فرهنگ امروز/ اسماعیل نوشاد[۱]:
علیه ایدئالیسم
میتوان گفت ایدئالیسم مهمترین جریان فلسفی تاریخ بوده است و درعینحال همیشه مورد انتقاد شدید مخالفان: چگونه در این مکتب فکری اصل واقعیت یا وجود ماده، شر و ازاینقبیل مسائل بهراحتی کنار گذاشته میشود؟ بهراستی چرا جریانی به این اندازه متفاوت از جهان واقعی، قویترین نحلۀ فلسفی و کلامی و عقیدتی بوده است؟ آیا انسان از اساس جهان را نمیبیند یا نمیخواهد ببیند؟
اجازه دهید برای نحوۀ ورود خاصی که میخواهیم به این قضیه داشته باشیم قطعهای را از یکی از بزرگترین ایدئالیستهای تاریخ یعنی هگل بیاوریم. در پدیدارشناسی روح در مبحث خدایگان و بنده، پس از اینکه نقشها بین دو آگاهی رودررو مشخص شده و یکی ارباب و دیگری بنده میگردد، دیگر خدایگان و بنده بهصورت عرضی با جهان در ارتباط نیستند، بلکه بنده در طول ارادۀ خدایگان و در حدفاصل وی و جهان قرار میگیرد. «به همین قیاس، خدایگان از راه بنده با چیز در رابطهای میانجیدار قرار میگیرد، بنده بهعنوان خودآگاهی بهطورکلی، در قبال چیز رابطهای سلبی در پیش میگیرد و آن را از میان برمیدارد، ولی چیز درعینحال برای وی بهخودقائم است؛ بنابراین بنده با اقدام سلبیاش قادر نیست آن را بهطورکلی از میان بردارد؛ پس بنده با کار خود، فقط چیز را دگرگون میسازد. برعکس با وساطت بنده، رابطۀ بیواسطه برای خدایگان تبدیل به نفی محض همین چیز یا بهرهمندی میشود... خدایگان با قرار دادن بنده میان خود و چیز تنها به نابهخودقائمی مدد رسانده و فقط از آن بهرهمند شده است، ضمن اینکه وجه بهخودقائم چیز به بنده وانهاده شده تا آن را عمل بیاورد» (پدیدهشناسی روح، باقر پرهام،۲۵۰،۲۵۱،۱۳۹۱).
به عبارتی، بنده در حدفاصل خدایگان و جهان قرار میگیرد و وجه درخود و بهخودقائم چیزهای جهان به بنده واگذار میگردد؛ او با اصل واقعیت جهان، با زمختی جهان، با سرسختی و شرارت جهان روبهروست؛ او باید بر روی وجه «درخود» جهان کار کند و آن را به میل خدایگان یعنی «برای دیگری» تغییر دهد. اما برای خدایگان وضعیت چگونه است؟ او با قرار دادن بنده بین خود و جهان، اشیای درون جهان را نابهخودقائم میکند، چیزها برای وی فقط حکم «برای دیگری» دارند و وجه درخود آنها توسط کار بنده نفی شده است. در واقع اگر چیز را دارای دو وجه فینفسه و پدیداری بدانیم، وجه فینفسه یا درخود چیز به بنده و وجه پدیداری و برای دیگری چیز به ارباب واگذار میشود. خدایگان میل محض است و اشیا در برابر او تنها ابژۀ مصرف هستند؛ این اشیا از تن بنده آغاز میشوند و در امتداد آن به جهان تسری مییابند. با این توصیف مشخص میشود که چرا بیشتر متفکران تاریخ برخلاف واقعیت جهان ایدئالیست بودهاند. به یک دلیل ساده: چون تاریخ و تفکر انسانی را اربابانی نوشتهاند که وجه فینفسۀ جهان را درک نمیکردهاند، آنها جهان را بهصورت پدیداری میدیدهاند، آنها هیچوقت با زمختی واقعیت رودررو نبودهاند، برای آنها مسئلۀ شر و شرارت معنا نداشته است؛ این مسائل را تنها کسانی درک میکردند که زبانی برای بیان تجربهشان نداشتهاند.
