فرهنگ امروز/ عاطفه شمس- محسن آزموده: جواد طباطبایی اینبار در قریب به دو ساعت سخنرانی کوشید اساس طرح فکریاش را که بیش از ٣٠ سال است از زمان انتشار «درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» و حتی پیش از آن، مطرح کرده بود، در قالب نظریه «ایرانشهری» بیان و تشریح کند و به منتقدانی که این روزها کم نیستند نیز پاسخ بدهد. او در بیست و چهارمین نشست از سلسله نشستهای ایرانشهری که در خانه گفتمان شهر و معماری برگزار شد هم انتقادهای تند و گزندهاش به نظام دانشگاهی در ایران را تکرار کرد و هم بر این اندیشه مرکزیاش تاکید کرد که واقعیت ایران و دولت ملی در ایران سابقهای کهن دارد و ربطی به پیدایش دولتهای ملی در اروپا ندارد. او حتی کوشید توضیح دهد که چرا در ایران مفهوم دولت ملی با وجود واقعیت تاریخی آن پدید نیامده و در انتهای بحثش منتقدان را آگاهانه یا ناآگاهانه مخالفان وحدت ملی ایران خواند و گفت ایشان حتی ممکن است ندانند اما مخالفتشان با ایرانشهر به تهدید این وحدت ملی میانجامد. آنچه میخوانید روایتی از این سخنرانی است:
اندیشه سیاسی در ایران سابقهای ندارد
دو-سه دههای بود که من بحث اندیشه ایرانشهری را مطرح و این اصطلاح را به کار برده بودم اما در شرایط خاصی از چند سال پیش، بیشتر به آن توجه شده است و حتی در فضای دانشگاهی درباره آن چند رساله نوشته شده است. اگر بگویم اکثر کسانی که درباره این بحث، صحبت میکنند تا حد زیادی به درستی نمیدانند درباره چه صحبت میکنند، اغراق نکردهام. من این اصطلاح را ٣٥ سال پیش در مقالهای درباره خواجه نظامالملک طوسی و اندیشه ایرانشهری در سیاستنامه او به کار بردم که بعدها به کتاب تبدیل شد. اما بحث من از کجا آمد. بحث اندیشه سیاسی در اروپا سابقهای طولانی دارد اما در کشور ما هیچ سابقهای ندارد. یعنی از زمان تاسیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی تا حدود سال ١٣٣٠ اصلا اندیشه تدریس نمیشد و علم سیاست در ذیل حقوق عمومی فهمیده میشد. سطح علوم سیاسی در ایران آن دوران، بسیار پایین و رشته حقوق، دارای اهمیت بیشتری بود و به همین دلیل من نیز به این رشته گرایش پیدا کردم و در ایران، علوم سیاسی نخواندم. بعد از انقلاب، در سالهایی که درس من تمام شده بود و دفاع کرده بودم در یکی از مراکز دانشگاهی مهم فرانسه، گردهمایی گروه کوچکی بود که دریدا، جلسات آن را اداره میکرد و استادیاران و شاگردان و دوستان او از طیف چپ تا افراد غیرچپ و تا حدی لیبرال و چندنفری از دانشجویان دکترا یا مثل من که دفاع کرده بودند در آن شرکت میکردند. در سال ٦٣-٦٢ که من در این جلسات شرکت کردم، بحثهای جدیدی در اندیشه سیاسی در اروپا درگرفته بود مثل ماجراهای لهستان و متزلزل شدن کمونیسم، و هنوز دیوار برلین تخریب نشده و سوسیالیسم برجا بود اما در ایران وجود نداشت. بحرانهایی که در جنبش چپ در اروپا ایجاد شده بود و تاثیر آن در جریانهای لیبرال اروپایی از سوی دیگر و متزلزل شدن نظام تثبیت شده دانشگاهی اروپا، از دهه ٧٠ میلادی و ٥٠ خورشیدی به بعد سبب شد کسانی متوجه این بحران بزرگ لااقل در حوزه نظر شده و گردهماییهای ماهانهای را تشکیل دهند. من تنها ایرانی شرکتکننده در این جلسات بودم و وقتی از این جلسات بیرون میآمدم، پرسشم این بود که این بحثها به چه درد من و کشورم میخورد و اساسا بحرانهای اروپا، چه نسبتی به بحران من دارد؟ بعد به بررسی این موضوع میپرداختم که آیا ما نیز دارای بحران هستیم و آیا ما هم میتوانیم از سنخ اندیشیدن فلسفی درباره سیاست بهرهای بگیریم و برای ما چقدر مهم است؟ بنابراین، بعد از برگشتن به ایران به تدریج نوع اندیشیدن سیاسی آنها را درباره مسائل ایران به کار گرفتم.
