فرهنگ امروز/ امیر برهان: سرآغاز الهیاتی شدن سیاست در ایران |
با آغاز جنبش قانون در تاریخ معاصر ایران که در پی آن حرکت مشروطهخواهی را به جریان واداشت، باعث شد در نهایت به صدور فرمان شاه مبنی بر رسمیت دادن به نظام جدید در ایران منتهی شود. این رویداد تاریخی برای نخستین بار بعد از شکست اردوان پنجم شاه اشکانی در برابر اردشیر بابکان، ساختار مفاهیم الهیاتی که ناشی از نظام فکری ایرانشهری (آرمانشهر ایرانی) بود، پس از حدود ۱۷ قرن از هم گسست و نظمی کهن بار دیگر در تاریخ معاصر ایران پدیدار شد. اینکه من حد فاصلۀ شکست اردوان پنجم شاه اشکانی را تا شکست سنت قدمایی در اواخر دورۀ قاجار ربط میدهم، به این موضوع برمیگردد که بعد از خیزش اردشیر بابکان به اریکۀ قدرت و تکوین نظریۀ خلط میان «دین و ملک» که بعدها در «خداینامه» بهصورت تاریخ بههمپیوستۀ ایران بازتاب پیدا کرد، نظام فکری جدیدی را نسبت به پیشینیان خود ایجاد کرد.
البته چنین کار بزرگی در تاریخ اندیشه بسیار سخت بوده، زیرا هرآنچه در نظامهای فکری پیش از ساسانیان وجود داشت، در قالب نظریۀ «دین و ملک» ریخته شد و بهتدریج نظام «غیرفاضله» در ایران جای خود را به نظام فضلمآبانه داد. این کار عظیمی که صورت گرفت در تمام مکتوبات تاریخی بهجامانده از سلسلههای ماقبل ساسانیان رخنه کرد و بهطورکل تداوم نظام عرفی در دورۀ هخامنشیان و اشکانیان را دچار تغییرات اساسی کرد. این غائله به این شکل بود که تمام مفاهیم فکری که در سیر تاریخ آریاییها ظاهر شده بود، عملاً با دادههای نظری ساسانیان درآمیخت؛ و در غایت تمایز تاریخ اندیشۀ آریاییها با رنگ و لعاب مزدیسنایی پوشانده شد؛ بهطوریکه تصور امروز ما این است که نظام فکری و عملی ساسانیان نسبت به پیشینیان خود، سلسلهای بیانقطاع بوده؛ درحالیکه با به وجود آمدن این انقطاع، وحدت ناشی از کثرتها، بهواسطۀ ایدۀ مزدیسنایی، صورت تودهمآب پیدا کرد و عملاً نفی کثرتها را در پی داشت. بدیهی است این عادات فکری در ایران پس از فروپاشی ساسانیان همچنان ادامه داشت و امکاناتی را به وجود آورد که میتوانست با صورت دیگری از مذهب، راه مستمر ساسانیان ادامه پیدا کند. به این اعتبار که در دورۀ اسلامی بار دیگر سنت ایرانشهری در عصر زرین فرهنگی نمایان شد و نشان داد که نظریۀ اردشیر بابکان که در تاروپود نظام فکری ایرانیان نفوذ کرده بود، شرایط آن را دارد که مجدداً با صورت مذهب جدید از نو احیا شود. در حقیقت در دورۀ اسلامی که عصر زرین فرهنگ ایران پدیدار شد، بهوضوح میتوان ردپای رویکرد اردشیر بابکان را در آن مشاهده کرد.
از سوی دیگر این سنت که تا پیش از حملۀ مغول همچنان استوار بود، با یورش مغول تا برآمدن صفویان، مدتزمانی در توقف فکری به سر برد تا اینکه شاه اسماعیل مجدداً سنت ایرانشهری را به گونۀ دیگر، یعنی بهواسطۀ مذهب تشیع احیا کرد. ازاینرو، این سنت همچنان تا اواخر دورۀ صفویه کمابیش پایدار ماند، اما با ورود افغانها در ایران دچار تحولاتی شد که در نهایت دست شاهان را برای سلطنت مطلقه باز گذاشت؛ بعد از آن با آغاز شکلگیری سلطنت قاجار، سنت ایرانشهری به نظام مطلقه میل پیدا کرد، اما همچنان این سنت کمابیش بهصورت تضعیفشده در قلمروی مبانی نظر و عمل تداوم داشت. در واقع بااینکه استمرار این سنت با مرور زمان از مدار نخستین آن خارج شده بود، اما تداوم این مبانی همواره ساختار نظام قدمایی را در خود جای میداد. به سخن دیگر، تا پیش از به پیروزی رسیدن مشروطه در ایران، سنت ایرانشهری بهصورت تضعیفشده در نظام سیاسی کشور استمرار داشت، اما بعد از فرمان مشروطیت بهیکباره ریسمان تاریخی آن پاره شد.
