فرهنگ امروز/ محمد عبدالهپور چناری*:
امروزه در ایران شاهد این هستیم که تاریخنگاری دورۀ معاصر، بهخصوص از عصر قاجار به بعد، آغشته به رویکرد جنس «مذکر» و «نخبه»گرایانه بوده است و چنین رویکرد تاریخنگارانه به جهان زیست معاصر ایرانی، چنان خودنمایی میکند که گویی آنچه در دوران معاصر در کشورمان رخ داده، یعنی وقایع، حوادثی و ایدههایی همچون انقلابها، شورشها، پیشرفتها، پسرفتها و غیره، بهوسیلۀ عدهای قلیلی روشنفکر، سیاستمدار، ایدئولوگ، تاجر و شرقشناس نظیر ملکمخان، آقاخان، تقیزاده و غیره بوده است و این عدۀ قلیل نهتنها به جامۀ نخبهگرایان/کنشگران آراسته شدهاند، بلکه تمامقد ذکور بودهاند. ازاینرو، چنین تاریخنگاریای از ایران معاصر برمبنای «منطق برساخته» و «جهانهای غیرواقعی» شکل گرفته است. مبانی معرفتی که نهتنها قادر به فهم حقیقت «ساخت واقعیت تاریخی» و «آگاهی روزمرۀ مردم» ایران نبوده، بلکه پدیدههای تاریخی ایران معاصر را به جهان مفهومیهای برساخته، تقلیل داده است؛ تاآنجاکه جهانهای جعلی بهعنوان اسواساس جهان زندگی/زیست ایران معاصر تلقی شدهاند.
دلایل پای لنگان و سخت چوبین و بیتمکین این منطقها و جهانهای برساخته در تاریخنگاری معاصر ایران، عبارتاند از: اولاً بهلحاظ «هستیشناختی» جهانهای عالمانه و برساخته بهصورتی نادرست بر جهان زندگیهای ایرانی تقدم داده شده و این تقدمبخشی راهی برای برسازی جهان «ایدهها، مثالها و بینشها» بوده است. در ثانی، بهلحاظ «شناختشناسی»، رابطۀ میان شناخت و واقعیت زندگی روزمره از هم گسیخته شده و شناختهای غیرواقعی چنان اعتبار یافتهاند که هرگونه نقد آنها بهمثابۀ نقد ایدئولوژی بوده و حاصلی جز خشونت فکری دربرنداشته است. شناختهایی از این دست، یعنی شناخت نظری، چنان بر ساحت زندگی روزمرۀ ایرانی معاصر سایه افکنده است که گویی آنها کل تاریخ معاصر ایران را رقم زدهاند و دیگران جز نقش تبعی و فرعی در تاریخ نداشتهاند. سوم اینکه بهلحاظ «ارزششناسی»، سایهروشنهای مذکور خود مدعای حقیقت بر تن پوشیده و ساخت واقعیت اجتماعی و تاریخی ایران معاصر را دستخوش اعوجاجات معرفتی نمودهاند؛ بهصورتیکه حقایق نامکشوف به حاشیۀ تاریخ رانده شده یا اینکه آنان از خاطرۀ جمعی قوم و ملتی زدوده شدهاند و ساختی تماماً ذکور و نخبهگرایانه بهجای آنها قرار گرفته است. چهارم اینکه بهلحاظ «روششناسی»، روشهای شناخت نیز در پی فهم جهان زندگیهای ایرانی و مسائل زندگی روزمرۀ ایران معاصر نبوده، بلکه آنها به تعبیر لوکمان و برگر، درصدد نگارش تاریخ ایدئولوژیها و ایدهها بودهاند تا تاریخنگاریهای زندگی روزمرۀ مردم و تجربۀ زیستهشده در ایران معاصر.