دانش غرب در باب شرق در ذیل یک مفهوم، قابل بررسی نخواهد بود
غربیها وقتی درباره ما صحبت میکنند به ناچار ابزارهای خود را به کار میگیرند اما آیا این ابزارها قابل انتقال به ایران است و آیا میتوان بحث در باب تحول مفاهیم را از غرب فرا گرفت؟ اساسا مسائلی در ایران وجود دارد که با ابزارهای مفهومی غرب تا حد زیادی قابل توضیح نیستند و باید مانند صنعت گران چیره دست، ابزارهای غربی را مورد دخل و تصرف قرار دهیم و مفاهیمی مانند قدیم-جدید، رنسانس یا جهان باستان را در باب مفاهیم خود به کار ببریم. تا آن زمان جهان اسلام مطرح بود و از ایران به عنوان یکی از کشورهای آن نام برده میشد؛ در اینجا هنر ایرانی فصلی از هنر اسلامی و اندیشه ایرانی، بخشی از اندیشه جهان اسلام است. اگر کلی سخن بگوییم این مساله قابل درک است اما اگر موارد تاریخی خود را مطالعه کنیم، به نتایج اروپاییان نمیرسیم. این همان مطلبی است که ادوارد سعید نیز به آن رسیده بود. او معتقد بود دانش غرب در باب شرق، در ذیل یک مفهوم، قابل بررسی نخواهد بود. آنچه او در این باره مطرح میکرد از نظر ایدئولوژیک خوب بود اما به لحاظ علمی با وجود اینکه بر بسیاری از منابع و به زبان و ابزارهای دانش غربی مسلط بود، هیچ ارزشی درباره ما ندارد. اگر شرقشناسی آنچه باشد که ادوارد سعید گفته است، ایران، در ذیل شرق و جهان اسلام قرار نمیگیرد و من بعدها این تعبیر را به کار بردم که ما بیرون از جهان اسلام بودهایم. با بررسیهایی که انجام دادهام، برخلاف آنچه نویسندگان و مورخان غربی نوشتهاند، حتی آنهایی که ایران را میشناختهاند از کنار واقعیات تاریخی و تاریخِ فرهنگی ما عبور کردهاند. باید مرکز ثقل در باب ایران را از نظام دانش غربی به ایران منتقل کنیم. به همین دلیل میگویم دانشگاههای ما، هیچگاه ملی نبودهاند. دانشگاههای ما هنوز ملی نشدهاند و اساتید دانشگاههای ما حتی نمیتوانند از پایینترین سطح ایدئولوژی غربی، بالاتر صحبت کنند. به طور مثال هرگاه بحث از ایرانشهری میشود، میگویند این یک نظریه فاشیستی است در حالی که اندیشه و تمدن ایرانشهری، یک بحث کاملا علمی است. متاسفانه دانشگاههای ما در بومیترین نقطه، غیربومی هستند.
ایرانشهری یعنی تداوم اندیشه ایرانی در دوره اسلامی
بررسی موردی من در حالات و نوشتهها و آثار خواجه نظامالملک طوسی، که یکی از عالمان و امرای بزرگ ایرانی بوده، نشان داد که خواجه نظامالملک طوسی، صرفا یک کارگزار نبوده است؛ او با اینکه هم علوم روز را میدانسته و هم به علوم دینی تسلط داشته و هم بهشدت دیندار بوده ولی زمانی که در باب سیاست صحبت میکندتوجهش به ملیت است. او نخستین شخصی است که در باب اندیشه ایرانشهری، وارد شده است و با تفکیک نظامنامه شریعت از نظامنامه سیاست، طریق ایجاد دولت بر اساس نظامنامههای سیاسی را تدوین کرده است. بررسیهای بیشتر من توضیح میدهد که وقتی ایرانیها درباره سیاست صحبت میکردهاند، ایرانی حرف میزدند. نام این را ایرانشهری گذاشتهاند به معنای تداوم اندیشه ایرانی در دوره اسلامی. بنده این اصطلاح را از جایی وام نگرفتهام بلکه این واژه، در تمام منابع ایرانی آمده و در اینجا شهر به معنای دولت و ایرانشهر به معنای کشور و دولت ایران است. از اینجا به این بحث رسیدم که به تاسی از سیاستنامه، اسم آن را شریعت نامه گذاشتم. اساسا در سیاستنامهها، موضوع بحث، مناسبات قدرت سیاسی و در شریعتنامهها، شریعت و اجرای احکام شریعت است و اساسا ربطی به یکدیگر ندارند زیرا شریعتنامهها از سنخ سیاستنامهها نیستند. در دوران خلافت خلفای اموی و عباسی، چون شریعت با سیاست همگام شده بودند، اینگونه تعبیر میشد که اگر خلیفه فاسد هم باشد، چون احکام را اجرا میکند؛ پس فساد خلیفه، اشکالی نخواهد داشت. ایرانیان حتی زمانی که هنوز مذهب تشیع فراگیر نشده بود هم، ایرانشهری فکر میکردند یعنی مساله و اولویتشان، اداره دولت بود. البته اجرای احکام هم میکردند اما مساله ایرانشهری نیز از مهمترین اولویتها بود.
