شناسهٔ خبر: 54277 - سرویس اندیشه

نقطه ای که داریوش شایگان در تاریخ اندیشه ایران معاصر اهمیت پیدا می کند کجا است؟

متفکر ایرانی، روشنفکر جهانی

شایگان داریوش شایگان حریص‌ترین روشنفکر ایرانی در کشف فلسفی و فراگیری علوم انسانی به شمار می‌رود. او در زندگی خود از هر سمت‌وسویی که رفته، با دست پر بازگشته است. از این لحاظ او را بیش از آنکه فیلسوف و یا روشنفکر نام نهاد، می‌توان یک متفکر آزاد نامید که هم از خرمن دانش هانری کربن توشه برمی‌گرفت و هم دل در گرو برانگیزش‌های احمد فردید داشت.

فرهنگ امروز/ حامد زارع:

اگر داریوش شایگان زنده بود و مطالبی که پس از فقدانش نوشته شده بود را می خواند، بدون تردید مطلبی را می پسندید که تمثیلی نوشته شده باشد و در آن پاره های زندگی و وقایع فکری اش با زبانی مثالی به تصویر کشیده شده باشد. کما اینکه کما چند هفته ای او نیز مستعد تصویرسازی های نمادگرایانه از پلان های پایانی زندگی پرفراز و نشیب او بود. فراز و نشیبی که شایگان از آن نمی گریخت و هراسی نداشت که تا دیگران او را متفکری ببینند که در هر بیست سال دچار یک گشت اساسی در فکر خود می شود. از شایگان منتقد غرب در دهه ۵۰ گرفته تا شایگان منتقد انقلاب مذهبی در دهه ۷۰ مسیری شلوغ و خطیر پیش روی جامعه ایرانی بوده است که شایگان به مثابه یک نظریه پرداز، کناره نجسته و خود را به امواج سهمگین تحولات فکری و معرفتی سپرده است. کاری که حاصل آن سه کتاب بحث برانگیز آسیا در برابر غرب، انقلاب دینی چیست؟ و افسون زدگی جدید است. کتاب هایی که اگر چه جایگاه پراهمیتی در تاریخ اندیشه معاصر ایران ندارند، اما به مثابه یک دماسنج اجتماعی قابل تحلیل هستند. به عبارت دیگر شایگان این هوش و قریحه را داشت که رویکرد حاکم بر وجدان عمومی جامعه ایرانی را در قالب پارگراف ها و نکاتی کلیدی و از آن مهمتر کلمات و عباراتی دقیق بیان کند. شاید به همین دلیل باید گفت داریوش شایگان متفکری خوش وقت و خوش اقبال است که توانست هم فیلسوفانه زندگی کند و هم زیست فاخر و مرفهی داشته باشد. او این فرصت استثنائی را از دست نداد که در عین حالی که دلبستگی قابل مشاهده ای به سرزمین مادری اش داشت، کوشش های فکری خود در اروپا را جدی بگیرد و کتاب هایش در مغرب زمین مورد تامل قرار بگیرد.