ادلۀ اقامهشدۀ فوق بر مبانی شناختشناسانه و روششناسانۀ فلاسفهای نظیر ادموند هوسرل، آلفرد شوتز، پیتر برگر و لوکمان، ابتنا یافته است؛ مبانیای که هرگونه تاریخنگاری نخبهگرایانه و مردسالارانه از ساخت واقعیت تاریخی و اجتماعی را میزداید و در عوض، بر رویکردی انسانگرایانه، یعنی توجه به آگاهی مردم در زندگی روزمرۀ ایران معاصر و نحوۀ ساختن واقعیتها در اجتماع ایرانی، تأکید دارد. ازاینرو، شرح مبانی مذکور به قرار ذیل است.
بهلحاظ هستیشناسی، هوسرل در کتاب «بحران علم اروپایی» چنین میگوید: «اکنون باید به نکتۀ بسیار مهمی توجه کنیم که زودتر از گالیله ظاهر شد و آن تعویض محرمانۀ جهان ساختهشدۀ ریاضیوار مثالهاست بهجای جهان واقعی یا جهان زندگی روزمرۀ ما؛ جهانی که بهشکل بالفعل از طریق ادراک داده شده است، همواره تجربه میشود و قابل تجربه است.» [تأکیدها افزوده شده است][۱] از نظر وی، اتفاقی رخ داده است و آن اینکه جهان زندگیها به کنار زده شدهاند و بهجای آنها جهان مثالها و جهان عقاید و ایدهها نشستهاند و تالی منطقیاش اینکه جهان مثالها و ایدهها شکلدهنده به جهان زندگیها تلقی شدهاند، درحالیکه جهان زندگی نهتنها «شکلدهندۀ» جهان مثالهاست، بلکه «تعیینبخش» ماهوی آنها نیز هست. جهان زندگی اولاً مستلزم شهود تجربۀ بالفعل است. در ثانی، متعلق به آدمی و منطبق با جسمانیت و شیوۀ وجودی افراد است و در نهایت، مثالهای هندسی، ایدههای فلسفی و عقاید سیاسی، هیچ سنخیتی با آن ندارند. همانگونه که وی در اینخصوص میگوید: «زیست جهان/جهان زندگی شیوۀ شهودی جاری در آن اهمیت بنیادی بسیاری برای همۀ علوم دارد و هرچند بهغلط گفته شود کممایه و ظاهراً ناچیز است، اما این کممایه و ظاهراً ناچیز، بهوسیلۀ علم دقیقه مدفون شده است... بنابراین جهان قابل تجربه، تجربه و شهودشدۀ واقعی که عملاً کل زندگی ما در آن روی میدهد، در ساختار ضروری خود و در شیوۀ علمی انضمامیاش، بدون تغییر باقی خواهد ماند... زیست جهان، جهانی که بهطور دائم بهمثابۀ جهان واقعی و جهان زندگی انضمامی به ما داده میشود.»[۲]
بهلحاظ معرفتشناسی، در وهلۀ اول اینکه شناخت ضدمبنایی و حتی غیرمبنایی تاریخنگاری ایران معاصر از جهان زندگی ایرانی باید جای خود را به شناخت «جهانمند» و «تاریخمند» زندگی روزمرۀ ایرانی بدهد. به این دلیل که مفهوم زیست جهان/جهان زندگی با ایدهای گره خورده است که بیآن نمیتوان در مورد زیست جهان ایرانی سخن گفت یا اینکه انسان ایرانی و جهانش را در تاریخنگاری در نظر نگرفت. این ایده همان ایدۀ رهایی انسان ایرانی از «بیوطنی» و «بیجهانی» است.[۳]
