شناسهٔ خبر: 51642 - سرویس اندیشه

ایدئالیسم زبان‌شناختی و تورم نشانه‌ها در خوانش فلسفۀ فرانسوی در ایران (۱)؛

تورم نشانه

فلسفه فردی که تسلط زیادی بر نظام نشانه‌شناختی دارد و حتی به‌گونه‌ای خلاقانه الگوریتم‌های بدیعی را توسعه می‌دهد و گفت‌وگویی «جدی و تمام‌عیار» را مدیریت می‌کند و پیش می‌برد، ممکن است صرفاً تکنسینی توانا باشد. در این حالت، او واقعیت را که قرار بود بار تمام ماجرا را بر دوش کشد، از دست داده و این معنای دقیق الیناسیون است. به همین دلیل، تورم نشانه را باید یک سمپتوم به‌شمار آورد؛ نشانه‌ای بر بیماری بخش قابل‌ ملاحظه‌ای از سنت فکری عصر ما.

فرهنگ امروز/ حسن فتح‌زاده*:

مقدمه

مسئله‌هایی وجود دارند که به دوران ما، ویژگی منحصربه‌فردی می‌دهند و به این ترتیب، به‌معنای واقعی در تاریخ شکاف و ناهمگنی ایجاد می‌کنند. این مسئله‌ها قدرت شکافندۀ خود را از این می‌گیرند که مسئلۀ دوران ما هستند، نه مسئلۀ یک طبقه یا گروه خاص. این مسئله‌ها مسئلۀ انسان مدرن‌اند. چنین مسئله‌هایی از اقوام و مرزهای جغرافیایی برمی‌گذرند و ضمن جهانی شدن، برای نخستین‌بار، ما را در سرنوشت مشترکی وحدت می‌بخشند که به ما اجازۀ سخن گفتن از «تاریخ بشر» را می‌دهد. شاید ایدۀ «انسان» نتیجۀ همین وحدت تاریخی برآمده از مسئله‌های فراگیر و جهانی باشد. بدون این وحدت تاریخی، نه حقوق بشری مطرح می‌شد و نه حتی ایده‌های اگزیستانسیالیستی همچون آزادی و مسئولیت یا تنهایی و تحمل‌ناپذیری بار هستی.

در دوران معاصر، این مسئله‌ها در قلمروهای مختلف به‌طرزی بی‌سابقه افزایش یافته است؛ تا جایی که امروز به‌راحتی می‌توان از ایدۀ جهانی‌سازی سخن گفت؛ مسئله‌هایی همچون «محیط‌زیست»، «خطر جنگ هسته‌ای»، «مصرف‌گرایی»، «شبکه‌های اجتماعی» و... در این میان، در قلمرو فرهنگ، با مسئله‌ای روبه‌رو می‌شویم که برای نخستین‌بار اندیشمندان فرانسوی آن را تا سطح مسئله برکشیدند، گرچه این مسئله خود تا حدود زیادی پروردۀ اندیشۀ فرانسوی است. این مسئله را تحت عنوان «تورم نشانه» مورد بحث و بررسی قرار می‌دهیم؛ چیزی که گاهی تصویر فاجعه‌بارِ «ازدحام تریبون‌های بی‌مخاطب» را به بار می‌آورد. چنان‌که خواهیم دید، پرداختن به این مسئله، ما را متوجه اصالت فراموش‌شدۀ فلسفه، اصالت نیچه‌ای فلسفه، خواهد کرد.

تورم نشانه

«هی... عروس خیالی دشت‌های بی‌گندم»

روح دمیده در نفس وزندۀ علفزار

آنک منم، ایستاده بر خمیدۀ خسته از بی‌وزنی

ببین مرا، این کلام گمشده در باد را

اصطلاح تورم در آغاز به‌معنای چاپ اسکناس بی‌پشتوانه بود. اگر بدون بزرگ شدن اقتصاد و افزایش تولید کالا و خدمات و به‌صورت مستقل، پایۀ پولی افزایش یابد و پول بیشتری منتشر شود، گفته می‌شود که این پول باد کرده و به‌اصطلاح متورم شده است (Chisholm، ۱۹۲۲). با افزایش حجم پول، در عین ثابت ماندن اندازۀ اقتصاد، طبیعی است که ارزش واحد پول کاهش می‌یابد و در نتیجه، برای خرید کالا، باید پول بیشتری پرداخت و این یعنی گران شدن کالاها. به‌تدریج این مهم‌ترین پیامد «تورم» جایگزین معنای اولیۀ این اصطلاح شد؛ به‌گونه‌ای که امروز در حرکتی معکوس، با تعریف تورم به افزایش سطح عمومی قیمت‌ها، چاپ اسکناس بی‌پشتوانه را یکی از علل اصلی آن به‌شمار می‌آورند.[۱] در واقع تورم وقتی حاصل می‌شود که ارتباط پول با پشتوانۀ اقتصادی‌اش قطع شود و به‌مرور نظام پولی داعیۀ استقلال و خودبسندگی یابد. در حالت رادیکال، به‌گفتۀ بودریار، ارزش مصرف به‌تدریج از دور خارج می‌شود و ارزش مبادله دست بالا را می‌گیرد و اعلام خودمختاری می‌کند (Baudrillard، ‌۲۰۰۱: ۱۲۸).

