فرهنگ امروز/ نِناد میشچِویچ[i] ترجمه: عدنان فلاحی
۱) ملت چیست؟
درحالیکه ملت غالباً از یک قوم یا اجتماع فرهنگی تشکیل میشود، دولت موجودیتی سیاسی قرین با بالاترین درجۀ حاکمیت[ii] است؛ و از همین رو تمایز نهادن بین ملتها و دولتها امری معمول است. درحالیکه بسیاری از دولتها به یک معنا ملت هستند، ملتهای بسیاری وجود دارند که دولتهای مستقل کاملی نیستند؛ مثلاً ایرکْوُیهای[iii] بومی آمریکا یک ملت را تشکیل میدهند اما دولت نیستند، چراکه قدرت سیاسی لازم نسبت به امور داخلی و خارجی خود را ندارند. اگر اعضای ملت ایرکوی برای تشکیل یک دولت مستقل -بهمنظور کوشش در راستای حفظ هویتشان بهمثابه یک ملت- تلاش کنند، آنها یک ناسیونالیسم دولتمحور را به نمایش خواهند گذاشت.
۱/۱) مفهوم بنیادین ناسیونالیسم
بهرغم اینکه اصطلاح «ناسیونالیسم» واجد تنوع معنایی است، یقیناً در آغاز دو پدیدۀ مشهور را دربر میگیرد:
یکم) رویکردی که اعضای یک ملت[iv] آنگاه که دغدغهمند هویتشان -بهمثابه اعضای آن ملت- هستند، دارند.
دوم) اَعمالی که اعضای یک ملت بهمنظور دست یافتن به شکلی از حاکمیت سیاسی[v] یا حفظ آن اجرا میکنند[vi] (برای مثال نک: Nielsen ۱۹۹۸–۹, ۹).
هریک از این دو جنبۀ معنایی نیازمند تفصیل است. تعریف اول، پرسشهایی دربارۀ مفهوم ملت یا هویت ملی و اینکه چه چیزی به یک ملت تعلق دارد و نیز دربارۀ اینکه چه میزان باید دغدغهمندِ ملت خود باشیم، برمیانگیزد. ممکن است ملتها و هویت ملی در پرتو ریشه و قومیت[vii] مشترک یا پیوندهای فرهنگی تعریف شوند؛ و درحالیکه عضویت فرد در ملت غالباً به شکل غیراختیاری[viii] انگاشته میشود، گاهی اوقات به شکل اختیاری نیز انگاشته میشود.
اما تعریف دوم پرسشهایی را در این باره برمیانگیزد که آیا حاکمیت نیازمند کسب استقلال و چیرگی کامل در امور داخلی و بینالمللی است یا چیزی کمتر از استقلال هم برایش کافیست؟ ولو اینکه مراد از حاکمیت غالباً استقلال کامل[ix] است (Gellner ۱۹۸۳, ch. ۱؛ برای بحث دربارۀ دیدگاههای گِلنر نک: Meadwell ۲۰۱۲, ۲۰۱۴ و مقالات: Malesevic and Hugarard ۲۰۰۷).
بهرغم وجود این نگرانیهای مربوط به تعاریف، اتفاقنظری نسبی در باب اَشکال الگویی تاریخیِ ناسیونالیسم در کار است. ناسیونالیسم معمولاً نمایانگر تفوق مطالبات ملت بر سایر مطالبات در راستای وفاداری فردی و حاکمیت کامل -بهمثابه هدف مستمر برنامۀ سیاسی ناسیونالیسم- است. حاکمیت ارضی[x] به شکل سنتی بهمثابه عنصر معرف قدرت دولت و عنصر اساسی ملت بودن[xi] انگاشته شده است.