تعبیر «ایران» جعل رضاشاه نیست
همانطور که میدانید ما، دارای نگاه نقادی نسبت به خود هستیم که در بیرون از ایران کمتر وجود دارد. در بررسی بعضی از شریعتنامهنویسان بسیار مهمی که در منطقه فرهنگی ایران وجود داشتهاند از بصره و بغداد گرفته تا خراسان بزرگ، هیچ نویسندهای یافت نمیشود که در باب خلافت صحبت کرده باشد زیرا ساختار ذهنی ما با خلافت اصلا سازگار نیست و خلافت به عنوان شعوبیه در دیدگاه ایرانیان جایی ندارد. حتی شریعتنامهنویسان مهمی که در حوزه فرهنگی ایران بودهاند نیز در باب سیاستنامه نوشتههایی دارند، مثل ابوالحسن ماوردی، متفکر، فیلسوف و قاضیالقضات آل بویه که نخستین کتاب و نظریه منضبط خلافت را نوشته، او سیاستنامه هم نوشته، به این علت که از بغداد تا عراق عجم، نظام خلافت جواب نمیداد و نمیتوانست یک نظریه منسجم اساسی پیدا کند. ایران از ابتدا کشوری متفاوت و با نظام اندیشهای متفاوت نسبت به جهان عرب بوده است. ایرانشهر یا ایران زمین، یعنی ایران بزرگ فرهنگی و این محدوده جغرافیایی، از بخارا تا شامات و مصر را در بر میگرفته است. ایران، یک واقعیت تاریخی است؛ کافی است به تمام منابعی که از قرن دوم درباره تاریخ ایران نوشته شده مراجعه کنید حدود و ثغور ایران کاملا مشخص و روشن است. به همین دلیل، اگر به خصوص یک استاد تاریخ بگوید که ایران را رضاشاه ساخت و جعل اوست، بدان معناست که مرخص است، زیرا به هیچوجه چنین نیست و او نمیداند ایران تا زمان رضاشاه در زبانهای اروپایی «پرس» (پرشیا) خوانده میشد و بعدا به این نتیجه رسیدند که این پرشیا در وضعیت جغرافیای سیاسی ایران، بخشی از فارس است و بنابراین پیشنهاد کردند که کلمه ایران را که دستکم ٢٠٠٠ سال سابقه دارد به کار ببرند. بنابراین تعبیر «ایران» جعل رضاشاه نیست. کسانی که چنین اشتباهی را مرتکب میشوند، بیش از هرچیز با شعور دانشگاهی ما تسویه میکنند، یعنی گوینده باید خجالت بکشد که چنین بگوید. یکی از این افراد در دانشکدهای تدریس میکند که زمانی دهخدا رییس آن بوده، در حالی که متن فارسی او ده غلط دارد.