علت جنبش قانون و حرکت مشروطهخواهی |
درست است که جنبش قانون نخستین بارقۀ مشروطیت بود، اما در پس این جنبش، میل رهایی از عادات فکری عامل محرکی بود که جنبش قانون را به حرکت واداشت. اگر بتوان با خطر کردن در این باره نظری داد، این خواهد بود که فهم جنبش قانون در ایران زمانی معنا پیدا میکند که دریابیم عناصر آزادیخواهی پیشتر آگاهی از خویشتن را در میان گروههای مؤثر بسط داده بودند و دولت نیز نتوانست خود را با شرایط جدید تطبیق دهد و دچار ناکارآمدی شد؛ مسلماً در چنین وضعیتی کنترل تأثیرگذاری در بخش وسیعی از جامعه از دست قدرت فائقه بیرون رفت و پدیدۀ انقلاب را به مرحلۀ ظهور رساند. بدیهی است که این ناهنجاری بهطور متداوم ادامه پیدا کرد تا اینکه دولتی تشکیل شد که با مسامحه توانست متناسب با شرایط جدید خود را هماهنگ کند. بنابراین اگر بخواهیم علت اصلی به وجود آمد جنبش قانون و بهویژه انقلاب مشروطیت را شناسایی کنیم، بیشک انگشت اشاره بهسوی عناصر آزادیخواهی نشانه خواهد رفت. درحالیکه اگر همۀ افراد جامعه تابع شرایط پیشین بودند و جامعه با پدیدۀ آزادی از حیث خودآگاهی مواجهه نشده بود و بهطور مستمر مقید به پیروی کردن از رسوم قدیمی میماند، ضرورت تغییر در جامعه احساس نمیشود.
خیلی صریح بگوییم، زمانی ضرورت قانون در ایران موضوعیت پیدا کرد که هنجارهای پیشین که ناشی از اوامر شرعی بود، به دلیل آگاهی افراد، خاصیت نفوذی خود را از دست داد و کارآمدی آن بیاثر شد؛ در چنین شرایطی بود که جامعه بعد از تحمل ناهنجاریها ضرورت وضع کردن قانون را در خود احساس کرد.
شکست نظام قدمایی در قلمرو الهیات و سیاست |
آنچه در سطور بالا بهاجمال آمد حکایت از آن دارد که با پیروزی مشروطیت، نظام قدمایی در فقدان آگاهی افراد بیش از ۱۷ سده نافذ برقراری نظم اجتماعی بود؛ اما پس از بسته شدن نطفۀ آگاهی در دارالسلطنه، بهتدریج نیز هرقدر میدان آگاهی در میان اهلفکر بسط پیدا میکرد و ناکارآمدی نظام آشکارتر میشد، در مقابل نیز شعاع نفوذ شرع به نسبت گذشته بستهتر و بیاثرتر میشد؛ و در خلال این فعل و انفعالات، گروهی از درون نظام قدمایی بر آن شدند تا بیضۀ دستگاه شرع را به طریق دیگر به معادلات جدید متصل کنند؛ هرچند آنچه در مشروطیت اهمیت پیدا کرد و در منطقۀ شرع یافت نمیشد، حقوق طبیعی انسان بود که در پی مشروطهخواهی بر آن صحه گذاشته شد. بنابراین بااینکه دستگاه شرع خود را در معادلات جدید که برآمده از امیال طبیعی انسان بود نزدیک کرد، اما جز بهصورت ظاهری هیچگاه نتوانست پیوندی مجدد در قلوب افراد جامعه برقرار کند. تمام این رخدادها حاکی از آن بود که ماهیت نظام فکری و عملی در نظام قدمایی خاصیت خود را از منشأ الهیات از دست داده بود. نکتۀ مهم در اینجاست که پس از پیروزی مشروطیت، شاه از مقام خدایگان و بنده نزول کرد و بر زمین نشست و در نهایت تابع قانونهایی میشد که از سوی بندگان وضع میشد. این تغییرات بنیادین در نظام مفاهیم همگی گویای آن بود که جنبش مشروطیت در ایران، مبانی و مظهر سنت ایرانشهری را بهطور بیسابقهای بر هم زد.
