فرهنگ امروز/ محسن آزموده: محمدعلی موحد بدون تردید از اوتاد فرهنگی روزگار ما ایرانیان به شمار میآید؛ ستونهایی رفیع و استوار که ریشه در میراث کهن تاریخ ایران زمین دارند و سقف خانه فرهنگ امروز ما را به دوش میکشند. استاد موحد در ٩٤ سالگی همچنان پر کار و فعال است و به خلق آثار ارزشمندی دست میزند که به صورت و سیرت یکه و یگانهاند و سرشارند از نکات آموزنده و لذتبخش، مکتوباتی خواندنی و شیرین که بر غنای زبان فارسی در حوزههایی متنوع چون تاریخ، فلسفه، حقوق، عرفان پژوهی و ادبیات افزودهاند و هر یک میتوانند برای رهروان این طرق مثالی اعلا به شمار آیند. البته داریوش رحمانیان معتقد است که «موحد در معنای دقیق کلمه مورخ است، زیرا روایت میکند» مهمترین شاهد مثال او نیز کتاب ارزشمند خواب آشفته نفت است که به تعبیر این استاد تاریخ دانشگاه تهران «جاندارترین روایت مورخانه در زبان فارسی را درباره نهضت ملی شدن نفت» ارایه میکند. این روزها نیز اهل فرهنگ منتظر انتشار تصحیح این مولاناپژوه برجسته از مثنوی معنوی مولانا جلالالدین محمد بلخی رومی هستند که چندی است زمزمه چاپ آن به گوش میرسد و نشانه نزدیک شدن زمان رونمایی آن گفتارهایی است که محمدعلی موحد درباره مولانا ارایه میکند. عصر سه شنبه هفتم آذرماه محمدعلی موحد به مناسبت رونمایی از واپسین مجلد فصلنامه مستقل مردمنامه به رابطه قصه و تاریخ در آثار مولانا به خصوص مثنوی معنوی پرداخت. او در این سخنرانی بعد از اشاراتی درباره نحوه قصهگویی مولانا و بهرههایی که از آن در زمینه تاریخنگاری میتوان گرفت، مشخصا به قصه «قاضی و مفلس در زندان» در اوایل دفتر دوم مثنوی پرداخت و بعد از روایت این داستان نشان داد که چگونه میتوان از قصهای که مولانا روایت کرده به وضعیت نهاد قضا و زندان در تاریخ ایران پی برد. در این جلسه مهرداد قیومی، استاد معماری دانشگاه شهید بهشتی به بهره گرفتن از آثار مولانا برای نگارش تاریخ معماری پرداخت و داریوش رحمانیان، مدیر مسوول سردبیر مردمنامه درباره سیری که در تاریخ نگاری جدید رخ داده و به ظهور ژانرهای جدیدی از جمله تاریخ مردم منجر شده، نکاتی عرضه کرد. نکته جالب توجه این نشست حضور محمود دولتآبادی، نویسنده بزرگ معاصر و مصطفی ملکیان، پژوهشگر فلسفه و اخلاق بود. در صفحه پیش رو روایتهایی سخنان این سه تن را میخوانیم.
این نشست سهشنبه گذشته برگزار شد، اما انتشار آن به دلیل فرا رسیدن مناسبتهای ولادت پیامبر اسلام و همچنین روز دانشجو به تعویق افتاد که اکنون متن خلاصهشده آن پیشروی شما است.
اصلیترین سخنران این نشست محمدعلی موحد بود که مشروح سخنان او را در ادامه میخوانید.
قصه و تاریخ
قصه تاریخ نیست اما میشود از قصه تاریخ آموخت. این بیانی متناقض نما است و عرایض امروز من در تشریح و تفسیر این تناقض نهفته در این عبارت است. ارجاعات من و مثالهایی که ذکر خواهم کرد، بیشتر ولی نه بالتمام از مثنوی مولانا خواهد بود. پس نخست میپردازم به بخش اول جملهای که گفتم یعنی «قصه تاریخ نیست». اما اگر کمی دقت کنید، میبینیم که قصه و تاریخ هر دو یک نوع وقایع نگاری هستند. تاریخ گزارش رویدادی است که برای آدمیان در چارچوب مکان و زمان اتفاق افتاده باشد، قصه موضوعش عامتر و فراگیرتر است. قهرمانان قصه منحصر به انسانها نیستند. انسان یا هر جانور دیگری میتواند قهرمان قصه باشد. همچنین رویدادهای تاریخ در بیرون از چارچوب مشخصی از زمان و مکان جریان نمییابد اما رویدادهای قصه در مکان لامکان و در زمان لازمان اتفاق میافتند. رویدادها در فضای لامکان و لازمان شکل میگیرند. این تعبیر از من نیست، از مولاناست. گزارشهای تاریخ معروض صدق و کذب است و برای اثبات و نفی آن معیارها و ضوابط خاص وجود دارد. اما گزارشهای قصه معروض صدق و کذب نیستند. نکتهای که عرض کردم در نگاه اول به نظر بدیهی میآید، اما میبینیم که بزرگان اهل مطالعه و تحقیق و تتبع در همین نکته به نظر بدیهی، لغزشهایی دارند.
