فرهنگ امروز/ وجیمیِش جِی. کاروب کارپوویچ[1]مترجم: عدنان فلاحی:
بهرغم اینکه یقیناً بعضی دلالتهای ضمنی سیاسی در اندیشۀ هایدگر وجود دارد، او هیچگاه ادعا نکرد که فلسفهاش دربارۀ سیاست بود. هایدگر فرهنگ متافیزیکی غرب را بهمثابه یک تداوم درمییابد؛ این فرهنگ با افلاطون آغاز میشود و با مدرنیته و سیطرۀ علم و تکنولوژی به پایان میرسد. بنابراین هایدگر به شیوۀ پستمدرنیستی القا میکند که نازیسم و بمب اتم، آشوویتز و هیروشیما، چیزهایی شبیه به «تحقق» سنت متافیزیک غربی بودهاند و وی میکوشد خود را از این سنت دور نگه دارد. هایدگر بهمنظور بازگرداندن وضعیت پیشامتافیزیکال اندیشه -که مناسب سرآغاز یک شروع جدید است- به پیشاسقراطیان روی میآورد؛ هرچند بینش برجستۀ او دربارۀ تاریخ ذاتی غرب و نیهیلیسم غربی میتواند محل پرسش باشد. مدرنیته که توسعهاش نه فقط مستلزم انقلابی در تکنولوژی بلکه مستلزم یک انقلاب اجتماعی نیز هست و افراد را جدا از اجتماعات دینی و قومی و جدا از وابستگی به حوزۀ کلیسا و خانواده قرار میدهد و ارزشهای مادی را تأیید میکند، میتواند بهمثابه انحرافی بنیادین از سنتهای آغازین کلاسیک [= روم و یونان باستان] و مسیحی باشد. برخلاف استدلال هایدگر، تاریخ «ذاتی» غرب به جای اینکه یک تداوم محض باشد، میتواند بهمثابه تاریخی از دگردیسیهای بنیادین دیده شود. مسیحیت در همان حال که بعضی جنبههای دوران کلاسیک را جذب خود میکند، آن را به چالش میکشد و به همین ترتیب، مدرنیته نیز مسیحیت را به چالش میکشد. مدرنیته، آرمانها و ارزشهای فرهنگ سنتی غرب (مسیحیت و دوران کلاسیک) را واژگون میکند و به محض جهانی شدن به تخریب تدریجی فرهنگهای سنتی غیرغربی میانجامد.
هایدگر زیر پوشش ژرفای نظری عظیم و وفور اصطلاحات و واژگان هستیشناسانه[2] که سرشار از لغتبازیهای پیچیده است (و این دو ویژگی، نوشتههای او را بسیار دیرفهم میکنند)، دیدگاه سیاسی سادهای را بیان میکند. او متفکری انقلابی است که تفکیک سنتی بین نظریه و کنش را منکر میشود و این موضوع خصوصاً آنگاه آشکار میگردد که وی در کتابش «مقدمهای بر متافیزیک[3]» صراحتاً اعلان میکند: «ما وظیفۀ بزرگ و طولانیمدت تخریب جهانی که عمر بسیار کرده است و نیز وظیفۀ بازسازی درست این جهان را بر عهده گرفتهایم.» هایدگر میخواهد فرهنگ سنتی غرب را واژگون کند و آن را بر پایۀ سنن قدیمیتر -ذیل نام «وجود»[4]- از نو بسازد. هایدگر مانند دیگر متفکران مدرنیته، چشماندازی اروپامحور[5] را اتخاذ میکند و احیای مجدد جامعۀ آلمانی را پیششرطی برای احیای مجدد اروپا (غرب)؛ و این احیای مجدد اروپا را پیششرطی برای احیای مجدد کل جهان میبیند؛ نیز مانند دیگر متفکران مدرنیته وقتی که هایدگر انکار خدا را یک غایت میبیند، در راستای تأسیس غایات ساختگی[6] برای انسانها میکوشد. سرانجام او در مصاحبۀ مشهورش با [هفتهنامۀ] اشپیگل[7] سرخوردگی از پروژهاش را ابراز میکند و میگوید: «فلسفه قادر نخواهد بود که تغییر مستقیمی در وضعیت کنونی جهان ایجاد کند... عظمت چیزی که باید به آن اندیشید بسیار عظیم است.» مانند [مسئلۀ] وجود که هایدگر آن را «خودپوشیدگی افشاگر»[8] وصف میکند، وی پس از افشاگریای که خود را از آن کنار میکشد و پس از برانگیختن یک انقلاب [فکری] تمام مسائل این انقلاب را برای دیگران به جا میگذارد. هایدگر میگوید: «فقط خدا هنوز میتواند ما را نجات دهد.» اما حالا -در غیبت اندیشۀ فلسفی- خدایی که هایدگر در جستوجوی اوست بههیچوجه همان خدای مسیحیت یا خدای سایر ادیان معاصر نیست.
