فرهنگ امروز/ امیر سلطانزاده:
انقلاب اکتبر یکی از مهمترین وقایع قرن بیستم است، شاید عظمت و وسعت آن را تنها با انقلاب کبیر فرانسه بتوان مقایسه کرد، این انقلاب تغییراتی اساسی در سراسر جهان پدید آورد. به ضرس قاطع میتوان گفت دنیای سیاست به دو بخش قبل از انقلاب اکتبر و پس از آن تقسیم میشود. انقلابی ایدئولوژیک با اتکا به رهبری نخبگان و استفاده از ابزار توده دگرگونی بزرگی را رقم زد. در میان پارادایمهای مختلفی که بهوسیلۀ آن میتوان انقلاب اکتبر را شناخت، کمونیسم مهمترین وجه آن است. کمونیسم مبتنی بر مارکسیسم، آرمان اکثریت دردکشیده در طول تاریخ بود، آرمانی که شاید بهصورت ساختارمند بیان نمیشد، اما در فحوای کلمات توده قابل درک بود و هست. علیرغم اینکه این انقلاب به سرمنزل مقصود نرسید، اما به علت روشنگریها و اهداف جسورانهاش سزاوار ستایش است. اگرچه امروز بسیاری از متأثرین مارکسیسم همچنان معتقدند با بازنگری، مجدداً میتوان وجه مدرن و کاربردی این تفکر را اجرایی کرد. مارکسیستها که روزگاری با صفت چپگرا شناخته میشدند، امروز تحت لوای عنوان چپ نو، خود را سوسیالدموکرات معرفی میکنند. حتی در انتخابات اخیر آمریکا بهعنوان رهبر دنیای سرمایهداری، فردی با شعارهای چپگرایانه از درون حزب دموکرات سر برآورد و اتفاقاً با اقبال عمومی خوبی در میان جوانان مواجه شد؛ نمادی از امیدواری در میان جوانان تحصیلکردۀ دنیای امروز. اینها همه نشاندهندۀ تداوم و رسوب آرمانهای انقلاب اکتبر پس از صدسالگی است.
ساعت ۱۴:۳۵ دقیقه بعدازظهر جلسۀ اضطراری شورای پتروگراد در سالن اصلی ساختمان اسمولنی افتتاح شد. سخنران افتتاحیه، تروتسکی، رئیس شورای پتروگراد بود؛ او سخنران بعدی را معرفی کرد: لنین!
رهبر انقلاب اکتبر سخنانش را چنین آغاز کرد: «رفقا! آن انقلاب کارگران و دهقانان که بلشویکها اینهمه دربارۀ آن سخن گفتهاند اینک تحقق یافته است. معنای انقلاب کارگران و دهقانان چیست؟ مهمتر از هر معنا، حرکتی ضربتی است که ما یک حکومت شورایی بهمثابه ارگان قدرت خودمان و بدون مشارکت سرمایهداران خواهیم داشت. تودههای سرکوبشده قدرتشان را پس خواهند گرفت و ...»
لنین با دو فرمان کلیدی تزهای مارکس را عملی کرد؛ صلح و فرمان زمین. این دو فرمان با بیانیۀ تشکیل حکومت کارگران و دهقانان ادامه یافت. او در ادامۀ سخنرانیهای متعددش بین روزهای ۲۵ تا ۲۷ اکتبر ۱۹۱۷ بههیچعنوان از واژۀ مارکسیسم استفاده نکرد و تنها یک بار واژۀ سوسیالیسم را به کار برد. شاید فرصت این را نداشت تا دربارۀ آرمان نهایی خود یعنی جامعۀ بیطبقه بهصراحت سخن بگوید، همان جامعهای که در کتاب دولت و انقلاب به تفصیل آن را بیان کرده بود.