نژاد در شاهنامه مطلقا به معنای بیولوژیک امروز نیست
«ایران» در درجه نخست یک اسم است، اما واقعیتی هست که این اسم ناظر بر آن است. در مورد همه کشورها اسم شان ناظر به یک واقعیت بیرونی نیست، بلکه واقعیتی مجعول است که بعدا برایش اسمی ساخته شده است، مثل افغانستان که تنها شامل بخشی از مردم آنجاست. اما کلمه ایران که بیش از هزار بار فقط در شاهنامه و سایر منابع ما تکرار شده، ناظر بر یک واقعیت بسیار پیچیده است که به سادگی نمیتوان آن را انکار کرد و استعمال آن را در کنار مفهوم قدیمی «نژاد»، نژادپرستانه خواند. دانشگاه ما دانشگاه ایرانی نیست، زیرا با کلمات خودش که مفاهیم خاص ایران است، نمیتواند صحبت کند. یعنی وقتی دانشگاهی ما و غیردانشگاهی ما کلمه «نژاد» را به کار میبرد، آن را از شاهنامه اخذ نکرده و نمیداند آنجا معنایش چیست، بلکه آن را در ترجمه کلمه race انگلیسی و سایر زبانهای دیگر به کار برده است، در اینجا «نژاد» به معنای نژادهای بیولوژیک جدید مثل سفید و سیاه و... است، در حالی که استعمال قدیمی نژاد در شاهنامه مطلقا به معنای بیولوژیک امروز نیست. به همین خاطر است که این ادعا که تعبیر ایرانشهری مضمونی شووینیستی و فاشیستی است، کاملا خطاست زیرا کسی که چنین ادعایی میکند، نمیداند این کلمات (مثل نژاد) در فارسی کهن چه معنایی دارند. حداقل ٢٠٠٠ سال است که در ایران اقوام متفاوت زندگی کردهاند و در میان ایشان هرگز رابطهای که در racism و نژادپرستی جدید اروپایی به وجود آمده، ظاهر نشده است. رستم که بزرگترین پهلوان ملی ما است، از طرف مادر آریایی نیست و نسبش به ضحاک میرسد. بنابراین رستم هم مثل همه ما آمیختهای است از اقوام مختلف این کشور و اهمیتش در وحدتی است که از سیستانی و نسل ضحاک با آریایی ایجاد میکند. اهمیت این پهلوان در این است که در عین آمیختگی از یک اصل مهم یعنی اصل پهلوانی و اصل خرد و اصل داد دفاع میکند. کمال تاسف است که با ندانستن، عمر و هزینه دانشجویان را تلف میکنیم.
دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست
دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست. نیمی از کلماتی که امروز به کار میبریم، فارسی نیست و رادیو و تلویزیون نیز فاجعه فارسی حرف زدن است. اما دانشگاه ما روی ترجمهها صحبت میکند. یعنی مثلا مفهوم class در علوم اجتماعی جدید را به طبقه ترجمه کرده و فکر میکند که «طبقه» در زبان فارسی همان معنایی را دارد که در مارکس و جامعهشناسان جدید میدهد. اصلا چنین نیست. وقتی فرد این اختلافات را نداند، به غلط میگوید جامعه ایران طبقاتی است. نمونه کامل این خطا آن است که میگویند از قصه هابیل و قابیل تا به امروز مبارزه طبقاتی در جریان بوده است. البته چنین فردی ادعا میکند که ایدئولوژی من ایدئولوژی وحدت است، اما از سوی دیگر میگوید به قول مارکس تاریخ همواره مبارزه طبقاتی بوده است. سوال این است که این مبارزه طبقاتی با آن وحدت چه نسبتی دارد و تضاد طبقاتی از کجای آن وحدت بیرون آمده است؟ لغزیدن از اینجا به آنجا فاجعهای التقاطی است و بخش مهمی از روشنفکری نیز دچار آن است، مثلا ایرانشهری را همان دولتشهری میپندارد، زیرا ما به طور طبیعی قافیه و سجع را دوست داریم و قافیه و سجع برای ما علم ایجاد میکند! در حالی که این خطایی محض است. اخیرا نوشتهام که تعبیر ایران بسیار پیچیده است. یعنی اگر به هزار مورد شاهنامه توجه کنیم، درمییابیم که مضمون آن پیچیده است. گفتهاند ایران مفهوم آبستن است، زیرا پشت مفهوم «افغانستان» و «عراق» چیزی وجود ندارد. زیرا تعبیر «عراق عرب» به قرینه «عراق عجم» ساخته شد و اسمش از ما است. زیرا یک فرض این است که کلمه «عراق» از «ایران» درست شده باشد. چنان که اشاره شد، ایرانشهر یک دولت بوده است قبل از اینکه مفهوم «دولت» در معنای جدید آن ظاهر شود. از سوی دیگر ایران به معنای ایرانی برای تمام ساکنان ایران زمین نیز به کار رفته است، یعنی ایران کشور و دولت آن کشور و ملت آن کشور است. به این دلیل است که گفتهام ایران توانسته دولت ملی ایجاد کند، قبل از اینکه این اصطلاحات به وجود بیاید. از آنجا که دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست، کلمات «ملی» و «ملت» را هم از ترجمه اخذ کرده است، یعنی وقتی اروپاییان گفتند در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی دولتهای ملی ایجاد شد، به دنبال آن ما گفتیم که یعنی واقعیت nation درست شد و بعد دولت (state) را ایجاد کرد و بعد واقعیت nation-state درست شد و بعد کلمه ناسیونالیسم پدید آمد. به این ترتیب ما مفاهیم ملت و دولت و ملیگرایی را ساختیم. با همین تعابیر گفتند از ایران حرف زدن ملیگرایی است و ملیگرایی نیز چیز بدی است، زیرا از آن فاشیسم و نظامهای استبدادی بیرون آمده و بنابراین حرف زدن از ایران به فاشیسم میانجامد.