هایدگر در مصاحبهاش با اشپیگل به ما میگوید که برای آغاز یک شروع جدید نیازمندیم که به سنت کهن اندیشه (سنت پیشاکلاسیک و پیشامتافیزیکال) بازگردیم. او به مفهوم شهر[9] باستانی متوسل میشود؛ بااینوجود، از آنجا که هایدگر نمیخواهد خود را دلمشغول پرسش از علمالاخلاق[10] کند (البته بهجز اینکه در نامهای دربارۀ اومانیسم[11] میگوید: «واژۀ علمالاخلاق نخستین بار در مدرسۀ افلاطون پدیدار شد» و بدینترتیب تلویحاً میگوید که علمالاخلاق به حقیقت وجود نمیاندیشد و نهیلیستیک است)، به این واقعیت توجه نمیکند که شهر یونانی حتی در دوران پیشاافلاطونی و پیشاسقراطی، اجتماعی اخلاقی بود که در آن پرسشهای اخلاقی برجسته و محل بحث بودند. ایلیاد و اُدیسۀ هومر، اشعار هسیود[12] و تراژدیهای سوفوکلس[13] به علاوۀ سایر متون باستانی یونانی شامل اثر سیاسی بسیار برجستۀ توسیدید یعنی تاریخ جنگ پلوپونزی، بیانگر دلمشغولی به رفتار اخلاقی -در دو سطح فردی و اجتماعی- هستند. همچنین، قدرت تمدن غربی -تا جاییکه میتوان ریشههای آن را تا یونان باستان ردیابی کرد- از آنجا نشئت میگیرد که آغازش بر پایۀ عقلانیت فهمشده بهمثابه بحث آزاد و تأیید ارزشهای اخلاقی بنیادین بود؛ و هرگاه که این تمدن به فقدان عقلانیت و نسبیگروی اخلاقی استحاله گشت -مانند آنچه که در نازیسم و کمونیسم رخ داد- در انحطاط به سر میبُرد. بنابراین، هایدگر احتمالاً در تشخیص بیماریهای جامعۀ معاصر در اشتباه است و به نظر میآید که راهحل وی برای آن بیماریها خطا باشد. درافکندن پرسش از وجود (درحالیکه جلب توجه ما نسبت به این پرسش یقیناً دهش مهم هایدگر است) افزودهای مهم به این موضوع [= وجود] است، اما هرگز جایگزینی برای درافکندن پرسشهای اخلاقی -ذیل روح عقلانیت و آزادی- نیست.
هایدگر مدعی است که انسان بهمثابه دازاین[14] را میتوان بهمثابه آنجا (Da) که وجود (Sein) برای هویدا کردن خود نیازمند آن است، فهمید. انسان یگانه موجودی است که موجودیتش واجد سرشت گشودگی به وجود است؛ اما مردان و زنان میتوانند از وجود نیز روی برگردانند، خویشتن حقیقیشان را به فراموشی بسپارند و بنابراین، خود را از انسانیتشان محروم کنند. از دید هایدگر، این وضعیت انسانهای معاصر است که پرسشگری اصیل دربارۀ وجودشان را با پاسخهای دمدستی[15] -که ایدئولوژیها، رسانههای عمومی و تکنولوژی چیره تدارک دیدهاند- جایگزین کردهاند. در نتیجه هایدگر میکوشد که اکنون مردان و زنان را به پرسش از وجود بازگرداند. در آغاز سنت فلسفۀ غربی، انسان به حیوان ناطق[16] تعریف شد، حیوانی که واجد استعداد خِرد است. از آن زمان تاکنون خِرد تبدیل به ارزشی مطلق شده است که از خلال آموزش [همگانی و دانشگاهی] سبب دگردیسی تدریجی تمام حوزههای زندگی بشر شده است. خِرد بیشتری در معنای مدرن اندیشیدن حسابگر[17] در کار نیست؛ و اما هایدگر معتقد است که ما امروز به گشودگی و تأمل بیشتر نسبت به چیزی محتاجیم که نزدیکترین چیز به ماست، یعنی وجود.
[1]. Włodzimierz Julian Korab-Karpowicz (دانشیار دپارتمان فلسفۀ دانشگاه ایالتی تگزاس و نویسندۀ حوزۀ تاریخ اندیشهها)
[2]. ontological
[3]. Introduction to Metaphysics [به آلمانی: Einführung in die Metaphysik]
[4]. being
[5]. Eurocentric
[6]. fabricated ends
[7]. Der Spiegel
[8]. disclosing self-concealing
[9]. Polis [توضیح مترجم: منظور شهرهای یونان باستان است که معمولاً در فارسی آنها را دولتشهرهای یونان میخوانند.]
[10]. ethics
[11]. Letter of Humanism [به آلمانی: Brief über den Humanismus]
[12]. Hesiod
[13]. Sophocles
[14]. Dasein
[15]. ready-made
[16].animal rationale
[17]. calculative thinking