شناسهٔ خبر: 51486 - سرویس اندیشه

اولریش بک؛

زیستن در جامعۀ پرمخاطرۀ جهانی

اولریش بک نوستالژی‌ای درون بنیادهای تفکر جامعه‌شناختی اروپا ساخته شده است که هیچ‌گاه از بین نرفته است. آیا به‌صورت تناقض‌آمیزی این نوستالژی می‌تواند به کمک نظریۀ جامعۀ پرمخاطرۀ جهانی مغلوب شود؟ هدف من یک نظریۀ غیرنوستالژیک، یک نظریۀ جدید انتقادی برای نگریستن به گذشته و آیندۀ مدرنیته است. واژگان درست برای این مفهوم نه «آرمان‌شهرگرایی» و نه «بدبینی»، بلکه «بازی» و «تزلزل» هستند.

فرهنگ امروز/ اولریش بک، مترجم: فاطمه اجاره‌دار (دانشجوی جامعه‌شناسی دانشگاه ملبورن)؛

اشاره: متنی که در پی می‌آید، صورت تنقیح‌شده و تلخیص‌شده‌ای از یک سخنرانی است که اولریش بک در فوریۀ ۲۰۰۶ در مدرسۀ اقتصادی لندن ایراد کرد. بک در این سخنرانی، تمایزهای ویژۀ میان جامعۀ مدرن اولیه با مدرنیتۀ متأخر را برمی‌شمارد و بیان می‌کند که خصلت ریسکی و پرمخاطرۀ جامعۀ امروز، جامعه‌شناسی را در برابر یک تغییر پارادایمی قرار داده است. او در نسخۀ چاپ‌شدۀ سخنرانی‌اش، به‌عنوان چکیدۀ سخنرانی می‌نویسد: «در یک جامعۀ پرمخاطرۀ جهانی، ما باید میان خطرات زیست‌محیطی و مالی، که می‌توانند به‌مثابۀ اثرات جنبی صورت‌بندی شوند و تهدیدهای شبکه‌های تروریستی که فجایعی عمدی هستند، تمایز بگذاریم؛ اصلِ بهره‌کشی حساب‌شده از آسیب‌پذیریِ جامعۀ مدنی مدرن، جای خود را به قاعدۀ تصادف و شانس داده است.»

***

روایتِ ریسک روایتِ بازی (irony) است. این روایت با هجوی ناگزیر، با بیهودگی خوش‌بینانه‌ای سروکار دارد که نهادهای بسیار توسعه‌یافتۀ جامعۀ مدرن (علم، دولت، تجار و ارتش) می‌کوشند تا با آن‌ها، آنچه قابل پیش‌بینی نیست را پیش‌بینی کنند. سقراط ما را برای فهم این جملۀ پیچیده تنها گذاشت: می‌دانم که هیچ نمی‌دانم. بازی مهلکی که جامعۀ علمی-فنی ما را در آن غوطه‌ور می‌کند، در نتیجۀ یکپارچگی‌اش، بسیار ریشه‌ای‌تر است: ما نمی‌دانیم که چه چیزی را نمی‌دانیم، اما از همین امر خطراتی سر بلند می‌کند که بشریت را تهدید می‌کند! مثال درستش در اینجا به‌تبع منازعۀ تغییرات آب‌وهوایی مطرح شده است. در سال ۱۹۷۴، حدود ۴۵ سال پس از کشف عامل سردکنندۀ CFC، شیمی‌دانانی به نام‌های رولند و مولینا، با همۀ ملاحظات موجود، فرضیه‌ای را ارائه دادند مبنی بر این‌که CFCها لایۀ ازونِ استراتوسفر را تخریب می‌کنند و در نتیجۀ آن، اشعۀ فرابنفش بیشتری به زمین می‌رسد. زنجیرۀ اثرات ثانویۀ پیش‌بینی‌نشده‌ای منجر به تغییرات آب‌وهوایی خواهد شد که موجب تهدید پایه و اساس زیست بشر می‌شود. وقتی سردکننده‌ها اختراع شدند، هیچ‌کس نمی‌توانست بداند یا حتی شک کند که آن‌ها چنان سهم قابل توجهی در گرمایش زمین خواهند داشت.

