فرهنگ امروز/ علینجات غلامی:
اینکه بنده همه جا خود را شاگرد دهخدا مینامم بدین معنا نیست که ایشان را مقدس و پرسشناپذیر بدانم. چیزی که در کار ایشان باعث اقرارم به شاگردی وی بوده آن رویکرد پدیدارشناختی ایشان در بازگشت به خود چیزها و بررسی متون با چشم خودشان بوده است که توانسته است از باورهای عادتواره بگریزد. طبعاً اگر نتیجه کار خود او هم باوری عادتواره شود و این بار توضیحات دهخدا حجتالمتکلمین شود ما با خود دهخدا به عصر پیشادهخدا برخواهیم گشت و به همان نقلمحوریهایی درخواهیم غلطید که بلای جان تحقیق در این سرزمین بوده است. و از اصل گشودگی چونان اصلالاصول تحقیق عدول خواهیم کرد.
اخیراً مصاحبتی دست داد و در معیت اساتیدی بسیار ارزشمند بودم که از ایشان بسیار آموختم. خاصه در میان آن جمع استادی بود که اشرافش به ادبیات فارسی حیرتانگیز بود، در عین وسعت بیملال. در میان گفتگوها عرضی کردم که سریعاً شهید شد و ایشان ما را متهم به جهالت کرد و گفت دهخدا نفهمید اما شما فلان فلانشده فهمیدی! البته طنزپردازی ایشان مشخص میکرد که مرادشان دشنام نبود. با این حال، چون نگذاشت ادله را بیاورم اکنون ناگزیر باید ادله را قلمی کنم و توضیح بدهم که این تعصب در مقابل نگاه تازه سرچشمهاش چیست که نهایتاً به زیان پژوهش در زبان و ادبیات فارسی تمام شده است. دعوی من این بود که کلمهی "احسنت" در فارسی کلاسیک هم به معنی مدح بوده و هم هجو. یعنی هم به معنای ستایش بوده هم دشنام و از کلماتی است که معنای متضاد دارند. خب دعوی به حدی بدیع است که هر کس دیگری هم ممکن است واکنشی شبیه به ایشان داشته باشد. خاصه وقتی به لغتنامهی دهخدا مینگریم میبینیم چنین چیزی نگفته است. خب اصل مرجعیت میگوید چیزی که دهخدا ندانست را باده فروش از کجا شنید؟! روشن است که نوآموزان جویای نام هر دخل و تصرفی میکنند بلکم تازهای بیاورند که خب کم نیست ذکر مصیبتشان و اصل مرجعیت دست کم در مقام آموزش جدی است اما نه چندان که به هر قیمتی مانع نگاه تازه شود. به هر حال دهخدایش هم، دهخدا بود خدا که نبود که نقص وی، زلزله بر ارکان عالم ادب افکند.
اصلی در پدیدارشناسی به ما میگوید که گاهی چیزها از شدت وضوح و عادی شدن از قلم میافتند. مثل میهمانی که به خانهتان میآید و به میخی روی دیوار اشاره میکند که شما که سالهاست ساکن آن خانهاید اصلاً ملتفتاش نبودهاید. حال ما اهل فلسفه نیز که میهمان ادبیاتیم گاهی چیزهایی میبینیم که نه از مو نازکتر بلکه اصلاً نخنما نیز هستند و لیک در موشکافیهای تخصصی سرنخشان گم شده است.
در توضیح دهخدا زیر واژهی احسنت بسیار جالب است که اول از همه بیتی از شهید بلخی را میآورد که از قضا به معنی دوگانهی واژه اشاره دارد و نفس بیت حکایت از نکوهش رودکی دارد، اما دهخدا به دلیل وضوح بیش از حد بعد مثبت واژه در زمانهی معاصر، متوجه بعد منفیاش در زمانههای کهن نمیشود:
شاعران را خه و احسنت مدیح
رودکی را خه و احسنت هجی است
دهخدا در توضیح واژه مینویسد: کلمه مدح، به معنی نیکو کردی. مرحبا! آفرین! زه! خه! شاباش!
حال بیایید نظر به بیت شهید بلخی، ابیات زیر از فردوسی و سعدی را دوباره بخوانیم و به معنای واژه دقت کنیم. معنای عبارات و مفاد سخن کاملاً روشن میشود و نچسبی این واژه مادامیکه به معنای ستایش فرض شود، در آن ابیات مرتفع میگردد:
سعدی:
شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت می افروختم
پراگنده گویی حدیثم شنید
جز احسنت گفتن طریقی ندید
هم از خبث نوعی در آن درج کرد
که ناچار فریاد خیزد ز درد
که فکرش بلیغ است و رایش بلند
در این شیوهٔ زهد و طامات و پند
نه در خشت و کوپال و گرز گران
که آن شیوه ختم است بر دیگران
نداند که ما را سر جنگ نیست
وگر نه مجال سخن تنگ نیست
بیا تا در این شیوه چالش کنیم
سر خصم را سنگ، بالش کنیم
فردوسی:
چو بگذشت سال ازبرم شست و پنج
فزون کردم اندیشه درد و رنج
به تاریخ شاهان نیاز آمدم
به پیش اختر دیرساز آمدم
بزرگان و با دانش آزادگان
نبشتند یکسر همه رایگان
نشسته نظاره من از دورشان
تو گفتی بدم پیش مزدورشان
جز احسنت از ایشان نبد بهرهام
بکفت اندر احسنتشان زهرهام
سربدرههای کهن بسته شد
وزان بند روشن دلم خسته شد
مسعود سعد:
به هر گفته از پر هنر عاقلان
جوابم جز احسنت و جز خه نبود
سنایی:
غورک بیمغز را صفرا بشورید و بگفت
کی مموه باژگونه یافهگوی هرزه لا
ریش تو داند که گوز بینمک مان در مزه
کم نیابد آخر از تیز نمک سود شما
ده خدا در خشم شد با غور گفتا: همکنون
راست گردانم به یک باهو من این پشت دوتا
غورک بیشرم کان بشنید گفت: احسنت و زه
خود چنین به هم طبیب و هم عوان هم ده خدا
هزل بودست این ولیکن بر مثال جد سزید
همچنین بود آن ولی نعمت درین مدت مرا
همچنان کان پیر حلوایی همی گفتا به مرو
هست ما را هم دعا و هم عصید و هم عصا
فروغی بسطامی:
با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن
چندین هزار احسنت میبایدت کشیدن
روزی اگر در آغوش سروی کشی قباپوش
سهل است در محبت پیراهنی دریدن
سر حلقه سلامت در دام او فتادن
سرمایه ندامت از بام او پریدن
پیمانه حیاتم پر شد فغان که نتوان
پیمان ازو گرفتن، پیوند از او بریدن
امیز خسرو دهلوی:
زانکه نگه میکنم از هر کران
ایمنی ام نست زغارت گران
دزد متاع من و با من به جوش
شان به زبان آوری و من خموش
نقد مرا پیش من آرند راست
من کنم «احسنت!» کز آن شماست!
شرم ندارند و بخوانند گرم
با من ومن هیچ نگویم ز شرم
طرفه که شان دزد من از شرم پاک
حاجب کالا من و من شرم ناک
عطار:
زبان بگشاد کاحسنت ای سگ شوم
نکوکاری بکرد این بدرگ روم
چو بد کردم، بدم افتاد از خویش
کسی کو، بد کند بد آیدش پیش
حال میتوان به راحتی گفت که اگر احسنت در بالا همانطور که در بیت شهید بلخی دیدیم اینجاها به معنای هجو باشد کاملاً معنای عبارات سعدی و فرودسی و دیگران روشن میشود. برخی از بیتهایی را که دهخدا چونان نمونه در معنای احسنت به معنای مدح آورده است، احسنت در آنها به معنای هجو است. اگر این بیتها را در بستر کل شعر مربوطهیشان بگنجانید به راحتی متوجه وجه منفیشان خواهید شد. (البته طبیعتاً گاهی شاعر با هردو معنا صنعت ایهام ساخته است مانند بیت امیر خسرو دهلوی در بالا)
در نهایت نکته اینجاست که در بحث من سخن بر سر "تأویل" نیست که بگویم این برداشت من است و تفسیری است در میان تفاسیر، بلکه پیش از تأویل، بحث بر سر "ادراک" است و چیزها نخست باید ادراک شوند تا به تفسیر درآیند. پس در توضیح دهخدا از این واژه، سخن بر سر سوءدرک است نه سوءتفسیر. ادراک، مرحله نخست در تحقیق است و لذا این مقولهای ساده و قابل اغماض نیست و باید تصحیح شود. لذا این نکته بینهایت مهم است که 1) تقدم مرجعیت بر "تفاسیر تازه" میتواند کمک کند که کمتر تشتت ایجاد شود و روال آکادمیک و سنتوارهی بزرگان فعلاً حجت باشد تا کمتر تفاسیر خطشکنانهی جذاب و جوانپسند آشوب به پا سازند. چنانکه میبینیم بعضی از نسل اخیرتر از شعرا آنقدر دلبخواهی عمل کردند که اغراقآمیز نیست اگر اساتید زبان و ادبیات فارسی بگویند عمدتاً زبان و ادبیات فارسی را کم میدانند. اما 2) تقدم مرجعیت بر "ادراکِ" تازه و دوباره نگریستنها بسیار خطرناک است و میتواند روالی قرون وسطایی را ایجاد کند که به سوی تعصب و توبیخ مبتدیان کشیده شود. کلمه "مبتدی" خود دو معنی حساس دارد یکی به همان معنی "نوآموز" که میخواهد شروع کند و طبعاً نتیجهی طی این مرحله بیهمرهی خضر، تنهایی در ظلمات است و یکی به معنای پدیدارشناختی کلمه در معنای «آغازگر» و کسی که به خود چیزها از سرنو بازگشت میکند و صدق و کذب گفتههای گوناگون را معلق میکند تا ببیند خود چیزها از زبان خودشان چه میگویند. قطعاً ولو خود خضر هم در این وادی سنگلاخِ مبادی، دستوپاگیر است. در باب بازنگریستن بازآفرینانه به خاستگاههاست که نظامی میگوید:
مگوی آنچه دانای پیشینه گفت
که در دُر نشاید دو سوراخ سفت
مگر در گذرهای اندیشه گیر
که از باز گفتن بود ناگزیر
درین پیشه چون پیشوای نوی
کهن پیشگان را مکن پیروی
حال گیریم حتی دهخدا گفتهها را گفته باشد، آنچه من در مقام اول شخص مفرد و مسئول دارم به چشم خویش میبینم و به عقل خویش میسنجم و در هیچ منطقی ناسازگاری نمیکند را باید با شجاعت در ملاء عام بگویم، حقیقت آشکار را باید آشکارا گفت:
سعدیا چندان که میدانی بگوی
حق نباید گفتن الی آشکار