فرهنگ امروز/ فریدون شیرینکام: محمد مالجو، پژوهشگر اقتصاد، اکنون به تدریس، ترجمه و پژوهش مشغول است. از جمله آثاری که او ترجمه کرده میتوان به آثار آلبرت هیرشمن اشاره کرد: «خطابهی ارتجاع: انحراف، بیهودگی، مخاطره»، «خروج، اعتراض، وفاداری»، «دگردیسی مشغولیتها: نفع شخصی و کنش همگانی»، «گذر از مرزها» و «هواهای نفسانی و منافع: استدلالهای سیاسی به طرفداری از سرمایهداری پیش از اوجگیری». همچنین او ترجمهی آثاری چون «نظام بازار» اثر چارلز لیندبلوم، «دگرگونی بزرگ» اثر کارل پولانی و «مارکسیسم جامعهشناسانه: همگرایی آنتونیو گرامشی و کارل پولانی» اثر مایکل وراوی را در کارنامه خود دارد. در گفتوگویی که در پی میآید، سعی بر آن شده است تفاوتهای دو نظام اقتصادی چپ و راست در سطوح مختلف، از جمله کارکرد دولت، انگیزهی کنشگران، نوآوری و اختراع و قواعد بازار در سیستمهای اقتصادی و نظایر آن واکاوی شود. متن زیر قسمت دوم این مصاحبه است.
* مشکل در تصور شما از مدل جایگزین است. کثیری از دینباوران و مارکسیستها دچار همین مشکل هستند. گویی حقایق از پیش تعریف شده و ازلی و ابدی مشخص شدهاند. به این معنا که گویی از قبل تعیین شده که حقیقت چیست. مثلاً در رویکرد چپ، تنها راهی که به سرزمین موعود میرسید چه بود؟ حذف نظام سرمایهداری. وقتی نظام به این شکل بود، گویی بقیه باید خود را با فرماسیون تعریفشدهای که کسی نمیتوانست در آن دست ببرد، مطابقت میدادند. یعنی اگر مائو چیزی گفته بود، باید تفسیری ارائه میدادید که با تفسیر او هماهنگ بود. هر روایت و فهمی از آن، در صورت عدم رضایت مفسران حاکم، در معرض اتهام بدفهمی قرار میگرفت. ولی در نظام سرمایهداری، شما چیزی بهعنوان امر ازلی-ابدی نداشتید؛ یعنی شکل نظام بازار، مداخلهی دولت، تخصیص در امر عمومی و اجتماعی، ازلی و ابدی نیست. دائم برداشت این مفاهیم قابلیت قبضوبسط دارد. به میزانی که نیروهای اجتماعی در قدرت مؤثر باشند، میتوانستند قواعد را بهگونهی دیگری بازتعریف و اصلاح کنند. ارکان اصلی مثل رقابت، آزادی، دفاع از فردیت و استقلال قضایی قابل حذف نیست، اما فهم همین ارکان، متصلب نیست. در نظامهای مارکسیستی مجبورند مفسران فهم خود را با آن اصول ازلی و ابدی همسو نمایند و بگویند که فهم اصلی همین است. روایت شما از این تفسیر چیست؟
اگر تصلبی را در نظامهای سوسیالیستی واقعاً موجود سدهی بیستم بهدرستی تشخیص دادید، این خود محصول نظام تصمیمگیری از بالا به پایین است؛ یعنی یک نظام سلسلهمراتبی که حقیقت را معلوم میسازد و بقیه مجری حقیقت هستند. این بخشی از تاریخ چپ است. تجربهی واقعی ماست. در عین حال، ما که امروز در نوک قلهی زمان ایستادیم، در هر لحظه هنگامی که به عقب نگاه میکنیم، از قضا برای رفع همین مشکل است که نظام سوسیالیستیِ مشارکتیِ رادیکال را پیش میکشیم. افراد به صرف عضویت در جامعه و برحسب نقشهایی که دارند، باید بتوانند در جاهای مختلف ایفای نقش کنند. در نقش نیروی کار، در نقش عضو جامعه، در نقش مصرفکننده و الیآخر. در چارچوب سوسیالیسم مشارکتی رادیکال یا سوسیالیسم دموکراتیک امکان تصلبی مورد اشارهی شما بهمراتب کمتر میشود. نکتهی دومی نیز در صحبت شما مطرح شد؛ اینکه به جز حق مالکیت خصوصی، به جز فردگرایی و به جز الیآخر، یعنی جاهایی را که شما بهعنوان هستهی اصلی نظام سرمایهداری مستثنی دانستهاید. تصلبی در بین نیست. میفرمایید این مفاهیم در طول تاریخ قبضوبسط پیدا کردهاند. درست میگویید. اما چرا این قبضوبسط به وقوع میپیوندد؟
* به این دلیل که تعریف ثابت ازلی-ابدی ندارد.
تصور نمیکنم توضیح دقیقی ارائه کرده باشید. در خصوص میزان دخالت دولت در اقتصاد، در خصوص حق مالکیت خصوصی، در خصوص تکتک فقرههایی که شما هستهی اصلی دانستید، نظام سرمایهداری در طول تاریخ خود و در عرض جغرافیا حد مشخصی ندارد. قبضوبسط دارد. چرا؟ پاسخ من این است به خاطر اینکه در خود این نظام سرمایهداری، برخلاف ارادهی مهمترین بازیگر آن که بورژوازی است و برخلاف مهمترین، اما نه یگانه منطق این نظام، یعنی منطق سرمایه، مبارزات گستردهای از سوی کسانی که به شکلهای مختلف متضرر میشوند، در جریان بوده است. ما شاهد جنبشهایی مثل جنبش کارگری، جنبش حقوق مدنی، شورشهای نان، شورشهای غذا، جنبشهای زیستمحیطی و غیره بودهایم. اینها نیروهای مقاومت در برابر بورژوازی و منطق سرمایه بودهاند. اگر هستهی اصلی دچار قبضوبسط شده است، نه بهواسطهی انعطافپذیریاش، بلکه بهواسطهی قوت مقاومت در برابر اصول ازلیاش بوده است. مبارزهی نیروهای مخالف سرمایهداری درون نظام سرمایهداری خیلی در این زمینه تأثیرگذار بوده است. بنابراین آن قبضوبسط ویژگی منطق سرمایه نیست. آن قبضوبسط و تنوع محصول رویارویی سایر نیروها با منطق سرمایه بوده است.
* فرمودید اختراع به گروهی تعلق پیدا میکند که قدرت پرداخت دارند. به نظر من، تعریفی که شما از اختراع و اکتشاف کردید معطوف به شکلگیری قرن شانزده و هفده است، ولی ما وقتی وارد قرن نوزده و بیست شدیم، کثیری از تحولات در نظام پژوهشی و نظام نوآوری و تغییر در بنگاه رخ میدهد. البته این فقط در حوزهی اقتصاد نیست. در سپهرهای دیگر زندگی نیز چنین است؛ کثیری از تحولات عرصهی بهداشت، زیست ما را انسانیتر کرده و رنجهای بشر را کاسته است. صدها پروژهای که مورد تحقیق قرار میگیرند تعداد محدودی به دلیل منطق اقتصادی، معمولاً تجاری و فراگیر میشوند. آیا بنگاه یا نظام بازار به شیوهی تولید پیشهوری و سرمایهداری قرن سیزده تا هفده همچنان عمل میکند یا بهصورت سهامی عام در قرن نوزده و بیست؟ به نظر میرسد مفهوم سرمایه و شکل تولید، تحول پیدا کرده است. از طرف دیگر، منتفعشدگان از هزاران اختراع در نظم سرمایهداری بهسرعت افزایش مییابند، ولی مسئلهای که شما گفتید که دغدغهی منتفع شدن عمومی نیست، بلکه حذف رقیبان است، به نظر قابل نقد است. آنچه اینجا اهمیت دارد این است که بنگاهها بتوانند آنقدر ارزش افزوده تولید کنند که امکان تخصیص منابع برای بخش تحقیق را فراهم نمایند تا در رقابت داخلی و خارجی و بینالمللی، دائم خود را حفظ کنند. سود و زیان آنها در بورس و بازار هم قابل پیشبینی نیست. مسئلهی سرمایهگذاری و تحقیق، یک فرآیند قابل برنامهریزی نیست که از قبل بهصورت ازلی-ابدی بگویند که اگر من این سرمایهگذاری و نوآوری را ایجاد کردم، بتوانم خود را تثبیت کنم.
به نظر من، شما توصیف درستی ارائه دادید. نتایج بازی بازاری از پیش مشخص نیست. من نمیتوانم بگویم عمرو و زید و حسن برندهی این پروسه هستند. تردیدی در این نیست. اما حرف این است که سه نفر نهایتاً در قیاس با دیگران برندهی این بازی خواهند بود. اکثریت متضرر و اقلیت از لحاظ نسبی منتفع میشوند. به عبارت دیگر ساختار طبقاتی سر جای خود است. چه کسی بالا میرود و چه کسی پایین میافتد؟ به عوامل عدیدهای بستگی دارد: طبقه، جنسیت، قومیت، نژاد، ملیت، مذهب و سایر نیروها دستبهدست هم میدهند و کسی را بدون برنامهریزی برنده میکنند و کسی را بدون برنامهریزی بازنده میکنند. صحبت ما این نیست که چرا او برنده است و دیگری بازنده. صحبت ما بر سر نظام سازماندهی اقتصادی-اجتماعی است که اقلیتی را برنده و اکثریتی را بازنده میکند، حتی اگر فرض کنیم پیشاپیش ضرورتاً معلوم نیست که چه کسانی جزء اقلیت و چه کسانی عضو اکثریت خواهند بود.
* آیا شما برنده و بازنده را محصول یک ساخت آگاهانه میدانید؟
نه، محصول قواعد بازی نابرابر میدانم. وقتی شما بازی فوتبال را شکل میدهید، قواعدی میگذارید. برای زدن توپ با دست درون هجدهقدم توسط کسی غیر از دروازهبان تنبیه میگذارید. اوت، افساید، خطا و قواعدی از این دست را تعریف میکنید. اما شما نمیتوانید نتیجهی بازی را تعیین کنید. نمیدانید که وقتی بازی شروع شد، بازیکن شماره ده خطا خواهد کرد یا بازیکن حریف. بنابراین نتایج برنامهریزی نمیشوند. آن چیزی که برنامهریزی میشود، قواعد بازی است.
* یعنی شما میگویید قاعدهای که ما در بازی فوتبال میگذاریم، این قاعده را یک ساخت تعریف کرده که ناعادلانه است؟
در مورد فوتبال البته خیر. مثال قواعد بازی فوتبال را مطرح کردم تا بین نتایج نامعلوم که برنامهریزی نشدهاند و قواعدی که با برنامهریزی شکل گرفتهاند تمایز بگذارم. در مورد ساخت بازار، بله، چنین است. فقط هم نمیگویم صرفاً ناعادلانه است. علاوه بر ناعادلانه بودن، اولاً ناکاراست، ثانیاً امکان استمرار تاریخی ندارد، ثالثاً با روح دموکراسی نه صرفاً به معنای دمکراسی سیاسی، بلکه دموکراسی اقتصادی و اجتماعی و مشارکت جمهور مردم در تمام شئون زندگی مغایر است و از همهی اینها مهمتر، رابعاً این مجموعه از قواعد بازی، عمیقاً حیات ما را از طریق نابودی محیطزیست، در خطر قرار داده است.
* آیا دچار نوعی ذاتگرایی نمیشویم؟ گویی سرزمین موعودی را به رسمیت میشناسیم و درک غیرتاریخمند از بشر داریم و گویی غیر از سرزمین موعود، همهچیز غیرانسانی و غیراخلاقی است. فهم من از تاریخ بشر این است که ما نمیدانیم که بیست یا سی سال دیگر بشر چه درکی از حقوق زن، کودک، معلول و کارگر و از صدها تحول دیگر خواهد داشت. افرادی مثل کرافت و استوارت میل دربارهی انقیاد زنان، کتاب و مقاله نوشتند و بعد ما فهمیدیم که تاریخ فقط تاریخ مذکر نیست. ما امروز نمیدانیم پنجاه سال آینده، افق بشریت چگونه است. اگر تا دورهی مشروطه فرزندم را به مدرسه نمیفرستادم، احساس ستم نمیکردم. امروز اگر در جامعهی سوئد باشیم، به دلیل ممانعت از آموزش کودکان، من را به زندان هم میبردند. الگوی نقادی یک جا درست است. دغدغهی درجا نماندن و راضی نشدن، حرکت ایجاد میکند، ولی اگر حواسمان نباشد وارد رادیکالیسمی میشویم که گویی میتوانیم فراتاریخ بایستیم و بعد قضاوت کنیم چه چیزهایی انسانی است و چه چیزهایی غیرانسانی.
چند نکته خدمتتان بگویم. نکتهی اول اینکه در نگاه امروز مخالفان مترقی سرمایهداری اصلاً با تاریخ خطی مواجه نیستیم. در بهترین حالت، اگر خوب پژوهش کرده باشیم در حوزهی مردمشناسی و قومشناسی و تاریخ اقتصادی و غیره میتوانیم بفهمیم که چه مسیری را طی کردهایم. اما مطلقاً پیشاپیش نمیدانیم که چه مسیری را در پیش خواهیم داشت. امکانهای محتمل در آینده بهحدی تنوع دارد که ما مطلقاً نمیدانیم کدام به وقوع خواهد پیوست.
نکتهی دوم اینکه این بحث که من کردم بحث تجریدی نبود، بحث کاملاً انضمامی است؛ یعنی در پیوند با مشکلاتی است که امروز در سطوح گوناگون محلی، ملی، منطقهای و بینالمللی داریم. در بسیاری از نقاط دنیا، ما فاقد حداقلهایی از دموکراسی هستیم. در بخشهایی از دنیا که از لحاظ تمدنی پیشرفتهتر هستند، ما در بهترین حالت، دموکراسی سیاسی را داریم که بسیار نیز پرارج است، اما کافی نیست. یعنی در نظام سرمایهداری افراد متناسب با تواناییهای مالیشان از حق مشارکت در امور اقتصادی برخوردار هستند. این نظام به این معنا، در امور مختلف اجتماعی و اقتصادی، فاقد خصلت دموکراتیک است.
مسئلهی دوم بحران محیطزیست در سطوح گوناگون است. کالایی شدن ظرفیتهای محیطزیست، که مهمترین رکن نظام سرمایهداری است، گرچه یگانه عامل تخریب محیطزیست نیست، اما مهمترین عامل است. مسئلهی سوم کارایی است. این یک بحث انتزاعی نیست. معتقدیم که نظام سرمایهداری ناکاراست. در فرآیند تولید، توزیع و مصرف، فقط به هزینهها و فوایدی توجه دارد که در قیمتهای بازار انعکاس دارند و آن دسته از هزینههای گزاف در حوزههای تولید، مصرف و توزیع را که در بازار انعکاس نمییابد، در چارچوب تصمیمگیریها وارد نمیکند. مسئلهی آخر که پاشنهی آشیل نظام سرمایهداری نیز هست، عدم امکان تحقق عدالت اجتماعی است. بنابراین میخواهم بگویم که از جای تجریدی شروع نکردم. اینها مسائل مشترک نوع بشر در وضعیت کنونی است.
نکتهی آخر اینکه اگر گفتم در نظام سرمایهداری فاقد دموکراسی عمیق هستیم، اگر گفتم عدالت اجتماعی مخدوش است، اگر گفتم تخریب فزایندهی محیطزیست به وقوع میپیوندد، اگر گفتم باید بهسوی آلترناتیوی حرکت کنیم که میتواند حلال این مشکلات باشد، اصلاً به این معنا نیست که دموکراسی و صیانت از محیطزیست و تحقق کارایی و نیل به عدالت اجتماعی در آن نظام بدیل به حد اعلا مثل بهشت برین قابلیت تحقق پیدا میکند. اینکه ما افقی را ترسیم میکنیم یک بحث است و اینکه تلاش میکنیم به آن افق نزدیک شویم، ولو منطقاً امکانات تاریخی و تکنولوژیک ما اجازهی رسیدن تمامعیار به آن افق را ندهد، یک بحث کاملاً متفاوت.
مثالی بزنم: نابرابری. همه حتی محافظهکارترین متفکران نیز دستکم با رشد سرطانی نابرابری از جهاتی موافق نیستند؛ یعنی هیچکس با نابرابری مطلق موافق نیست. با فهم امروزینمان دستکم چنین نگاهی به نابرابری داریم. در عین حال، وقتی به نابرابری حمله میکنیم، به این معنی نیست که روی دیگر سکه عبارت است از تحقق وضعیتی که برابری مطلق را پدید میآورد. حالا بگذریم از اینکه برابری مطلق حتی مطلوب نیز نیست و عین بیعدالتی است. سوای این، برابری مطلق امکان تحقق هم ندارد؛ یعنی تصور کنید که ساعت شش همهی جامعه با هم برابرند تا ساعت هفت دوباره نابرابری شکل میگیرد. چون یکی اینگونه عمل میکند و دیگری بهگونهای دیگر. اتفاقهایی میافتد و یکی شانس میآورد و دیگری نه. بنابراین برابری مطلق امکانپذیر نیست. اما اینکه برابری مطلق امکانپذیر نیست نباید مانع از مبارزه با نابرابری شود و از اندیشیدن به نوعی سازماندهی اجتماعی و اقتصادی ممانعت کند که میتواند از شدت نابرابری بکاهد. چون دور شدن از نابرابری مطلق، اصلاً یک چیز است و رسیدن به برابری مطلق یک چیز کاملاً متفاوت. در چنین چارچوبی، میخواهم بگویم که خیالپردازی گروههایی که نظام آلترناتیو را تعریف میکنند با پریشاندماغی فرق دارد. هر خیالپردازیای ضرورتاً پریشاندماغی نیست. اصولاً اگر امروز ما از لحاظ تاریخی در اینجا هستیم، به اعتبار خیالپردازیهای گذشتگانمان نیز بوده است. حجم عظیمی از خیالپردازیها صورت گرفته که ما توانستهایم گام به جلو بگذاریم.
* تخیل، عظیمترین پدیدهی آفرینش است. چیزی که بشر را در تاریخ خود متفاوت کرده است. وقتی استوارت میل میگفت حقوق زنان یا وقتی بنتام بحث اصالت فایده را در نظام قضایی مطرح کرد، مشخص بود که زنان باید دارای حق رأی باشند. وقتی سوسیالیستهای بهظاهر تخیلی از حقوق کارگران دفاع میکردند، مشخص بود منظورشان چیست. برای مادران شاغل در کارخانه، باید مهدکودک باز کرد یا اینکه زنان شب کار نکنند. در زمینهی حقوق معلولین، کودکان، زنان و گروههای آسیبپذیر اجتماعی یا در زمینهی محیطزیست، وصل نکردن فاضلاب به دریاچهها، فیلترگذاری نکردن خروجی آلایندههای کارخانهی سیمان و... نقدها مشخص است و آن چیزی که باید اصلاح شود هم مشخص است. ولی یک زمان ما نقدی کلی میکنیم که نظام سرمایهداری محیطزیست را از بین میبرد. من در این هیچ تردیدی ندارم که ما وقتی وارد عصر مدرن شدیم، مشکلاتی قابل پیشبینی و غیرقابل پیشبینی رخ داد؛ بخشی در خودآگاه تاریخی نبود و بهتدریج بخشی را دانستیم. به نظر من، اصلاح در جامعهی سوئد، نروژ، سوئیس، دانمارک و... امروز فرآیند اجتماعی است. شما اگر قادر باشید که یک پدیده را تبدیل به گفتمان عمومی کنید، میتوانید کثیری از اختلالها را اصلاح کنید. مثلاً نحوهی تخصیص منابع برای اینکه معلولین بتوانند از این طرف جاده به آن طرف جاده بروند. یا پلها بهگونهای دیگر ساخته شود. این اندیشهی اصلاحی باید بتواند خودش را در عرصهی عمومی به مقبولیت برساند و تبدیل به یک بستهی سیاستگذاری شود. ولی به این معنا نیست همین که گزارهای درست باشد، بلافاصله تبدیل به سیاستگذاری شود؟ نه. به نظر میرسد ساختار، اجازهی دائمی فرآیند اصلاح را میدهد. چیزی که در گزارهی شما ابهام دارد، نقد کلی است. من متوجه نمیشوم به چه معناست. شما میتوانید در حوزهی عمومی یک گفتمان تولید کنید و تبدیل به اکثریت شوید و آن قاعده را در بستهی سیاستگذاری بیاورید. فهم این برای ما شفاف است. در افق موجود، کثیری از جوامع، حداقل در حوزهی اسکاندیناوی، به خیلی از نقدهایی که میگوییم رسیدهاند. به نظر میرسد ایدههای اصلاحگرانه ناتمام است. چون اصلاً ظرف ذهنی تخیل و بشر ناتمام است.
اینکه شما در خلال صحبتمان بهدرستی گفتید متوجه نمیشوید که نقد انضمامی من چیست، برای من کاملاً قابل فهم است، چون ما در مورد هیچ موضوع جزئیای با هم صحبت نکردیم. آنقدر که به من برمیگردد، طبیعتاً نه همهی مسائل دنیا و نه همهی مسائل ایران، بلکه چند مسئلهای را که توانستهام به آن فکر کنم و وقتم را به آن اختصاص بدهم، نه در این گفتوگو، بلکه در جاهای دیگر گفتهام و نوشتهام. پس بحثهای مشخص را باید در جاهای مشخص دیگری دنبال کرد. وانگهی اگر ما از تغییر قواعد بازی صحبت میکنیم، اصلاً به این معنا نیست که به مومنتهای گوناگون بازی بیتوجه هستیم. علیرغم اینکه با کل سیستم سازماندهی اجتماعی اقتصادی کنونی از بنیاد مخالفیم، در عین حال، به کوچکترین تغییراتی که بتواند حتی رنج یک نفر را سر سوزنی کم کند، منطقاً بیاندازه توجه داریم. در واقع پروژهی فراتر رفتن از نظام سرمایهداری ضرورتاً چیزی جدا از بهبود وضعیت مردم نیست.
نکتهی سوم اینکه علیرغم توجه به اصلاحات مشخص و ریز، حواسمان هست که در حال بازی فوتبال در زمینی هستیم که شیبدار است. یک تیم که اکثریت است، در قسمتی قرار گرفته که ارتفاع کمتری دارد، تیم دیگر در قسمت مرتفعتر قرار گرفته است. گرچه در خلال بازی حواس ما هست که باید از لحاظ تکنیکی و تاکتیکی بهتر عمل کنیم، اما میدانیم که سطح زمین اینجا شیبدار است؛ یعنی با کل صحنهی بازی مشکل داریم و معتقدیم که علیرغم همهی تلاشی که تیم اکثریت به خرج میدهد، شرایط بازی به زیان اوست. میدانیم که باید تغییرات بنیادین در خود شرایط بازی به وقوع بپیوندد. میخواهم بگویم تأمل در قواعد بازی بههمراه تمرکز بر لحظهبهلحظهی بازی با همان قواعدی که با آن مخالفیم هیچ تناقضی ندارد. هر دو باید همزمان اتفاق بیفتد.