فرهنگ امروز/ قربان عباسی:
ساموئل جانسون در نوشتهای خطاب به دوستش باسول مینویسد: «بیشتر مردم افکار خود را از استدلال و محاجه نمیگیرند، بلکه اندیشههایشان بیشتر مسری است.» این نگاه بدبینانه به قدرت و دامنۀ کرانمند عقلانیت بشری و منابع اجتماعی آن تا حد زیادی به شیوهای روشنگرانه در جامعهشناسی مدرن و با جزئیات هرچه دقیقتر در جامعهشناسی شناخت مطرح شده است. پربیراه نیست که بگوییم در ۵۰ سال گذشته یکی از پیروان و شارحان اصلی این نحله کسی جز پیتر لودویگ برگر نبوده است. سهم بسزای او در پیشبرد این نحلۀ جامعهشناسی و غنا بخشیدن به این ایستار فکری حقیقتی است عیان.
پیتر برگر در سال ۱۹۲۹ در وین متولد شد و در سال ۱۹۴۶ به آمریکا مهاجرت کرد. خود وی به زبانی رسا و بدون ابهام اشاره میکند که جوانی، تهیدستی، اروپایی و لوتری بودن و نومیدیهای روزگار جنگ، حساسیتهای مذهبی و اجتماعیاش را شکل بخشیده است. ذهنیت برگر به اذعان خودش با آلماندوستی قرین بوده است و تا آنجا که ممکن و میسور بوده است از پژوهشگران و دانشوران اومانیستی و علمی-اجتماعی آلمان توشه گرفته است، از خرمن معرفت کسانی که بیشتر دارای تباری یهودی بودند و بسیاری از آنها از اروپا به نیویورک گریخته بودند. ولی برخلاف بسیاری از این دانشوران، برگر هرگز خود را به ایستار فرویدی و مارکسیستی پایبند نکرد و همچنان جایگاه دوگانۀ خود را همچون جامعهشناس آکادمیک و الهیدان مسیحی حفظ نمود. در واقع برگر در دو حوزه گاه کاملاً متعارض اندیشیده و دست به قلم برده است؛ دینشناسی و علوم اجتماعی.
جامعهشناسی رادیکال در سدۀ هجدهم در فرانسه نضج گرفت و از آنجا به آلمان رفت؛ اما فقط بعد از میل، مارکس و داروین به بعد بود که توانست جهان ذهنی آنگلوساکسونی محافظهکار و مسیحی را مغلوب خود کند. علوم اجتماعی جدید مثل علوم طبیعی داروینی که سر برآورده بود، به الهیات و متافیزیک بهمثابه مارهایی مینگریست که در آخور حقیقت علمی چنبره زده بودند و باید سر این مارها سخت کوبیده میشد تا دانشوران یادشده میتوانستند به دریافت راستین جایگاه واقعی انسان در طبیعت نائل شوند. در واقع الهیات و متافیزیک مانع شناخت بودند و رادعی دشوار که باید از سر راه برداشته میشدند. از دهۀ ۱۹۶۰ به بعد بود که برگر در مقام جامعهشناسی جهانی و بسیار پیچیده، خود را وقف سنت عمیق فلسفۀ قارهای کرد و کتابهای چندی را به نگارش درآورد که حوزههای جامعهشناختی را با تحولی ژرف همراه کرد. او توانست مفاهیم جدیدی را به نفع دین سنتی غربی و متافیزیک به شیوهای متفاوتتر از آنچه که پیش از دهۀ ۶۰ درک و تفسیر میشد وارد گفتمانهای فکری مدرن کند. سه کتاب عمدۀ وی در حوزۀ جامعهشناسی شاید بیشترین تأثیر را بر گفتمانهای فکری داشتهاند: دعوت به جامعهشناسی: منظری اومانیستی (۱۹۶۳)؛ ساخت اجتماعی واقعیت: رسالهای در جامعهشناسی شناخت (همراه با توماس لاکمن،۱۹۶۶) و کتاب «شایعه فرشتگان: جامعۀ مدرن و بازکشف امر ماوراءالطبیعه» (۱۹۶۹).