«ممالک محروسه» همان دولت در معنای جدید آن است
در حالی که اولا قبل از آنکه ما کلمه «ملت» را معادل nation قرار دهیم، ایران دارای واقعیت ملی بوده است. یعنی تمامی اقوامی که در ایران بودند از زمانهای بسیار دور ملتی را ایجاد کرده بودند و این ملت است که دولت خودش را در زمانهایی مثل هخامنشی و ساسانی ایجاد کرده است. صفویه نیز نوعی دولت ملی است. بنابراین اینکه دولت واقعیت جدیدی در ایران است، از نظر کلمه و لفظ چنین است، زیرا کلمه «دولت» در فارسی و عربی به این معنای امروزین به کار نمیرفته است و معنایی اندک متفاوت از دولت به معنای state داشته است و ما از طریق ترجمه این تعبیر را ساختهایم. اما چون ایران ملت بوده است، توانسته دولت خودش را در دورههای بسیار طولانی ایجاد کند. ما میتوانیم بگوییم دولت ملی داشتهایم، دولتی که دولت ممالک محروسه ایران بوده است. کلمه «ممالک محروسه» همان دولت در معنای جدید آن است. کسانی که به بحث من انتقاد میکنند، یک مسالهشان مخالفت با دولت است. یعنی میگویند بحث ایرانشهری در نهایت تقویت دولت است. ایراد این ادعا آن است که اولا من در کنفرانسی توضیح دادم که حقوقدانهای ما هنوز کلمه دولت را درست استفاده نمیکنند، مثلا میگویند دولت روحانی در حالی که اینها حکومت هستند، نه دولت. دولت واقعیت دیگری است که یک ملت ایجاد میکند. حکومت کارگزار دولت است و اداره امور ملت را انجام میدهد، ملتی که دارای دولت است. حکومتها گذرا هستند و آنچه میماند، دولت است. دولت ایران از آغاز هخامنشی همواره دولت ممالک محروسه و دولت ملت ایران بوده که از اقوام بسیار فراهم آمده است. بنابراین این ایراد که بحث ایرانشهری دولت را تقویت میکند، اگر منتقد بفهمد چه میگوید، درست است.
این دولت ملی ما است و گفتن اینکه مردمشناسان میگویند کلمات دولت و ملت از درجه اعتبار ساقط شده، خطاست. ترامپ که در راس مقتدرترین دولت فعلی جهانی است، آمد نخست گفت من میخواهم امریکا را قویتر کنم، یعنی حتی مقتدرترین دولت هم حس میکند که ضعیفتر شده است. در حالی که برخی اینجا میگویند دولت وجود ندارد! چرا دولت وجود ندارد؟ پس چه چیز وجود دارد؟ نماینده تجسم این ملت در کجاست؟ در دولت باید باشد. اینکه حکومت بد است یا خوب است، بحث دیگری است. اما امری ورای حکومت هست که دولت ملی ایران است و وظیفه همه ما این است که (من در حوزه نظر بحث میکنم) از این دفاع کنیم. بنابراین ایران دولت ملی بوده است و این اتفاق قبل از آنکه دولتهای ملی در معنای جدید ظاهر شوند، در ایران رخ داده است.