دوم اینکه چنین شناختی از نظر برگر و لوکمان، سبب ایجاد رابطۀ بسنده بین «واقعیت» و «شناخت» شده است؛ رابطهای که اشاره دارد واقعیت خارج از ذهن آدمی، اولاً وجود داشته و در ثانی، وقتی تبدیل به موضوع/متعلق شناخت آدمی شده، آنگاه بهوسیلۀ شناخت آدمی، فهم و حتی ساخته میشود. سوم و حاصل اینکه شناخت در سطح تجربی، منقسم شدن آگاهی به دو سطح «نظری» و «پیشانظری» است (یا همان رویکرد طبیعی و رویکرد فلسفی/تأملی هوسرلی).[۴] آگاهی نظری شامل اندیشهها، جهانبینیها و عقاید افراد متخصص، روشنفکر و صاحبنظر است. در مقابل، آگاهی پیشانظری، آگاهی و شناختی است که مردم و اکثریت اجتماع در زندگی روزمرۀ خویش از واقعیت دارند و براساس فهم مشترک و بینالاذهانی در زندگی روزمره با یکدیگر تعامل دارند.[۵] در نهایت، جهان زندگی و زیست جهانها مبتنی بر آگاهی روزمره هستند؛ آگاهیای که از نظر هوسرل هیچ سنخیتی با آگاهی جهان مثالها و ایدهها ندارد. دلالت ضمنی آن برای تاریخنگاری ایران معاصر این است که شناختها و آگاهیهای نظری قادر به تبیین و فهم واقعیت زندگی روزمرۀ ایرانی نیستند و برای فهم چنین جهان زندگیهایی باید به آگاهی پیشانظری و روزمرۀ مردم ایران معاصر توسل جست.
بهلحاظ ارزششناسی، براساس مقدمات فوق، هرگونه ارزشگذاری از این دست، امری مهمل و بیهوده است. یکی اینکه جهان مثالها و ایدهها جزء سازنده و اصلی جهان زندگی تلقی شوند. دوم اینکه به اقلیتی بسیار محدود، یعنی روشنفکر، نظریهپرداز و دانشمند نقشی سازنده و مهم در جهان زندگی داده شود. سوم اینکه تحقیق هر واقعیتی منوط به نظر و دیدگاه روشنفکرانه یا عالمانه است، درحالیکه به تعبیر پیتر برگر و لوکمان، «مسئلۀ عقاید از جمله مسئلۀ ایدئولوژی خاص، فقط جزئی از مسئلۀ وسیعتر شناخت را تشکیل میدهند و نه جزء اصلی آن را... تمرکز روی تاریخ فکری کاری نابجاست... درصورتیکه آن تبدیل به کانون اصلی شناخت گردد... تنها گروه بسیار اندکی از مردم در هر اجتماعی به نظریهپردازی، یعنی به کار عقاید و ایجاد جهانبینیها مشغولاند... برای شناخت باید بیش از هر کار، به تحقیق دربارۀ آنچه مردم در زندگی روزمره و غیرنظری یا ماقبل نظری خود بهعنوان واقعیت میشناسند، پرداخت.»[۶]