این حالت رادیکال را «بورس‌بازی» می‌نامیم و منظورمان این است که در این حالت، مشروعیت نشانه‌ها، نه در نسبت آن‌ها با واقعیت، بلکه به‌گونه‌ای بورس‌بازانه و درون‌ریز تأمین می‌شود. در فیلم «گرگ وال‌ستریت» (۲۰۱۳) گفت‌وگویی میان دو کارگزار بورس درمی‌گیرد که در آن، کارگزار باتجربه به فرد تازه‌کار این‌گونه درس می‌دهد:

- فرض کن یه مشتری داشته باشی که سهامش رو ۸ دلار خریده و حالا شده ۱۶ دلار. اون بدجوری خوشحاله. می‌خواد سرمایه‌اش رو نقد کنه، تسویه‌حساب کنه، پولش رو بگیره و بره خونه، اما تو نباید بذاری این کار رو بکنه.

- چرا؟

- چون این کار باعث می‌شه همه‌چیز واقعی بشه.

در واقع مسئله در اینجا فتیش شدن نشانه‌هاست؛ نوعی خودبسندگی که به کاهش ارزش مصرف نشانه‌ها و در نتیجه، پس نشستن و از دست رفتن واقعیت می‌انجامد. در این حالت، واقعیت نقش افشاکننده و ویرانگری می‌یابد که همواره باید جلوی میان‌داری آن را گرفت. هر پرسشی که از موضع واقعیت برخیزد، همچون پرسشی غیرمنتظره (یعنی پرسش به‌معنای دقیق کلمه) ظاهر می‌شود؛ پرسشی که در گردش روتین نشانه‌ها، وقفه‌ای ایجاد می‌کند. به همین دلیل، در نهایت واقعیت به‌مثابۀ شکافی در امر روتین و ورطه‌ای در بورس‌بازی بی‌پایان، پا به عرصه می‌گذارد. اما حریف در این میدان، دست‌بسته نیست و در یک صحنه‌آرایی خطرناک، با به جریان انداختن پرسش‌های کنترل‌شده (که اگر نه پاسخ‌هایشان، اما دست‌کم منطق پاسخ‌شان پیشاپیش مشخص است)، به طرد و سرکوب امر غیرمنتظره می‌پردازد. «این روزها حقیقت دیگر مرگبار نیست؛ چراکه پادزهرهای زیادی برایش تدارک دیده‌اند» (یالوم، ۱۳۸۸: ۱۳۴).

باید به یاد داشت که قائل نشدن تناظری یک‌به‌یک میان نشانه‌ها و امور واقعی، یکی از مهم‌ترین و باارزش‌ترین دستاوردهای اندیشۀ بشری است. این ایده در حقیقت معادل با نفی واقع‌گرایی خام و کنار گذاشتن توهم دسترسی مستقیم و بی‌واسطه به واقعیت است. واقعیت همواره با فرارفتن از نظام نشانه‌شناختی ما، خود را به‌عنوان شرطِ امکان آن آشکار می‌کند، شرطِ امکانی که در عین حال، دلیل عدم تکافو و ناممکنی ابدی این نظام نشانه‌شناختی نیز است. نظام نشانه‌شناختی بریده از واقعیت و ناتوان از فراروی از خود و فروخزیده در خود، دیگر نمی‌تواند داعیۀ نشانه‌شناسی داشته باشد؛ گو اینکه این ایدئالیسم نشانه‌شناختی با نفی «دیگری» (دیگری به‌مثابۀ امر غیرمنتظره و در نتیجه، بیرونی) و گرفتار شدن در سولیپسیسم، اندیشه را در بازی خودارضایی گرفتار و ابتر می‌کند. به این معنا، واقعیت شرط اندیشه است؛ علی‌رغم اینکه (و درست به این دلیل که) همواره نااندیشیدنی می‌ماند. این رابطۀ پیچیده، داستانِ واقعیت را جدی و جذاب می‌سازد.