مفاهیم از سیر تاریخ اخذ شدهاند و مجعول نیستند
از آنجا که دانشگاه و نظام علمی ما ملی نیست، ناچار واقعیت خودش را در قالبهایی میریزد که از جای دیگری گرفته است. این دانشگاه از ابتدا بند نافش به دانشگاههای اروپا و امریکا وصل بوده است و اگرچه هیچ چیز از آنجا نمیفهمد، اما میتواند بدترین چیزهایش را از طریق آن بند ناف وارد کند. وقتی غربیها میگویند در قرون ١٥ و ١٦ دولتهای ملی ایجاد شدهاند، معنایش این است که در کشورهای غربی دولتهای ملی در این قرون ساخته شدهاند و اگر بپرسید در ایران چطور؟ میگویند ما نمیدانیم. این طبیعی است، زیرا آنها متخصص ایران نیستند و ایرانیان باید مطالعه کنند که دولت و ملت ایران کجا ظاهر شد. دولت و ملت ایران باستانی و قدیم است. آنچه مشروطه و رضاشاه ساختند، این بود که به آن دولت قدیم، سازماندهی دولت جدید دادند، یعنی نهادهای دوران جدید را ساختند، نه اینکه اینها دولت ایجاد کنند. چنین چیزی خندهدار است. اما چرا واقعیت ما متفاوت است و اروپا نمیتواند به ما پاسخ دهد؟ علت روشن است، زیرا تاریخ آنها با ما متفاوت است. مفاهیم از سیر تاریخ اخذ شدهاند و اموری مجعول نیستند. مطالعه واقعیتهاست که ما را به آنجا رسانده که باید مفاهیمی ایجاد کرد و مواد متشتت را در قالب مفاهیم جدید ریخت. به دلیل تحول تاریخی متفاوت با مفاهیم غربی نمیتوانیم تاریخ ایران را مطالعه کنیم. اروپا تا آغاز دوران جدید امپراتوری مقدس رمی- ژرمنی بود، یعنی به عبارت دیگر حکومت مسیحی تا قرن ١٥ در اروپا جاری بود و ملتی وجود نداشت. به عبارت دیگر ملیگرایی کفر به حساب میآمد، زیرا به این معنا بود که یکی از اقوام در داخل جمهوری مسیحی بزرگ نسبت به وحدت امت مسیح ادعاهایی کند. میدانیم برخی چنین ادعاهایی کردند و اعدام و سوزانده شدند. آنجا هم امت بود تا زمانی که به تدریج اختلافاتی میان شاهان با پاپ پدید آمد و اصلاحگران دینی برای فهم جدید دین و به خصوص مفهوم کلیسا کوشیدند و بهتدریج ملتها یا گروههای انسانی از واقعیت امت جدا شدند و مثلا ملت فرانسه یا ملت آلمان یا ملت انگلیس و... شدند. از زمانی که مثلا شاه فرانسه حاضر نشد برای جنگهای پاپ مالیات و خراج از مردمش بستاند، نزاع و اختلاف ایجاد شد. از اینجاست که مردم فرانسه به تدریج ظاهر میشوند. مورد عجیب انگلستان است که استقلال کلیسای آنگلیکن را اعلام کرد و شاه مدعی شد که هم سر کلیسا است و هم سر یا رییس دولت است.
شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن است
چرا در ایران چنین رخ نداد؟ زیرا ما هرگز وارد امت نشدیم. در جهان اسلام هم مثل همه ادیان لازم است که خلیفهای برای جانشین بنیانگذار دین باشد، اما ایرانیان هرگز آن خلیفه رسمی را به رسمیت نشناختند. اما ما به شکل متفاوتی جانشینی پیامبر(ص) را فهمیدیم و با این فهم متفاوت به کلی از جهان اسلام بیرون بودیم. یعنی در درونش بودیم، چون کشوری مسلمان بودیم، اما بیرونش بودیم زیرا وارد امت نبودیم، به همین دلیل است که عربها هنوز هم ما را به رسمیت نمیشناسند. زیرا ما از آغاز بیرون بودیم. در زمان آل بویه ایرانیان خلیفه تعیین میکردند و خلیفه را جایگزین میکردند، زیرا میگفتند این خلیفه با من سازگار نیست (نه اینکه من با او سازگار نیستم) . میدانید که انتقام اصلی را با آمدن ترکان به ایران گرفتند، این بود که شمشیرداران ترکی که در اختیار خلافت بودند، بر ایران مسلط شدند. تعبیر من این است که مسلط شدن آنها انتقامی است که خلافت از ایران گرفت، زیرا ایران زیر بار خلافت عباسی نرفت. این انتقام دوم است، انتقام اول داستان پیچیدهتری دارد که در تاریخ طبری و بلعمی گفتهاند و گفتهاند وقتی ایران سقوط کرد، شخصی گفت بالاخره عرب انتقامش را از عجم گرفت. فرانسوی وقتی از درون امت مسیحیت بیرون آمد، ناگزیر بود که تعبیر ملت را به کار ببرد، اما ما بیرون امت بودهایم و ما خودمان را ملت میفهمیدیم و بنابراین نیازی نداشتیم بگوییم چه هستیم. به این علت است که در شاهنامه هزار ایران و ترکیبات آن برای واقعیت ما به کار رفته است و به این علت این کتاب را حماسه ملی ایران خواندهاند، زیرا بیان وجود یک ملت است. ابن کثیر عرب در قرن هشتم گفته است که عرب نمیتواند شاهنامه داشته باشد. مشخص است زیرا شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن است.