در پس اندیشۀ لنین عوامل زیادی دلیل استثمار و عقبماندگی مردم بودند. کشیشها، خاخامها، ملاها، کارخانهداران، زمینداران و لیبرالها هریک به دلایل معلومی باید تاوان گذشته را میدادند؛ این تاوان تنها با تاوان اخراج از بهشت آدم و حوا قابل قیاس است، اما شاید اوایل انقلاب زمان مناسبی برای این کار نبود؛ کاری که در آینده استالین به روشی خشونتبار انجام داد، خشونتی که از نگاه تروتسکی و بسیاری از رهبران انقلاب، اساس انقلاب را به انحراف برد، انحرافی عظیم که حتی امروزه نیز کمونیستها و چپها را همچنان در موضع تدافعی قرار داده است. گناهی نابخشودنی که تا سالها اصل و اساس تفکر مارکسیسم را خدشهدار کرد. صدای شکاکان همچنان بلند است. اگرچه با گذشت زمان و تحلیل تاریخی، نگاه نخبگان به آن دوران تغییر کرد، اما بیش از همه خوشبینی به سوسیالیسم را باید مرهون اشتباهات و ضعفهای بنیادی سرمایهداری بدانیم؛ جهانی که هیچ آلترناتیوی جز سوسیالیسم ندارد. گاهی به خشونتهای ابتدایی در دوران انقلاب اکتبر هجمه وارد میشود. حال باید پرسید کدام انقلاب بدون خشونت به نتیجه رسیده است؟ واژۀ انقلاب با خشونت عجین است. در این کارزار سؤال اصلی اینجاست: خشونت علیه چه کسانی؟
در انقلاب اکتبر خشونت امری گریزناپذیر بود. سرمایهداران، زمینداران بزرگ و کارخانهداران به منظور حفظ سیطرۀ خود بر منابع طبیعی و کارگران، تمامقد در برابر فرامین لنین ایستادند. آیا این اقلیت ثروتمند با عطوفت و مهربانی حاضرند حقوق کارگران را بپردازند؟! آیا این قشر زالوصفت بهآسانی حقوق اکثریت فقیر را بازمیگردانند؟ اینجاست که خشونت در انقلاب اکتبر توجیه مییابد. این توجیه نه تنها در برابر مرفهین و ثروتمندان صادق است، بلکه در مورد سایر کشورهایی که به استعمار و استثمار سایر ممالک و نیروهای کار ارزان میپرداختند نیز صادق بود. اگر کمی به دنیای امروز نگاه کنید متوجه میشوید که گویا این جملات همچنان مصداق دارد.
لنین طی چند روز پس از پیروزی انقلاب فرمانهای متعدد دیگری نیز صادر کرد، ازجمله این فرامین، هشت ساعت کار روزانه، تحصیل رایگان کودکان، لغو امتیازهای مذهبی و قومی، حق نظارت کارگران بر تولیدات و ملی شدن بانکها بود؛ آرمانهایی که مارکس آنها را با خود به گور برد. اما زمان آن رسیده بود تا لنین انسان را با حق زیستن مجدداً آشنا کند. بسیاری از این فرامین امروزه جزء حقوق طبیعی شناخته میشوند. اما فراموش نکنیم پس از انقلاب صنعتی، استثمار کارگران به اوج خود رسیده بود، البته امروز همچنان با اشکال جدید این روند ادامه دارد. شاید فهم این حقوق را مدیون انقلاب اکتبر و بیش از آن مدیون تئوریهای مارکس هستیم. عملی شدن تئوریهای مارکس بیشک ارزشی برابر با اصل ایده دارد.
آرزوهای مارکس و لنین در همان ابتدای امر با مشکلات بسیاری مواجه شد. جنگ، قحطی، منازعات داخلی و جنگهای درونحزبی انرژی و درایت زیادی را طلب میکرد. نفر دوم انقلاب با حمایت رهبر انقلاب بهسرعت شروع به سامان دادن امور کرد. هوش و پرکاری تروتسکی وزنۀ قابل اتکایی برای لنین بود؛ فردی که در سالهای بعد نماد اصلاحات شناخته میشد. علیرغم نگاه تند استالین که باعث به حاشیه راندن وی از حکومت شوروی شد، اما در دوران کمرنگ شدن مرزها، نفوذ او تنها محدود به شوروی سوسیالیستی نبود. بیشک تأثیر تروتسکی اگر به اندازۀ لنین نباشد، کمتر از او نیست، بههیچوجه نمیتوان انقلاب اکتبر را بررسی کرد ولی نامی از او نبرد. تروتسکی همیشه صادق بود، حتی زمانی که شوروی به سمت قهقرا میرفت، او در بیانیهها و سخنرانیهایش به کارگران و سربازان گفته بود سرنوشت انقلاب اکتبر کاملاً در گرو تصمیم آنهاست. بنابراین تغییر و اصلاح را همچنان در گرو آگاهسازی و دخالت کارگران و سربازان میدانست. او بدون توجه به ترس سایر اعضای حزب، نقدها و ضعفهای موجود را بیان میکرد؛ ضعفهایی که گاه راهحل داشت و گاه مواجهۀ تلخ با حقیقت.
