فرهنگ امروز/ هوتن بهجت محمدی؛ روانشناس بالینی و رواندرمانگر، هامبورگ:
سال ۱۳۹۶ همزمان با سیامین سال اقامت نگارنده در غرب است. به خودم گفتم امسال هرطور شده باید یکسری از افکارم را که چندین دهه در مغزم یا بهتر بگویم در گلویم گیر کرده، یک جوری بیان کنم (آخر میدانید در زندگی [در غرب هم] زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد).[۱] منظورم را با نقلقولی دیگر و این بار از گی دو موپاسان ادامه میدهم: «چیستند این تأثیرات اسرارآمیز که خوشبختی و اعتمادبهنفس ما را به اندوه تبدیل میکنند؟ […] آیا این لرز سرماست که پوست مرا میخراشد، اعصابم را مرتعش و روحم را تیره میکند؟ […] چه کسی میداند؟ آنچه پیرامون ماست، همه چیزهایی که نگاهشان میکنیم ولی نمیبینیمشان، همه آنچه با ما تماس پیدا میکنند و ما آنها را باز نمیشناسیم، همۀ آنچه لمس میکنیم بیآنکه به جنبش واداریمشان، همه چیزهای که رویاروی ما هستند و تمییزشان نمیدهیم، بر ما، جسم ما و از طریق آن بر اندیشههای ما و حتی قلبمان تأثیرات سریع و غافلگیرکننده و تفسیرناشدنی دارند.»[۲]
چندین وقت است که نمیتوانم با برنامههای ایرانی، بهویژه از نوع خارج از کشور، به خصوص در دهۀ گذشته ارتباط برقرار کنم؛ مثلاً بفرمایید شام، برنامههای من و تو، چند شنبه با سینا، آکادمی گوگوش، پارازیت و VOA و BBC و Stage و غیره. راستش را بخواهید این امر برایم دشوار است، کمی راجع به آن فکر کردم و یکی از علتهای مهم این دشواری را در مجریها و نویسندگان و دستاندرکاران اینگونه برنامهها دیدم.
یک روز صدای برنامهها را قطع کردم و آن را بدون صدا تماشا کردم و متوجه شدم که نقطۀ مشترک بین اکثر قریببهاتفاق این مجریان و برنامهها، «کمبود روح ایرانی» در آنهاست؛ یعنی اسم و جسم ایرانیست ولی باقی نه!
از نوع برنامه که کپی از برنامههای اروپایی و آمریکاییست (Late Night Shows) گرفته تا نوع دکور استودیو و حتی قرار گرفتن پشت میز یا پوستر پشت سر و نیز حالت قرار گرفتن و نشستن مهمان در کنار میز تا حرکتهای تند و ناگهانی و مهیج دست و پا و لب و دهان و چشم و ابرو. دوباره صدا را بلند کردم و متوجه شدم که سهچهارم از جملهبندیها و ساختار زبانی غیرفارسی و اکثراً ترجمههای تحتاللفظی (گرتهبرداری) از برنامههای همان کشورهاست؛ و من چون خودم نیز سالیان سال است که در اروپا زندگی میکنم و تمام این برنامهها را میشناسم، کپی آنها برایم غریب، مصنوعی و گاهی مضحک میآید.
دکتر رضا براهنی مقالۀ بسیار جالب و مهمی دارد به نام «دوبله چهرۀ ما را مسخ میکند» که منظور من را بسیار شیواتر در آن بازگو نموده است. البته مقاله مربوط به چهارچوب خاص زمانیست، اما به نظر من این موضوع بهویژه در امروزه که چندین میلیون فارسیزبان در کشورهای غربی (اروپا و آمریکا) اقامت دارند و سالیان سال است که در آنجا میزیند جزو مهمترین موضوعها و دغدغههای فرهنگی به شمار میرود. اگر اجازه بدهید بخشهای کوتاهی از آن را برایتان عیناً نقل کنم و بعد به موضوعی که پوست مرا میخراشد، اعصابم را مرتعش و روحم را تیره میکند، ربطش بدهم.