دولت تبلور مناسبت یک ملت است
به عبارت دیگر اگر کسی خود را بر مبنای امت تعریف کند، نمیتواند شاهنامه داشته باشد، زیرا شاهنامه تاریخ ملی است. امت ملت نیست که بتواند شاهنامه داشته باشد. ادبیات ما بعد از فردوسی و حافظ در این جهت است. اعراب غیر از شاهنامه حافظ و سعدی نیز ندارند، زیرا این افراد تنها شاعر بزرگ نیستند که شعر خوب گفته باشند، بلکه حافظ بیان اسطوره ملی ما است. غیب او بیان چیزی است که ظاهر نیست، زیرا ما ملت غیب هستیم. یعنی کلمه «ملت» به معنای nation وجود نداشته است، اما همیشه ملت بودهایم. حافظ لسان غیب یعنی زبان ملتی است که لازم نبوده کلمه «ملت» را درست کند. به این دلیل ما دولت هم بودهایم. دولت تبلور مناسبت یک ملت است و این مناسبات ملی و ممالک محروسه ما است که دولت خودش را به معنایی که گفتم، ایجاد کرده است: دولتهای بد و دولتهای خوب. آنها که خوب بودند را نگه داشته و خاطره خوبی از آنها دارد و آنهایی که بد بودند، وضعشان روشن است. به مفهوم ایرانشهر بازگردم که نزد من متفاوت است از اینکه دیگران چگونه این اصطلاح را به کار میگیرند و عمدتا نیز نفهمیدهاند. بحث ایرانشهر و اندیشه ایرانشهری کوششی برای توضیح منطقی است که این ملتی که دولت خودش را ایجاد کرده است. این تحول منطقی متفاوت از منطقهای دیگر مثل اروپا دارد. بحث ایرانشهر کوشش برای توضیح این است که ما متفاوت بودهایم. لازم به توضیح است که این به معنایی که منتقدان گفتهاند، مفاخره و... نیست. ما که رجز نمیخوانیم بلکه بیان تاریخ و واقع میکنیم که میتواند غلط باشد. اما مفاخره و فخرفروشی نیست. با خوب و بد آن کار ندارم. من بیان واقع میکنم. ما ملتی بودیم که تحول متفاوت داشتیم، اینکه این تحول بدتر از تحول عربی یا اروپایی است، بحث من نیست. کوشش من این است که منطق تحول تاریخی خودمان را نشان دهم. این تحول تاریخی منطقی متفاوت از آنچیزی دارد که تاریخهای مبتنی بر امت متفاوت اعم از اسلام یا مسیحیت دارند.
مخالفت با ایرانشهری به جریانهای گریز از مرکز باز میگردد
این منطق پیامدهای مهمی دارد که مخالفان بدون آنکه بدانند، با آنها مخالفت میکنند. این نتایج و پیامدها آن است که یک منطق ملی بر امور ما جاری است که آن منطق مطابق با منطق کشورهایی که ذیل امت هستند و ایدئولوژیهای ذیل آنها، متفاوت است، یعنی ما ملت بودهایم، با تاریخ خاص خودمان و فهم این منطق که ایران ممالک محروسه بوده و همیشه تنوع قومی، زبانی و فرهنگی داشته، اما نهایت این تنوع یک ملت واحد است با یک فرهنگ عام که مخرج مشترک این اقوام است، با زبانی که زبان ملی است و این اولا بیان واقع است و ثانیا نتایج مهمی دارد. مخالفت با ایرانشهری به جریانهای گریز از مرکز باز میگردد؛ جریانهایی که این وحدت را تضعیف میکنند. کسی که مخالف ایرانشهر است، اهداف استراتژیک دیگری را دنبال میکند که همان تضعیف این وحدتی است که اینجا ایجاد شده است. این وحدتی است که در بسیاری از جاهای دنیا و اطراف ایران مثل افغانستان و عراق ایجاد نشده است. عربستان و سوریه کشور نیستند. هدف اصلی مخالفان تضعیف وحدتی است که به طور طبیعی در تاریخ تحول ما ایجاد شده است و ما هرگز به زور در داخل این وحدت نرفتیم. ما وحدتی را ایجاد کردهایم که البته هزار اشکال دارد. مخالفان به دنبال منافع مافیایی هستند. مخالفان با بحث در مورد ایرانشهر در سطح علمیای نیستند که وارد این بحث شوند، بحث