از سوی دیگر داریوش شایگان حریص‌ترین روشنفکر ایرانی در کشف فلسفی و فراگیری علوم انسانی به شمار می‌رود. او در زندگی خود از هر سمت‌وسویی که رفته، با دست پر بازگشته است. از این لحاظ او را بیش از آنکه فیلسوف و یا روشنفکر نام نهاد، می‌توان یک متفکر آزاد نامید که هم از خرمن دانش هانری کربن توشه برمی‌گرفت و هم دل در گرو برانگیزش‌های احمد فردید داشت. داریوش شایگان را می توان با احتساب اوضاع و احوال فکری که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی داشت در دسته سنت گرایان و یا به عبارت دقیق تر بومی گرایان جای داد. دسته ای به سردستگی آل احمد و حضور چهره های مشهوری نظیر احسان نراقی و علی شریعتی. تجددستیزی را می توان نقطه مشترک چهار اندیشمند پیش گفته نامید که در حالت عادی کمتر ترابطی با یکدیگر می توانستند داشته باشند. البته داریوش شایگان به مثابه‌ی روشنفکری که در هماورد علیه غرب مشارکت داشت، از دانشی گسترده و خلاقیتی غیرقابل مقایسه با دیگر روشنفکران غرب‌ستیز برخوردار بود. او علیرغم اینکه دانش و خلاقیت خویش را پیش از به ثمر نشستن انقلاب ۱۳۵۷ در مسیر تحکیم تجددستیزی به کار گرفت، پس از پیروزی انقلاب نه تنها در آراء خود تجدیدنظر کرد، بلکه آل‌احمد و شریعتی را نیز مورد انتقاد قرار داد. با این حال شایگان به همراه شریعتی و آل احمد و نراقی در تمام طول پادشاهی محمدرضا پهلوی در کار نقد تجدد و ساختن چهره ای درخشان از میراث و سنت ایرانی و اسلامی بودند. سازشی که در تفسیر جواد طباطبایی به قیمت ستیز با تجدد امکان می یافت. حال پرسش این است چرا این روشنفکران بنیان‌گذار تجددستیزی می‌شوند؟ در دهه‌های چهل و پنجاه چه اتفاقاتی در کشور حال رخ دادن بود و چرا روشنفکران ایرانی در برابر آن اتفاقات موضع منفی و سلبی می‌گیرند؟ «ایران در سال‌های دهه‌های چهل و پنجاه داشت جهش می‌کرد. ما از آسیای جنوب‌شرقی آن موقع جلوتر بودیم، ولی بعد آن‌ها پیش افتادند و موفق‌تر شدند. علت عدم موفقیت ما به نظر من این است که ما شتاب تغییرات را تحمل نکردیم. حالا چرا؟ نمی‌دانم... ما روشنفکران آن دوره هم پرت بودیم و تحلیل درستی از جایگاه خود در جامعه و جامعه‌ی خود در جهان نداشتیم.. می‌توانم این را به عنوان یک اعتراف بگویم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم... باید اعتراف کنم شرمنده‌ام که نسل ما گند زد!» این پاسخ حاوی یکی مصرح‌ترین اعترافات از سوی شایگان است که با بازاندیشی رفتار فکری خود به این نتیجه رسیده است. البته برای فهم بهتر رفتار روشنفکران باید به زمینه‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دوره‌ی زیست آنان نیز توجه کرد. اکثر روشنفکران در این سال‌ها یا عضو حزب توده بودند، یا علائق حزبی داشتند و یا از اعضاء حزب حمایت می‌کردند و با آنها مراوده فکری داشتند. با توجه به ارتباط تنگاتنگ حزب توده با اتحاد جماهیر شوروری و نیز وابستگی روحی و فکری روشنفکران به این حزب می‌توان گفت که الگوی روشنفکری در همه سال‌های پس از شهریور ۱۳۲۰، معطوف به چپ‌گرایی بود. چپ‌گرایی که امروز در زبان و بیان شایگان به چپ‌زدگی تعبیر می‌شود، خود علت بروز مصائب دیگری در تاریخ معاصر ایران شده است. داریوش شایگان ضمن اشاره به عوارضی که مارکسیسم برای نسل او داشت می‌گوید: «یکی دیگر از آسیب‌های جامعه‌ی ما در آن هنگام چپ‌زدگی شدید بود که با اتفاقات بیست‌وهشتم مرداد هم تشدید شد، و قهرمان‌گرایی بیش از پیش در جامعه فراگیر شد. ما باید گام نهادن در مسیر صنعت و پیشرفت را از مونتاژ آغاز می‌کردیم. جالب بود که روشنفکران آن دوره از این مونتاژ به بورژوازی کمپرادور یاد می‌کردند. بسیاری از روشنفکران اروپایی نیز چپ‌زده بودند، منتها در آن‌جا تعادل برقرار بود. ریمون آرونی بود در مقابل سارتر؛ ولی این‌جا ریمون آرونی نبود، کسی جلوی چپ‌ها نبود. ما با اسطوره‌ها زندگی می‌کنیم و این بسیار بد است و یکی از نتایج چپ‌زدگی است.»

اما مرگ داریوش شایگان از چند وجه خسران بزرگی است. وجه نخست ناظر به فقدان آخرین حلقه های حکمی و معرفتی تکوین گرفته در فضای غیر سیاسی و غیرایدئولوژیک است که اگر چه با حضور سید حسین نصر همچنان زنده است، اما زایندگی سابق را ندارد. مرگ شایگان و پیش از آن مرگ جلال آشتیانی، علامه طباطبایی و هانری کربن این نگاه کمیاب را کمرنگ تر از هر زمان دیگری کرده است. وجه دوم نیز ناظر بر از دست رفتن روشنفکری خلاق و پویا است که نگاه به بیرونش در گرو نادیده گرفتن درونش نبود. شایگان را می توان با احتیاط یگانه روشنفکری دانست که به همان اندازه که نزد اهل دانش و ادب فرانسه مشهور است در ایران نیز نامدار است. در این وضعیت او حد واسط متفکرانی قرار می گیرد که اگر چه از توان تاثیرگذاری و دانش حداکثری برخوردار هستند که در ایران و جهان به یک اندازه نامدار شوند، اما عطای یکی را به لقای دیگری بخشیده اند. از این بابت می توان به موقعیت نصر در غرب و جواد طباطبایی در ایران اشاره کرد که به دست آمدن هر کدام از این موقعیت ها، همزمان با از دست رفتن موقعیت دیگری امکانپذیر شده است. داریوش شایگان از قوه خلاقه ای برخوردار بود که توان ایستادن در حدواسط این دو جهان را داشت. او به راستی مصداق صدیق متفکر ایرانی و رشنفکر جهانی بود. روحش شاد

سازندگی