فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: کتاب «انسان تاریخی و تاریخ متعالی» اثر حکمتالله ملاصالحی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و استاد مدعو دانشگاه آتن، چندی است که وارد بازار کتاب شده است؛ ایشان متخصص حوزة نوظهور «فلسفۀ باستانشناسی» بوده که در این کتاب با چنین دیدگاهی به سراغ تاریخ و باستانشناسی رفته است که رویکردی بدیع در این زمینه به شمار میرود.
* شما تاریخ انسانی را یک جریان سیال پیوسته میدانید و در مورد وحدت بنیادین و ارگانیک تاریخ حرف میزنید. منظور شما از این جریان سیال چیست؟ آیا شما به مقولهبندی و تقسیمبندی تاریخ قائل نیستید؟
سؤال خوبی است، دربارهاش سخن بسیار میتوان گفت. مراد من از پیوستگی و وحدت پیکروار یا ارگانیک تاریخ آدمی این است که این تاریخ آدمی فروکاستنی به تاریخ طبیعی نیست، تاریخ طبیعی، تاریخ طبیعی است. تاریخ انسان تحویلپذیر یا فروکاستنی به تاریخ جانوران حیات وحش نیست. تاریخ انسان ممیزات ذاتی خود را دارد و با چنین شاخصهها و ممیزاتی فهمیده و تعریف میشود. مصادیق و دلایل متعددی اینچنین نظری را تأیید میکند. در سلسله مباحث کتاب انسان تاریخی و تاریخ متعالی به چنین مصادیق و ممیزات و شاخصههایی فراوان اشاره شده است. میان دیرینه و ابتداییترین ابزارهایی که انسانِ پیش از تاریخ با اندیشه و دستهای آزاد خود پدید آورد تا پیشرفته و پیچیدهترین فناوریهای انسان و اختراعات و اکتشافات انسان روزگار ما و مصنوعات و ابداعات و اختراعات و اکتشافات و دستاوردهای انسان ادوار دیگر، وحدت ارگانیک و پیکروار یا زیستوار و بنیادی مشاهده میشود.
بر همین سیاق، میان سادهترین سکونتگاههای انسان پیش از تاریخ و برجهای به آسمان افراشتۀ انسان عالم جدید نیز پیوند و پیوستگی ذاتی وجود دارد. میان لانۀ موران و زنبوران و آشیانۀ مرغان و بیشۀ جانوران حیات وحش با سکونتگاههای انسان چنین وحدت ذاتی و پیوند و پیوستگی پیکروار را شما مشاهده نمیکنید. کلبهای را که انسان زیر سقف آن سکنی گزیده است، خود آن را به این یا آن طریق طراحی و مهندسی کرده و ساخته است؛ ذهن و فکر و عقل و آگاهی انسان انتخابگر. غرایض او آن را از پیش طی نسلهای متمادی طراحی نکردهاند، به همین دلیل نیز آن کلبۀ ساده چنان امکانات بالقوهای را در درون خود نهفته و نهان دارد که میتواند سر از پیچیده و «دیداریترین» ساختارهای معماری برکشد، چنانکه عملاً چنین شده است. شما چنین چیزی را در لانۀ موران و زنبوران و آشیانۀ مرغان نمیبینید. حضور انسان در جهان حضوری سازنده و خلاق است، فراخوانده شده است تا عالم انسانی خویش را با امکانات عظیم و موهبتهای وجودی خویش بنیاد نهد و بسازد. از این منظر تنها انسان تاریخ دارد. تاریخ طبیعی را نیز انسان مینگارد. طبیعت به مفهوم انسانی تاریخ ندارد، به معنی اخص آن ندارد، بلکه ما تاریخ طبیعت را مینویسیم. تاریخ جایی وجود دارد که اندیشه و فکر و خرد تاریخی و خلاقیت وجود دارد.
