فرهنگ امروز/ وحید احسانی:
۴-توجه به «مسائل اولویتدار جامعه»
مشابه بخشهای پیشین، در این بخش مفهوم و اهمیت توجه به «اولویت مسائل» و نقش آن در میزان «فرار» یا «عدم فرار» مغزها با استفاده از چند مثال ساده تشریح شده است.
فرض کنید یک مصدوم تصادفی که آسیبهای زیاد و متفاوتی دیده به بخش اورژانس بیمارستان رسانده شده است؛ بهعنوان مثال، قلب آسیب دیده، یکی از دستها به طور کامل از بدن جدا شده، مفصل بند دوم انگشت اشارۀ همان دست از جا در رفته و در برخی قسمتهای بدن خونریزی وجود دارد. انتظار میرود «مغزها» (در اینجا یعنی پزشکان) قبل از هر چیز مسئلههای پیش رو (در اینجا آسیبهای فرد مصدوم) را اولویتبندی کنند، به این معنی که ابتدا آسیبهای مصدوم را هم از لحاظ «فوریت» و هم از لحاظ «توالی منطقی» دستهبندی کنند. از لحاظ فوریت، آسیبهایی که عدم واکنش در برابر آنها زودتر منجر به مرگ مصدوم میشوند در اولویت قرار میگیرند. منظور از «توالی منطقی» آن است که ارتباط منطقی میان آسیبهای مختلف باید درک شود؛ بهعنوان مثال، اگر تشخیص داده شود که امکان پیوند زدن دست به بدن وجود ندارد، صرف زمان، بودجه و انرژی برای جا انداختن مفصل بند دوم انگشت اشارۀ این دست هیچ موضوعیتی نخواهد داشت. در چنین شرایطی اگر پزشکان ولو با استفاده از مدرنترین تجهیزات و پرطمطراقترین اعمال پیراپزشکی به بررسی و درمان مسئلههایی (آسیبهایی) بپردازند که «اولویتدار» نیستند (چه از لحاظ فوریت و چه از لحاظ توالی منطقی)، میتوان گفت مصداق بارز «فرار مغزها» هستند.
در قالب مثالی دیگر، فرض کنیم یک فرد بیمار دچار دهها بیماری آزاردهنده است و یکی از بیماریها (مثلاً بیماری الف) به گونهای است که موجب میشود بدن بیمار بهجز آب و نشاسته قدرت جذب و سنتز هیچگونه موادی را نداشته و حتی مواد مفید و داروها نیز برای او مانند سم عمل کنند؛ در چنین شرایطی، در مورد پزشکان متعددی که با استفاده از پیشرفتهترین روشها و امکانات به بررسی، نسخهپیچی و تجویز دارو برای سایر بیماریهای این فرد (تمام بیماریها بهجز بیماری الف) میپردازند چگونه باید قضاوت کرد؟
بهبیاندیگر، «مسائل اولویتدار» همان «مسائل تعیینکننده» و «سرنوشتساز» هستند؛ یعنی مسائلی که حل کردن آنها شرایط را به طرز محسوسی تغییر میدهد. معمولاً اثربخش بودن/نبودن فعالیتهایی که به منظور حل سایر مسائل (غیراولویتدار) انجام میشود نیز منوط به حل شدن/نشدن این مسائل است. تا زمانی که این مسائل به قوۀ خود باقی باشند، امکان حل سایر مسائل نیز چندان فراهم نیست.
یک نکتۀ بسیار مهم دیگر در خصوص اهمیت و نقش «تعیین اولویتها» این است که «توجه به اولویتها» یک مسئله است و «چگونگی اولویتبندی مسائل»، مسئلهای دیگر. ممکن است نخبگان و متخصصانی که به اولویتها توجه دارند، در مورد اینکه «کدام مسائل اولویت بیشتری دارند» اختلافنظر داشته باشند. مسئلۀ «اختلافنظر در رتبهبندی اولویتدارترین مسائل»، مسئلۀ دیگری است که در سطوح بالاتری مطرح میشود و هنوز برای جامعۀ نخبگان/متخصصان ما موضوعیت ندارد.