همسنخ بودن مشروطیت با عصر اشکانیان |
با پیروزی مشروطیت در ایران و از هم گسستن بافت قدمایی، ایران متناسب با حرکت جوهری مبتنی بر خاص زمانه، وارد دوران جدید تاریخ خود شد. با پیوستن ایران در مدار دوران جدید، آنچه پیشتر بنمایههای نظام قدمایی بود، دیگر نمیتوانست به لحاظ ماهیت، مواد و مصالح بنای جدید ایران را تأمین کند. اگرچه از ناحیۀ دستگاه شرع برای تدوین مناسبات قانونی موادی عرضه میشد، اما جز با تغییر ماهیت الهیاتی آن به گیتیاییشده، محال بود در مناسبات جدید همچنان ماهیت نخستین خود را حفظ کند. بهعبارتدیگر، اگر از ناحیۀ سنت قدمایی موادی برای ساخت سازۀ جدید عرضه میشد، در زمان به کار رفتن آن در بنا، بهطور طبیعی منشأ الهیاتی و آسمانی آن بیاثر میشد؛ چراکه آن مواد در بنایی به کار میرفت که اساس آن با بنای قبلی فرق داشت. برای درک بهتر این مسئله میتوان به تحولات ۱۷ سده پیش از مشروطیت اشاره کرد.
در حقیقت پس از اینکه ساسانیان قدرت خود را با شکست اشکانیان تقویت کردند، در تمام تبلیغات تاریخی، سنن پیشین را نظام «کامهپرستی»۱ معرفی کردند. علت اصلی این بود اشکانیان به پیروی از هخامنشیان و بهطورکل نظام فکری آریاییها، کوشش میکردند آرمان خود را که برآیند خواست عامه (مردمی) بود بر روی زمین، یعنی در جایی که همۀ مردم در آن ایستادهاند محقق کنند؛ درحالیکه ساسانیان «خواست عام» را آرمان کامهپرستی به تاریخ شناساندن. در واقع رویکرد اردشیر بابکان با خلط میان دین و ملک، عملاً آرمان ملی و یا به تعبیر دیگر آرمان عامه را از میان برد و به جای آن افق مدینۀ فاضله و یا به عبارت دقیقتر آرمانشهر ایرانی (ایرانشهری) را مستقر کرد؛ که گویا هدایت این شهر آرمانی جز توسط خاصها (دینیاران) غیرممکن بود. آنچه بین آرمان عامه و آرمان خاصه نیز تفاوت میگذاشت این بود که آرمان عامه در طبیعت و بر روی زمین محقق میشد، اما دیگر در جای نامعلوم و یا لامکان. باری با اجمال توضیحی که داده شد، میتوان دریافت که مشروطیت به کدامیک از پارههای تاریخ ایران متصل شده بود.
مشروطیت در تضاد با عادات و مسلمات فکری |
آنچه بدون هیچ تردیدی میتوان گفت این است که شکست کوتاهمدت سنت قدمایی و پیروزی کوتاهمدت مشروطیت اساساً در قلمروی عمل و نه نظر رخ داد؛ یعنی مشروطیت بدون دارا بودن مبانی نظری، تنها در حوزۀ عمل توانست سنت قدمایی را پس از ۱۷ سده شکست دهد؛ به این اعتبار که مشروطهخواهان پیش از تکوین نظام فکری در دوران جدید و یا بدون اتصال به نظامهای عرفی در ایرانِ پیش از ساسانیان دست به عمل زدند و ازاینحیث به دلیل فقدان مواد نظری نتوانستند مدت زیادی را دوام بیاورند؛ درصورتیکه در زمان اشکانیان چون عادات فکری و بهطورکل سنن ایرانی بر اساس خواست عامه بود، حتی اگر فاقد نظریه بودند، میتوانست بدون مانع بیش از چهار سده پایدار بمانند؛ این بدان معنا است که تحقق چنین نظامی بر اساس مسلماتی استوار بود که در عصر خود ضدیتی با عادات فکری نداشت.