۱/۲) مفهوم بنیادین ملت
در حالت کلی، مبحث ناسیونالیسم مستلزم ترسیم خطوط بین حوزۀ قومی-فرهنگی (نمایانگر گروههای قومی-فرهنگی یا «ملتها») و حوزۀ سازماندهی سیاسی است. ما بهمنظور تشریح این مبحث به اهمیت رویکردی که اعضای یک ملت به هنگام دغدغهمندی نسبت به هویت ملیشان دارند اشاره کردیم. این نکته، دو دسته از پرسشها را برمیانگیزد، نخست پرسشهای وصفی:
الف) ملت و هویت ملی چیست؟
ب) تعلق به یک ملت چیست؟
پ) سرشت رویکرد وفاداری ملی چیست؟
ت) عضویت در یک ملت، اختیاری است یا غیراختیاری؟
دوم، پرسشهای هنجاری:
الف) آیا رویکرد دغدغهمندی نسبت به هویت ملی همواره پذیرفتنی و درست است؟
ب) چه میزان باید دغدغۀ هویت ملی داشت؟
اگر کسی بخواهد برای تلاش در راستای منافع ملی مردم به آنها بپیوندد، باید ایدهای دربارۀ اینکه ملت چیست و چه چیزی به آن تعلق دارد، داشته باشد؛ بنابراین، هواداران ناسیونالیسم بهمنظور صورتبندی و زمینهسازی ارزشگذاریها و مطالبات و دستورالعملها، نظریات خود دربارۀ قومیت، فرهنگ، ملت و دولت را به تفصیل بیان کردهاند؛ در نتیجه مخالفانشان نیز تفصیلات هواداران ناسیونالیسم را به چالش کشیدهاند. حال برای ناسیونالیستها بعضی پیشفرضها دربارۀ گروههای قومی و ملتها ضروریاند؛ درحالیکه سایر فرضها تفاصیلی تئوریک هستند که بهمنظور پشتیبانی از موارد ضروری طراحی شدهاند. تعریف و وضعیت گروه اجتماعی سودبرنده از برنامۀ ناسیونالیستی -گروهی که به تعابیر گوناگون «ملت»، «قومملت»[xii]یا «گروه قومی» خوانده میشود- ضروری است. از آنجا که ناسیونالیسم بهویژه از طریق گروههایی که هنوز صاحب دولت نیستند برجسته میشود، تعریفی از ملت و ناسیونالیسم که تماماً در پرتو تعلق به دولت باشد، نشدنی است.
مضاف بر اینکه وفاداری تماماً «مدنی»[xiii] اغلب جداگانه ذیل عنوان «میهنپرستی»[xiv] یا «میهنپرستی قانوناساسیمدار»[xv] طبقهبندی میشود (Habermas ۱۹۹۶، برای این بحث نک: Markell ۲۰۰۰، برای فهمی گستردهتر از میهنپرستی نک: Primoratz and Pavkovic ۲۰۰۷). این تعریف، دو گزینۀ سرحدی[xvi] و یک گزینۀ بینابین را به جا میگذارد. نخستین گزینۀ سرحدی را گروهی کوچک اما متمایز از نظریهپردازان -شامل [ارنست] رنان[xvii] ۱۸۸۲ و [ماکس] وبر[xviii] ۱۹۷۰- پیشنهاد کردهاند (برای دفاعی متأخر [از این گزینۀ تعریفی] نک: Brubaker ۲۰۰۴ و برای مقایسه با دین، نک: Brubaker ۲۰۱۳). مطابق با تعریف تماماً اختیارگرایانۀ این گروه از نظریهپردازان، ملت یعنی هر گروهی از مردم که مشتاق دستیابی به یک سازمان مشترک سیاسی شبیه به دولت هستند. اگر چنین گروهی از مردم در شکلدهی دولت موفق شوند، طبیعتاً وفاداری اعضای این گروه، «مدنی» -برخلاف [وفاداری] «قومی»[xix]- خواهد شد. در دیگر سوی سرحدی -که تعریفی معمولتر است- ادعاهای ناسیونالیستها بر روی اجتماع غیراختیاری تبار[xx] و زبان و سنت[xxi] و فرهنگ متمرکز است: قومملت کلاسیک، اجتماعی از تبار و فرهنگ است که بهوضوح شامل یک زبان و رسوم میشود. این تمایز با خطکشی مکتب قدیمیتر علوم سیاسی و اجتماعی مابین ناسیونالیسم «مدنی» و ناسیونالیسم «قومی» مرتبط (و نه معادل) است، درحالیکه ادعا شده اولی مربوط به اروپای غربی و دومی بیشتر مربوط به اروپای مرکزی و شرقی است، هر دو از آلمان نشئت میگیرند (یک طرفدار بسیار مهم این تمایز هانس کوْن[xxii] ۱۹۶۵ است).