سه نوع قصه
قصه بر سه نوع تواند بود: اول قصهای که مراد از آن ایجاد نوعی سرگرمی یا مشغولیت یا به قول مولانا خویشتن مشغول کردن از ملال است. مانند کسی که خود را با حل جدول یا بازی کامپیوتری مشغول میدارد. دوم قصهای که از یک امر ذهنی و نفسی و درونی که برای گوینده اتفاق افتاده است، حکایت میکند. مانند کسی که خوابی دیده و آن را برای دیگران تعریف میکند. معمولا گزارشدهنده خواب به طور ناآگاه هم که شده منتظر دریافت بازتاب آن در مخاطب است. اما او از مخاطب تصدیق یا تکذیب خواب را نمیطلبد. انتظار یا نیاز عاطفی من خوابدیده به دریافت واکنش در مخاطب از قبیل تعجب یا اظهار خوشوقتی یا همدردی یا دلجویی و... ربطی به تصدیق و تکذیب ندارد. از همین قبیل است حکایت هول و هراس که از جهتی بر من وارد شده باشد، حکایت نگرانی و پریشانی و اندوه یا شادی و مسرتی که صوفی را از جریان یک تجربه روحانی دست داده باشد.
در خواب سخن نه بیزبان گویند/ در بیداری من آنچنان گویم
نوع سوم قصه، قصه تعلیمی است که هدف از آن انتقال آگاهی و اندیشه و القای معنی از گوینده به مخاطب است. قصههای تعلیمی محدود به اخلاقیات و عرفانیات نیست. این نوع قصه به عنوان دست افزار تعلیم و تعلم از ابتداییترین مراحل آموزش مورد استفاده ما قرار میگیرد. سار از درخت پرید و بابا نان داد قصههای کوتاهی هستند که نخستین گامهای سوادآموزی را با آنها آغاز میکنند و هیچ یک از این سه نوع قصه معروض صدق و کذب نیستند. در آثار قصهپردازان بزرگ هر سه جنبه جمع است.
ادبپژوهان بزرگ معاصر و قصههای مولانا
نگاه تاریخی در قصهها ظاهرا از دوران معاصر است. اگر اشتباه نکنم رد پای این نوع نگرش در قصههای صوفیانه را نخستینبار در مقدمه علامه قزوینی بر تذکرهالاولیای عطار ملاحظه میکنیم که روایات کتاب را از آن قبیل که در اثر کرامت یکی از مشایخ ٤٢ هزار تن گبر و ترسا و جهود مسلمان شدند، مردود دانسته چرا که «اسلام فجایع ٤٢ هزار نفر را هیچ یک از مورخین روایت نکرده اند» و نیز اسلام آوردن ٤٠ نفر از علمای نصارا که فرستادگان قیصر روم بودند، به واسطه کرامت شافعی یا روایت حاکی از حضور حسن بصری در خانه پیغمبر(ص) یا تلمذ بایزید از امام صادق(ع) که در میان شان چهل سال فاصله بود، هیچیک از اینها با نگرش تاریخی درست در نمیآید.
مرحوم فروزانفر ایرادی تاریخی بر قصهای از مولانا وارد کرده است. مولانا در فصل ٣٨ از فیه مافیه قصهای دارد درباره بایزید که او را در کودکی به مدرسه بردند تا فقه و نحو بیاموزد. پرسید این فقه و این نحو از کیست، گفتند از ابوحنیفه است و از سیبویه. گفت اینها به درد من نمیخورد. از مدرسه بیرون زد و از شهر بیرون رفت تا به بغداد رسید. جنید آن جا بود. همان دم که چشم بایزید به جنید خورد، نعرهای زد و گفت هذا فقهالله. آنچه را میجستم، یافتم. مرحوم فروزانفر در تعلیقات نفیس خود بر فیهمافیه فرموده است: «در این روایت مشکلی وجود دارد که با موازین تاریخی درست در نمیآید زیرا بایزید بسطامی در سال ٢٣٤ یا ٢٦١ وفات یافته و سن او موقع وفات ٧٣ سال بوده و جنید به سال ٢٩٨ درگذشته. بنابراین مابین وفات وی و مرگ بایزید ٥٤ یا ٣٧ فاصله بوده و هرچند جنید عمری دراز کرده و از معمرین صوفیه به شمار است، لکن هرگاه سال ولادت بایزید را که بنا به قول اول سنه ١٥٧ و بنا به قول دوم سنه ١٨٨ بوده در نظرگیریم، خواهیم دید که تصور ارادت بایزید که از طبقه اولی از اقران سریع سقطی خال و پیر جنید است، به وی که از طبقه ثانیه به شمار میرود، مستبعد است.»