اگر به مثال ابتدای این بخش برگردیم، عموم نخبگان ما مصداق پزشکانی نیستند که در مورد اینکه «اولویتدارترین آسیبهای مصدومِ به اورژانس رساندهشده، کدامند» اختلافنظر داشته باشند، بلکه مصداق پزشکانی هستند که هریک با استفاده از تجهیزات پیشرفتۀ پزشکی بر روی یکی از آسیبها پژوهش و نسخهپیچی میکنند، اما وقتی از آنها میپرسیم که «چرا با وجود اقدامات عالمانۀ شما در حال مصدوم هیچ بهبودی حاصل نمیشود»، پاسخ میدهند که «اینها همه ناشی از وجود فلان آسیب در مصدوم است که مانع از اثربخشی نسخههای ما میشود!» اینکه برخی از این نخبگان (در اینجا پزشکان) آگاهانه یا ناآگاهانه، آسیب الف را بهعنوان «اولویتدارترین مسئله» معرفی میکنند و برخی دیگر آسیب ب، این در درجۀ دوم اهمیت قرار میگیرد، آنچه مهمتر است این است که عموم این نخبگان یک عمر فعالیتهای خود را ادامه میدهند و درعینحالی که باور دارند به علت وجود برخی عوامل اولیتر (چه این عامل اولیتر را مسئلۀ الف بدانند چه مسئلۀ ب و چه هر مسئلۀ دیگری) اقدامات آنها برای مصدوم آثار مطلوبی به دنبال ندارد، نه تنها نخبگی خود را صرف پرداختن به آن عوامل اولیتر نمیکنند، بلکه به دانشجویان نخبهشان نیز توصیه نمیکنند که «راه مرا ادامه ندهید، بلکه بروید در زمینۀ آن بیماری اولیتر متخصص بشوید».
۵- ماهیت و محدودۀ معضل «فرار مغزها» در ایران
جامعۀ ایران در کنار بسیاری مسائل و مشکلات سطحی و ثانویه که در حوزۀ عمل مهندسان و پزشکان قرار میگیرند، دچار برخی مسائل بنیادین است که چه از لحاظ «فوریت» و چه از لحاظ «توالی منطقی»، در مقایسه با آن مسائل سطحی و ثانویه، «اولویتدار» محسوب میشوند؛ بهعنوان نمونه، مانند بیماری الف در مثال قبل، در ایران ظرفیت استفادۀ مفید از مهندسان وجود ندارد؛ بنابراین در چنین شرایطی، عموم نخبگانی که ظرفیت ذهنی خود را صرف متخصص شدن در رشتههای مهندسی، اجرای پروژههای مهندسی به منظور حل مسائل سطحی و ثانویه و یا گسترش تعداد مهندسان ایرانی میکنند، میتوانند مصداق «فرار مغزها» باشند، فارغ از اینکه کجا سکونت داشته باشند.
مسائل بنیادین ایران از نوع مسائلی هستند که در حیطۀ علوم انسانی و اجتماعی (فلسفه، الهیات و علوم دینی، جامعهشناسی، مردمشناسی، علوم سیاسی، تاریخ، اقتصاد سیاسی و غیره) قرار میگیرند و لذا یکی از شرایط اولیۀ قرار گرفتن «مغزها» بر روی «مسائل اولویتدار» جامعه توجه بیشتر به علوم انسانی و اجتماعی است که یکی از مهمترین نمودهای آن میتواند گرایش نخبهترین دانشآموزان و دانشجویان ایرانی به تحصیل در رشتههای مربوطه باشد.
از مطالب بالا نتیجه میشود که تکاندهندهترین آمار در مورد «فرار مغزها» آماری نیست که تعداد نخبگان و متخصصان ایرانی ساکن در هریک از کشورهای پیشرفتۀ جهان را نشان میدهد، بلکه آماری است که تعداد نخبگان ایرانی هریک از حیطههای موضوعی را به تصویر میکشد (نمودار ۱).
نمودار ۱: سهم هریک از حیطههای موضوعی در جذب دانشجویان ایرانی تحصیلکرده یا در حال تحصیل ساکن در خارج از کشور۱ (آلیاسین و همکاران، ۱۳۹۳).