بااینحال آنچه امروزه به سنت قدمایی تعبیر میشود، سرآغاز آن با شکست اردوان پنجم شاه اشکانی شروع میشود و تا پیش از پیروزی مشروطیت تداوم پیدا کرد. اگرچه سنت قدمایی در حوزۀ عمل با پیروزی مشروطیت شکست نسبی را تجربه کرد، ولی همچنان در قلمروی اندیشۀ مبانی نظری آن تداوم داشت؛ به همین دلیل هم مواد نظری قدمایی توانست بار دیگر با پیروزی انقلاب اسلامی بهصورت متفاوت اما متجانس، از نو بازسازی شود. اگرچه این تحلیل نظری به لحاظ صورت قضیه تفاوت زیادی دارد، اما از نظر طبقهبندی میان عادات فکری در دو آرمان «عامه و خاصه» میتوان استنباط کرد که محل تحلیل این نوشتار بر چه مبنایی متمایز شده است.
آرمانشهر (یوتوپیا) ایرانی و یا اندیشۀ ایرانشهری |
بیشک با برآمدن ساسانیان در تاریخ ایران، نظام الهیاتی مبتنی بر آرمانشهر ایرانی که اساساً مواد نظری آن از مذهب مزدیسنا تأمین میشد، توانست چهار سده در یکی از دورانسازترین تاریخ ایران پایداری کند. اما با برآمدن ساسانیان اتفاقاتی از منظر مواد فکری در میان ایرانیان به وجود آمد که هیچگاه محل بررسی اهلتحقیق قرار نگرفت. آنچه در دورۀ ساسانیان به وقوع پیوست، دست بردن در تاریخ اندیشۀ آریاییها بود؛ زیرا پس از اینکه زرتشت مجدداً نظام فکری آریاییها را توسط گشتاسبشاه احیا کرد، آیین مهر (میتراییسم) که بر نظام فکری آریاییها سیطره پیدا کرده بود از میدان جاذبۀ تاریخ مفاهیم بیرون رفت و بار دیگر نظام فکری آریاییها که در تاریخ اساطیری آنان مندرج بود جان تازهای گرفت. به این اعتبار میتوان زرتشت را احیاکنندۀ فکر آریاییها در تاریخ ایران به شمار آورد. البته بدیهی است که توضیح دادن در این پاره از سخن نیاز به بحث تفصیلی دارد که در جای خود به آن اشاره خواهم کرد. واقعیت این است که بعد از به حاشیه رانده شدن آیین مهر (میتراییسم) توسط زرتشت، همچنان منابع و مکتوبات آن در اسناد دولتی و یا در کتابخانههای متولیان آن باقی ماند. این نکتۀ مهم را در اینجا نگه داریم تا در سطور پایینتر به آن برگردیم.
پس از اینکه زرتشت توانست نظام فکری آریاییها را که مظهر آن جمشیدشاه۲ (از سلسله شاهان پیشدادی) بود در عصر خود احیا کند، از آن زمان به بعد سلسلههای بعدی با پیروی کردن از خاستگاه تاریخی ایران توانستند حلقۀ زمانۀ خود را به این مبدأ اصیل متصل کنند؛ زیرا با این روش گویا سلسلههای بعدی اعتبار آریایی (ایرانی) بودن پیدا میکردند. آنچه من در این نوشتار آریایی میخوانم، اساساً به خاستگاه تاریخی و فکری آنها نظر دارم و بههیچعنوان نباید آن را بحث نژادپرستی و همسان اینها فهمید، در واقع پرداختن به فکر آریاییها آن هم با فاصله گرفتن از مباحث نژادگرایی میتواند راه شناخت تاریخ پایۀ ایران بهویژه درک مفهوم ایران را هموار کند. باری، زرتشت بعد از اینکه مبانی آریاییها را تجدید کرد، در تمام طول تاریخ پس از او، ایران از هر نظر دارای ساختار نظاممندی بود؛ یعنی هم از نظر اتصال تاریخی و هم از نظر تاریخ مبانی دوران سیستماتیکی را پشت سر گذاشت. اوج این نظاممندی زمانی بود که ایران دارای تاریخ جهانی شد و یا به تعبیر دیگر جهان بهواسطۀ فکر آریایی دارای تاریخ جهانی شد.