اشکال مرحوم فروزانفر از نظر تاریخ درست است. اما نگرش تاریخی در قصه درست نیست. طلبه در درس نحو از استاد شنید که «ضرب زید عمرا»، پرسید چرا زید عمر را زد، عمر چه کار کرده بود که مستوجب کتک خوردن باشد؟ سوال به لحاظ منطقی و حقوقی درست است اما نگرش منطقی و حقوقی در مثالی که برای تمییز فاعل از مفعول در درس نحو میآورند، پرت و نامناسب است. مولانا خود حکایت آن طلبه را در دفتر مثنوی آورده است:
گفت نحوی زید عمرا قد ضرب/ گفت چونش کرد بیجرمی ادب. معلم پاسخ میدهد که این جمله برای اخبار است و به او امری نیست بلکه بیان مساله اعراب است در کلام و تمییز فاعل از مفعول. شاگرد باز میپرسد: عمر را جرمش چه بد کان زید خام/ بیگنه او را بزد همچون غلام/ گفت این پیمانه معنی بود/ گندمی بستان که پیمانه ست رد/ زید و عمر از بهر اعراب است و ساز/گر دروغ آید تو با اعراب ساز. شاگرد با توضیح معلم قانع نمیشود و همچنان اصرار میورزد که استاد معلوم کند سبب ضرب امر چه بود. اینبار استاد جوابی میدهد که خالی از طنز نیست: گفت نه من آن ندانم امر را/ زید چون زد بیگناه و بیخطا. گفت از ناچار لاغی برگشود/ عمر یک واوی فزون دزدیده بود. زید واقف گشت دزدش را بزد/ چون ز حدش برد او را حد سزد.
مرحوم زرینکوب نیز در جایی از سر نی از اشتباهات مولانا سخن گفته و از «بیدقتیهای او که مایه حیرت است» یاد میکند. از جمله آنچه موسی در جواب فرعون که او را متهم به جادوگری میکند، اسم مسیح میبرد. من به جادویان چه مانم ای وقیح/ کز دمم پر رعش میگردد مسیح. یا در جواب موسی و فرعون میگوید: آنچنان بگشایدت فر شباب/ که گشود آن مژده عکاشه باب. یا از قول پیغمبر اسلام(ص) میآورد: بگذرد این صیت از بصره و تبوک/ زانک الناس علی دین الملوک. حال آنکه در زمان حیات پیغمبر(ص) هنوز بصره بنا نشده بود و طرفتا آنکه از زبان پیامبر(ص) ذکر بوبکر ربابی را میآورد که قرنها پس از آن حضرت محمد(ص) به وجود آمده بود: همچو بوبکر ربابی تن زنم/ دست چون داود بر آهن زنم. زرینکوب اظهار تعجب میکند که مولانا «ظاهرا خود را هرگز ملتزم به اجتناب از اینگونه بیدقتیها ندیده باشد.»
تاریخآموزی از قصه
برخلاف گفته مرحوم زرینکوب، مولانا خود اینگونه ایرادات را پیشبینی کرده و جواب گفته است. آن جایی که در دفتر دوم قصه را به پیمانه تشبیه میکند و به اهمیت محتوا یا معنا در برابر پوسته قصه تاکید میورزد. قصه کوتاهی نقل میکند به این مضمون که عیسی و یحیی در بطن مادر همدیگر را سجده بردند و بعد از قول معترض احتمالی میآورد که مادر عیسی و مادر یحیی اصلا یکدیگر را ندیده بودند، چگونه ممکن است: ابلهان گویند کاین افسانه را/ خط بکش زیرا دروغ است و خطا. مولانا به دو وجه آن اعتراض احتمالی را جواب میدهد. اول اینکه ملاقات مادرهای این دو تن در عالم باطن بوده نه در عالم ظاهر؛ دوم آنکه این ملاقاتها امری مربوط به پوسته قصه است که اصلا مورد نظر نیست و ربطی به معنای قصه ندارد. قصه زبان حال است و نظیر ماجرایی است که به روایت شاعران در میان شمع و پروانه رخ میدهد، یا راز و نیاز گل و بلبل: ماجرای بلبل و گل گوش دار/ گرچه گفتی نیست آنجا آشکار. ماجرای شمع با پروانه تو/ بشنو و معنی گزین ز فسانه تو. گرچه گفتی نیست سر گفت هست/ هین به بالا پر مپر چون جغد پست.