اما پذیرش مقدمات فوق، یعنی هستیشناسانه و شناختشناسانۀ مذکور، نتایج ارزششناسانهای از این قبیل خواهد داشت: اول اینکه جهان زندگیها/زیستهای ایران معاصر اهمیت خواهد یافت، به این دلیل که چنین جهانی از معانی مشترک افراد و مردمی ساخته شده است که در آن جهان زیست سکونت داشتهاند. در ثانی، این مردم ایران معاصرند که واقعیتهایی همچون جنگ، انقلاب، شورش، سیاست را در موقعیت معاصر تجربه کردهاند و از طریق این تجربۀ زیسته، چنین واقعیتهایی معنا یافتهاند، نه نخبۀ ذکورانه. سوم اینکه تعاریف واقعیت مذکور، بخشی از آگاهی مردم معمولی ایران نهچندان باسواد یا حتی بیسواد بوده است؛ آگاهیای که خصلت ارادی داشته است؛ یعنی همواره معطوف به موضوعات شناسایی تاریخ و اجتماع ایران معاصر بوده است. چهارم اینکه واقعیت زندگی روزمرۀ مردم ایران معاصر، بهعنوان واقعیت فینفسهای تلقی شده که بر محور اینجا جسم ایرانی و اکنون حضور ایرانی تنظیم یافته است. بهتعبیری آنچه «اینجا و اکنون» در زندگی روزمره بر مردم ایران عرضه شده، همان «واقعیت» آگاهی مردم ایران است. پنجم اینکه واقعیت زندگی روزمرۀ مردم ایرانی بهصورت جهانی مشترک در ذهن من و شما و با دیگران ایجاد میشود و آن بر درکی بینالاذهانی استوار است. این ذهنیت مشترک از یکسو سبب تمیز آگاهی روزمرۀ مردم از سایر آگاهیهای آنها و بهخصوص آگاهی روشنفکرانۀ دیگر افراد میشود و نیز از سوی دیگر، دال بر زیستن در دنیای معانی مشترک دارد. در نهایت، شناخت و آگاهیای که مردم ایران در زندگی روزمره به دست میآورند، شناخت و آگاهی متعارفی تلقی میشود که اولاً در واقعیت زندگی روزمرۀ مردم ایران امری مسلم و بدیهی است و در ثانی، چنین واقعیتی در زندگیشان بهصورت امری معمول درآمده است.[۷]
معمول و روتین شدن واقعیت روزمره در آگاهی مردم، خود نتیجهای مهم برای تاریخنگاری معاصر ایران دارد؛ اینکه تا زمانی پدیدههایی همچون «دموکراسی»، «حق زندگی»، «حق انتخاب»، «آزاد زیستن» و «برخورداری از عدالت» بهصورت «عادتواره» در زندگی روزمرۀ ایرانیان تبدیل نشود و در انبان شناخت ایرانیان رسوب نکند، هرگونه سخنسرایی از قبیل «ایدههای متافیزیکی»، «نهادگرایی»، «شکلگیری طبقۀ متوسط» و غیره درخصوص واقعیت ساخت آگاهی ایران معاصر، امری مهمل خواهد بود. چون که از نظر اهل فن، عادتوارهها در زندگی و آگاهی روزمرۀ مردم بر نهادها، ایدهها، مثالها و نقشهای جهان عالمانه و برساخته، تقدم معرفتی و وجودی دارند.[۸] بنابراین پدیدههای مذکور باید بر جانودل مردم ایرانی بنشیند و مردم در زندگی روزمرۀ خویش آنها را تجربه کنند تا زمینۀ مناسبی برای نهادسازی و نقشهای مرتبط با آنها فراهم گردد، نه اینکه در عالم نظر به مسائلی پرداخته شود که هیچ سنخیتی با جهان زندگیها نداشته و نخواهد داشت.