یکی از تبعات انقلاب فرانسه به زبان آمدن این بندگان بود. مارکسیسم و روانکاوی و انواع و اقسام ترکیباتشان را میتوان از تولیدات فکری این جریان انقادی دانست. در چنین متونی دیگر جهان ما «بهترین جهان ممکن» نیست، بلکه مسئلۀ شر و رنج، پیوستۀ زندگی بشر است. تمدن «ناخرسندیهای» خاص خودش را دارد و این ناخرسندیها تقلیلناپذیر است. اما قبل از این دوران تقریباً همۀ متون را خدایگانی تولید کرده است که با وجه درخود و سخت جهان ارتباطی نداشتهاند. بدیهی است که با این توصیفات، ماده و واقعیت نفی شود؛ اشیای جهان تنها «پندار و خیال» تلقی گردند، عالم حسیات وهم و بیارزش باشد و شر یک امر «عدمی». یا مانند کانت گفته شود که از وجه درخود جهان هیچ خبری نمیتوان داد و جهان تنها پدیداری است که توسط مقولات فاهمه و عقل سوژۀ استعلایی (خدایگان عصر جدید) ساخته شده است. این خدایگان فکر میکند تمام جهان از «ایدههای» او قوام یافته است. اشیای جهان بهمثابه امر فینفسه نفی میشوند تا در سطحی دیگر بهمثابه ابژۀ میل خدایگان مصرف شوند.
خطوط فلسفههای ایدئالیستی همان هندسهای است که یک نظام طبقاتی را در تاریخ مشروعیت بخشیده است. ایدئالیسم هنر ادارۀ اذهان است. یک ایدئالیست حرفهای باید ذهن بندگان را طوری بنویسد که آنها قوام تمدن و دگرگونیهای آن را نه ناشی از کار خود، بلکه ناشی از ایدههای استعلایی اربابان خود بدانند. ایدئالیست از اساس یک ریاضیدان است، او هندسۀ تمدن را میریزد توأم با یک مغلطه: «این هندسه اساس جهان است؛ جهان مادی روگرفتی ناقص از این هندسۀ استعلایی است!» شاید به همین خاطر افلاطون «آنکس را که هندسه نمیدانست» به مدرسهاش راه نمیداد و شاید به همین خاطر گالیله اساس جهان را یک الگوی ریاضیاتی میدانست. یک الگوی «زیبا»؛ زیبا درست بهمانند موسیقیخانۀ اسطورهای نرون که هندسۀ خاص آن از صدای زجر و نالۀ بندگان در طبقۀ زیرین، آهنگی گوشنواز در طبقۀ زبرین، چونان یک «هنر زیبا» میساخت.
به عبارتی، کار بنده چونان یک حائل مقدس، خدایگان را از واقعیت جدا کرده است. هستی تنها برای لذت بردن و برخورداری به وی سپرده شده است و او شکرگزار این وضعیت است. گفتمانهایی که در این وضعیت تولید شدهاند را میتوان در شرق و غرب برّ متمدن در ژانرهای متنوع اسطورهای و آیینی و فلسفی یافت. در حوزههای فلسفی نظریههایی مانند مُثل افلاطونی تا عقل فعال ابنسینا تا سوژۀ دکارتی و ایدههای استعلایی کانت و الثیای هایدگر -بهرغم ادعاهای هایدگر- را میشود تحت همین مقولۀ خدایگان و بنده صورتبندی کرد. همۀ این نظریات ایدئالیستی هستند و به گونهای واژگونه منبع ارزش را به تهینای پشت واژگان حوالت میدهند. این صورتبندی حتی به علوم دقیقه نیز توسعه مییابد. مگر آغازگران فیزیک نوین، طبیعت را بهعنوان منبع میل خود نمیدیدند؟ مگر آنها نمیخواستند بر طبیعت به هر قیمتی چیره شوند؟ در علوم جدید طبیعت بندۀ اربابان دانشمند مدرن گشت و گفتمان ریاضیاتی جدید، گونهای سپهر ایدئالیستی بود که این وضعیت را از زبان این اربابان روایت میکرد؛ این وضعیت را میشود بهروشنی در فلسفۀ کانت که به گفتۀ خودش متافیزیکِ فیزیک نیوتنی است، دید. طبیعت بهمثابه «امر فینفسه» بهکل از نقادی کانت کنار گذاشته میشود و کانت با اصرار بیان میکند که انسان هیچ خبر بامعنایی از عالم نومنها یا امر فینفسه ندارد. همین رویکرد مقدمۀ این شد تا طبیعت بهصورت زبانبسته و بیدفاع در اختیار تکنولوژی و سرمایهداری مدرن بهمثابه یک امر مطلقاً مصرفی قرار گیرد. نتیجۀ این رویکرد امروز در بحرانهای متعدد زیستمحیطی عیان است.