حال برگردیم به بحث قبلی که گفتیم مکتوبات آیین مهر در اسناد دولتی و یا در کتابخانههای متولیان آن باقی مانده بود. این متون مذهبی که پیشتر توسط زرتشت از درجۀ اعتبار ساقط شده بودند تا اواخر دورۀ هخامنشیان همچنان در کنار سایر منابع قدیمی اعم از تاریخ اساطیری و گفتار زرتشت قابل دسترس بود؛ اما بعد از شکست داریوش سوم (آخرین شاه هخامنشی) تمام این منابع توسط اسکندر مقدونی به تاراج برده شد و یا سوزانده شد. این رویکرد تا زمانی که ایران تحت استیلای سلوکیان بود کمابیش ادامه یافت تا اینکه اشکانیان از اقوامی ایرانی توانستند بار دیگر بر سرزمین ایران غلبه یابد و سرنوشت تاریخ ایران را به دامان مادری خودش بازگردانند. در این میان روابطی که در بعضی از موارد میان اشکانیان و حکام غربی به وجود آمده بود شرایطی را فراهم کرد که ایرانیان توانستند بعضی از متونی را که پیشتر توسط اسکندر به تاراج برده شده بود به داخل کشور برگردانند.
از سوی دیگر، در داخل کشور نیز فعالیتهایی از حیث جمعآوری سایر مکتوبات به انجام رسید و در نهایت بخش نسبتاً قابل توجهی از آنها پیدا شد. باری پس از اینکه اردوان پنجم آخرین شاه اشکانی شکست خورد، تمام متونی که پیشتر جمعآوری شده بود به دست اردشیر بابکان افتاد و او نیز به همراه تَنسَر هیربد هیربدان (شخصی که افلاطون مآب بود) مدیریت عظیم پروژۀ مفصلبندی کردن منابع قدیمی را آغاز کردند. آنچه بدون هیچ شکی میتوان دریافت این است که غرض آنان از این نوع مفصلبندی از بین بردن تمایز میان دو گونه نظام فکری در ایران بود.۳ وانگهی حاصل این پروژۀ عظیم این بود که اوستای جدیدی را توانستند تحت عنوان کتاب مذهب مزدیسنایی در محور نظام فکری ایرانشهری قرار دهند. در این پروژه، کار مخلکنندهای که از روی غرضورزی انجام گرفت این بود که «گفتار زرتشت» را با «آیین مهر» که پیشتر توسط خود زرتشت منسوخ شده بود درآمیختند و از خلال این دو مضمون متعارض، دین مزدیسنا را در افکار عمومی ترویج دادند؛ که گویا خود زرتشت نیز پیامبر این دین نوین بوده و یا به عبارت دقیقتر، گویا زرتشت پیغمبر آرمانشهر ایرانی بوده است. درحالیکه این جعل تاریخی از مجرای همان پروژۀ صورتبندیشدۀ ساسانیان بیرون آمد که هیچ ربطی به خود زرتشت نداشت و هیچوقت هم بعد از فروپاشی ساسانیان اعتبار تاریخی پیدا نکرد. این بدان معناست که حیثیت این مفاهیم تنها به دستگاهی وابسته بود که در زمان نیستی آن خودبهخود اهمیتش از بین میرفت.
بنابراین پرواضح است که سنت ایرانشهری نه تنها هیچ نسبتی با زرتشت نداشت، بلکه اساساً مواد و مصالح مبانی ایرانشهری از آیین مهر «میتراییسم» اقتباس شده بود. بدینسان اگر اهلنظر و تحقیق میان هریک از این نظامهای فکری تمایزی قائل نشوند و آنها را از حیث تأملات نظری بر مبنای یک مضمون بدانند، بیشک به دام لغزشگاههایی میافتند که محصول نهایی آن «مشکل ایران» است.
ملاحظات پایانی
مقصود از این مطالب به چند بُعد نظری مربوط میشود که هریک دارای درک مشترکی هستند، ولی یکی از آنها متوجه مقلدان داخل ایران است که جداً هیچچیزی از تاریخ مفاهیم در ایران نمیدانند و فقط از روی تقلید کورکورانه و بدون به کار گرفتن عقل خویش واژۀ ایرانشهری را به هر مناسبتی در تیتر مقالههای خود ضمیمه میکنند و در آخر موضوع مقاله را به طول و عرض تاریخ ایران نسبت میدهند. این اشتباه استنباطی نشان میدهد برخی از آنها هنوز نمیدانند اساس فکر ایرانشهری که با ساسانیان آغاز میشود، مبتنی بر نظام الهیاتی است و آنچه در زمان هخامنشیان و اشکانیان بهطور پیوسته با تاریخ پایۀ اساطیری تداوم داشته، ناشی از درک گیتیایی و قانونمداری بوده است.