پس از پیروزی انقلاب در روسیه، رهبران شوروی از هر فرصتی برای خروج از انزوا استفاده کردند. آرمان نهایی (انقلاب جهانی) در پس عملکرد آنها همیشه مشهود بود، اعضای انقلاب هیچ ابایی از بروز این آرزو نداشتند. ایدئولوژی اصلی سیاست خارجی حزب، تقویت احزاب چپ در سراسر جهان بود، احزابی که در آیندۀ آرمانی کمونیسم، مسئولیت تغییر و انقلاب در حوزههای مختلف جغرافیایی را بر عهده داشتند. روسیۀ کمونیستی در تمام سالهای حضور خود، کاپیتالیسم و نماد آن یعنی آمریکا را سیبل اصلی حملات قرار داد. کاپیتالیسم غربی نماد شر برای کمونیستها بود و هست. از نوامبر ۱۹۱۸ با محوریت تروتسکی مقدمات لازم برای تشکیل انترناسیونال سوم آغاز شد.
گسترش کمونیسم نیازمند قدرت نظامی بیش از پیش شوروی بود. تروتسکی بدون هیچ نگرانی این موضوع را علناً بیان کرد، او گفت:
«کاوتسکی همیشه ما را به میلیتاریسمپروری متهم میکند. اما اینطور به نظرم میرسد که اگر ما خواهان حفظ قدرت در دستان کارگران هستیم، در این صورت باید به آنها نشان دهیم که چگونه از سلاحهای خود برای حمایت از آنها استفاده میکنیم. اگر اسم این میلیتاریسم است، خب باشد!»
او سخنان خود را با این شعار به پایان رساند: «ما حاضریم برای انقلاب جهانی بجنگیم و بمیریم!»
سیاست خارجی با منازعات درونحزبی در تضاد بود. این جنگهای درونی باعث اصطکاک شدید بین اعضای حزب شد. فرسایش این انقلابیون فرصت برای گسترش ایدئولوژی کمونیسم-مارکسیسم در جهان را از آنها میگرفت. بحرانهای پس از درگذشت لنین و تلاش برای جانشینی، مسیر انقلاب را دگرگون کرد. علیرغم اعتقاد برخی انقلابیون به استفاده از زور علیه سرمایهداران، گسترش لجامگسیختۀ خشونت نیز مورد اقبال اکثریت نبود. اما فردی اشتباه در مسیر تاریخ قرار گرفت و انقلاب را دگرگون ساخت، فردی که چه قبل از قدرت و چه پس از آن، عقلای حزب و مارکسیستهای ارتدکس از او تبری میجستند. تروتسکی پس از دبیرکلی استالین گفت:
«دبیرکل فرصتطلب، یک ماجراجوی فاقد اصول و سیاستمداری است که صرفاً در صدد به حداکثر رساندن قدرتش در مقام حاکم فائقۀ کشور و تأمین بروکراسی مورد نیاز آن است.»
تروتسکی برخلاف استالین معتقد بود استفاده از پایگاه کمونیستی روسیه برای انقلاب جهانی امری صحیح است؛ اگرچه استالین فکر میکرد انقلاب در یک کشور عقبماندۀ اقتصادی پیروز نمیشود. تئوری انقلاب مداوم که اولین بار در سال ۱۸۵۰ استفاده شد، زیربنای ایدئولوژی هر دو نفر بود، تنها بحث تاکتیکی در استفاده از این تئوری مطرح بود. لنین میپنداشت انقلاب نخست از مرحلۀ سرمایهداری و سپس سوسیالیستی خواهد گذشت، اما برخی مانند تروتسکی فکر میکرد این دو مرحله با هم قابل جمع است. تروتسکی در توضیح و تبیین مبارزه چنین گفت:
«نیروهای تولیدی بشر راکد ماندهاند. همین حالا هم اختراعات و پیشرفتهای جدید دیگر قادر به بالا بردن سطح ثروت مادی نیستند. بحرانهای ادواری تحت شرایطی که کل دستگاه سرمایهداری دچار بحران اجتماعی شده، محرومیتها زیانهای هرچه شدیدتر را بر گُردۀ تودهها تحمیل میکنند. بیکاری رو به رشد، بحران مالی دولت را عمیقتر کرده، سیستمهای متزلزل پولی را تهدید میکند...»
و در نهایت چنین نتیجه گرفت: «لازم است در جریان مبارزۀ روزانه به تودهها کمک شود تا آنان بین خواستههای کنونی از یک سو و برنامۀ سوسیالیستی از سوی دیگر، پلی ایجاد کنند. این پل باید شامل یک سلسله خواستههای انتقالی باشد، خواستههایی که از شرایط امروز و از آگاهی امروزین قشرهای وسیع طبقۀ کارگر نشئت گرفته باشد و بیوقفه به نتیجۀ غایی منجر شود: تسخیر قدرت توسط پرولتاریا.»