«دوبلاژ فیلم، لب و دهان و حرکات ما را کجومعوج میکند. چگونه؟ به این صورت که هر زبان با حرکات خاص لب و دهن سازگار است. حرکات لب و دهن یک انگلیسی یا فرانسویزبان با حرکات لب و دهن یک فارسیزبان یکی نیست و حرکات لب و دهان ما نیز حرکات لب و دهان آنان نیست؛ یعنی بین زبان گفتار و وسایل گفتار آن زبان، آهنگ و وزن خاصی ایجاد میشود که این آهنگ و وزن با آهنگ و وزن زبانهای دیگر فرق میکند و علاوه بر این حرکات صوتی یک زبان با حرکات وسایل صورت ( چشم و ابرو و پیشانی و لب و لپ و گردن) کسی که آن زبان را بهصورت بومی تکلم میکند، ارتباطی بسیار متناسب دارد که با حرکات وسایل صورت گویندگان سایر زبانها ندارد. [در دوبله] بهترین صداهای موجود در زبان فارسی نه در خدمت حرکات ایرانی، بلکه در خدمت حرکات غربیها و بهویژه آمریکاییها [منظور در اینجا هالیوود است] که فیلمهایشان در ایران و البته در سراسر شرق نشان داده میشود، درمیآید؛ و اگر میبینیم که به دورِ چهرههای خود ما هالهای از حرکات لب و دهان آمریکایی کشیده شده است، لب و دهان فارسیزبان بهصورت لب و دهان انگلیسیزبانان و البته بیشتر آمریکاییزبانان حرکت میکند و هرکدام ما مثل یکی از ستارههای پیر و جوان آمریکایی خم به ابرو میآوریم، یا چشمک میزنیم و یا دهان غنچه میکنیم [یا آااااو و واااااو و آاااه و ازاینقبیل صداها درمیآوریم]. به این دلیل است که بهترین صداهای ما بیشتر در تلویزیون و در سینما در اختیار برگرداندن صدای ستارههای بیگانه قرار گرفتهاند و چون صداها، آشنا و خودی هستند و چهرهها بیگانه و بیننده بیتقصیر است، از طریق صدای خودی، ناآگاهانه چهرهها را هم خودی فرض میکند. [...] ما موقع دیدن فیلم، زبان فارسی را میشنویم و فراموش میکنیم که حرکات بازیگر ربطی به زبان فارسی ندارد؛ به همین دلیل از طریق زبان فارسی در حرکات بازیگر غربی غرق میشویم و سعی میکنیم حرکات غربی را جانشین حرکات خود کنیم و [...] چون تفریحی جز تلویزیون نداریم، از تمام اصالتهای خود چشم میپوشیم تا تفریحی کرده باشیم.»[۳]
صداگذاریها نیز نسبت به جبر زمان بسیار تند شده، برخی از فیلمها را بایستی چندین بار گوش کنیم تا ببینیم طرف چه گفته و اگر فناوری کامپیوتری نمیبود دوبلۀ فیلمهای جدید بسیار سخت میشد (البته ایران تجربۀ دوبلۀ فیلمهای ایتالیایی را هم دارد، اما آن دیالوگها دستکم یک معنیای میدادند و همهفهم بودند). این موج باعث شده که حتی دیالوگ فیلمهای داخلی هم سریعالسیر شود که این سرعت با آهنگ ملایم و شاعرانۀ زبان فارسی کاملاً مغایرت دارد؛ از ترجمهها که دیگر هیچ نپرس!
از آن تاریخ تاکنون ۴۴ سال گذشته و مهاجران فارسیزبان در طی این سیواندی سال اکثراً در غرب زندگی کردهاند و میکنند و حتی به دنیا آمده و بزرگ شدهاند و حرکات و آهنگ زبان کشورهای میزبان را نه اینکه تقلید کنند بلکه درونی کردهاند. شیوۀ بیان بسیاری از افرادی که در خارج از کشور بزرگ شدهاند یا سالیان درازی است که در آنجا زندگی میکنند بیشتر ترجمه یا گرتهبرداری از زبانهای کشورهایی میباشد که در آنها اقامت دارند؛ جملهبندیهایی که گاه بسیار وحشتناک، مضحک و یا کاملاً غلط باشد در میان آنها کم به چشم نمیخورد (اقرار میکنم که ممکن است در این مقاله نیز به آنها بربخورید). از طرفی، چون از نظر هویت هنوز به ایران و ایرانی وابستهاند و دلشان میخواهد برای مملکت خود یا وطنِ پدر و مادرشان کاری انجام داده باشند و به زبان فارسی برنامهای اجرا کرده باشند، بدین خاطر موجی از برنامههای متعدد تلویزیونی و اینترنتی روی آنتن است که ما فقط واژههای فارسی را میشنویم ولی روح آن دیگر ایرانی نیست یا هیچ شباهتی به ایرانی ندارد و یا مخلوطی است از فرهنگ ایرانی و کشور میزبان، چیزی در مایۀ فرهنگ فینگلیشی.
اتفاقاً این همان است که میبایست بهعنوان تهاجم فرهنگی از آن یاد شود و ماهیت آن مورد بررسی قرار گیرد نه صرفاً کاسه و بشقابش به نام ماهواره. در دوران پسااستعماری دیگر نمیتوان انتظار داشت که دولتها به کشورهای پرقدرت لشکرکشی کنند و آنجا را غصب کرده و مردمش را به بردگی بگیرند و فرهنگ خود را در آنجا مستقر کنند، بلکه این بار خودیها در قالب آواتارها (اشاره به فیلم جیمز کامرون) استعمار را از طریق رسانهها به درون مرزوبومهای کشورهای خودشان و این بار تحت لوای «جهانیشدن» یا «دهکدۀ جهانی» میبرند. ما نیز میخواهیم از دیگر کشورها عقب نیفتیم و یا فکر میکنیم در آگاهیرسانی برای مملکتمان تلاش و کوششی کردهایم، غافل از اینکه ما فقط واژگان فارسی را استفاده میکنیم اما نوع حرکتمان، حرف زدنمان، نگاهمان، افکارمان و دیدمان نسبت به مسائل روز دیگر ایرانی نیست و یا بهتر بگویم روحمان دیگر روح ایرانی نیست، بلکه روح استعمارگری فرهنگی است که بهصورت ناآگاه در قالب جسمی ایرانی، عرب، ترک، چینی و هندی و غیره رسوخ کرده و خود را در شبکۀ جهانی به نمایش میگذارد؛ یعنی دهکدۀ جهانی رنگارنگ با کدخدایی از پیش تعیینشده!