برای آنکه یک نخبۀ ایرانی تمرکز «مغزش» را بر روی آنچه انتظار میرود «قرار» دهد، این کفایت نمیکند که در رشتههای علوم انسانی و اجتماعی تحصیل کرده و قلم بزند، مهم این است که واقعاً به دنبال درک، نظریهپردازی و ارائۀ راهحل در مورد «مسائل اولویتدار ایران» باشد. چهبسا نخبگان ایرانی که در رشتههای علوم انسانی و اجتماعی تحصیلکردهاند اما تمامی بروندادهای علمی و پژوهشی آنها در مورد موضوعات سطحی، ثانویه یا حاشیهای است؛ در مورد چنین متخصصانی نیز هیچ تفاوتی نمیکند که در داخل کشور باشند یا در خارج کشور. این متخصصان به همراه سایر متخصصان از رشتههای فنی-مهندسی و پزشکی (که اصولاً رشته و تخصص آنها ظرفیت پرداختن به مسائل بنیادین و اولویتدار کشور را ندارد) با پژوهش و انتشار بروندادهای علمی و پژوهشی قلههای ارتقای فردی را فتح میکنند درحالیکه جامعه ظرفیت لازم برای استفاده از پژوهش و تخصص آنها را ندارد.
البته همانطور که برخی از متخصصان حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی به جای مطالعه، تفکر و پژوهش در مورد مسائل اولویتدار ایران، ظرفیت ذهنی خود را صرف مسائلی میکنند که فقط قابلیت ارتقای فردی ایشان را دارد، برخی از مهندسان، متخصصان علوم پایه و پزشکان نیز هستند که در کنار فعالیتهای تخصصی در حیطۀ رشتۀ تحصیلیشان تمرکز بخش قابل توجهی از ظرفیت «مغز» خود را بر مطالعه، تفکر، پژوهش و نگارش در مورد مسائل اولویتدار ایران «قرار» میدهند.
باید توجه داشت، حساب معدود مهندسانی که چشم و دل از جریانِ رانتِ دولتی شسته، دل به دریا زده، بر خلاف جریان آب شنا کرده، از هفت خوان رستم گذشته و در بخش خصوصی به کارهای تولیدی میپردازند کاملاً جداست. کار چنین مهندسانی، چه یک کارگاه تولیدی ساده تأسیس کنند (ایجاد موقعیّتهای شغلی معدود و تولید محصولاتی اندک برای تولید داخلی) و چه شرکتهای دانشبنیانی با ایجاد شغلهای فراوان و محصولات بسیارفنّاوریطلب[۲] صادراتی، بسیار ارزشمند و ستودنی است. چنین مهندسانی، دوشادوشِ اندیشمندانِ متمرکز بر مسائل اولویتدارِ کشور در صف مقدّم اصلاح و بهبود جامعه قرار دارند (البته نباید «شرکتهای شبهِدانشبنیانِ نفتبنیان» را با «شرکتهای دانشبنیان» اشتباه گرفت[۳]).
نکتۀ دیگر در مورد پدیدۀ «فرار مغزها» آن است که این پدیده مختص نخبگان (استادان و دانشجویان نخبه) نیست، بلکه عموم مردم ما حداقل قابل قبولی از ظرفیت ذهنی خود را صرف مطالعه در مورد مسائل اولویتدار جامعه نمیکنند؛ بهعنوان مثال، مردمی که سالهای سال سریالهای عمر تلف کن تلویزیونی (چه داخلی و چه خارجی) را دنبال کرده اما حتی یک ساعت در مورد مسائل ریشهای و اولویتدار ایران که مستقیماً به خود آنها، فرزندانشان و نسلهای بعدی مربوط میشود، مطالعه نمیکنند نیز از مصادیق بارز «فرار مغزها» محسوب میشوند. به همان اندازه که نخبگان بسیار کمی تمرکز اصلی خود را بر روی مسائل اولویتدار ایران قرار داده و در این عرصه بروندادهای علمی و پژوهشی (کتاب، مقاله، سخنرانی، نظریه و غیره) عرضه میکنند، به همان اندازه افراد کمی هم متقاضی چنین مطالبی هستند. عموم دانشآموزان و دانشجویان تمامی تلاش خود را به کار میگیرند که در رشتههای پزشکی یا فنی و مهندسی پذیرش شده و متخصص شوند و عموم والدین هم فرزندانشان را تشویق میکنند که در همین رشتهها تحصیل کنند. جو حاکم در مدارس نمونه و پرورش استعدادهای درخشان به گونهای است که انتخاب رشتههای علوم انسانی و اجتماعی حتی به ذهن کسی هم خطور نمیکند. عموم مدیران و برنامهریزان جامعۀ ما یا پزشک هستند یا مهندس و میخواهند با تکیه بر نگاه فنی و مکانیکی جامعه (فرهنگ، اخلاق، اقتصاد و غیره) را اصلاح کنند؛ اینها همه میتواند مصداقهای «فرار مغزها» باشد.