*در مورد تاریخمندی انسان میان حضور تاریخمند انسان در جهان و تجربۀ او از امر متعالی چه نسبتی وجود دارد؛ یعنی تاریخمندی و امر متعالی در تضاد هستند یا منافات دارند؟
تقابل میان تاریخمندی انسان و امر متعال فراوردۀ ذهن و فکر و عقل و فهم و نظام دانایی و تاریخیگری انسان دورۀ جدید است. در فرهنگها و جوامع گذشته چنین تقابلی را نمیبینیم. در سنتهای دینی و نظامهای اعتقادی و ارزشی گذشته میان آسمانیان و زمینیان شکاف و شقاقی نبود که یکی به روی دیگری گشوده باشد. شما این گشودگی و پیوند و پیوستگی را هم در سنتهای دینی جوامع گذشته هم در هنر و خلاقیت و ذوق و ذائقۀ زیباشناختی او هم در نحوۀ بودن انسان در جهان زنده و شورمندانه میبینید. تنها و تنها در دورۀ جدید است که انسان عالم مدرن در قارۀ غربی موقعیت و تقدیر تاریخی خویش را چونان هستندهای مطلق تاریخی میپذیرد. تصادفی نیست که تنها انسان عالم مدرن روی آوار معابد گذشته، موزه به مفهوم مدرن آن بنیاد مینهد؛ و تنها انسان دورۀ جدید وجب به وجب و لایه به لایه تا آنسوی مرزهای تاریخ و جغرافیای طبیعی ارض، تاریخ و عقبۀ تاریخی انسان را زیر جراحیهای بیامان خود گرفته است. انسان عالم مدرن دیگر انسان زائر معبد عالم غیب و قدس نیست، در آسمان و در فراتاریخ و در پیشگاه و حضور امر متعال حضور خویش را در جهان نمیبیند و نمیفهمد و نمیجوید.
*دین در این میان کجا ایستاده است؟
دین در همۀ فرهنگها و جوامع گذشته نقش مرجعیت داشت. دین در صف مقدم نسبت انسان با عالم غیب و قدس بود، انسان معبد بنیاد مینهاد و خود را در پیشگاه و حضور امر متعال میدید و مییافت. تاریخ او صورت و جلوت و استعارهای از امر متعال و سرمدی بود. خدای انسان عالم مدرن، تاریخ است و داوریهای تاریخ برایش فوقالعاده مهم. سنتهای دینی در گذشته به چنین داوریهایی بسنده نمیکردند، خود را در پیشگاه مرجعیتی متعالی و روحانی و سرمدی و قدسیتر پاسخگو میدیدند.
*جایی در کتاب در مورد میراث مشترک ما با غرب صحبت کردید و فرمودید میراث مشترک ما با غرب، بنیادین و بیشتر از شرق است. منظور شما از این میراث مشترک چیست؟
در تقسیمبندیهای قارهای، ما در آسیا به لحاظ جغرافیای طبیعی قرار گرفتهایم و آسیایی محسوب میشویم؛ لیکن تاریخ ما ایرانیان به معنی اخص و فرهنگها و جوامع غرب آسیا یا خاور نزدیک هم به لحاظ مدنی و معنوی به معنی اعم، آهنگ و حرکتی غربی داشته و طومارش به سمت قارۀ غربی گشوده شده است. زرتشت پشت به بودا دارد و روی بهسوی اورشلیم (بیتالمقدس) و آتن هلنی. تختجمشید پرسپولیس پشت به دیوار چین دارد روی به آکروپولیس. در آتنِ سقراط و افلاطون و ارسطو بیشتر احساس میکنم در خانۀ خویشم تا در چین و پکن کنفوسیوس. البته هند برای ما ایرانیان جایگاه ویژه دارد و مجال گشودن بحثش در اینجا نیست. میان آموزههای بودا و پیامهای اشوزرتشت تفاوتهای جدی است. تصادفی نیست که در همان عهد باستان طنین پیامهای زرتشت پیامبر آنقدر که در آتن شنیده میشود در چین و پکن و خاور دور شنیده نمیشود. فرهنگ و تمدنهای غرب آسیا یعنی مدیترانه شرقی که اژۀ هلنی را هم شامل میشود در منظومۀ یک میراث مشترک جای میگیرند؛ این میراث مشترک هیچگاه از میان نرفته و هر بار با چهرهای نو بر صحنه آمده است... میان آتن، اورشلیم یا بیتالمقدس و بلخ حضرت زرتشت و مکۀ حضرت مصطفی پیوندها و پیوستگیها و خویشاوندیهای بنیادین وجود دارد؛ چیزی که اصطلاحاً گفته میشود میراث مشترک تمدنهای مدیترانۀ شرقی (Eastern Mediterranean Common Heritage).
مسئله در اینجا اصلاً در حصار این یا آن قوم محبوس نمیشود و درنمیگنجد، بسیار فراتر از مرزبندیهای قومی است. هم جهان ایرانی هم سامی و هم هلنی در اینجا همه بر خوان ضیافت یک میراث مشترک با همۀ تلون و تنوع و خصلتهای بومیشان گرد آمدهاند.