به تورم نشانه بازگردیم. همان‌گونه که اشاره شد، این تورم توهم‌زاست؛ به‌ویژه اینکه با کم‌رنگ شدن ارتباط نشانگان با واقعیت، محدودیت‌های تولید تا حد زیادی کنار رفته، دستیابی به رهایی، بسیار آسان‌تر از آنکه بتوان باورش کرد، امکان‌پذیر شده است. شاید همۀ ما دست‌کم یک بار این توهم را تجربه کرده باشیم؛ همۀ ما که نظریه‌ها را بدون تاریخشان آموخته‌ایم. ویتگنشتاین به این توهم، در سطحی‌ترین لایه‌های آن، چنین اشاره می‌کند:

کودکی که اعمال ضرب روی À۰ را یاد گرفت، چیز عظیمی یاد نگرفته است... اگر بگویم «من یک چیز نامتناهی خریدم و به خانه آوردم»، شما ممکن است بگویید «خدای من! چطور توانستی از عهدۀ انتقال آن برآیی؟» - خط‌کشی با شعاع انحنای بی‌نهایت (Wittgenstein، ۱۹۷۶: ۱۴۲).

فردی که تسلط زیادی بر نظام نشانه‌شناختی دارد و حتی به‌گونه‌ای خلاقانه الگوریتم‌های بدیعی را توسعه می‌دهد و گفت‌وگویی «جدی و تمام‌عیار» را مدیریت می‌کند و پیش می‌برد، ممکن است صرفاً تکنسینی توانا باشد. در این حالت، او واقعیت را که قرار بود بار تمام ماجرا را بر دوش کشد، از دست داده و این معنای دقیق الیناسیون است. به همین دلیل، تورم نشانه را باید یک سمپتوم به‌شمار آورد؛ نشانه‌ای بر بیماری بخش قابل‌ ملاحظه‌ای از سنت فکری عصر ما (ن.ک.به: Derrida، ۱۹۹۷: ۶) بافت‌های بدنۀ آکادمیک ما، به‌ویژه آنجا که از اندیشۀ فرانسوی تغذیه می‌کند، آلودۀ این بیماری است. در اغلب موارد پساساختارگرایی به‌گونه‌ای طرح می‌شود که گویی در نهایت همان ایدئالیسم زبان‌شناختی است. دریدا در مصاحبه‌ای نسبت به این خوانش عجیب، این‌گونه اعتراض می‌کند:

من همیشه متعجب می‌شوم از اینکه برخی منتقدان اندیشۀ من را اعلام این مطلب می‌دانند که هیچ‌چیزی ورای زبان وجود ندارد که ما محبوس زبانیم. در واقع این دقیقاً در تقابل با اندیشۀ من است (Kearney and Ricoeur، ۱۹۸۴: ۱۲۳).

اما به نظر می‌رسد خاستگاه این «بدخوانی‌ها» در خود این فلسفه‌ها نهفته باشد؛ چراکه به‌گونه‌ای بنیادین راه خود را به ایدئالیسم زبان‌شناختی مسدود نکرده‌اند و معمولاً به‌صورت پسین و در پاسخ به خوانش‌های غیردلخواه بر این امر تأکید کرده‌اند. آیا می‌توان بدون بازگشت به فلسفۀ استعلایی، از عهدۀ این مشکل برآمد؟ به امتحانش می‌ارزد.

ادامه دارد ...

ارجاعات:

[۱]. یک نمونۀ جالب از این مکانیسم در مورد اصطلاح «آنارشی» رخ داده است. آنارشی در آغاز به‌معنای نبود حکومت مرکزی و اقتدار فراگیر بود، اما از آنجا که گمان می‌شد این امر همواره به هرج‌ومرج و بی‌نظمی می‌انجامد، به‌مرور «آنارشی» معنای هرج‌ومرج یافت. عدم توجه به‌معنای اصلی این واژه، به بدفهمی‌هایی دامن زده که از جمله می‌توان به ترجمۀ «نظریۀ آنارشیستی (اقتدارگریز و مرکزگریز) فایرابند» به «نظریۀ هرج‌ومرج‌طلبانۀ فایرابند» اشاره کرد. نولیبرال‌هایی همچون هایک، که قائل به ایدۀ «نظم خودجوش» هستند، به این معنا، از آنارشیسم دفاع می‌کنند.


استادیار فلسفۀ دانشگاه زنجان. از وی کتاب «هوسرل، اخلاق، دریدا» توسط نشر ققنوس منتشر شده است.