فرهنگ امروز/ میثم خسروی*:
منطق صوری در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی داستانی مفصل و پرماجرا داشت و به تناوب چند بار ممنوع و مجاز شد. بر اساس نظرات انگلس و لنین، منطق دیالکتیکی هگل تنها منطق راستین به شمار میآمد که میتوانست بازتابی از حرکت جهان باشد و منطق صوری، دانشی بورژوایی و در خدمت بهرهکشی از کارگران تلقی میشد؛ ازاینرو، آموزش آن در مدارس و دانشگاههای شوروی ممنوع بود. استالین باوجود اینکه نظر روشنی در منطق نداشت، اما نجاتبخش آن گردید و در زمانۀ او دو بار حکم به آزادی تدریس آن شد. متن حاضر آشفتگی و سرگشتگی متفکران و هیئت حاکمۀ شوروی دربارۀ منطق صوری در نیمۀ نخست قرن بیستم میلادی را روایت میکند.
منطق پیش از انقلاب اکتبر
از نظر هگل منطق صوری ایستا و نتایج آن کاذب و نادرست بود. هگل منطق را امری تاریخی و انسانی میپنداشت که در بهترین حالت باید بازتابندۀ حرکت و پویایی جهان باشد؛ از طرفی موضوع نظام منطق ارسطویی جزئیات بود، اما از نظر هگل منطق باید از کلیات شروع کند. منطق هگل که در ۳ جلد کتاب دانش منطق او ترسیم و در حدفاصل سالهای ۱۸۱۶-۱۸۱۲ میلادی منتشر شد، هیچ شباهتی به منطق سنتی نداشت و منطق دیالکتیک نامیده شد. مارکس علاقهای به منطق صوری ارسطویی نداشت و در میان آثار او نشانهای از دلمشغولی بدان یافت نمیشود و منطق هگل را هم رازورزی میخواند. استفادۀ مارکس از دیالکتیک نیز در سطح روش بوده، درحالیکه هگل صراحتاً استفاده از دیالکتیک بهمثابه قواعد بیان امر واقعی را نمیپذیرفت. به تعبیر دیگر، از نظر السدر مکاینتایر، مارکس در چارچوبی بر مبنای جناح چپ تفکر هگلی میاندیشید و هگلیان جوان یا چپ برخلاف راستکیشان این مسلک در میان کتابهای هگل به پدیدارشناسی روح بیش از دانش منطق اهمیت میدادند. اگر هگلیان پیر یا راست، منطق دیالکتیکی دانش منطق را پیشنیاز فهم پدیدارشناسی روح تلقی میکردند که بر قیاس نسبت بین منطق و فلسفۀ مشائی نوعی جنبۀ پیشنیاز و ابزار داشت، هگلیان چپ چندان وقعی به دانش منطق نمینهادند.
به نظر میرسد نخستین تلقی رسمی دولتی شوروی از منطق مبتنی بر آرای انگلس در کتاب دیالکتیک طبیعت او باشد؛ در این کتاب انگلس قرائتی از منطق دیالکتیک هگل ارائه داد که بههیچوجه با دستگاه فکری هگل سازگار نیست. اما انگلس منطق هگل را به قوانین سادهای تقلیل داد و مدعی شد برخلاف هگل که از موضعی ایدئالیستی این قوانین را از عقل استخراج کرده، او قوانین موصوف را از طبیعت و جامعه استنتاج و بهزعم خود جانشین منطق صوری نموده است. لنین نیز منطق صوری را علامت مشخص منشویسم تلقی میکرد که استنتاجهای منطقی و صوری آن منجر به سفسطه میشود.
منطق پس از انقلاب اکتبر
انگلس و لنین چنان به منطق صوری بد و ناسزا گفتند که دیگر هیچ جایی برای آموزش آن در مدارس و دانشگاههای اتحاد جماهیر شوروی باقی نماند. طبق قرائت رسمی حکومت شوروی، منطق صوری همواره سلاح برندهای در دستان طبقات بهرهکش حاکم و دژی برای تاریکاندیشی بود. دائرهالمعارف بزرگ شوروی که به سال ۱۹۳۶ منتشر شد، منطق صوری را چنین توصیف کرد:
«منطق صوری صورتی متافیزیکی از تفکر است، پایینترین مرحله در پیشرفت معرفت بشر که توسط دیالکتیک بهعنوان عالیترین صورت تفکر جایگزین شد. ... منطق صوری، چنانکه دیدهایم، در دیالکتیک نمیگنجد، اما با آن جایگزین شده، دیالکتیک آن را رد کرده و بر آن فائق میآید. ... ماتریالیسم دیالکتیک که عالیترین محصول کنش علمی انقلابی و تولیدی پرولتاریا است، بهعنوان سلاح نیرومندی در نزاع جریانهای مختلف در حزب به کار میرود، به عبارتی، منطق صوری بنیان روششناختی انحرافات ضدلنینیستی در اتحادیۀ کل حزب کمونیست بود.»