بحثهای فلسفی متمرکز بر ناسیونالیسم معمولاً فقط متوجه گونههای قومی-فرهنگی آن است. برای ناسیونالیستهای قومفرهنگگرا این پسزمینۀ شخص است که عضویت او در اجتماع را تعیین میکند. نمیتوان شخص را بهمثابه عضوی از اجتماع برگزید، در عوض عضویت، به واقع شدن تصادفی تبار و اجتماعی شدن اولیه بستگی دارد؛ هرچند که اشتراک در تبار برای بیشتر گروههای مورد نظر به امری اسطورهای تبدیل شده است، زیرا گروههای قومی از هزارهها پیش تاکنون در حال آمیختن با یکدیگر هستند.
ازاینرو، آگاهان هوادار ناسیونالیسم با چشمپوشی از بخش «قومیتی»، معمولاً فقط بر عضویت فرهنگی تأکید میکنند و از «ملیت»[xxiii] سخن میگویند (Miller ۱۹۹۲, ۲۰۰۰; Tamir ۱۹۹۳, ۲۰۱۳; Gans ۲۰۰۳). اقتراح میشل سیمور[xxiv] دال بر «تعریف اجتماعی-فرهنگی»، بُعدی سیاسی را به بُعد تماماً فرهنگی میافزاید: ملت احتمالاً -و نه ضرورتاً- جمعی فرهنگی است که ضمن بهرهمندی از پیوندهای مدنی بهوسیلۀ یک تبار مشترک[xxv] متحد شده است (Seymour ۲۰۰۰). این گونهای تعریف [از ملت] است که امروزه بیشتر طرفهای درگیر بحث، آن را میپذیرند. چنانکه آمد، ملت مقولهای نسبتاً ترکیبی -از هر دو وصف قومی-فرهنگی و مدنی- است، اما همچنان به وصف تماماً قومی-فرهنگی نزدیکتر از وصف تماماً مدنی است.
تا پایان جنگ جهانی دوم، پیوند دادن دیدگاههای ناسیونالیستی به تمثیلهای ارگانیک از جامعه معمول بود. آیزایا برلین[xxvi] همین اواخر یعنی در آغاز دهۀ ۷۰ [از قرن بیستم] پیشنهاد کرد که ناسیونالیسم تقریباً بهمثابه پدیدهای متشکل از این باور راسخ تعریف شود که مردم به جمع انسانی مخصوصی متعلقند و «شخصیتهای افرادی که این جمع را تشکیل میدهند بهوسیلۀ جمع شکل گرفته است و نمیتوان این شخصیتها را جدا از جمع فهمید...» (نخستین بار منتشرشده در ۱۹۷۲، بازنشر در: Berlin, ۱۹۷۹: ۳۴۱). بیشتر مدافعان معاصر ناسیونالیسم -بهویژه فیلسوفان- چنین ادبیاتی را رد میکنند. تمثیل ارگانیک و سخن گفتن دربارۀ شخصیت، جای خود را به یک اَبَرتمثیل داده است: هویت ملی.
بگذارید حالا به موضوع تبار و «اصالت» گروههای قومی-فرهنگی یا قومی-ملی برگردیم. ما در علوم اجتماعی و سیاسی معمولاً دو نوع دیدگاه را از هم متمایز میکنیم؛ دیدگاه نخست را میتوان دیدگاههای «ازلیگرا»[xxvii] خواند. مطابق این دیدگاهها ملتهای قومی-فرهنگی که بالفعل وجود دارند، از «دوران ماقبل تاریخ» وجود داشتهاند (نسخۀ غلوآمیز و تا حدی کاریکاتورگونه متناسب با خطاب ناسیونالیستی قرن نوزدهم)، یا اینکه دستکم این ملتها زمانی طولانی پیش از دوران مدرن وجود داشتهاند (Hastings ۱۹۹۷، برای دیدن بحث دربارۀ دیدگاه وی نک: Nations and Nationalism, Volume ۹, ۲۰۰۳). آنتونی اسمیت/اسمیث[xxviii] -ذیل عنوان «قومنمادگرایی»[xxix]- از یک نسخۀ بسیار همهفهم و معتدل از این دیدگاه دفاع میکند (۲۰۰۸، ۲۰۰۱، ۱۹۹۸ و کتاب او ۲۰۰۹ و مقالهاش ۲۰۱۱). دیدگاههای دوم، مدرنیستی هستند و تبار ملتها را در دورانهای مدرن جا میدهند.
