگوییم حکومت که در واقع بازوی اجرایی سیاستهایی است که در سطح وسیعتر هم قوانین مشخص کردهاند هم رهبری مشخص کرده و بعد مجلس در مورد آنها دستور میدهد یا قانون وضع میکند. به نظر من حکومت روشن است که کجاست و این را باید گفت حکومت؛ برای اینکه بعد از این بهتدریج جا بیفتد که ما وقتی میگوییم دولت و حکومت بدانیم که دقیقاً با چه سروکار داریم، بدانیم که این بحث ما ناظر بر چیست.