شاید فکر کنید که مارکسیسم راه نجات از این وضعیت بود، ولی این ایدئولوژی تنها به درد تعویض اربابان میخورد نه تغییر ساخت بنیادین تمدن؛ همانگونه که تاریخ قرن بیستم این وضعیت را نشان داد. باید راهی پیدا شود که از «امر فینفسه» اعادۀ حیثیت گردد. امر فینفسه بسته به متن گفتمانی میتواند تن انسان، طبقات فرودست و یا طبیعت و محیط زیست باشد؛ درحالیکه میدانیم گفتمانهای مارکسیستی به خاطرِ ساخت اومانیستیشان بهمراتب بیشتر به ساحت امر فینفسه تجاوز کردهاند. این گفتمان برای جبران عقبماندگی تاریخی طبقاتیای که ادعای آن را دارد و با ایجاد وضعیت استثنا -وضعیتی پلیسی و امنیتی که در آن همۀ حقوق و قوانین در جهت دیکتاتوری پرولتاریا به محاق میرود- بیش از پیشینیان امر فینفسه را در بند کرده و مصرف میکند؛ بنابراین کاندیدای مناسبی برای حل بحران نیست. بعد از شکست انقلابهای مارکسیستی قرن بیستم در حوزههای سیاسی و اجتماعی وضع از این هم بدتر شد؛ مارکسیسم تحت عنوان سوسیالیسم در دموکراسیهای پوپولیستی حل شد و عملاً چیزی از آن باقی نماند. به همین ترتیب سنتگرایان نیز کاندیدای مناسبی برای برونرفت از این بحران نیستند. ریشۀ تمام مکاتب ایدئالیستی به اندیشههای پیشامدرن میرسد. جهان مدرن یک آرزوی دیرینه و ایدئالیستی موروثی از جهان سنتی را -آرزوی غلبه بر امر واقع- توسط علوم و تکنولوژی مدرن تحقق بخشید؛ وگرنه به نظر نمیرسد بتوان بین زاهدان دِیرنشینی که میخواستند بر طبیعت نفسانی و دنیای مادی غلبه کنند با بورژواها و پیوریتنهای زاهدمسلکی که در ابتدای دوران مدرن میخواستند بر طبیعت و انسان غلبه کنند، تفاوت قاطعی رسم کرد.
عقلانیتی نو
واقعیت این است که عقلانیت در هیچیک از دورههای تاریخی بنیادین نبوده است. عقل محض یک افسانه است و در واقع امر، عقلانیت همیشه پس از یک غلبه وارد میدان شده است؛ این غلبه بسته به شرایط تاریخی میتوانسته طبقاتی، قومی، مذهبی یا ایدئولوژیک باشد. به عبارتی در پیشزمینۀ هر عقلانیتی یک خشونت سربهمهر نشسته و این خشونت توسط همین عقلانیت مشروعیت مییابد. در تاریخ نمونههای فراوانی از ظهور چنین دورههایی داریم؛ مثلاً عقل یونانی نظام بردهداری یونانی را ملغی نکرده است، این عقل در جهت تثبیت و تحکیم این غلبۀ طبقاتی اعمال شده است. امروزه برخی مفسران سنتگرا سعی دارند که عقل یونانی را از این اتهام تبرئه کنند، ولی واقعیت این است که هم در متون افلاطون و هم در متون ارسطو این غلبه طبقاتی به رسمیت شناخته شده است و ارائۀ عقلانیت مربوط به مرحلۀ بعد از اعمال خشونت و تنها برای شهروندان آزاد یونانی مصداق دارد. عقلانیتی که در دوران عباسی وارد جهان اسلام شد نیز به همینگونه بود. عباسیان با خشونت بر تمام مخالفان عقیدتی خود اعم از شیعیان و باطنیان و سایر مکاتب دینی و فکری غلبه کرده بودند و اکنون عقلانیت را بهمثابه ابزاری در جهت مشروعیت بخشیدن به این روند وارد کردند. البته فعلاً قصد نداریم که وارد این مثالهای جزئی شویم، زیرا بررسی مصداقی این شرایط نیاز به تحقیقات پردامنه و مستند دارد.