نیز میتوان این دیدگاهها را مطابق با پاسخی که به یک پرسش الحاقی میدهند طبقهبندی کرد: ملت قومی-فرهنگی چه مقدار واقعی است؟ دیدگاه مدرنیستی واقعگرا میگوید که ملتها واقعی اما بیچونوچرا مخلوقاتی مدرن هستند که در ایجاد سرمایهداری مؤثرند (Gellner ۱۹۸۳, Hobsbawn ۱۹۹۰, Breuilly ۲۰۰۱,۲۰۱۱). دیدگاه واقعگرا با ضدواقعگرایی[xxx] افراطیتر در تضاد است. مطابق با یکی از این دیدگاههای ضدواقعگرا، ملتها «متصور»[xxxi] محض هستند جز اینکه به عللی نامعلوم، همچنان موجودیتهای قدرتمندی هستند؛ مراد این است که باور به ملتها بر باورمندان چیرگی دارد (Anderson ۱۹۶۵). دیدگاه شدیداً ضدواقعگرا مدعی است که ملتها «سازههایی»[xxxii] محض هستند (برای وصفی اجمالی و آگاهی و جدیدترین اثر نک: Walker ۲۰۰۱، Malesevic ۲۰۱۱).
فیلسوفان مهم معاصر مدعی شدهاند که ادعاهای ناسیونالیستی هنجاری-ارزشی با سرشت «متصور» از یک ملت سازگارند (برای مثال نک: MacCormick ۱۹۸۲; Miller ۱۹۹۲, ۲۰۰۰; Tamir ۱۹۹۳, Gans ۲۰۰۳, Moore ۲۰۰۹, ۲۰۱۰, Dagger ۲۰۰۹ و برای بحثی جذاب در این باره نک: Frost ۲۰۰۶)؛ آنها اشاره میکنند که تصورات مشترک میتوانند مردم را به یکدیگر پیوند دهند و این برهمکنش بالفعلِ[xxxiii] برآمده از حس خوشایند همبستگی، میتواند موجب تعهدات اخلاقی مهم شود.
نهایتاً در پاسخ به این پرسش که «عضویت در یک ملت اختیاری است یا غیراختیاری»، ملت معمولاً بهمثابه اجتماعی اساساً غیراختیاری دیده میشود که شخص به علت تولد یا سرشت اولیه به آن تعلق دارد و این تعلق تا حدی است که تأیید آگاهانۀ مضاف بر عنصر غیراختیاری آن را ارتقا داده و کاملتر میکند. آویشای مارگالیت[xxxiv] و یوسف رَز[xxxv] آنگاه که دربارۀ تعلق به ملت مینویسند، دیدگاهی مشترک را بیان میکنند: «معمولاً سنجههای غیراختیاری، صلاحیت عضویت [در ملت] را تعیین میکنند. فرد نمیتواند تعلق خود را برگزیند. فرد به ملت خاصی تعلق دارد ازآنرو که متعلق به آن ملت است» (Margalit and Raz, ۱۹۹۰, ۴۴۷). پس پیامد تعلق به ملت تا حد زیادی غیراختیاری است. البته استثنائاتی علیه این دیدگاه پایهای غیراختیارانگارانه در کار است، مثل ناسیونالیستهای نظریای[xxxvi] که تغییرات اختیاری ملیت را میپذیرند (نیز به تعریف مشهور ارنست رنان در ۱۸۸۲ از ملت بنگرید که آن را متشکل از «همهپرسی هرروزه» میداند).
۲) انواع ناسیونالیسم
۲/۱) مفاهیم ناسیونالیسم: مضیَّق و موسَّع
ما در آغاز این مدخل اشاره کردیم که ناسیونالیسم بر دو رویکرد متمرکز است:
یکم) رویکردی که اعضای یک ملت آنگاه که دغدغهمند هویتشان -بهمثابه اعضای آن ملت- هستند، دارند.
دوم) اعمالی که اعضای یک ملت بهمنظور دست یافتن به شکلی از حاکمیت سیاسی یا حفظ آن اجرا میکنند.