در نهایت، بهلحاظ روششناسی
با این تفاسیر، روشهای شناختی که در تاریخنگاری معاصر ایران به کار برده شده، تماماً روشهای شناخت جهان مثالها، ایدهها و عقاید نخبهگرایان مذکر بوده است و نابسندگیشان ریشه در مبانی معرفتی و هستیشناختیای دارد که در سطور بالا بدان اشاره شد. در مقابل، فهم جهان زندگیهای مردم ایرانی و آگاهی روزمرهشان، نیازمند روشهایی همچون پدیدهشناسی است. چون روش پدیدارشناسی، پژوهشی است درباب اینکه چگونه تجربۀ انسان و چیزها از طریق و در آن، تجربۀ خودشان را بر ما مکشوف میسازند.[۹] این روش در عمل و کاربست، نیازمند «تعلیق» و نه «تقلیل» است. بدین معنا که، محقق تاریخ آگاهی مردم باید خود باورهای خویش را بهصورت موقت در پرانتز قرار دهد تا از این طریق بتواند به حقیقت بنیادین و حقیقی/ذات پدیدهها در جهان زندگی ایرانی دسترسی پیدا کند. چون هدف آدمی از دست کشیدن از وجود جهان خارجی، آن است که «حوزۀ غیرقابل تعلیق را کشف کند، در این هنگام، شیء و اعیان نه بهمثابۀ اعیان واقعی و طبیعی، بلکه بهمثابۀ پدیدهها و پدیدارهای آگاهی مورد توصیف میشود. در پایان عمل تعلیق، مشخص میشود که آگاهی یقینی و مطلق جهان خارج از ذهن آدمی دستخوش شک و تردید است و از حیث شکلگیری یا تقوم خود وابسته به آگاهی آدمی هستند. در این عمل، بهخوبی مشخص میشود که آگاهی و حتی واقعیتهای زندگی آدمی واجد ساخت قصدی و جهتدار دارد و همۀ موضوعات آگاهی یا متعلقات آگاهی همگی وابسته به آدمی است و هیچ ادراکی نیست که ساخت من/اگو را در خود نشان ندهد.»[۱۰]
در نهایت، به زبان هوسرلی، میتوان چنین گفت که علم تاریخ و رویکردهای تاریخنگاری در ایران امروزین بهمعنای خاص کلمه و شناخت تاریخی بهمعنای عام کلمه، نهتنها نباید جهان محیطی خویش را ترک نماید، بلکه هدف اساسیاش باید خدمت به جهان زندگی مردم ایران، یعنی جهان زندگیای باشد که در آن، رویکرد نخبۀ ذکورانه بهورطۀ فراموشی سپرده شده بود. هرچند چنین هدفی در جهان پیشاعلمی نهاده شده و ریشه در جهان زندگی مردم ایران معاصر دارد، جهانی که همواره گشوده و افقی بیپایان از چیزهای ناشناخته شده در زندگی روزمرۀ مردم ایران معاصر دارد.[۱۱] در نتیجه، علم تاریخ دیگر بهمعنای امر شناختی و با هدف بازنمایی جهان واقعیت و ساخت واقعیت تاریخی نیست، بلکه با هدف، منافع و موقعیتهای انسان ایرانی در جهان زندگی و آگاهی روزمرۀ ایرانی ارتباط پیدا میکند؛ ارتباطی که با ماهیت تاریخی خود علم تاریخ نیز منطبق خواهد بود.[۱۲]
پینوشتها
[۱]. ادموند هوسرل، بحران علم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی، ترجمۀ غلامعباس جمالی، تهران، نشر گام نو، ۱۳۸۷: ص۱۲۱.
[۲]. پیشین: ص۱۲۴-۱۲۵.
[۳]. جهانگیر معینی علمداری، زیست جهان و اهمیت آن برای نظریۀ سیاسی، تهران، رخدادنو، ۱۳۹۴، ص۲۱.
[۴]. ادموند هوسرل، ایدۀ پدیدهشناسی، ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷، ص۴۱.
[۵]. پیتر برگر و لوکمان، ساخت واقعیت اجتماعی، ترجمۀ فریبرز مجیدی، ۱۳۷۵، ص۲۰-۳۵.
[۶]. پیشین، ص۲۵.
[۷]. پیشین، ص۳۴-۳۹.
[۸]. پیشین، ص۸۰-۸۳.
[۹]. رابرت ساکالوفسکی، درآمدی بر پدیدارشناسی، ترجمۀ محمدرضا قربانی، تهران، انتشارات گام نو، ۱۳۸۴، ص۳۶.
[۱۰]. ژان فرانسوا لیوتار، پدیدهشناسی، ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان، تهران، نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۸۴، ص۲۴-۲۵.
[۱۱]. ادموند هوسرل، بحران علم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی، ص۱۲۳.
[۱۲]. جهانگیر معینی علمداری، همان، ص۵۵.
*عضو هیئتعلمی دانشگاه شهید باهنر کرمان