البته پیش از برگر، تی. اس الیوت و لوئیگی استورزو کتابهایی دربارۀ مسیحیت و فرهنگ به نگارش درآورده بودند، اما کتاب لوئیگی به علت فقدان ترجمه نتوانست جایگاه واقعی خود را در دنیای انگلیسیزبان پیدا کند. کارهای الیوت نیز علیرغم پیچیدگی و غنای خاصشان بسیار مختصرتر از آن بودند که جایگاهی راستین بیابند. انگار این مسئولیت به دوش پیتر برگر افتاده بوده بود. ناتورالیسم فلسفی پیشفرض ثابت روشنفکران سکولار بود؛ برگر به سراغ این پیشفرض رفت و توانست شالودههای چنان رویکردی را متزلزل کند. در اوایل دهۀ ۱۹۷۰ خاصه کتاب «شایعه فرشتگان» بهعنوان اثری فاخر و کلاسیک اما بسیار مفید برای جهان مدرن از سوی مجلات معتبر و مشهور همچون نشنال ریویو مورد ستایش واقع شد. اوانجلیکها و کاتولیکهای بسیاری کتابها و مقالات مذهبی او را با ولع مطالعه میکردند؛ و او در واقع به یکی از سرشناسترین شخصیتهای جنبش نئومحافظهکار تبدیل شده بود. در کنار دوستانش پاتریک موینیهان، ایروینگ کریستول و دانیل بل، ناتان گلیزر و جیمز ویلسون و بیش از همه در کنار ریچارد جی. نئوهاوس به وارثان اصلی نئوارتودوکسی الهیدان پروتستان راینهولد نایبور تبدیل شدند که شاید یکی از بزرگترین اخلاقگرایانی است که آمریکا تا به حال به خود دیده است.
برگر درعینحال رویکردی ضداتوپیایی داشت، ضد آرمانشهری و کوشش کرد همیشه به زمین و واقعیتهای آن پایبند بماند؛ شاید ازآنروست که آمریکا را آخرین و بهترین امید بشریت میدانست. او مخالف سرسخت پیشرفت جمعی بود، ایدهای که آبشخورش به ژاکوبنهای فرانسه بازمیگشت و مارکس و ویگها نیز در سراسر سدۀ نوزدهم و قرن بیستم به آن دامن میزدند. او بیشتر خود را وامدار توکویل و دورکیم میدانست، لکن ابایی نداشت که سپاس خود را نثار جامعهشناسان آلمانی چون وبر، شولتز، هوسرل، شلر و گهلن بکند.
تیلیش، وگلین و اوتو و ترولچه نیز ازجمله دانشورانی هستند که برگر به تأثیرپذیری خود از آنها اذعان دارد. بیاعتمادی به فلسفۀ پوزیتیویستی، کنتی و سنت پیشرفتگرایان با ستایش او از کتاب آلبرت سالومون هویدا است. کتابی با عنوان «جباریت پیشرفت: تأملاتی چند در باب منشأ جامعهشناسی» (۱۹۵۵) که نشان میدهد ایدۀ پیشرفت جمعی که توسط کنت و مارکس و به شیوهای متعصبانهتر توسط ویگهای انگلوآمریکایی مطرح شد، تأکید دارد که یک پیشرفت جمعی و گریزناپذیر و غیرقابل بازگشت در پیشرفت سهمرحلهای تاریخی بشر وجود دارد. برگر این ایده را فرضیهای اغواگرانه، اتوپیایی و تقلیلگرایانه تلقی میکند که هدف طنزآمیزی برای کتاب آلدوکس هاکسلی با نام «ستایش دنیای جدید» (۱۹۳۲) فراهم میکند. جملۀ کلیدی او که انسان در ذات خود موجودی ناسازگار و ناهمخوان است و باید چندان روی معرفت و دانش خود حساب باز نکند، کتاب در ستایش حماقت اراسموس را یادمان میآورد که چگونه با اذعان به نادانی خود باید همواره خود را در معرض دانش و حکمت الهی قرار دهیم؛ حکمتی الهیای که درک و دریافت ما را متأثر میکند اما هرگز آن را نقض نمیکند. او نیز چون اراسموس آیرونیستی ارتودوکس است. در کارهای او، دانشمند علوم اجتماعی یک الهیدان هم هست. شهادت بر حقارتها و پستیهای انسان نوعی بذلهگویی متافیزیکی هم هست.
باری، پیتر برگر یکی از موهبتهای جهان مدرن است، داراییای است برای جهان آشفته و آشوبزدۀ ما و در بلندمدت برای تمدن جهانی ما. او به تعبیر اشلیمان، اراسموس زمانۀ ما بود، کسی که پرده از حماقت و خوشبینیهای انسان و باور او به اتوپیا برمیدارد.