نکتۀ سیاسی محوری این است: اعمالی که ناسیونالیستها به آنها توصیۀ جدی میکنند. ازاینرو، ما به آغاز برمیگردیم و با حاکمیت و سرزمین -دو کانون معمول تلاش ناسیونالیستی برای استقلال- آغاز میکنیم؛ این دو، موضوع مهمی را برمیانگیزند:
الف) آیا حاکمیت سیاسی در/بر یک سرزمین نیازمند دولت مستقل است یا نهادی ضعیفتر از دولت مستقل؟ پاسخ کلاسیک این است که دولت مورد نیاز است. یک پاسخ بیشتر لیبرال این است که شکلی از استقلال سیاسی کفایت میکند. هرگاه این موضوع مورد بحث قرار گرفت ما میتوانیم به موضوع هنجاری مرتبط بپردازیم:
ب) چه اعمالی برای دسترسی به حاکمیت و تداوم آن اخلاقاً مجازند؟[xxxvii]
پ) تحت چه شرایطی عملکردهای اینچنینی اخلاقاً مجازند؟
نخست به پاسخ ناسیونالیسم کلاسیک به پرسش الف توجه کنید. حاکمیت سیاسی نیازمند دولتی است که قومملت «قانوناً صاحب آن باشند» (Oldenquist ۱۹۹۷). ناسیونالیسم گاهی برای پشتیبانی از دعاوی گسترش [مرزهای] یک دولت (حتی به قیمت جنگ) و برای سیاستهای انزواطلبانه[xxxviii] به کار میرود. ناسیونالیسم کلاسیک برنامۀ سیاسیای است که خلق و تداوم یک دولت کاملاً مستقل به دست گروه قومی-ملی مفروض (مردم یا ملت) را بهمثابه مهمترین تکلیف هریک از اعضای این گروه میداند.
در کنار ناسیونالیسم کلاسیک (و همزادهای رادیکالتر آن)، دیدگاههای معتدلانۀ گوناگون نیز بهمثابه ناسیونالیسم طبقهبندی میشوند. در حقیقت، بحثهای فلسفی به سمت این اشکال معتدل یا فرامعتدل از ناسیونالیسم رو کرده است و بیشتر فیلسوفانی که خود را ناسیونالیست میخوانند، برنامههای ناسیونالیستی بسیار معتدل را پیشنهاد میدهند. اجازه دهید اینها را وصف کنم:
ناسیونالیسم در معنایی گسترده، هر ترکیب پیچیدهای از رویکردها و مدعیات و دستورالعملهاست که یک ارزش اساساً سیاسی و اخلاقی و فرهنگی را به ملت و ملیت منسوب میکند و تکالیفی را از این ارزشهای منسوب استنتاج میکند.
انواع ناسیونالیسم در این معنای گستردهتر تا حدی میتوانند در مفهومسازیهای خود از ملت (که معمولاً به شکل ضمنی در گفتمانهایشان رها میشود) و در زمینۀ درجۀ ارزشی ملت و گسترۀ وظایف تجویزی، متفاوت از هم باشند (اصطلاح ناسیونالیسم نیز میتواند بر سایر مواردی منطبق شود که ناسیونالیسم کلاسیک آن موارد را پوشش نمیدهد، مثلاً اَشکال سیاسی فرضی پیشادولت[xxxix] که یک هویت قومی ممکن است آنها را کسب کنند). ناسیونالیسم معتدل کمتوقعتر از ناسیونالیسم کلاسیک است و گاه ذیل عنوان «میهنپرستی» قرار میگیرد (نیز یک کارکرد [اصطلاحی] متفاوت -برخلاف ناسیونالیسم که بر اجتماعات قومی-فرهنگی متمرکز شده است- «میهنپرستی» را مخصوص ارزش گذاردن به اجتماع مدنی و وفاداری به دولت میداند).
مدعیات ناسیونالیستی، ملت را بهمثابه مرکز کنش سیاسی نمایش میدهند که باید به دو پرسش کلی بسیار مهم پاسخ دهد؛ اول اینکه آیا نوعی گروه اجتماعی بزرگ (کوچکتر از مجموع کل انسانها) هست که واجد اهمیت اخلاقی ویژه باشد؟ پاسخ ناسیونالیستی این است که فقط یک گروه وجود دارد که چنین است، یعنی ملت. آنگاه که قرار است تصمیمی نهایی گرفته شود، اولویت با ملت است (تعریف نسبتاً معیار از ناسیونالیسم که برلین و اسمیث/اسمیت پیشنهاد دادهاند، تلویحاً این پاسخ را القا میکند). پرسش دوم اینکه مبانی تکالیف شخص نسبت به گروه مرکزی پایبند به اخلاق چیست؟ این مبانی مبتنی بر عضویت اختیاری در ملتند یا عضویت غیراختیاری؟ متفکر ناسیونالیست معاصر که به روال مرسوم میاندیشد، با وجود اعتراف به اینکه پشتیبانی اختیاری از هویت ملی فرد دستاورد اخلاقی مهمی است، عضویت غیراختیاری را برمیگزیند. بیشتر فیلسوفان هوادار ناسیونالیسم، اجتماعگرا[xl] هستند و ملت را بهمثابه اجتماع مرجح برمیگزینند. هرچند بعضی نویسندگان که خود را لیبرالناسیونالیست وصف میکنند -که به طرز بارزی شامل ویل کیملیکا[xli] (۲۰۰۱, ۲۰۰۳, ۲۰۰۷) میشود- شالودۀ اجتماعگرا را رد میکنند.