*سؤال بعدی من در مورد همین قسمت است؛ در مورد سنت غرب مسیحی صحبت کردید و بلخ زرتشت را جزو خاستگاه آن توصیف کردید. برایم بسیار جالب بود تا ببینم چگونه میتوان به لحاظ پیوند زبانشناختی، فرهنگی و تاریخی، میراث یونانی و زرتشتی را به هم ربط داد؟
ما ایرانیها با یونانیها میراثدار یک عقبۀ زبانی و اسطورهای هندواروپایی هستیم. همانگونه که یادآور شدم، جایگاه شبهقارۀ هند در این میان برای ما ایرانیان ویژه است و حائز اهمیت بسیار؛ به همین خاطر هند بعدها ایرانی میشود، زیرا از هزارهها پیشتر چنین میراث مشترکی وجود داشته است و زمینه برای تلاقیها و تداخلهای گسترده میان دو قارۀ مدنی و معنوی مستعد بوده است. ما پیش از مهاجرتهای گستردۀ اقوام هندوآریایی یک خاستگاه و زادگاه مشترک داشتهایم، این خاستگاه مشترک را هم در زبان هم در اسطورههای این تیرههای متفاوت قومی میبینید. بودا فرمود: هستی رنج است، تولد رنج است، مرگ رنج است، راه رهایی از اینها همه وجود دارد. این چهار حقیقت شریف بوداست. زرتشت فرمود اهورامزدا روشنایی بیکرانه و برترین خرد است، راه رستگاری در اندیشۀ نیک، گفتار نیک و کردار نیک است. پیامهای زرتشت بهغایت انسانی است، بهغایت تاریخی. تصادفی نیست که هم در آتن شنیده میشود هم حکمت (سوفیا) را متفکران یونان علیالخصوص دیموکریتوس و هیراکلیتوس با همین آموزههای زرتشت تعریف میکردند.
* در واقع، مقام انسان در هر دو تمدن هلنی و ایرانی مطرح شده است؟
بله؛ خیلی جدی و پررنگ است. به همین خاطر ما دیوار چین را نساختیم. معماری تختجمشید آینۀ خرد متعالی و حکمت روح ایرانی است، همانطور که پارتنون آینۀ روح یونانی است، علیرغم اینکه آن بتکدۀ الهۀ آتنا است و این یک کاخ معبد است و آهنگی جهانی دارد؛ لیکن هر دو به لحاظ سبک و ذائقۀ هنری بسیار به هم نزدیک هستند، البته به لحاظ زیباشناختی آن یک در صورت، تعینی جمالی دارد و این یک تعینی جلالی. تخت جمشید علیرغم آنکه در چندکیلومتری زیگوراتِ چغازنبیل قرار دارد، اما روح تختجمشید روح و فضای معماری تختجمشید هرچند یک قرن زودتر از پارتنون بنیاد پذیرفته و ساخته شده است، روح و فضای معماری معبد پارتنون خیلی نزدیک است تا زیگوراتِ چغازنبیل. فراموش نکنیم آنقدر که ایرانیان میراثدار سنت فکری و فلسفی یونانیان در سدهها سپسین بودند، رومیان که یونان را بهطور کامل تحت حاکمیت امپراتوری خود داشتند، نبودند (البته مرادم روم غرب است).
ایران، فارابی، بوعلیسینا و سهروردی داد و روح یونانی هم تحت تأثیر حکمت ایرانی بیدار شد. آنچه در ایران حکمت «سوفیا»(Σοφια) بود، در یونان شد «فیلوسوفیا» (Φιλοσοφια). تصادفی نیست که یونانیان نه در آینۀ عبرانیان، نه در آینۀ مصریان، نه در آینۀ ملل آسیای صغیر، بلکه در آینۀ ایرانیان، یونانیت خود را دیدند. گزنفون، مورخ و متفکر حلقۀ سقراطیان، آنچه را که دربارۀ کوروش در وصف و فضیلت او، تربیت اصیل او، رهبری و سیاست و کیاست و کاردانی و خرد و حکمت او نوشت، دربارۀ پریکلس (هممیهنش) ننوشت.