فرهنگ مختصر واژگان فلسفی در سال ۱۹۴۰ نیز دربارۀ منطق صوری چنین گفت:
«قوانین منطق صوری مخالف با قانون منطق دیالکتیک است. منطق صوری برای قوانین و مقولاتی که به آنها میپردازد و بر واقعیت آبجکتیو تطبیق نمیکند، تهیمایه، فقیر و موجز است.»
یکی از مخالفان اصولی منطق صوری، البته از موضع زبانشناسی، نیکولای مار زبانشناس رسمی معروف حزب کمونیست شوروی بود. از نظر مار، زبان ساختاری طبقاتی داشت که توسط ساختار زیربنایی اقتصادی جامعه تعیین میشد. از نظر مار «منطق صوری محصول تفکر طبقاتی و برآمده از طبقهای است که آن را خلق کرده و توسط تفکر ماتریالیسم دیالکتیک پرولتاریا به سمت مزیتی افزون بر زبان هدایت میشود».
در ابتدای دهۀ ۳۰ میلادی، منطق صوری چنان آماج حملات دیالکتیسینهای حزب بود که منطقدانان شوروی عنوان مقالاتشان را چنان تنظیم مینمودند که گویی محتوای آن نه منطق، بلکه مربوط به نظریۀ ریاضیاتی گروه یا مباحث بیخطر دیگر است. ازقضا این سالها مقارن با شکوفایی منطق جدید یا منطق فرگه و بسط و توسعۀ آن توسط حلقههای نیوپوزیتیویست وین و برلین و اخلاف جریانهای فلسفۀ تحلیلی در اروپا بود، اما جریان رسمی فلسفۀ شوروی به هر تلاش مبتنی بر منطق روی خوش نشان نمیداد؛ برای نمونه نویسندهای به نام بروشلینسکی در رد مقالۀ «غلبه بر متافیزیک از طریق تحلیل منطقی زبان» نوشتۀ رودلف کارنپ عضو شاخص حلقۀ نیوپوزیتیویست وین که سعی کرده بود ملاکی منطقی برای پاک نمودن زبان از عبارات متافیزیکی ارائه دهد و نمونۀ مطالعاتی آن عباراتی از هایدگر بود، در مقالهای به سال ۱۹۳۲ در نشریۀ رسمی فلسفۀ روسیۀ شوروی، کارنپ را به اندیشۀ متافیزیکی متهم و نقد او را نمونهای از اسکولاستیک معرفی میکند که چون قادر به شناخت ریشههای اقتصادی و اجتماعی ایدئالیسم و متافیزیکی که در صدد نابودیاش برآمده، نیست، بهجای توجه به مسائل مربوط به تسلط یک طبقه بر طبقات دیگر، از همۀ توان زرادخانۀ فرمولهای سترون منطق صوری برای به دست دادن توهمی علمی استفاده میکند. از نظر بروشلینسکی موقعیت کارنپ چندان اصیل نبوده و محدودیتهای بورژوایی در هر مرحله از تفلسف ضدمتافیزیکی او نمود دارد. اما نکتۀ قابل توجه آنجاست که کارنپ بااینکه عضو اصلی حلقۀ نیوپوزیتیویست وین بود، اما تمایلات سوسیالیستی داشت و توسط ارگان رسمی فلسفۀ شوروی چنین نواخته شد.
در سال ۱۹۴۶ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست بخشنامهای صادر نمود که بر اساس آن تدریس منطق در دبیرستانهای اتحاد جماهیر شوروی مجاز گردید، این امر موجب آشفتگی و سردرگمی در میان اندیشهورزان شوروی شد. ای. آر. دی. ماتیاس که استاد بازنشستۀ ریاضی دانشگاه رنیون است و کارهای شاخصی در منطق و جامعهشناسی ریاضی، بالاخص مقالاتی در مورد ریاضیات بورباکی دارد، دلیل اصلی این امر را مرتبط با نظرات استالین، بالاخص کتابچهای از او با عنوان «تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی (بلشویک)- مبحث مختصر» که در سال ۱۹۳۸ منتشر شد، میداند. ماتیاس سخنرانیای در فوریه ۱۹۸۷ در کلوپ پرن در پیتر هاوس دانشگاه کمبریج با عنوان «منطق و ترور» حول محور ریاضیات و منطق دیالکتیکی ایراد نموده که متن بازنویسیشدۀ آن قابل دسترسی در اینترنت است و تقریباً در دوثلث آن اطلاعات دستاولی از آشفتگی حزب کمونیست شوروی دربارۀ منطق صوری به دست میدهد.