حکایت ما مانند مسافران یک کشتی است که کشتی آنها با برخی مشکلات بنیادین، مزمن و آزاردهنده روبهروست، اما به جای آنکه به دنبال شناخت و رفع این آسیبهای بنیادین باشند، هریک به فکر این است که صرفاً گلیم خود را از آب کشیده و موقعیت خود را نسبت به سایرین ارتقا دهد. واقعیت تلخی که در اینجا باید به آن اشاره شود آن است که مغزهای ما عموماً در هریک از سطوح «شخصی» و «اجتماعی» رویکردهای کاملاً متفاوتی نسبت به «میزان توجه به اولویتدارترین مسائل» در پیش گرفتهاند؛ بهعبارتدیگر، ایشان در امور شخصی با دقت و همت تمام بر «اولویتدارترین مسائل» متمرکز میشوند، درحالیکه در سطح اجتماعی اصولاً نیازی نمیبینند به این مهم توجهی نشان دهند. در سطح اجتماعی، ایشان از یک سو معتقدند جامعه به شدت به فعالیتهای علمی، پژوهشی و آموزشی ایشان که عمر خود را صرف آنها میکنند نیازمند است و از سوی دیگر وقتی از آنها پرسیده میشود چرا علیرغم وجود و گسترش فعالیتهای شما و متخصصان همرشتهتان بهبودی در جامعه دیده نمیشود، پاسخ میدهند که به دلیل وجود «عامل الف» (هرچه باشد) اقدامات فی حد نفسه مفید ما برای جامعه ثمر نمیدهند؛ و این یعنی ایشان از یک سو «عامل الف» را بهعنوان «اولویتدارترین عامل» میشناسند و از سوی دیگر هیچ نیازی نمیبینند فعالیتهای فکری و ذهنی خود را بر روی آن متمرکز کنند. برعکس، در سطح «شخصی» هیچ دیده نمیشود یکی از این مغزها پیش از حصول اطمینان از «ثمربخش بودن» کاری، عمر خود که هیچ، حتی ساعتی از وقت ارزشمند خود را صرف آن نماید.
بنابراین، مغزهای ما از جنبۀ کسب منافع شخصی (قاپیدن گرنتها، تقویت سی.وی، کسب نمودن شرایط ارتقا و ...) اتفاقاً فوقالعاده در شناسایی و رعایت «فوریت» و «توالی منطقی» امور اولویتدار دقیق و کارآمد عمل میکنند و بهندرت پیش میآید که در مورد برخی مغزها این پرسش موضوعیت پیدا کند که «چرا با وجود اینهمه فعالیتهای مغزی، وضعیت زندگی شخصی شما بهبود نمییابد؟!»
یکی از آسیبهای بنیادین جامعه این است که نظام انگیزشی آن به جای آنکه «مغزها» (هم به معنی نخبگان و هم به معنی توان ذهنی عموم مردم) را بهسوی مسائل ریشهای و تعیینکننده سوق دهد، آنها را تشویق میکند که بر مسائل سطحی، حاشیهای و ثانویه تمرکز کنند. به این معضل از دو زاویۀ متفاوت میتوان نگریست: ۱- چون نظام تشویق و تنبیه مغزها را بهسوی مسائل غیراولویتدار هدایت میکند، بیشتر ظرفیت ذهنی جامعه صرف چنین مسائلی میشود و ۲- چون تقریباً هیچ مغزی توان خود را صرف شناخت مسائل اولویتدار جامعه (شامل چرایی وجود و استمرار یک نظام انگیزشی معیوب) نمیکند، نظام انگیزشی جامعه قرنهاست بیمار شده و درمان نمیشود. این دو نوع نگاه را میتوان در مورد تمامی مسائل بنیادین جامعه مطرح کرد. مسلماً «مغزها» نگاه اول را میپسندند، چون این امکان را فراهم میآورد که هم قلههای ارتقای شخصی را یکی پس از دیگری فتح کرده و موقعیت خود (بهویژه موقعیت مالی) را نسبت به سایرین بهبود بخشند و هم دچار عذاب وجدان نشوند.