بههرحال، در وجهی کلی، هگل در پدیدارشناسی این وضعیت را بهمثابه یک فرایند دیالکتیکی، توسط رویارویی دو آگاهی و جنگ آنها تا سر حد مرگ به تصویر کشیده است. هریک از این دو آگاهی که از مرگ بترسد، تبدیل به بندۀ طرف دیگر میشود. بعد از این غلبه، عقلانیت به جهت تثبیت و تحکیم شرایط وارد میشود. همانگونه که در اول مقاله گفتیم، این بازتولید عقلانی معمولاً در ساحتی ایدئالیستی رخ میدهد، چراکه اکنون بایستی خاطرۀ آن خشونت بنیادین به فراموشی سپرده شود؛ به همین دلیل امر واقع و مادی و تنی که زخم این خشونت را با خود به یادگار دارد بهمثابه امر فینفسه نفی میشود. این نفی بسته به شرایط تاریخی متفاوت است، ممکن است در یک گفتمان عرفانی و زاهدانه این نفی در جهت تعالی روح و جدا شدن از این سرای خاکی باشد و یا ممکن است مانند فلسفۀ کانت این نفی معرفتشناختی باشد؛ بههرصورت روند کلی این وضعیتها یکسان و همسرچشمه است.
جهان امروز دیگر پذیرای چنین عقلانیتی نیست. خشونت به اوج خود رسیده است اما عقلانیت نمیتواند به بار بنشیند و این خشونتها را مشروعیت بخشد. شاید گفتمانهایی مانند مارکسیسم و روانکاوی و پستمدرنیسم در به وجود آمدن این شرایط بیتأثیر نبودهاند؛ بههرصورت ما اکنون تنها خشونت عریان داریم و قدرت صرف، ولی خبری از عقلانیت نیست. این شرایط به آن دلیل نیست که عقلی وجود ندارد. گفتمانهای لیبرال عقلانیت مختص به خود را ارائه میکنند، ولی این عقلانیت مشروعیت نمییابد. ما اکنون نیاز به عقلی داریم که از نقطهای ورای جهان پدیداری و از عالم شیء فینفسه آغاز شود. بایستی قواعد این عقلانیت حیثیت این فینفسگی را به رسمیت بشناسد و تحت قواعد حقوقی تثبیت کند. دیگر نمیشود که با غلبۀ یک جزئی به کلیت جهان با خشونت، توسط عقل مشروعیت جهانشمول داد. بدون شک این عقلانیت دیگر به سوژههای گذشته متعلق نیست. دیگر استعلایی در کار نیست تا این عقلانیت بهصورتی هرمی از رأس هرم صادر شود. جهان امروز با تمام عوامل ناامیدکنندهاش گوشههایی از ظهور چنین عقلانیتی را نیز بروز میدهد. ظهور اینترنت و بهویژه شبکههای اجتماعی در این اواخر پیشنیازهای بینااذهانی چنین امری را از سطح واقعیت اجتماعی نوید میدهد. در آیندهای نزدیک دموکراسی دیگر یک گونه حکومت سیاسی نیست، بلکه تنها گونۀ ممکن سیاستورزی و زیست اجتماعی است. البته این عقلانیت به صرف ادعا ساخته نمیشود، بایستی مراحل تولید این عقل یا بهتر بگوییم لوگوس آن بهدقت و صلابت پیریزی شود. آیا جهان امروز ظرفیت بروز چنین عقلانیتی را دارد؟
[۱] دانشجوی دکتری فلسفه (esmail.snoshad۱۳۷@gmail.com)