۲/۲) مدعیات اخلاقی: مرکزیت ملت
ما ابتدا دقیقاً کانون برنامۀ ناسیونالیستی را تشریح خواهیم کرد، یعنی طرحی کلی از مدعیات ارزشی و هنجاری معمول ناسیونالیستی را ارائه و طبقهبندی میکنیم. برای شروع اجازه دهید به مدعیات مربوط به پیشبرد دولت و فرهنگ ملی برگردیم. فرد ناسیونالیست این مدعیات را بهمثابه هنجارهای رفتاری پیش میکشد. انواع فلسفی مهمتر از ناسیونالیسم به سه جنبۀ چنین مدعیات هنجاریای توجه میکنند:
الف) سرشت هنجاری و قدرت ادعا: این ادعا فقط یک حق (حق داشتن و استمرار شکلی از حکومت خودمختار، ترجیحاً و معمولاً یک دولت، یا داشتن زیست فرهنگی متمرکز بر یک فرهنگ قومی-ملی معروف) را پیش میبرد یا فقط یک تکلیف اخلاقی را پیش میبرد و یا یک تکلیف اخلاقی و قانونی و سیاسی را پیش میبرد؟ قویترین ادعا مربوط به نمونۀ معمول ناسیونالیسم کلاسیک است: هنجارهای معمول ناسیونالیسم کلاسیک هم اخلاقی هستند و هم در صورت وجود دولتملت، برای تمام بخشهای مدنظر -دربرگیرندۀ اعضای تکینۀ قومملت- قانوناً تکالیفی قابلاجرا هستند.
ب) قدرت ادعای ناسیونالیستی مربوط به منافع و حقوق خارجی: برای ارائۀ مثالی واقعی، آیا استفاده از زبان داخلی آنقدر مهم هست که حتی کنفرانسهای بینالمللی -به بهای از دست دادن شرکتکنندگان مهم خارجی- باید به آن زبان برگزار شوند؟ تنوع در قدرت نسبی مدعیات ناسیونالیستی در زنجیرهای نزولی میان دو سرحد قرار دارد: در یک سرحدِ نسبتاً ناخوشایند، مدعیات ملتمحور بر هر ادعای دیگری -شامل حقوق بشر- اولویت دارند، با حرکت از این سرحد بهسوی مرکز زنجیره، به ناسیونالیسم کلاسیک میرسیم که مدعیات ملتمحور را بر منافع شخصی و بسیاری از نیازها -و نه لزوماً حقوق کلی بشر- برتری میدهد (برای مثال نک: McIntyre ۱۹۹۴, Oldenquist ۱۹۹۷). در سرحد مقابل که متساهلانه و انساندوستانه و لیبرال است، مدعیات کانونی ناسیونالیستی صرفاً در جایگاه «مقبول در نگاه اول»[xlii] قرار دارند (نک: Tamir ۱۹۹۳, Gans ۲۰۰۳ و تازهترین کتاب میلر[xliii] در سال ۲۰۱۳ که در پی مصالحهای میان این دیدگاههاست).