در ۱۹۳۸، تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی (بلشویک)- مبحث مختصر، توسط استالین و با تأیید کمیتۀ مرکزی حزب به چاپ رسید؛ این اثر تذکراتی در باب ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی در بر دارد که میتواند پاسخ پرسشها در رابطه با کاربردپذیری دیالکتیک در نظام شوروی تلقی شود. فیلپف دربارۀ این متن مینویسد:
«جای تعجب دارد که در سراسر متن هیچ نقدی از قوانین منطق صوری به چشم نمیخورد، نقدی که دیالکتیسینها سابقاً اثبات دیالکتیک میپنداشتند. همچنین مسئلۀ دیگر عدم بررسی مفهوم حرکت است که در خدمت ماتریالیسم دیالکتیک بهعنوان مبطل قوانین منطق صوری و بهعنوان پلی برای قوانین دیالکتیک قرار داشت.»
در سال ۱۹۴۶ ویرایش دهم کتاب درسی منطق که در سال ۱۹۱۸ توسط پروفسور جی. آی. چلپانوف، منطقدان تزاری منتشر شده بود، توسط انتشارات ادبیات سیاسی مسکو تجدید چاپ شد. در همین سال کتاب منطق نوشتۀ استروگویچ چاپ و در آکادمی نظامی تدریس شد. کتابهای دیگری، یکی توسط و. الف. آساموس در ۱۹۴۷ و ویرایش متن استروگویچ در ۱۹۴۹ منتشر شد؛ این دو کتاب صورتها و وضعیتهای مختلفی داشتند. استروگویچ در کتابش نوشته بود که منطق بورژوازی مدرن شبیه همۀ شئون فلسفۀ بورژوازی، منحط و روبهزوال، دارای مشخصۀ طبقاتی و موجد فضایی است که نظام اجتماعی بورژوایی حفظ شود؛ او به دفعات زیاد از آثار مارکس، انگلس، لنین و استالین در این مسیر نقلقول کرد. کتاب آساموس کمتر بارِ سیاسی و ایدئولوژیک داشت، به همین دلیل رسماً توبیخ شد.
مسئلۀ آشتی میان منطق و دیالکتیک بهصورت جدی شروع شد و مفسران ایدههای حزب بلافاصله شروع به مواجهه با دیالکتیسینها نمودند؛ بازسازی منطق صوری کلید خورد، دپارتمانهای منطق جای خود را در دانشگاهها باز کردند، بخش منطق در انستیتوی فلسفه آکادمی علوم تأسیس شد، معلمان منطق استخدام و کتابهای درسی منطق مجاز شدند و نشستهایی برای بحث دربارۀ نسبت دیالکتیک (منطق دیالکتیک) و منطق صوری برگزار شد، پرسشهای اصلی در این نشستها و کنگرهها عمدتاً حول این محور بود که منطق صوری و منطق دیالکتیک زمینههای مجزایی هستند، یا یکی دیگر را در بر میگیرد، یا یکی مبتنی بر دیگری است و دیگر اینکه تفاوت منطق صوری و دیالکتیک در موضوع آنهاست یا روششان یا هر دو؟ اما کار منطق به همین روال پیش نرفت.
وزارت آموزش عالی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۸ بیانیهای صادر کرد که در آن بخش منطق دانشگاه مسکو به خاطر انحرافاتش و گرایش فرمالیستیاش در دور کردن صورتهای منطقی از اندیشۀ مردمان شوروی محکوم شد؛ در این اعلامیه چنین آمده بود:
«طبقات حاکم در طول تاریخ در جهت تقویت سلطهشان از دانشی استفاده کردهاند که منطق را در بر گرفته، نتیجتاً منطق صوری در روزگار باستان از ایدئولوژی بردهداری دفاع میکرد و در جامعۀ سرمایهداری با بورژوازی در نگاهداشتن کارگران در جهالت و نگاهداشتن تودههای رنجبر در بند ایدئولوژی بورژوازی کنار آمد.»
در نتیجۀ این رویارویی، آساموس در ۱۹۴۹ اعتراف کرد کتاب او منطق را دانشی با موضع غیرسوسیالیستی تلقی نموده و نشان نمیدهد منطق یکی از ابزارهای آموزش کمونیستی دانشآموزان شوروی است، اشاره ننموده که محتوای تفکر مردمان شوروی باید واقعاً سوسیالیستی باشد؛ او منطق را دانش پارتیزانی ندانسته که با دقت، ستیزهگری، نقد آشتیناپذیر و اجتنابناپذیر برای نویسنده شوروی به کار آید، بهواسطۀ آموزه صورتگرای ایدئالیستی مرتجعانه که توسط منطقدانان معاصر در کشورهای سرمایهداری بسط یافته است. نهایتاً آساموس اعتراف کرد کتاب او نقش بجای مارکسیسم-لنینیسم را در پیشرفت منطق نشان نداده است.
ادامه دارد...
*دانش آموخته دکتری تخصصی فلسفه علم