آیا در یک جامعه میتوان انتظار داشت که پیش از تغییر نقطۀ تمرکز مغزها، یعنی درعینحالی که عموم مغزها در پی رشد و ارتقای شخصی خود هستند، ابتدا ساختار نهادی، نظام انگیزشی و ... اصلاح شده و سپس بهعنوان آخرین حلقه از زنجیرۀ تغییر، مغزها بر آن چیزی متمرکز شوند که باید متمرکز باشند؟! آیا در جوامع عقبماندهای که پیش از این در مرحلهای از تاریخ متحول شدند، ابتدا قوانین و مقررات، برنامهها، نظام انگیزشی، ساختار نهادی و ... اصلاح شده و در نتیجۀ آن موجبات متمرکز شدن «مغزها» بر مسائل و مشکلات بنیادین فراهم آمد یا ابتدا تمرکز «مغزها» بر مسائل اولویتدار «قرار» گرفت و سپس این مغزهایی که از «فرار دست برداشته و قرار گرفته بودند» سایر جنبههای جامعه را نیز بهمرور اصلاح کردند؟
۶- برای حل شدن معضل «فرار مغزها» کافی است «مغزها» بر آن چیزی که باید، «قرار» بگیرند
همانطور که طباطبایی (۱۳۸۴: ۱۹) بیان میدارد: «هنوز توان طرح جدی مشکل ایران را پیدا نکردهایم.» علت اولیۀ این ناتوانی میتواند این باشد که هنوز به طور جدی به مطالعه و شناخت «مشکل ایران» نپرداختهایم. هنوز بر اساس این اصول زندگی میکنیم که: ۱- کارت نباشد که سمتوسوی باد چقدر درست یا غلط است، فقط ببین از کدام طرف میوزد، بادبانت را در همان طرف برافراشته کن (باد هم که به سمت رشتههای فنی-مهندسی و پزشکی میوزد)؛ ۲- اگر نجنبی باد کلاهت را میبرد (فرصت فکر کردن در مورد اینکه «چرا اینگونه است» یا «برخی جوامع چگونه مسیر خود را متحول کردند» یا غیره وجود ندارد، بخواهی در مورد این چیزها مطالعه و تفکر کنی، در مسابقۀ «گلیم خود از آب بیرون کشیدن» از سایرین عقب میافتی)؛ ۳- (که میتواند حاصل دو مورد قبل باشد) خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!».
بسیاری از ما سه اصل بالا را کاملاً قبول داشته، بر اساس آنها تصمیمگیری و زندگی کرده و حتی بر پایۀ آنها به دیگران مشورت میدهیم؛ اما درعینحالی که میدانیم این گزارهها اخلاقی و انسانی نیستند، دچار عذاب وجدان هم نمیشویم، زیرا «گزینه و امکان دیگری وجود ندارد». وقتی این گزاره صادق باشد که «امکان نجات جمعی وجود ندارد»، هم شرع، هم اخلاق و هم عقل حکم میکنند که انسان تمامی همتش را صرف نجات خودش کند. اما پرسش اساسی اینجاست: «چرا گزینه و امکان دیگری وجود ندارد؟» آیا قضا و قدر الهی چنین رقم خورده و «قسمتمان» این بوده است؟
داوری اردکانی (۱۳۸۴: ۱۱۰-۱۰۹) معتقد است: «تاریخ عرصۀ امکان است، اما امکانهای تاریخ در افقی که با تفکر گشوده شده است ظاهر و معین میشود.» همچنین (داوری اردکانی، ۱۳۸۴: ۳۴): «راه بسط و تحول تاریخ، از تفکر به فرهنگ و از فرهنگ به سیاست و قوانین و رسوم تمدن میرسد.» اما مگر ما تفکر نمیکنیم؟ لااقل «مغزهای» ما که خیلی زیاد هم فکر میکنند! مگر بدون فکر کردن میتوانستند پزشک یا مهندس بشوند؟! مگر جامعۀ ما بدون فکر کردن میتوانست دارای این تعداد پزشک و مهندس بشود؟! مگر دانشجویان تحصیلات تکمیلی و اعضای هیئت علمی ما بدون فکر کردن میتوانستند این تعداد مقاله بنویسند؟!