گفتم قصه در لازمان و لامکان جریان پیدا میکند و اشاره کردم که این تعبیر از مولاناست. مولانا در یکی از عناوین دفتر ششم که مفهوم وقت را از نظر صوفی تفسیر میکند، میگوید: معنی آن نفی تقدم و تاخر زمانی است چرا که «ماضی و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد، آدم ثابت و دجال مسبوق نباشد که این رسوم در خطه عقل جزویست و روح حیوانی. در عالم لامکان و لازمان این رسوم نباشد.»
همین قدر درباره لنگه نخست عبارتی که سخن خود را با آن آغاز کردم، کافی است. اما بلافاصله گفتیم که اما از قصه تاریخ میتوان آموخت. اگر قصه تاریخ نیست، چگونه میتوان از آن تاریخ آموخت؟ شاید بشود گفت قصه تاریخ مقلوب یا تاریخ وارونه است. این ابیات را از دوره دبیرستان به خاطر دارم که: اقبال را بقا نبود دل بر او منه/ عمری که در غرورگذاری هوا بود. ور نیست باورت ز من این نکته گوش دار/ اقبال را چو قلب کنی لابقا بود. آتش به قلب خویش بهکار آید و سخن در جای خویش و به موقع خود دلربا بود. لابقا مقلوب اقبال و شتاب مقلوب آتش است. میگویند اسم اصلی نیما شاعر معروف ما امین بوده، مقلوب امین نیما میشود. شاید بشود گفت قصه تاریخ وارونه است، اما توضیح آن به این آسانی نیست. مناسبتر چنان است که بگوییم قصه از منابع تاریخ است. شاید هم بهتر باشد به جای دستوپا زدن با عبارتهایی که بر هر صورت قاصر از ادای مطلب خواهد بود، به اصطلاح اهل حقوقی به یک case study روی بیاوریم. یکی از قصههای مولانا را بگیریم تا ببینیم چگونه ممکن است از قصه تاریخ آموخت. در جای دیگر گفتهام که قصه برای مولانا در مثنوی به منزله چوب نبات است. این تعبیر را نیز از خود مولانا گرفتهام. چوب نبات یک چوب باریک لاغر است که شیره نبات در گرداگرد آن میپیچد. نبات را میخورند و چوب لاغر بیمصرف را دور میاندازند. قصه از نظر مولانا مثل آن چوب لاغر است. مولانا تاملات خود را بر گرد آن میتند.
مرحوم زرینکوب در جایی از سر نی از اشتباهات مولانا سخن گفته و از «بیدقتیهای او که مایه حیرت است» یاد میکند. از جمله آنچه موسی در جواب فرعون که او را متهم به جادوگری میکند، اسم مسیح میبرد. من به جادویان چه مانم ای وقیح/ کز دمم پر رعش میگردد مسیح. یا در جواب موسی و فرعون میگوید: آنچنان بگشایدت فر شباب/ که گشود آن مژده عکاشه باب. یا از قول پیغمبر اسلام(ص) میآورد: بگذرد این صیت از بصره و تبوک/ زانک الناس علی دین الملوک. حال آنکه در زمان حیات پیغمبر(ص) هنوز بصره بنا نشده بود و طرفتا آنکه از زبان پیامبر(ص) ذکر بوبکر ربابی را میآورد که قرنها پس از آن حضرت محمد(ص) به وجود آمده بود: همچو بوبکر ربابی تن زنم/ دست چون داود بر آهن زنم. زرینکوب اظهار تعجب میکند که مولانا «ظاهرا خود را هرگز ملتزم به اجتناب از اینگونه بیدقتیها ندیده باشد.»
مرحوم فروزانفر ایرادی تاریخی بر قصهای از مولانا وارد کرده است. مولانا در فصل ٣٨ از فیه مافیه قصهای دارد درباره بایزید که او را در کودکی به مدرسه بردند تا فقه و نحو بیاموزد. پرسید این فقه و این نحو از کیست، گفتند از ابوحنیفه است و از سیبویه. گفت اینها به درد من نمیخورد. از مدرسه بیرون زد و از شهر بیرون رفت تا به بغداد رسید. جنید آن جا بود. همان دم که چشم بایزید به جنید خورد، نعرهای زد و گفت هذا فقهالله. آنچه را میجستم، یافتم. مرحوم فروزانفر در تعلیقات نفیس خود بر فیهمافیه فرموده است: «در این روایت مشکلی وجود دارد که با موازین تاریخی درست در نمیآید زیرا بایزید بسطامی در سال ٢٣٤ یا ٢٦١ وفات یافته و سن او موقع وفات ٧٣ سال بوده و جنید به سال ٢٩٨ درگذشته. بنابراین مابین وفات وی و مرگ بایزید ٥٤ یا ٣٧ فاصله بوده و هرچند جنید عمری دراز کرده و از معمرین صوفیه به شمار است.»
روزنامه اعتماد