از زمان انقلاب ۱۹۱۷، شوروی با تمام دنیا در حال جنگ بود. این را نمیتوان به حساب بداقبالی دانست، زیرا طبق نظریۀ مارکس این موضوع جبر تاریخی است. تلاش برای آزادی از سیطرۀ سرمایهداران بدون جنگ امکانپذیر نیست. روسیۀ شوروی طی این سالها بهای هنگفتی را پرداخت. شاید اگر وسعت زیاد منابع طبیعی سرشار این کشور نبود خیلی زود از پای درمیآمد و انقلاب فرومیپاشید. انترناسیونال سوم شروعی در راستای یک مبارزۀ بینالمللی بود. بورژوازی امپریالیست بر دنیا حاکم است؛ به همین دلیل جنگی که دارد میآید، در سرشت اصلیاش، جنگ امپریالیستی خواهد بود. در این مبارزه اصل بنیادین عبارت است از: دشمن اصلی در کشور خود توست؛ یا شکست حکومت (امپریالیستی) خود تو شر کمتر است. اما اکثر کشورهای جهان امپریالیست نیستند، برعکس، قربانی آن هستند.
تاریخ ثابت کرده که هرگاه جنگی خارجی رخ میدهد، فضای سیاسی داخلی بسته میشود. در ابتدای پیروزی بلشویکها در روسیه، خفقان به شکل گستردهای که در دوران استالین شاهد بودیم وجود نداشت؛ اما جنگ خارجی در کنار جنگ داخلی شرایط را برای ایجاد فضای بستۀ سیاسی فراهم کرد. این موضوع ربطی به حکومت شوروی ندارد، همین امروز در لیبرالترین کشورها اگر جنگی رخ دهد بهوسیلۀ ابزارهای گوناگون سعی در سرکوب مخالفان و رسانهها خواهند کرد؛ نمونهای اینچنین را در قرن اخیر دیدهایم: ابزارهایی مثل زندان، فشار سیاسی یا تطمیع با پول (مثال آخر در بسیاری از کشورهای سرمایهداری بهوضوح مشهود است). فراموش نکنیم شوروی نخستین تجربۀ مدرن حکومتی با پایههای تئوری مارکسیستی و روشهای سوسیالیستی بود. ضعفهای این حکومت به دلیل عدم تجربه و کمبود منابع انسانی و مالی، آن هم در کشوری عقبمانده به لحاظ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قابل درک است. اینکه امروز و با معیارهای مدرن، حکومتی را نقد کنیم که ابتدای امر با مشکلاتی مثل سطح سواد عمومی پایین، فقدان کارخانه در صنایع مادر و عدم وجود ارتش مدرن مواجه بوده، منصفانه نیست.
بدینترتیب، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دربرگیرندۀ تناقضات فوقالعاده است. ولی به عقیدۀ تروتسکی این دولت (تحت حاکمیت استالین) منحط است. این تنها یک تشخیص اجتماعی است. از نظر سیاسی آیندهنگری دو گزینۀ متضاد را دربر میگیرد: یا بوروکراسی با تبدیل شدن بیشتر به عامل بورژوازی جهانی در دولت کارگری، اشکال جدید مالکیت را سرنگون کرده و کشور مجدداً غرق در سرمایهداری خواهد شد؛ یا طبقۀ کارگر بوروکراسی را نابود میکند و بهسوی سوسیالیسم خواهد رفت. به نظر میرسد پیشبینی تروتسکی دقیق و درست بود؛ روسیه امروز نماد فروپاشی سوسیالیسم و بازگشت نگونبختانه به سرمایهداری لجامگسیخته است.