بااینحال، علیرغم این موضوع مهم، دیده میشود که تمایز قائل نشدن میان دو گونه نظام فکری و توأمان کردن آنها با عنوان صِرف ایرانشهری پیوسته تکرار میشود. بهعنوان نمونه در شمارۀ ۵۰ مهرنامه در تیتر مقالهای آمده بود مبدع سیاست ایرانشهری! نویسنده در فقرهای از این مقاله با تمجید از کوروش میآورد: ... «مهمتر از همه، آنکه کوروش بنیانگذار کشور ایران است؛ یعنی اوست که برای نخستین بار یک دولت یگانه را بر سراسر قلمروی مکانی ایرانزمین حاکم میسازد و سازوکارهای سیاست ایرانشهری را ابداع میکند.»۴ در اینجا نویسنده از حیث اطمینان به نظر خود به گونهای سخن میگوید که گویا او در کنار کوروش حضور داشته و نقشی در تکوین این سیاست داشته است! جای تعجب دارد که چگونه برخلاف ندانستن این موضوع میشود تا این حد از گفتن مطلبی اطمینان حاصل کرد. این در حالی است که سیاست در زمان هخامنشیان بههیچعنوان از نوع ساسانیان نبود؛ زیرا در زمان ساسانیان مواد و مصالح سیاست مبتنی بر معیار مذهبی بود و در چنین حالتی با حفظ و بسط مذهب، سیاست ایرانشهری معنا پیدا میکرد.
به سخن دیگر، سیاست در دورۀ ساسانیان در خدمت حفظ و بسط مدینۀ فاضله بود، درصورتیکه سیاست نزد هخامنشیان اساساً با معیار نظم کیهانی منطبق شده بود؛ یعنی مبنای سیاست با الگو گرفتن از «نظم گیتی = اَرتَه» در خدمت نظاممند کردن اضداد اجتماعی بوده است. واضحتر بگویم، سیاست در زمان هخامنشیان صرفاً خدمتگزار رفع بینظمیها در امور انسانی قلمداد میشد؛ زیرا همانطور نظم کیهانی (اَرتَه) معلول اهورامزدا است، نظم اجتماعی و نیز نظم میان ملل (نظم جهانی) هم معلول شاه آریایی است. ریچارد فرای در این باره میگوید: «آیا هخامنشیان یک قانون جهانی،data یا قانون شاه بزرگ را وضع نکرده بودند که بر سراسر شاهنشاهی بیطرفانه بر فراز قوانین محلی و سنتهایی... اعمال نمیشد؟»۵
بنابراین پرواضح است که تاریخ ایران پیش از اسلام با دو رویکرد متفاوت و حتی متضاد روبهرو بوده است که اهلنظر تاکنون از شناخت آن بازماندهاند؛ و این خود مسئلهای بود که هم گریبانگیر مشروطیت شد و هم در شرایط کنونی نیز فهم تاریخ اندیشه در ایران را دچار سردرگمی کرده است.
منابع و پینوشتها:
۱-دینکرد سوم دفتر نخست
۲-جمشید از شاهان پیشدادی، محل استناد تاریخی در دورۀ هخامنشیان بود.
۳-غرضی که ساسانیان دنبال کردن این بود که آنها تمام مفاهیم متمایز از هم را بهصورت جعلی به هم ربط دادند تا بتوانند راه تاریخنویسی و همچنین پیوند تاریخی به سلسلههای قبلی را هموار کنند. این عامل مهم در تاریخنویسی بهویژه در خداینامکهای ساسانی راه یافت و بعد از فروپاشی آنها بسیاری اهلنظران تصور کردند که سلسلههای قبلی هم از نوع و جنس این سلسله بودهاند. درحالیکه ساسانیان ریسمان تاریخی در ایران را قطع کردند، اما در نهایت با وصل و پینه کردن مفاهیم، بهتدریج تاریخ ایران را به نادرستی قلم زدند. این آشفتگی در تاریخنویسان بعدها راه بازگشت به تمدن ایرانی را مسدود کرد. آنچه امروز ایران را به مشکل تبدیل کرده ناشی از همین آشفتگی تاریخی است.
۴-مهر شماره ۵۰ صفحۀ ۱۳۲
۵-عصر زرین فرهنگ ایران ص ۱۸