هر آن‌کس که به ندانستن باور داشته باشد (مانند دولت ایالات متحده) خطر فاجعۀ آب‌وهوایی را افزایش می‌دهد یا به عبارت کلی‌تر، هرچه سرسختانه‌تر وجود جامعۀ پرمخاطرۀ جهانی را انکار کنیم، این امر بسیار ساده‌تر می‌تواند تبدیل به واقعیت شود. انکارِ جهانی‌سازیِ ریسک، جهانی شدن ریسک را گسترش می‌دهد.

بزرگ‌ترین قدرت نظامی، تاریخ خود را با یک سیستم دفاعی ضدموشکی محافظت می‌کند که میلیاردها دلار ارزش دارد. وقتی تروریست‌های انتحاری موفق شدند مسافران تجاری هواپیمایی را تبدیل به راکت‌هایی کنند که نمادهای قدرت جهانی آمریکایی را نابود کردند، آیا این طنزی تلخ نیست که این قدرت باید در دلِ امنیت و اعتمادبه‌نفسش، از عملیاتی که بنا به هر منطق ریسکی کاملاً نامحتمل بود، ضربه بخورد؟ بازیِ ریسک در اینجا این است که عقلانیت، یعنی تجربۀ گذشته، ما را به پیش‌بینی نادرست از مخاطره دلگرم می‌کند. ریسکی که باور داریم می‌توانیم محاسبه و مهارش کنیم، درحالی‌که فاجعه از چیزی ناشی می‌شود که نمی‌شناسیمش و نمی‌توانیم محاسبه‌اش کنیم. تنوع تلخ این بازیِ پرمخاطره به‌صورت بالقوه بی‌پایان است. در میان این تنوع‌ها، این حقیقت وجود دارد که دولت‌ها برای محافظت و مراقبت از مردمشان در مقابل تروریسم، به‌صورت فزاینده‌ای آزادی‌ها و حقوق شهروندی را محدود می‌کنند و در نتیجۀ آن، در نهایت جامعۀ باز و آزاد ممکن است به‌کلی محو و نابود شود، اما تهدید تروریستی به‌هیچ‌وجه از بین نمی‌رود. بازی شوم در اینجا این است که مادامی که تردیدهای بسیار عمیق مخاطره‌محور در خیرخواهی موجود در وعدۀ دولت‌ها برای محافظت از شهروندانشان منجر به انتقاد از ناکارآمدی مقامات دولتی و پژوهشی می‌شود، چشم منتقدان به روی رشد (یا گسترش) دولت اقتدارگرا در چنین شرایط ناکارآمدی به‌کلی بسته خواهد بود.

شاید اکنون دریافته باشید که پرسشی که در پی برانگیختن آن هستم و مورد نظرم است، چیست. می‌خواهم بازیِ ریسک را بررسی کنم. ریسک تزلزل‌آمیز است. زیستن در شرایط پُرمخاطره، شیوه‌ای از بودن و حکم راندن در مدرنیته است. زیستن در مخاطرۀ جهانی، ویژگیِ انسانیِ آغاز سدۀ بیست‌ویکم است. اما برخلاف احساس شایع جاری مبنی بر فاجعۀ آخرالزمان، من می‌خواهم این سؤال را مطرح کنم: «ترفند» تاریخ که عنصرِ ذاتیِ جامعۀ پرمخاطرۀ جهانی نیز هست و در تحقق آن بروز می‌یابد، چیست؟ یا به بیانی دقیق‌تر، آیا «کارکردی روشنگرانه» برای جامعۀ پرمخاطرۀ جهانی وجود دارد و این کارکرد چه شکلی به خود می‌گیرد؟