پ) مدعیات ناسیونالیستی برای کدام گروهها عموماً صادقند؟ گسترۀ این گروهها کدام است؟ یک رهیافت این است که این مدعیات برای هر قومملت صادق هستند و بنابراین مدعیاتی جهانشمول هستند، مثل این ادعا: «هر قومملتی باید دولت خود را داشته باشد.» به بیان رسمیتر، ناسیونالیسم جهانگستر[xliv] برنامۀ سیاسیای است که مدعی است هر قومملتی باید دولتی داشته باشد که قانوناً صاحب آن باشد و این دولت منافعش را به پیش برد. شق دیگر، ادعای خاصنگر است مانند این ادعا: «فلان گروه باید دولت داشته باشند» که این ادعا متضمن چیزی دربارۀ سایر گروهها نیست: ناسیونالیسم خاصنگر[xlv] برنامۀ سیاسیای است که مدعی است قومملت خاصی باید دولت خود را داشته باشد درحالیکه این ادعا را شامل تمام قومملتها نمیداند.
پراشکالترین و قطعاً نمونۀ شووینیستی[xlvi] از خاصنگری،[xlvii] «ناسیونالیسم نفرتانگیز»[xlviii] خوانده شده است، چراکه این شکل از ناسیونالیسم صریحاً امتیاز داشتن دولت برای بعضی مردم را انکار میکند. جدیترین ناسیونالیستهای نظری معمولاً فقط از گونۀ ناسیونالیسم جهانگستر دفاع میکنند، درحالیکه ناسیونالیست عوام[xlix] اغلب از گونۀ خودخواهانۀ نامعین دفاع میکند («بعضی ملتها باید دولت داشته باشند و پیش از همه، ملت من!»). ناسیونالیسم کلاسیک شامل هر دو نوع -ناسیونالیسم خاصنگر و ناسیونالیسم جهانگستر- است.
ادامه دارد ...
ارجاعات:
[i]. Nenad Miscevic (استادتمام دپارتمان فلسفۀ دانشگاه ماریبور اسلوونی و نویسندۀ کتابهای: Nationalism and Beyond: Introducing Moral Debate about Values, Nationalism and Ethnic Conflict: Philosophical Perspectives ـ م.)
[ii]. sovereignty
[iii]. Iroquois
[iv]. nation
[v]. political sovereignty
[vi]. گفتنی است به دلیل ذوالمعانی بودن این واژه و نیز خود اصطلاح ناسیونالیسم، ارائۀ یک تعریف دقیق و بیچونوچرا از این واژگان ناممکن است و اساساً هدف از نگارش دهها مقاله و کتاب در این حوزه، پرتوافکنی بر گسترهای از این معانی و فحواهای گوناگون آنهاست. اندرو وینسنت (Andrew Vincent) استاد نظریۀ سیاسی دانشگاه شفیلد مینویسد: «کلمۀ nation بهعنوان اسم از لحاظ دستور زبان، در زبانهای انگلیسی و فرانسوی تقریباً در قرن چهاردهم پدیدار شد، بااینحال، همانگونه که بیشتر مفسران گفتهاند، این واژه در آغاز معانی سیاسی بلافصل نداشت... چنانکه بسیاری از مفسران گفتهاند یافتن معنای گسترده و فراگیر که بهروشنی همۀ داعیههای گوناگون ناسیونالیسم را دربر گیرد امری دشوار است... واژۀ ملت معمولاً دلالت بر گروهی از مردم با اجداد، تاریخ، فرهنگ و زبان مشترک دارد که وفاداری و عاطفۀ ویژهای را برمیانگیزد. این واژه را برای تعریف قومیت نیز میتوان به کار برد» (وینسنت، ایدئولوژیهای مدرن سیاسی، صص ۳۳۱،۳۳۲، ترجمه مرتضی ثاقبفر، نشر ققنوس). مترجم
[vii]. ethnicity
[viii]. involuntary
[ix]. full statehood
[x]. Territorial sovereignty
[توضیح مترجم: این اصطلاح متضمن تجلی داخلیِ اصول حاکمیت است؛ یعنی اصل حقوقی صلاحیت دولت نسبت به اعمال قدرت درون مرزهای خود که نشانۀ استقلال است. (نک: Parry & Grant, Encyclopaedic Dictionary of International Law, pp. ۵۹۸,۵۹۹, Oxford University Press,۲۰۰۹)]
[xi]. nationhood
[xii]. ethno-nation
[xiii]. civic
[xiv]. patriotism
[xv]. constitutional patriotism
[توضیح مترجم: این اصطلاح ترجمۀ اصطلاح آلمانی «Verfassungspatriotismus» است و به این ایده اشاره دارد که مردم به جای تعلق خاطر به فرهنگ ملی یا جهانوطنی، باید تعلقخاطری سیاسی نسبت به هنجارها و ارزشهای یک «قانون اساسی پلورالیستیکِ لیبرالدموکرات» را شکل دهند. یورگن هابرماس نقشی کلیدی در بسط، بافتارسنجی و اشاعۀ این ایده در کشورهای انگلیسیزبان بازی کرده است.]