شان علمی نیست و در واقع نوعی اعلان جنگ به وحدتی که وجود دارد، میکنند و هدفشان از بین بردن ریشههای این وحدت طبیعی ملی ما است. ایران همیشه یک کشور بوده است. بخشی از این بحثها ناچار به دریای تشتت قومی و تجزیه طلبیهای متکثر میریزد. این بحثها دانشگاهی و علمی نیست، بلکه در واقع ناظر به اعلان جنگ به واقعیت وحدت ملی ما است. حرف من در نهایت این است که هدف بحث ایرانشهری این بوده که بتوان این منطق ملی را توضیح داد. نتایج آن برای امروز روشن است. ما از قدیمالایام همیشه وحدت ملی متکثر داشتهایم. قبلا ابزارهای لازم برای دیدن این واقعیت پیچیده را نداشتهایم و این ابزارها را نتوانستهایم ایجاد کنیم. پیامدهای بحث منطق ملی برای ما این است که ما دارای یک وحدت ملی بودیم و هستیم. فهم این منطق مساله اساسی کنونی ما است؛ به عبارت دیگر این باید موضوع اصلی دانشگاهی باشد که باید ساخت. از اینجا به بعد است که دانشگاه ملی با علمی ایجاد خواهد شد که علم ما است، علم بومی ما نیست، علم جهانی ما است، زیرا سهم ما در تاریخ ملتها و تاریخ دولتها است. دانشگاههای دیگر به این دلیل ملی هستند که توانستهاند نسبتی میان علم ملی خودشان با علم جهانی ایجاد کنند، نه علم بومی که نمیدانیم چیست و هر کس از زعم خود میگوید. بحث نظریه ایرانشهری به هیچوجه بحثی ایدئولوژیک یعنی بحث مناسبات قدرت نیست و علمی است و هر کس از زاویه مناسبات قدرت وارد شود، میخواهد آن را به انحراف بکشاند. ما به هیچوجه نباید وارد این بیراهه شویم. هدف فهم این منطق ملی ما و دفاع از آن منطق ملی دولت ملی ما است.
ایران، نخستین دولت جهان
از زمانی که در اروپا مفهوم دولت در معنای جدید درست شد، شروع کردند به توضیح اینکه دولت در کجاها بوده و به طور تاریخی ظاهر شده است. یک مورد حرف هگل در حدود ١٨٢٠ در درسهایش است که میگوید تاریخ جهانی با ایران آغاز میشود. زیرا ایرانیان نخستین دولت (der Staat) را درست کردهاند. از نظر هگل چین و هند به این معنا دولت نبودند. هگل میگوید دولت یعنی دولت جدید که ما در اروپا میفهمیم، نطفهاش در ایران بسته شده است. هگل میگوید چین و هند نظامهای استبدادی مبتنی بر اقتدار یک شخص بودند، یعنی وحدت شان کثرت را نمیپذیرفت. در حالی که دولت جدید، دولت کثرتها و دولت اقوام متکثر است. او کلمه آلمانی Reich (رایش) را به کار میبرد که بعدا هیتلر آن را به گند کشید. اما رایش به معنای دقیق همان شاهنشاهی قبلی ما است. هگل میگوید ایران رایش یعنی شاهنشاهی بود؛ به این معنا که دولت واحد مرکزی کثرتها را میپذیرفت یا به زبان فلسفی جدیدتر، این کثرتها در یک رابطه دیالکتیکی پیچیدهای با نظام وحدت عمل میکرد. هگل میگوید اینجاست که تاریخ جهانی با ایران آغاز میشود، زیرا قبل از آن استبداد است و در استبداد تاریخ نیست. تاریخ آنجایی آغاز میشود که میان حاکم و شهروندان یا رعیت نسبت متفاوتی از آنچه در مصر باستان و چین بود، برقرار شود. میدانیم در ایران برده داری نبود و در ساخت تخت جمشید همه حقوق میگرفتند، در حالی که در ساختن اهرام بردگان نقش داشتند. بنابراین دو نسبت متفاوت میان مردم و شاه در ایران و مصر باستان وجود داشته است. البته تاریخ ما صفحات تاریک بسیاری نیز دارد، اما مساله مهم این است که ما منطق متفاوتی ایجاد کردیم که نسبت میان کثرتها و وحدت است و تاریخ جهانی اینجا آغاز میشود و به اروپا میرسد.
روزنامه اعتماد