فرهنگ امروز/ هاروی ساش[۱]، مترجم: امیر قاجارگر:
نابغه یا نه، توسکانینی بیشک یک اعجوبه بود؛ در مدرسه ویولنسل را بهعنوان ساز تخصصی خود انتخاب کرد و بهسرعت در نواختن آن ماهر شد، زمانی که ۱۴ سال داشت در گروه ارکستر کمپانی پارما اُپرا[۲] ساز میزد. او نواختن پیانو، ویولن و کنترباس را بهصورت خودآموز فراگرفت. وی آواز میخواند، آهنگ میساخت و گروههای دوستان همکلاسیاش را سازماندهی و رهبری میکرد. همه از حافظة تصویری شگفتانگیز وی و قدرت تمرکز بیاندازهاش آگاه بودند. در سال آخر تحصیل، او را فارغالتحصیل برجسته خوانده و مورد ستایش قرار دادند.
موسیقی بهطور اتفاقی بر سر راه توسکانینی قرار گرفت. کلادیو، پدر مهربان و تا حدی بیمسئولیت و پائولا، مادر بیاحساس و سرد او هر دو اهل موسیقی بودند؛ اما این معلم دبستان او بود که واکنش شدید آرتور کوچک به موسیقی را تشخیص داد و به والدینش توصیه کرد تا او را به کنسرواتوار موسیقی پارما بفرستند و در آنجا نیز تمامی مخارج تحصیل توسط مدرسه به عهده گرفته شد. چیزی نگذشت که شهرت توسکانینی و موفقیتش عالمگیر شد و در مدت کوتاهی تبدیل به یک رهبر اپرای سیار و پرمشغله شد: تورین، بولونیا، ونیز، جنوا، رم... او در هر جایی کار میکرد. او اولین اجرای ایتالیایی اپراهای «زیگفرید»[۳]، «پلئاس و ملیزاند»[۴] و «یوگنی آنگین»[۵] را رهبری کرد و به روی صحنه برد و پس از آن در سال ۱۸۹۷ با کارلوتا دومارتینی[۶] ازدواج کرد؛ میتوان گفت که این ازدواج یک ازدواج موفق بود اما آن دو خوشبخت نبودند.
یکی از دلایلی که ساش را بر آن داشت تا زندگینامۀ دومی دربارۀ توسکانینی بنویسد (اولین کتاب در سال ۱۹۷۸ به چاپ رسید)، آرشیوهای بزرگی از اسناد و نامه بود که بهتازگی در دسترس قرار گرفته بود. وی در سال ۲۰۰۲ کتاب «نامههای آرتور توسکانینی» را ویرایش کرد. این نامهها موضوعات مختلفی را از موسیقی، موضوعات سیاسی و شخصی در بر میگرفت، اما شگفتآورترین بخش آن نامههای عاشقانة وی بود.
آرتور توسکانینی در سال ۱۹۳۶ بدون دریافت دستمزد و با پرداخت هزینه شخصی خویش آنچه بعدها به ارکستر فیلارمونیک اسرائیل تبدیل شد، افتتاح کرد. در آن زمان نفرتش از فاشیسم و نازیسم در سراسر جهان شهره شده بود. از دیگر راههایی که توسکانینی از آن طریق دشمنیاش را با موسولینی نشان داد، مخالفت با قانونی بود که بر طبق آن میبایست سرود حزب فاشیست با عنوان Giovinezza در آغاز هر اجرای عمومی نواخته میشد. در پاسخ به این کار، در سال ۱۹۳۱ بیرون از خانۀ اپرا در بولونیا توسط اراذلواوباش فاشیست مورد ضربوشتم قرار گرفت و پاسپورتش از او گرفته شد؛ تنها در مواجهه با اعتراضات بینالمللی بود که پاسپورتش دوباره به او بازگردانده شد.
در سال ۱۹۳۳، پس از چندین فصل موفقیتآمیز و اجرای خارقالعاده در جشنوارۀ بایرویت -توسکانینی اولین رهبر غیرآلمانی بود که در آنجا به اجرا پرداخت- به وینیفرد واگنر[۷]، عروس انگلیسیتبارِ واگنر و مسئول برگزاری فستیوال اطلاع داد که با توجه به شرایطی که در آلمان از زمان روی کار آمدن نازیها فراهم آمده و علیرغم نامة شخصی و تملقآمیز شخص هیتلر، دیگر باز نخواهد گشت؛ «به خاطر آرامش خاطر خودم، شماها و همه، بهتر است که دیگر به آمدنم به بایرویت فکر نکنید.» هیچچیزی بهتر از این نمیتوانست پایبندی راستین وی به اصول و موقعیت خیرهکنندة او را بر روی صحنه به نمایش بگذارد. در ۱۹۳۸ نیز پس از سه بار موفقیت در فستیوال سالانة زالتسبورگ[۸] با دیدن آمادگی آلمانیها برای اشغال اتریش، تصمیم گرفت دیگر به این فستیوال بازنگردد. در نهایت، توسکانینی میلان را برای رسیدن به «آزادی» ترک میکند و راهی آمریکا میشود و برای ۸ سال از کشورش دور میماند.