تجربۀ مخاطرات جهانی، امری شوکه‌کننده را برای کل انسانیت بازنمایی می‌کند. هیچ‌کس چنین توسعه‌ای را پیش‌بینی نکرده است. شاید نیچه، وقتی از یک «عصر مقایسه» که فرهنگ‌ها، نژادها و دین‌های مختلف می‌توانستند در آن با یکدیگر قیاس شده و در کنار یکدیگر زندگی کنند سخن می‌گفت، نوعی هشدار را مدنظر داشت. او نیز بدون آنکه صراحت داشته باشد، چشمی به بازیِ تاریخی جهان داشت. این بازی به‌خصوص اشاره به خودتخریبیِ (نه تنها فیزیکی، بلکه همچنین اخلاقیِ) مدرنیتۀ لگام‌گسیخته دارد که می‌توانست این امکان را برای انسان‌ها فراهم سازد تا هم بر دولت-ملت و هم بر نظم بین‌المللی یا به قولی بهشت و مدرنیتۀ زمینی، چیره شوند. تجربۀ مخاطرات جهانی یک رویداد از مواجهۀ کاملاً آگاهانه و ناگهانی با دیگریِ ظاهراً طردشده است. مخاطرات جهانی مرزهای ملی را از بین می‌برد و بومی و بیگانه را با یکدیگر در هم می‌آمیزد. دیگریِ فاصله‌دار در حال تبدیل شدن به دیگریِ فراگیر است؛ نه از طریق جابه‌جایی مکانی، بلکه از طریق ریسک. زندگی روزمره در حال جهان‌وطنی شدن است. افراد بشر باید معنای زندگی را در دادوستد با دیگران بیابند و نه مثل سابق در مواجهه با امثال خودشان.

تا حدی که مخاطره به‌عنوان امری که در همه‌جا حاضر تجربه می‌شود، تنها سه واکنش ممکن وجود دارد: انکار، همدلی یا دگردیسی. اولی به‌شکل گسترده در فرهنگ مدرن مندرج است. دومی شبیه نیهیلیسمِ پست‌مدرن است و سومی «برهۀ جهان‌وطنی» معطوف به جامعۀ پرمخاطرۀ جهانی است. این همان چیزی است که می‌خواهم درباره‌اش سخن بگویم. شاید بتوان با ارجاع به هانا آرنت، آنچه از آن مراد می‌شود را توضیح داد. هولِ وجودیِ معطوف به خطر (که تزلزل بنیادین مخاطرات جهانی در آن نهفته است) به‌صورت ناخودآگاه (و اغلب نادیدنی و بی‌غرض) امکانِ نیک یا بدِ شروع نوینی را می‌گشاید (که هرگز علتی برای احساساتی‌گریِ کاذب نیست). زیستن در سایۀ مخاطرات جهانی چگونه است؟ وقتی اطمینان‌های قدیمی از بین می‌روند یا دروغ‌هایشان برملا می‌شود، چگونه می‌توان زیست؟ پاسخ آرنت، بازی ریسک را مدنظر دارد. انتظار از امر غیرمنتظره، نیازمند این است که امر خودپیدا دیگر به‌عنوان چیزی خودپیدا و بدیهی در نظر گرفته نشود. هولِ خطر فراخوانی برای آغازی جدید است؛ جایی که آغازی جدید در کار باشد، کنش امکان‌پذیر می‌شود. انسان‌ها به درون روابطی با آن سوی مرزهایشان وارد می‌شوند. این فعالیت مشترک با بیگانگان بیرون از محدودیت‌ها یعنی آزادی. هر آزادی مشمول این قابلیت برای آغاز کردن است.

نوستالژی‌ای درون بنیادهای تفکر جامعه‌شناختی اروپا ساخته شده است که هیچ‌گاه از بین نرفته است. آیا به‌صورت تناقض‌آمیزی این نوستالژی می‌تواند به کمک نظریۀ جامعۀ پرمخاطرۀ جهانی مغلوب شود؟ هدف من یک نظریۀ غیرنوستالژیک، یک نظریۀ جدید انتقادی برای نگریستن به گذشته و آیندۀ مدرنیته است. واژگان درست برای این مفهوم نه «آرمان‌شهرگرایی» و نه «بدبینی»، بلکه «بازی» و «تزلزل» هستند. به‌جای این و آن کردن، من به دنبال چیزی جدید و جایگزین بودم؛ وسیله‌ای برای در بر گرفتنِ دو نگاه متناقض درون خودمان (خودتخریب‌گری و توانایی شروع مدام) در تناسب با یکدیگر. مایلم این را (به کمک یافته‌های پژوهش‌های تجربی از مرکز تحقیقاتی «مدرنیزاسیون تأملی» دانشگاه مونیخ) در سه گام تشریح کنم:

۱. خطرات قدیمی-مخاطرات جدید: چه چیزی در جامعۀ پرمخاطرۀ جهانی جدید است؟

۲. ترفند تاریخ: تا چه حد مخاطرات جهانی نیرویی جهانی در حال و آیندۀ تاریخ خواهند بود؟ نیرویی که هرچند توسط هیچ‌کس مهارپذیر نیست، اما همچنین فرصت‌های جدیدی را برای کنش دولت‌ها، بازیگران اجتماعی و سایرین باز می‌کند؟

۳. پیامدها: به‌منظور فهم عدم اطمینان تولیدشده، فقدان ایمنی و ناامنی جامعۀ پرمخاطرۀ جهانی، آیا به یک تغییر پارادایمی در علوم اجتماعی نیاز داریم؟

خطرات قدیمی-مخاطرات جدید: چه چیزی در جامعۀ پُرمخاطرۀ جهانی جدید است؟

جامعۀ مدرن به یک جامعۀ پرمخاطره تبدیل شده است؛ از آن جهت که به‌طور روزافزونی با مدیریت، منازعه و بازداری از مخاطراتی درگیر است که خودش ایجاد کرده است. اگرچه بسیاری مخالفت خواهند کرد، اما این وضعیت می‌تواند بیشتر حاکی از هیستریا و سیاست‌ ترسی باشد که توسط رسانه‌های همگانی برانگیخته و تشدید می‌شود. از سوی دیگر، اگر کسی از بیرون به جوامع اروپایی نگاه کند، آیا این را قبول نمی‌کند که مخاطراتی که ما را به هیجان می‌آورد، بیش از هرچیز مخاطراتی تشریفاتی هستند؟ با این همه، دنیای ما به‌نظر بسیار امن‌تر از مثلاً نواحی جنگ‌زدۀ آفریقا، افغانستان یا خاورمیانه است. آیا وجه ممیزۀ جوامع مدرن دقیقاً همین حقیقت نیست که این جوامع تا حد زیادی در تحت کنترل گرفتن احتمال وقوع و عدم اطمینان‌ها، مثلاً در مورد تصادفات، خشونت و بیماری، موفق بوده‌اند؟ فاجعۀ سونامی، طوفان کاترینا که موجب تخریب نیو اورلئانز شد و انهدام نواحی وسیعی در آمریکای جنوبی و پاکستان، که همگی در سال گذشته (۲۰۰۵) روی داد، بار دیگر به ما یادآوری کرد که داعیۀ کنترلی که جوامع مدرن دارند، چقدر در مواجهه با نیروهای طبیعی، محدود است. اما به نظر می‌رسد که امروزه حتی خطرات طبیعی هم کمتر از آنچه پیش از این بودند، تصادفی هستند. اگرچه مداخلۀ انسانی ممکن است مانع زلزله‌ها یا فوران‌های آتش‌فشانی نشود، این اتفاقات می‌توانند با دقت قابل قبولی پیش‌بینی شوند. ما آن‌ها را براساس چیدمان‌های ساختاری و همچنین برنامه‌ریزی‌های اضطراری پیش‌بینی می‌کنیم.

در طول همایشی در مورد جامعۀ پرمخاطره که در بریتانیا برگزار شد، یک همکار برجسته مرا با این سؤال روبه‌رو کرد: آیا «سلیقه‌ای آلمانی» در نظریۀ جامعۀ پُرمخاطره وجود ندارد؟ یک سلیقه‌ای معطوف به امنیت و ثروت؟ بریتانیا نمی‌تواند از عهدۀ یک جامعۀ پُرمخاطره بودن بربیاید! بازی ریسک حکم کرد که چند ماه بعد، بحران جنون گاوی بریتانیا را فراگیرد. ناگهان بایستی هملت از نو ساخته می‌شد: گاو بودن یا نبودن (to beef or not to beef) مسئلۀ آن زمان شد.