اگر یکی از ارکان اولیه و اصلی فکر کردن «اولویتبندی موضوعات برای اندیشیدن در مورد آنها» باشد، باید بپذیریم که ما هنوز «اندیشیدن» را شروع نکردهایم؛ بنا بر گفتۀ داوری اردکانی (۱۳۸۴: ۱۲)، «وضع ما وضع فکر نکردن یا کمتر فکر کردن است.» بنابراین، اینگونه نیست که «چون هیچ گزینهای برای بهبود اجتماعی وجود ندارد، ما به چیزی غیر از ارتقای فردی فکر نمیکنیم»، بلکه واقعیت این است که «چون نمیاندیشیم، پیش رویمان هیچ گزینهای برای ایجاد تحول بنیادین وجود ندارد».
شایگان معتقد است: «حوزۀ تفکر، گردونۀ اصلی هر فرهنگ، مرکز ثقل هر سنت و روح فیاض هر تمدن است. هرگاه کانون تشعشع آن نابود شود، سایر تجلیاتش بالطبع زایل میگردد و هریک راه خود را میرود و ارتباط (ارگانیک) یک فرهنگ از هم میپاشد» (شایگان، ۱۳۹۱: ۲۹۶-۲۹۵) و «اگر قرار است چیزی در جایی دگرگون شود این دگرگونی باید در درون سرها انجام گیرد؛ از پایینترین سطوح اندیشه تا بالاترین آن. با دگرگونی زیرساختها نیست که سرها دگرگون خواهد شد، میباید اندرون خود سرها زیرورو شود» (به نقل از کاجی، ۱۳۷۸: ۹۶-۹۵).
به زبان ساده، برای خارج شدن از شرایط «فرار مغزها» نیاز است بخش قابل قبولی از ظرفیت ذهنی (مغزی) کشور بر روی مسائل بنیادین و اولویتدار جامعه متمرکز شود. با توجه به اینکه بخشی از جامعه چنان گرفتار تأمین نیازهای اولیۀ خود هستند که حتی امکان صرف زمان برای چنین امری را ندارند (چه برسد به بودجه)، این انتظار وجود دارد که لااقل بخشی از طبقات مرفهتر جامعه به این مهم بپردازند. انتظار میرود اعضای هیئت علمی دانشگاهی در رشتههای مختلف، کارفرمایان توانمند بخش خصوصی، کارمندان ردهبالای دولتی و مهندسان و پزشکان نخبهای که با اتکا بر نخبگی خود آزادی عمل و استقلال بیشتری برای خود و خانوادهشان فراهم آوردهاند این خلأ سرنوشتساز را پر کنند؛ بدین صورت که هم فرزندان خود و هم دانشآموزان و دانشجویانی که با آنها مشورت میکنند را توجیه کنند که «اگر نخبه هستید و اگر میخواهید قدم خیری برای ایران اسلامی عزیز بردارید به رشتههای علوم انسانی و اجتماعی رفته (چه در دانشگاههای داخل و چه در دانشگاههای خارج) و قابلیت خود را برای شناخت هویت تاریخی، ملی و دینیمان، مسائل بنیادین و اولویتدار جامعه و ارائۀ راهحل برای آنها به کار ببرید».
از آنجا که فقه و سایر علوم حوزوی با سابقۀ هزارساله ظرفیت بالایی برای اصلاح درونزای جامعۀ ما داشته و یکی از وجوه اصلی نظام اندیشهگری ما را تشکیل میدهند، نیاز است از یک سو بخش قابل قبولی از ظرفیت «مغزی» جامعه به سمت این علوم هدایت شود و از سوی دیگر موجبات گفتوگوی بیشتر میان حوزه و دانشگاه فراهم آید. بدین منظور، بهویژه نیاز است برخی از «مغزهای» جامعه که قابلیت و توان بیشتری دارند، به طور توأمان هم در علوم حوزوی و هم در علوم انسانی و اجتماعی دانشگاهی تحصیل کنند.