اگرچه بازسازی صنعتی روسیه پس از انقلاب اکتبر بیشتر به یک معجزه شباهت دارد. کشوری دهقانی که نزدیک به ۱۰۰ سال از اروپای مدرن عقب بود، کشوری که بقای خود را مدیون حمایت خارجی میدانست. فراموش نکنیم پس از پیروزی انقلاب اکتبر، طی کمتر از ۱۰ سال بسیاری از عقبماندگیهای اقتصادی بهسرعت جبران شد. میزان رشد اقتصادی، اشتغال، ریشهکن کردن قحطی و حمایت از اقشار فقیر در تاریخ شوروی تا قبل از پیروزی انقلاب بیسابقه بوده است. این موفقیتها بیش از هر چیز مدیون بهکارگیری تمامی نیروهای موجود و قطع دست سرمایهداران از مراکز مهم تصمیمگیری در کشور بود. همین امروز بسیاری از تحقیقات میدانی در میان کشاورزان و کارگران سابق کشورهای استقلالیافته پس از فروپاشی شوروی حاکی از آن است که اکثریت مردم با حسرت از دوران وجود رفاه نسبی و وجود اشتغال و منابع سخن میگویند. این موفقیتها مدیون نظام اقتصادی سوسیالیستی است، نظامی که اختلاف طبقاتی را برنمیتابید و اساس را بر توزیع یکسان امکانات برای رشد استعدادها میدانست. اگرچه در دوران انحطاط رهبری استالین، این لوکوموتیو اندکی از مسیر خارج شد و بازگشت به مسیر نیز هزینۀ زیادی را بر شوروی تحمیل کرد.
روندی که امروزه در کشورهای سوسیالیستی شمال اروپا با روشی جدید از اخذ مالیات میبینیم، یادگار تغییراتی است که ۱۰۰ سال پیش در جهان آغاز شد. در این کشورها که گاهی اوقات عنوان چپ نو را نیز یدک میکشند، بهمانند کشورهای آمریکای شمالی و انگلستان و ... سرمایهداران و پول آنها نمیتواند بر نتیجۀ انتخابات اثر بگذارد. رفاه نسبی برای اکثریت توسط دولت فراهم است و کسی با غم نان نمیخوابد؛ بنابراین رأی آنها قابل خریدوفروش نیست. انقلاب ۱۹۱۷ امروز ثمرۀ برخی اقدامات خود را در اروپا میچیند. ثمرۀ انقلابی رادیکال و سوسیالیستی، امروز با کرنش و مدرنیزاسیون محتوایی، در سراسر اروپا و در قالب احزاب چپ قدرت را مجدداً در دست میگیرند. در دورانی که دیگر شوروی نیست تا حمایت مالی خود را نصیب کمونیستهای کشورهای گوناگون بکند، ایدئولوژی سوسیالیستی مبتنی بر آرای مارکس موفقترین کشورهای دنیا را شکل داده است. تاریخ به ما ثابت کرد نظرات مارکس در صورت تحقق باعث افزایش رفاه بشر میشود. در هیچ کشور دیگری جز آمریکا، سرمایهداری تا این حد قدرتمند و سوسیالیسم تا این حد ضعیف نیست. تا زمانی که آمریکا به سوسیالیسم گرایش پیدا نکند یا حداقل بیطرف نماند، امکان موفقیت جهانی وجود ندارد.
زمانی شوروی به علت بیصبری برای صدور انقلاب مورد نقد بود. آنها نمیدانستند که شرایط انقلاب در کشورهای سرمایهداری نیازمند بستر لازم و زمان است؛ بنابراین با تزریق پول بهعنوان دوپینگ سیاسی، سعی در پیشبرد اهداف خود داشتند، همین حمایتهای مالی فشار اقتصادی شدیدی را بر شوروی تحمیل میکرد.
امروزه همچنان با الهام از انقلاب اکتبر، امید از میان برداشتن بیعدالتیها همچنان جاری است. تلاش میشود تا عمل جمعی جایگزین رقابتهای فردی و تعاون جایگزین رابطۀ ارباب و بنده شود. بدون دموکراسی درونی و دیسیپلین، امکان پیروزی بر سرمایهداری وجود ندارد. این روند با کار صبورانه و مطالعۀ تاریخ شوروی باعث مصونیت ایدئولوژیک در برابر تبلیغات سرمایهداری میشود. اگرچه کمونیسم روسیه شکست خورد، اما سوسیالیسم شکست نخورده است. بحران کنونی فرهنگ انسان، بحران سرمایهداری است. اگر امید را جایگزین نفرت کنیم، میتوانیم این جهان در حال جنگ را از پیامدهای ناشی از آن و ویرانی ناشی از سرمایهداری نجات دهیم. سوسیالیسم میتواند منادی صلح و رفاه و التیامبخش زخمهای قبل باشد.
منابع:
برتراند راسل، بلشویسم از تئوری تا عمل، ترجمه امیر سلطانزاده، نشر علم
لئون تروتسکی، برنامه انقلابی برای انقلاب سوسیالیستی، ترجمه حامد شمس، نشر طلایه پرسو
رابرت سرویس، لنین زندگی انقلابی سرخ، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث
رابرت سرویس، تروتسکی کاهن معبد سرخ، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث