فرهنگ امروز/ روزنامه شرق:
بررسی و نقد کتاب «هارمونیا، جستاری در خاستگاههای علم هارمونی و کارکرد آن در پیدایش فلسفه» نوشته شهاب طالقانی که انتشارات نقش جهان منتشر کرده، موضوع نشستی بود که سهشنبه هفته گذشته در مؤسسه شهر کتاب برگزار شد. پرسش اصلی این کتاب، چیستی هارمونی، خاستگاه آن و کارکردش در شکلگیری اندیشه فیلسوفان پیشاسقراطی است و مسئله تناسب و ظهور علوم مختلفی مانند ریاضی در آن بررسی شده است. کتاب این پرسش را مطرح میکند که آیا علم هارمونی برآمده از دل موزیک و آواست یا برآمده از دل ریاضی و برای پاسخ به این پرسش ریشههای پیدایش مفهوم هارمونی در یونان باستان و تبدیلشدن آن به علمی مستقل را بررسی کرده است. در نشست بررسی این اثر که در واقع رساله کارشناسی ارشد نویسنده بوده، استادان او محمد ایلخانی، عبدالکریم رشیدیان و همچنین محمدرضا بهشتی به ایراد سخنانی پرداختند که
در ادامه میخوانید.
شهاب طالقانی: الگوگیری از پایدیا
سالها بود که درحوزه موسیقی و فلسفه یونان کار میکردم و به دلیل علاقهای که به ریاضیات داشتم احساس کردم میتوان این حوزهها را از طریق مقوله هارمونی به هم پیوند داد. ایده اصلی تألیف این کتاب به زمانی برمیگردد که کتاب «پایدیا» اثر ورنر یگر را مطالعه کردم و دیدم با دیگر کتابهای تاریخ فلسفه متفاوت است. این کتاب کل تاریخ فلسفه یونان را از منظر پایدیا بررسی کرده است. وجه تمایز آن این است که با تمرکز بر موضوع تعلیم و تربیت در یونان از کنار نامهای بزرگی مانند ارسطو در تاریخ فلسفه میگذرد. از دید ورنر، ارسطو ربطی به مسئله پایدیا ندارد. به همین دلیل با الگوگرفتن از این کتاب کوشیدم، با توجه به پیشزمینه ذهنی که از موسیقی و علم ریاضی داشتم، این موضوع را در فلسفه یونان موضوع پژوهش خود قرار دهم. برای این کار به ظهور فیثاغورثیان و شکلگیری نظریههای هارمونی پرداختم چراکه یونانیها اولین تمدنی بودند که هر علم را تبدیل به سوژه و آن را بررسی کردند. بنابراین کوشیدهام ردپای موسیقی و ریاضی را در فلسفه یونان بیابم. جستار فلسفی خود دوره پیشاسقراطیان را میتوان به دو بخش تقسیم کرد. در دوره نخست، بخش ماقبل فیثاغورث مهم است. در این دوره ما هارمونی داریم و نه هارمونیکس. بدینمعنا که ما درباره هارمونی بهعنوان یک علم نمیتوانیم بیندیشیم تا آن را در مقام یک ابژه بررسی کنیم. برای پرداختن به هارمونیکس باید آن را در دوره فیثاغورثیان مورد توجه قرار دهیم.
در یونان ریاضیات برای ریاضیات است و نه به منظور ساختن جهان دیگری که خود را در مناسبات روزمره ببیند. اینجاست که مسئله علمشدن ریاضیات رخ میدهد. همین نگاه یونانیان به علم ریاضیات باعث میشود هندسه پیشرفت کرده و وارد اندیشه شود و حتی در دیالوگهای افلاطون نیز اوج هندسه را میبینیم. نقطه عطف، بنیاد ریاضی نهادن و تناسب برای هستی است و نقطه اوج آن را میتوانیم در اساطیر یونانی مشاهده کنیم. از سوی دیگر یکی از برجستهترین بخشهایی که میتوان ایده گذار از اسطوره به اندیشه را مشاهده کرد جایی است که خائوس جای خود را
به هارمونی میدهد.
محمد ایلخانی: نظم در موسیقی
این کتاب قصد دارد نظمی را در بین متفکران پیشاسقراطی نشان دهد که در متون موسیقایی و ریاضی آنها وجود داشت. در تمام تاریخ بشر و در ادیان و اسطوره و فلسفه همه جریانهای فکری که ظاهر شدند به دنبال نظم و بیرونکشیدن وحدت از کثرت و ثبات از تغییر در دل پدیدهها بودند. حتی شکاکان هم دنبال نظم و وحدت و ثبات هستند چون اگر نظم وجود نداشته باشد نمیتوان کاری از پیش برد. فیلسوفان پیشاسقراطی هم بنا بر تفکری که داشتند، در پی یافتن این نظم بودند ولی این نظم فقط یکی از نظمهای موجود در تاریخ تفکر و باورهاست. یکی از این نظمها که عده زیادی در تاریخ با آن مخالفت میکردند، اسطوره است. اسطوره اصولا یک قطعه موسیقی است و کاملا نظم موسیقایی دارد. من معتقد نیستم که گذاری از اسطوره به اندیشه داشتهایم و به نظرم شکلهای مختلف اندیشه، شکلهای مختلف نظم و شکلهای مختلف روایت داریم. نظم اسطورهای در اسطورههای سومری، بابلی، مصری و یونانی مشاهده میشود و روایتی کاملا منظم و سازمانیافته داریم. این حرف که اسطوره خیالبافی و بدون منطق است اصلا قابلقبول نیست. ما شاید امروزه بیش از انسانهای باستان اسطورهای میاندیشیم. در دوران جدید نظم اسطورهای شاخصه ایدئولوژیکی پیدا کرده است. خود ایدئولوژی و علمگرایی
هم نوعی اسطوره است.
نظم دیگر همانی است که آقای طالقانی در مورد نظم پیشاسقراطی و یونانیان اشاره کردند. انسانهای یونانی بسیار هیجانانگیز بودند. آنها هم به دنبال یافتن یک نظم بودند. همانطور که اشاره شد آنها با جداکردن سوژه از ابژه علاوه بر نظم جهانشناختی نظم معرفتشناختی را مطرح میکنند. این کار را بهخصوص نزد افلاطون و ارسطو میبینیم. در نظم اسطورهای فرد داخل اسطوره است و سوژه با ابژه زندگی میکند و همهچیز تحت تأثیر یک تقدیر و سرنوشت است و ایزدان کارگزاران این سرنوشت هستند. علاوه بر نظم کیهانشناختی و نظم معرفتشناسی یونان، یک نظم و هارمونی دیگر داریم که یهودیت ارائه میکند. اساس این نظم نه جهان است نه ذهن انسان بلکه اساس نظم، وحدت و ثبات را خدا به انسان میدهد. این نظم قابل شناخت نیست. اگر یونانیها کوشیدند این نظم را بشناسند در یهودیت نمیتوان آن را شناخت مگر اینکه خود مشیت خدا آن را لازم بداند.
در قرون وسطی در ایران باستان نظم را در مقابل بینظمی نداریم و دو نظم اهورایی و اهریمنی داریم. این دو نظم در مقابل هم هستند. این دو نظم در دوره مدرن تاثیرگذارند. در قرون وسطی دوباره به نظم یهودی برمیگردیم و نظمی شکل میگیرد که خدامحور است. در دوره جدید که خدامحوری قرون وسطی به انسانمحوری تبدیل میشود با رویکرد دیگری از معرفتشناسی مواجه میشویم. تفاوت این دو انسانگرایی که سعی میکنند نظم معرفتشناختی را همراه با نظم جهانشناختی کنند این است که در دوره جدید، انسان جای خدا است و نظمی را که در ذهنش وجود دارد میبرد به بیرون و میگوید عالم به این صورت نظم دارد. کار آقای طالقانی این بوده که یکی از این نظمها یا به قول خودشان هارمونیها را به ما نشان میدهند که چگونه در دوره پیشاسقراطیان در حوزههای موسیقی و ریاضی شکل گرفته است.
عبدالکریم رشیدیان: تلاطم فکری فیلسوفان در برابر موسیقی
من اصلا انکار نمیکنم که در یونان ارتباطی میان ریاضیات و موسیقی بوده یا این انگاره که این تناسبها همیشه با هم جفت بوده و نسبت وثیقی دارند. حتما چنین چیزی وجود داشته ولی گمان میکنم ما نمیتوانیم پیشرفت ریاضیات در یونان را به تعبیر آقای طالقانی به موزیکشدن موسیقی (علم الحان) مرتبط بدانیم. هم ریاضیات و هم موسیقی و اصولا هر آنچه علم نام میگیرد همینگونه است. در تمدنهایی مثل بابل، مصر و ایران دانش شناختهشدهای نداریم ولی ریاضیات مطرح بوده و پیشرفت هم کرده است. در یونان است که ریاضیات میتواند در علم و موسیقی ایفای نقش کند. بنابراین مقدم بر علم باید از نظریه دیدن پدیدهها صحبت کنیم. در دوره بابل با همه ریاضیات پیشرفتهای که داشتند هنوز چیزی به نام ایده ریاضیات یعنی ابتنای علم ریاضی بر نظریه وجود نداشت. برخورداری از مقادیر زیادی دانشهای عمیق هم کافی نیست و باید نظریه به صحنه بیاید. آنچه علم یونانی را از علم اقلیمهای دیگر متمایز کرد ایده تئوریا بود. مثلا تعریفی نظری که یونانیها از نقطه یا خط میدادند به آن صراحت و شفافیت در دیدگاههای دیگر
در همان زمان وجود نداشت.
نکته بعد در ارتباط با هارمونیا این است که در یونان شأن موسیقی فراتر از هنرهای دیگر است و اینکه نویسنده کتاب هارمونی را با موسیقی مترادف گرفته میتواند این سئوال را مطرح کند که چرا مجسمهسازی آن نقش را در یونان بازی نکرده است. در پاسخ باید گفت چون موسیقی فراتر از هنرهای دیگر است و علتش هم شاید ملموس باشد. مثلا افلاطون با همه دلخوریاش از هنر اما موسیقی را ابزاری برای مراحل اولیه تربیت کودک میداند (علاوهبر ورزش) پس یونانیها برای موسیقی فقط بهعنوان هنر ارزش قائل نبودند. موسیقی نزد ایشان وجه انسانشناختی، زیباییشناختی و هستیشناختی داشت. شاید کمتر هنری باشد که هر سه این مولفه را در خود داشته باشد.
اساسا به نظر میآید پدیده موسیقی چندلایه است. در هنرهای دیگر تصاویری میبینید که در جلوی چشم ملموس است. اما در موسیقی نخستین چیزی که شما را تحتتاثیر قرار میدهد یک صداست و نه تصویر و مخاطب بعد از شنیدن صدا آزادی عمل دارد تا هر تصویری را در ذهنش ساخته و تور ذهنی خود را روی موسیقی بیندازد. پس به یک معنا موسیقی در میان هنرها آزادتر از بقیه است. روسو کتابی دارد درباره منشا زبانها و در آنجا به موسیقی هم اشاره میکند. او یک موسیقیدان هم بود و در «دایرهالمعارف» مدخل موسیقی را نوشته بود. به عقیده روسو، آوا ما را به حضور دیگری واقف میکند. «پرندگان نفیر میزنند. تنها انسان است که آواز میخواند و نمیتوان آواز یا سمفونی را شنید بدون اینکه بیدرنگ با خود بگوییم یک موجود محسوس دیگر نیز آنجاست». اگر به تعبیر او صدا را نشانه بگیریم وقتی صدایی میشنویم نشانه را درک میکنیم. اما نشانه خود شیء نیست و میتواند ما را از دال خود غافل کند. پارادوکس موسیقی همین است. ما ممکن است نشانه را بهجای چیز بگیریم و دچار توهم شویم. همه جاذبه موسیقی در همین نهفته است که به راحتی نمیتوان با آن تعیینتکلیف کرد.
اگر به نمونه کانت در نقد سوم در بندهای 51 تا 54 مراجعه کنیم او هم اشارهای به موسیقی میکند. کانت از جهاتی مرتبه اول را برای شعر قائل است. اگر از جهت جاذبه و جنبش ذهن بخواهیم هنرها را طبقهبندی کنیم طبعا اول شعر قرار میگیرد. ولی اگر از حیث همین جاذبه و جنبش ذهن بخواهیم دومی را معین کنیم موسیقی است. چون عنصری به ما میدهد که ما سپس باید تاثیر آن را بسازیم. کانت آن را هنر الحان میخواند. اما میگوید اگر ملاک ما پرورش باشد آنوقت موسیقی نازلترین مکان را در بین هنرها اشغال میکند. و البته شاید بالاترین مکان را از حیث مطلوبیت که با زیبایی فرق میکند. بنابراین همزمان برای موسیقی چند خصوصیت را ذکر میکند که بسته به اینکه معیار کدامیک از اینها باشد میتوانیم موسیقی را در این ردهبندی بالا و پایین ببریم. پس میبینیم که چگونه فیلسوفان بزرگ هم وقتی به موسیقی نزدیک میشدند به تلاطم فکری میافتادند.
محمدرضا بهشتی: اسطوره در یونان باستان
کتاب «هارمونیا» یک اثر متمرکز در یک حوزه معین است و امیدوارم سرآغاز کارهای دیگری باشد که به این شکل بر مفاهیم بنیادینی متمرکزند که تعیینکننده اندیشه بشری بودهاند. هارمونی به معنای چفتشدن است و مولف در تحلیلهایش فقط روی دوره فیثاغورثیان تمرکز کرده و دورههای دیگر مغفول مانده است. مفهوم موسیقی یکی از مفاهیم اندیشه یونان باستان بوده است.
آنچه نویسنده کتاب با شتاب از آن عبور کرده مسئله اسطوره یونان باستان است، بدین معنی که انسان یونانی با تلقی از خودش در جهانی که در معرض بازی قدرت قرار دارد تلاش میکند جایگاهش را با این جهان شفاف کند. اسطوره همواره مهم بوده، چنانکه اسطوره نژاد و خون در سده گذشته موجب درگرفتن جنگهای جهانی شده است و اکنون نیز اسطورههای دیگری مانند اسطوره دولت، اسطوره تکنیک و اسطوره روش نقشی تعیینکننده بر جهان ما داشته است. در یونان با مفاهیمی در شکل خدایان روبهروییم. خدا در یونان باستان با آنچه در ادیان ابراهیمی است تفاوتهایی دارد. خدا در یونان اولا جاودانه است، ثانیا نیرومند و بلکه قاهر است و ثالثا در زندگی درون طبیعت تعیینکننده است. یکی از مفاهیمی که در کتاب میتوانست بهتر دیده شود مطالعه کاسموس (کیهان) بوده است.
نویسنده در این کتاب بیشتر روی دوره فیثاغورثیان و بحث تأخر و تقدم موسیقی و نسبت آن با اعداد و ریاضی تمرکز کرده است. به نظر میرسد خاستگاه موسیقی، مناسک دینی است آنهم مشخصا بهمنظور کاتارسیس و تزکیه. موسیقی تأثیرگذار است به شکلی که ما را در اختیار میگیرد. موسیقی میتواند آرام کند، میتواند برآشوبد و میتواند ما را
به نظم بکشاند.
کشف تناسباتی مانند معنی لوگوس و اهمیت نسبت و تناسب و سنجش داخل لوگوس هم مطرح است. مسئله آرخه (منشأ) پرسشمحوری فیثاغورثیان است. آن را نباید فقط در عدد دید و در کتاب هم به این موضوع توجه شده است؛ اما این موضوع باید بیشتر پرورانده شود که چرا در آرخه (منشأ) به جای آبوهوا به عدد میرسیم. با فیثاغورثیان گویی نهضت کشف تناسبها در جهان درون و بیرون به وجود میآید و ابتهاج و سرور ناشی از آن با کشف اعداد اصم پایان میگیرد. این اتفاق شبیه یک فاجعه بود و اولین کسی که آن را کشف کرد روی کشتی غرق شد و دیگران گفتند حقش بود، چون نظام عالم را که در آن تناسب بود، خراب کرد، آنهم با یک فرمول ساده و قراردادن واحد در فرمول فیثاغورث. بههرحال، کوشش برای کشف تناسب را در بخشهای مختلفی چون کیهانشناسی، کیهانپیدایی، نجوم و حتی سیاست میتوان مشاهده کرد. یکی از مباحثی که در کتاب میتواند بیشتر مورد توجه قرار گیرد، بحث پولیس (شهر) است که البته در ایران و غیر آن هم کمتر درباره آن کار شده است. در اخلاق به عدالت و اعتدال و نسبتی که بین قوای ما و فضیلتهای قوای ما وجود دارد میرسیم. در زیباشناسی یکی از معیارهای زیبایی هارمونی و هماهنگی میشود که البته بعدا هم به مشکل برمیخورد. وقتی به نقد افلوطین درباره معیار قراردادن هارمونیا مینگریم خود را در کثرت هرچه بیشتر و وحدت
در کثرت نشان میدهد.
نگرشی که نسبت به جهان هستی و حتی در سنت فلسفی در یونان بود، استفاده از نظام و سیستم بود. نویسنده کتاب «هارمونیا» میتوانست به دیدگاههای جایگزینی مانند اندیشه هایدگر که در آن از فوگ به جای سیستم سخن گفته توجه کند. در این نگاه، نظام مبتنی بر ریاضیات وجود ندارد و اتفاقا نظم با موسیقی گره میخورد.
در کتاب خائوس به معنای آشفتگی و بینظمی گرفته شده، درحالیکه اینگونه نیست و خائوس به معنای دهانگشودگی و خمیازه است که در سرآغاز اسطوره مشاهده میشود. جالب است که هیچ موجودی نیست که الان دهانش را گشوده باشد، بلکه خود دهانگشودگی سرآغاز است. کشش به سمت امر انتزاعی به این شکل خود را نشان میدهد که در برخی از فرهنگها جهان در دهان یک حیوان جریان دارد.
درباره نکتهای که دکتر رشیدیان گفت باید اضافه کرد که افلاطون یک موضع ثابت نسبت به هنرمندان ندارد. او در زندگی خود سه بار نظرش را درباره هنر عوض کرده و ظاهرا سه سفر سیسیل در اندیشه افلاطون تأثیر میگذارد. اول که هنرمندان را از مدینه میخواهد بیرون کند، چون آنها حقیقتنما را به جای حقیقت میگذارند؛ اما سپس در جمهوری بهصورت مشروط هنرمندان را میپذیرد به شرط اینکه شاعران شعر راست بسرایند. طبق موضع سوم که در نوامیس است هنرمندان اصلا لازماند به این معنا که همه آدمها از طریق لوگوس و دیالوگ نمیتوانند به سمت الثیا (کشف حجاب حقیقت) راه یابند و ما به هنر نیاز داریم. داوری درباره افلاطون باید با قید این تغییرات در اندیشهاش ذکر شود.