[xvi]. extreme
[xvii]. Renan
[xviii]. Weber
[xix]. ethnic
[xx]. origin
[xxi]. اگر یکی از جنبههای پررنگ سنت را دین بدانیم، بدینترتیب مفهوم ملت میتواند حول دین مشترک هم شکل بگیرد. شاید بهترین مثال برای این تعریف، ملت یهودی (Jewish nation) باشد که کراراً در ادبیات متفکران یهودی و غیریهودی به کار رفته است؛ برای مثال، لئو اشتراوس فیلسوف سیاسی و تاریخنگار اندیشه -در مقالۀ «چرا ما یهودی میمانیم» - مینویسد: «ما یهودیان مانند هر ملت دیگری یک ملت هستیم، دقیقاً مانند هر ملت دیگر. ما واجد این حقیم که تعیین سرنوشت خود را طلب کنیم. این حقِ تعیین سرنوشت لزوماً به طلب یک دولت یهودی منجر میشود.» (Strauss, Jewish philosophy and the crisis of modernity, p.۳۱۸, ۱۹۹۷State university of New York) گفتنی است از آنجا که در زبان انگلیسی معادل دقیقی برای واژۀ «اُمت» وجود ندارد و با توجه به اینکه امت معمولاً اشاره به پیوند دینی دارد، میتوان از برگردان «امت یهودی» نیز برای مفهوم «Jewish nation» مدنظر اشتراوس و سایرین استفاده کرد؛ مفهومی که بنیان و آمال صهیونیسم سیاسی و دولت برآمده از آن را تشکیل میدهد. مترجم
[xxii]. Hans Kohn
[xxiii]. nationality
[xxiv]. Michel Seymour
[xxv]. common descent
[xxvi]. Isaiah Berlin
[xxvii]. primordialist
[xxviii]. Anthony Smith
[xxix]. ethnosymbolism
[xxx]. antirealism
[xxxi]. imagined
[xxxii]. constructions
[xxxiii]. actual interaction
[xxxiv]. Avishai Margalit
[xxxv]. Joseph Raz
[xxxvi]. چنانکه خود نویسنده گفته است، مراد وی از «ناسیونالیسم نظری» (theoretical nationalism) دیدگاههای مفصل و پیچیدۀ ناسیونالیستی است که آن را از انواع ملموستر و عملیتر ناسیونالیسم جدا میکند. مترجم
[xxxvii]. احتمالاً فیلسوفانی مانند کارل پوپر که ناسیونالیسم را مترادف «ایدئولوژی دولت تکملیتی» میدانند (نک: پوپر، مقالۀ تصادم فرهنگها) اساساً اینقبیل پرسشها را بلاموضوع خواهند دانست. پوپر صریحاً میگوید: «دین یا سرزمین یا مرام سیاسی را میتوان کمابیش بهوضوح معین کرد، اما هیچکس تاکنون نتوانسته توضیح دهد که مرادش از ملت چیست بهنحویکه امکان داشته باشد از این توضیح بهعنوان مبنایی در سیاست عملی استفاده کرد... هیچکدام از نظریاتی که اصحاب آن میگویند وحدت ملت از تبار مشترک یا زبان مشترک مایه میگیرد پذیرفتنی نیست و عملاً مصداق ندارد. اصل دولت تکملیتی نه تنها قابل اعمال نیست بلکه مفهوم آن از اصل هرگز روشن نبوده است؛ اسطوره است و بس» (کارل پوپر، جامعۀ باز و دشمنان آن، ص ۷۲۰، ترجمه عزتاللّه فولادوند). شاید همین توضیحات، علت ستیز دائمی پوپر با پروژۀ صهیونیسم را روشن کند. مترجم
[xxxviii]. isolationist policies
[xxxix]. pre-state
[xl]. communitarian
[xli]. Will Kymlicka
[xlii]. prima facie
[xliii]. Miller
[xliv]. Universalizing nationalism
[xlv]. Particularistic nationalism
[xlvi]. chauvinistic
[xlvii]. particularism
[xlviii]. invidious nationalism
[xlix]. nationalist-in-the-street