بنابراین، حل شدن معضل «فرار مغزها» -که پیشنیاز حل شدن سایر مسائل و مشکلات جامعه است- مستلزم آن است که «مغزها» اندکی آرام و قرار گرفته و به جای تمرکز صِرف بر موفقیت شخصی، به میزان قابل توجهی نیز به «مسائل اولویتدار جامعه» بپردازند. اگر چنین جریانی در کشور به راه بیفتد، یعنی اگر ما «اندیشیدن» را آغاز کنیم، اگر بخش قابل توجهی از ظرفیت مغزهای کشور (چه نخبگان و چه عموم مردم) بر مسائل بنیادین و اولویتدار جامعه متمرکز شود، قطعاً امکان اصلاح مسیر تاریخی و بهبود اجتماعی (و نه صرفاً فردی) فراهم خواهد آمد؛ اما نه دفعتاً، چهبسا نیاز باشد این جریان یک قرن به حرکت خود ادامه داده و چند نسل بگذرد تا مثلاً سومین نسل بتوانند به شناخت قابل قبولی از هویت تاریخی ما نایل آمده و تحول مورد نظر را رقم بزند.
سپاسگزاری
از استاد رحمت الله فتّاحی، دکتر سیّدمحمّدباقر نجفی، علی پیرحسینلو، دکتر عبّاس منصوری، دکتر علیرضا کاظمی، مهندس محمّدرضا محمودیپور، عباس لاهیجی، دکتر عبدالرضا اصولی و دکتر سعید اخلاقپور که نسخۀ اوّلیّۀ متن را مطالعه و در راستای اصلاح آن نکات ارزشمندی مطرح فرمودند، همچنین از استاد رضا منصوری، دکتر مرتضی کوکبی و دکتر محمّد فاضلی که در مورد نحوۀ انتشار این مطلب راهنمایی فرمودند بسیار سپاسگزارم[۴].
ارجاعات:
۱] از میان ۴۵۶۹ نفری که در این نظرسنجی اختیاری مشارکت کرده بودند.
[۲] High Tech.
[۳] رجوع کنید به توسعه دانشبنیان یا شبه دانش نفتبنیان: مسئله این است، رهیافت، دورۀ ۲۶، شمارۀ ۴.
[۴] بدیهی است تمامی افراد نامبرده شده با کل محتوی نوشتار هم نظر نبودهاند. به عبارت دیگر، سپاسگزاری از بزرگوارانِ نام برده شده به معنای آن نیست که تمامی مطالب نوشتار مورد تایید آنهاست.
منابع:
آبراهیمیان، یرواند. ۱۳۹۴. ایران بین دو انقلاب: درآمدی بر جامعهشناسی سیاسی ایران معاصر (چاپ بیستوسوم). [ترجمۀ احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی و لیلایی]. تهران: نشر نی.
آلیاسین، امیرحسین؛ رشیدیان، محمد؛ شامخی، آمنه؛ صادقی، محمدامین؛ مروتی، محمد و مهینی، حمید. ۱۳۹۳. انگیزهها و موانع بازگشت به ایران. http://bazgasht.info/aboutus.php
داوری اردکانی، رضا. ۱۳۸۴. ما و راه دشوار تجدد (چاپ اول). تهران، نشر ساقی: ۲۰۷.
رسولینژاد، محمد. ۱۳۹۲. اعلام تعداد فرودگاههای اقتصادی کشور. خبر آنلاین. http://www.khabaronline.ir/detail/۳۳۲۹۴۳/Economy/industry
شایگان، داریوش. ۱۳۹۱. آسیا در برابر غرب (چاپ یازدهم). تهران: امیرکبیر.
طباطبایی، سید جواد. ۱۳۸۴. دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران (چاپ چهارم). تهران: نگاه معاصر.
عینی، الهه و سوری، حمید، ۱۳۹۴. برآورد هزینۀ ناشی از سوانح ترافیکی با استفاده از روش تمایل به پرداخت. گزارش پژوهشی شماره ۱۲ مرکز تحقیقات کاربردی پلیس راهنمایی و رانندگی ناجا. http://rahvar۱۲۰.ir/uploads/۱۲.pdf.
کاجی، حسین. ۱۳۷۸. کیستی ما از نگاه روشنفکران ایرانی (چاپ دوم). تهران: روزنه.
ویکیپدیا. ۲۰۱۷. محمدعلی همایون کاتوزیان. https://fa.wikipedia.org/wiki/