خط سیر و مسیر هنری توسکانینی بدنه اصلی کتاب ساش را تشکیل میدهد و یک وقایعنامه تماموکمال از فعالیتها و دستاوردهایش را در اختیار ما میگذارد. ساش در خلال نوشتن رویدادهای مهم زندگی توسکانینی، مکرراً پا را فراتر نهاده و بهواسطۀ علاقه شدیدش به او و اعتیاد به جزئیات، چیزهایی بیش از آنچه نیاز است به ما میگوید؛ اما این جزئیات بیشتر از اشتیاق بیش از حد وی ناشی میشود تا قضاوت کارهای توسکانینی. تصویری که ساش از زندگی حرفهای توسکانینی ارائه میدهد متقاعدکننده و گیرا است. وی همچنین توسکانینی را با تمامی تناقضاتش به تصویر میکشد. او بهواسطۀ بدخلقیهایش در تمرینات مشهور بود و درعینحال به لحاظ شخصیتی بسیار مهربان بود. او هیچگاه نوازندگان را اخراج نمیکرد، حتی آنهایی را که دوست نمیداشت. برای کسانی که میخواهند بفهمند توسکانینی چگونه الهامبخش موزیسینهایی بود که برای وی میخواندند یا مینواختند، خواندن کتاب بی.اچ هاگینز[۹] با عنوان «آرتور توسکانینی: خاطرات معاصر این رهبر ارکستر»[۱۰] را توصیه میکنم. در این کتاب تعدادی از موزیسینهای توسکانینی در مورد او صحبت میکنند.
توسکانینی در سالهای ابتدایی کار خود پیشگام و پیشرو و مدافع آهنگسازانی نظیر برلیوز[۱۱]، دبوسی[۱۲]، راول[۱۳]، پوچینی[۱۴] و اشتراوس[۱۵] بود. بعدها تا حدی به بروکنر[۱۶] و شوستاکوویچ[۱۷] روی میآورد؛ اما در برابر مالر[۱۸]، بارتوک[۱۹] و شونبرگ[۲۰] مقاومت میکند. وی به معشوقهاش چنین مینویسد: «نمیتوانم موسیقی مدرن را به مغز یا قلبم راه دهم!» به جای آن سعی میکند «همان موسیقی همیشگی را رهبری» کند (بتهوون، واگنر، برامس[۲۱]، وردی[۲۲]) و درکش را از آن عمیقتر گرداند. از سوی دیگر او با بسیاری از هنرمندان جوان دوران پس از جنگ همرأی بود؛ شهرت و اعتبار او در این دوران بهقدری زیاد بود که هیچچیز نمیتوانست میان او و جمعیت ستایشگر او قرار گیرد.
توسکانینی با وجود آثار فراوان، امروز در حال فراموش شدن و دور شدن از آگاهی ما است. ویرجیل تامسون[۲۳]، منتقد تیزبین و سمج توسکانینی دربارۀ وی چنین مینویسد: «ما باید از آثار وی لذت ببریم و شکرگزار وجود او باشیم، وجود او یک معجزه است و تواناییهای او در زمان ما همتایی ندارد و این را کسی نمیتواند انکار کند.» از نظر آیزایا برلین[۲۴]: او «اخلاقمدارترین و الهامبخشترین قهرمان زمان ما» بود.
منبع: نیویورکتایمز
[۱] Harvey Sachs
[۲] Parma opera company’s orchestra
[۳] Siegfried
[۴] Pelléas and Mélisande
[۵] Eugene Onegin
[۶] Carlotta De Martini
[۷] Winifred Wagner
[۸] Salzburg
[۹] B. H. Haggin
[۱۰] Arturo Toscanini: Contemporary Recollections of the Maestro
[۱۱] Berlioz
[۱۲] Debussy
[۱۳] Ravel
[۱۴] Puccini
[۱۵] Strauss
[۱۶] Bruckner
[۱۷] Shostakovich
[۱۸] Mahler
[۱۹] Bartok
[۲۰] Schoenberg
[۲۱] Brahms
[۲۲] Verdi
[۲۳] Virgil Thomson
[۲۴] Isaiah Berlin