(جهانیزیشن) !Welcome to the United States of
در این مهم فقط زبان بدن و اندام نیست که اهمیت دارد، بلکه همراه آن فروش یک نوع «سبک زندگی» که حاوی تفریح، لذت، خوشگذرانی، مصرفگرایی و سیاستزدگی میباشد در معرض دید تماشاچی قرار میگیرد و در مخاطبی که تشنه به لذت و تفریح است و از حرفوحدیث و روضه و نصیحت و عزاداری و نهی از منکر متصل به صداوسیمایی ضعیف در داخل اشباع شده، اثرات بس نافذتری میگذارد.
اگر دقت کنیم، مشاهده میکنیم که بسیاری از رفتارها و دیدمان نسبت به دنیا، جهان وطنیوار یا جهانیشده و بهنوعی دهکدۀ جهانی (البته به سبک اروپایی-آمریکایی آن) در آمده است: طرز اخبار گفتنمان، نوع خبرگزاری، گفتار مجریانمان در داخل و خارج از کشور، لباس پوشیدنمان و آرایش کردنمان، غذا تهیه کردنمان، ژست ورزشیمان، ژستهای انقلابی و بحثهای سیاسیمان، افکار و کردار جنسیمان، تبلیغات انتخاباتیمان، نوع ارتباطگیریهایمان، برخی از سمینار برگزار کردنهایمان، لاتبازیهایمان، انتخاب کتاب برای ترجمه و نوع ترجمههایمان، گردشگریهایمان، پز دادنهایمان و به وجد آمدنمان و ... تا جایی که میبینیم یواشیواش عزاداریهایمان هم بهاصطلاح جهانی شده (در اصل منظورم اروپایی-آمریکایی است). اگر اتفاقی میافتد، از طریق فضای مجازی مطلع شده و خبردهی میشود و بعد تند و تند به میدانی میرویم و در آنجا شمعی روشن میکنیم و چند شعار ردیف و قافیهدار باحال روی مقوایی به فارسی و لاتین مینویسیم، از آنها و خودمان عکس میگیریم و عکسهای تسلیتی قشنگ به سبک دهکدۀ جهانی درست میکنیم و چند تا آهنگ غمانگیز و داستان میسازیم و چند تا هم شایعه و عکس و اخبار تقلبی و اظهارنظرات شبهعلمی چاشنیشان میکنیم و آنها را در فضای مجازی پخش میکنیم و احساسات خود را بهصورت مجازی بروز داده و خود را تخلیه احساسی-مجازی میکنیم (آن هم بهصورت شکلک گریه، خشم و...). عکس کاربریمان را هم به نسبت وقایع اتفاقیه روز تغییر میدهیم و آن را برای کرۀ زمین به اشتراک میگذاریم و به همۀ دنیا نشان میدهیم که ما هم وارد این دهکده شدهایم و از کدخدایان آن التماس میکنیم که ما را نیز بهعنوان مهمان بپذیرند. سپس اشک شوق میریزیم که رئیسجمهور فلان کشور در سخنرانیاش در مورد این اتفاق هم اظهارنظری کرده، یا مردم کشوری با ما احساس همدردی کردهاند، یا با نورهای رنگی پرچم کشورمان را روی یکی از مهمترین بناهای یادبودشان به مدت یک روز به درخشش درآوردهاند و عکس آن را (آن هم اگر جعلی نباشد) در فضای مجازی برای تماشای عموم به اشتراک گذاشتهاند.
ادامه دارد ...
ارجاعات:
[۱]. بوف کور اثر صادق هدایت
[۲]. هورلا (داستانهای کوتاه)، نوشتۀ گی دو مپاسان، ترجمه شیریندخت دقیقیان، چاپ نخست، نشر چشمه، بهار ۱۳۷۳
[۳]. این مقاله در اصل از کتاب او به نام تاریخ مذکر - فرهنگ حاکم و محکوم میباشد که ابتدا در سال ۱۳۴۸ نوشته شده است و اولین بار در اطلاعات خردادماه سال ۱۳۵۱ چاپ شده است. چاپ نخست، انتشارات اول، بهار ۱۳۶۳، صفحه ۲۷۱ تا ۲۷۴. انتشارات آگاه کتاب را بهتازگی و در سال ۱۳۹۳ منتشر کرده است.