حتی اگر چنین مشاهداتی کاملاً درست باشند، یک نکتۀ واضح در مورد ریسک را نادیده می‌گیرند. آن نکته، تفاوت کلیدی بین ریسک و فاجعه است. ریسک به معنای فاجعه نیست. ریسک یعنی پیش‌بینی فاجعه. مخاطرات در یک وضعیت پایدار از بالقوگی (virtuality) به سر می‌برند و تنها به میزانی موضوعیت پیدا می‌کنند که پیش‌بینی ‌شوند. مخاطرات «واقعی» نیستند، آن‌ها «در حال واقعی شدن» هستند. (ژوست فان لون) در زمان حاضر که مخاطرات در حال واقعی شدن هستند (برای مثال، در قالبِ حملات تروریستی)، از ریسک بودن درآمده و تبدیل به فاجعه شده‌اند. ریسک‌ها به‌جای دیگری رفته‌اند: به پیش‌بینی حملات بعدی، تورم، بازارهای جدید، جنگ‌ها یا کاهش آزادی‌های مدنی. مخاطرات همواره رویدادهایی تهدیدکننده هستند. بدون تکنیک‌های بصری‌سازی، بدون قالب‌های نمادین، بدون رسانه‌های گروهی و غیره، ریسک‌ها هیچ نیستند. به عبارت دیگر، اهمیتی ندارد که ما در جهانی زیست می‌کنیم که در واقعیت یا به‌شکلی «عینی» امن‌تر از سایر جهان‌هاست. اگر تخریب‌ و فجایع پیش‌بینی شوند، این پیش‌بینی، اجباری برای عمل کردن ایجاد می‌کند.

این امر نیز به‌نوبۀ خود، از یک بازی پرده برمی‌دارد؛ بازیِ وعدۀ امنیتی که دانشمندان، شرکت‌ها و دولت‌ها ارائه می‌دهند که به‌شکلی حیرت‌آور، خودش در افزایش مخاطرات دخالت دارد. وزرایی که در دید عموم متهم به پذیرش مخاطرات شده‌اند، به فرزندانشان همبرگر می‌خورانند تا «ثابت» کنند که همه‌چیز «کاملاً» امن و تحت کنترل است. این وعده‌ها به‌ روشنی روز، تردیدبرانگیز است، زیرا هر سانحه‌ای پایه و اساس حق امنیتی که ظاهراً وعده داده شده است را تهدید می‌کند.

در نخستین اثرم در سال ۱۹۸۶، من «جامعۀ پرمخاطره» را با «ویژگیِ ساختاری ناگریز از صنعتی شدنِ پیشرفته» توصیف کردم و از «اخلاق ریاضی‌وارِ» تفکر حرفه‌ای و گفتمان عمومی در باب «ظهور و بروزهای مخاطره» انتقاد کردم. درحالی‌که ارزیابی ریسکِ سیاست‌محور ادعای قابل مدیریت بودن ریسک‌ها را دارد، من به این مسئله اشاره کردم که «حتی میانه‌روترین و خویشتن‌دارترین برداشت‌های عینی از مفاهیم ریسک، شامل یک آداب و منش‌، اخلاقیات و سیاست‌های ضمنی است. ریسک قابل تقلیل به حاصل‌ضرب احتمال وقوع در شدت و وسعت آسیبِ بالقوه نیست.» بلکه بیشتر یک پدیدۀ برساختۀ اجتماعی است که در آن، برخی افراد توانایی بیشتری از بقیه برای تعریف و مرزبندی مخاطرات دارند. همۀ کنشگران واقعاً از واکنشی بودن ریسک سود نمی‌برند، مگر آن‌هایی که بینشی واقعی برای مرزبندی ریسک‌های خودشان دارند. به‌خاطر چگونگی مرزبندی واکنش از ریسک توسط کنشگران، توزیع ریسک دارد جایگزین طبقه، به‌عنوان نابرابری اصلی جامعۀ مدرن، می‌شود: «در جامعۀ پرمخاطره، روابط میان تعریف‌ها باید به‌موازات روابط تولید مارکس فهمیده شود.» نابرابری‌های معطوف به مرزبندی ریسک، کنشگران قدرتمند را قادر می‌کند تا مخاطرات را برای «سایرین» به حداکثر و برای «خودشان» به حداقل برسانند. تعریف ریسک الزاماً یک بازی قدرت است. این مسئله به‌ویژه برای جامعۀ پُرمخاطرۀ جهانی که در آن دولت‌های غربی یا کنشگران اقتصادی قدرتمند، مخاطرات را برای سایرین تعریف می‌کنند، صادق است.