*در مورد تاریخ متعالی صحبت کردید، تعریف تاریخ متعالی چیست؟ در کتاب خود آوردهاید که انسان غربی، انسان تاریخیشده است و تاریخ ما هنوز تبدیل به موزه نشده است، منظور شما از اینکه تاریخ ما هنوز تبدیل به موزه نشده است، چیست؟ آیا منظور این است که ذهن ایرانی هنوز در گذشته زندگی میکند، یا انسان ایرانی هنوز مدرن نشده است؟
وقتی شما با ابدیت و امر سرمدی نسبت دارید، خود و جهان را در پیشگاه و در حضور او میبینید. بحث، بحث گذشته و حال و آینده به مفهوم مدرن آن در اینجا منتفی است، اصلاً گذشته، گذشته نیست و آینده، آینده نیست؛ زمان، زمان پیوسته است و جلوهای از امر متعال و امر سرمدی. وقتی چنین نسبتی با ابدیت منقطع میشود، در واقع زمان دیگر جلوه و پرتویی از امر ماورائی و متعال نیست -دست شما در پارهپاره و شقهشقه کردن زمان گشوده است- وقتی این نسبت منقطع میشود، آنوقت دیگر زمان خیلی راحت به گذشته و حال و آینده تقسیمپذیر میشود. در واقع این ما نیستیم که در گذشتهایم، بلکه دنیای مدرن است که در گذشته است؛ از یک سو به قهقرا میرود و وجب به وجب و لایه به لایه، دوره به دوره گذشته را تا قهقرای پیش از تاریخ میکاود و از دیگرسو، روی به آینده دارد. این زمان آرکئولوژیک دیگر آن زمان تاریخ متعالی نیست، آن تاریخ خدایش مرده است و در گورستان تاریخ دفن شده است و جسم و جسدش را میبایست در لایههای باستانی کاوید و کشف و گردآوری کرد و زیر سقف موزههای عالم مدرن به تماشا نهاد.
*در واقع میتوان گفت که تاریخ متعالی مربوط به دورۀ پیشامدرن است.
اینها را مدرنیستها میگویند. آنکسی که حضور تاریخمند خود را در جهان در نسبت و در پیشگاه امر متعال تجربه میکند و میبیند و مییابد، برای او تاریخ یک تاریخ زنده است، تاریخ حضور است. بااینهمه، این واقعیت را نمیتوان انکار کرد که جهان ما تغییر چهره داده است، دستخوش تحولات جدی بوده است. ما امروز در فضای دنیای مدرن زندگی میکنیم، در چنین فضایی است که چنین پرسشهایی را مطرح میکنیم و چنین مباحثی را دامن میزنیم. شما اگر عقربۀ زمان را در همین کشور ما شش نسل به عقب بکشید، طرح چنین پرسشهایی برای جامعۀ آن زمان ما موضوعیت نداشته و اصلاً مسئله نبود؛ لیکن امروز مسئله است و موضوعیت دارد، برای اینکه ما در فضای عالم مدرن زندگی میکنیم و باید مقتضیات آن را درک کنیم؛ بجوییم و بکاویم و بیابیم و بدانیم و بفهمیم در چگونه عالمی زندگی میکنیم؟ در کجای تاریخ ایستادهایم؟ چه نسبتی با خویش و چه نسبتی با جهان داریم؟ اصلاً ما که هستیم؟ ریشه در اقلیم و عالم چه سنت و میراثی داریم؟
*وقتی در مورد انسان تاریخیشدۀ غربی صحبت میکنید، منظور شما این است که ذهن ایرانی و ذهن غربی درک متفاوتی از تاریخ دارند؟!
نه ذهن غربی، بلکه ذهن انسان دورۀ جدید. غرب همیشه به این صورت و اینگونه که نبوده است، غرب عالم جدید هم با غربهای گذشته و هم با دیگر جوامع تفاوتهای جدی دارد؛ پس باید گفت ذهن انسان مدرن. امروز عالم مدرن در تاریخ جهانی سیطره دارد؛ یعنی در شرق و غرب عالم سروری میکند، بر گذشتۀ خود نیز سروری میکند. غرب گذشته که به این صورت نبود. یک دنیای جدیدی هم در تاریخ غرب هم در تاریخ جهانی افتتاح شده است و انقلابی از نوع دیگر در تاریخ در مقیاس و اندازۀ انسانشمول اتفاق افتاده است. انقلاب سوم در قیاس با دو انقلاب پیشین که در غرب آسیا در هزارههای نوسنگی و سپستر اتفاق افتاده بود. این انقلاب هم فکری بود، هم علمی و هم صنعتی؛ البته چهرۀ صنعتی و فناورانه یا تکنولوژیک آن بسیار نیرومند و بیسابقه بود. تکنولوژی گرم و آتشناک و آتشافروز که غربیان مجهز به آن بودند، موفق شدند همۀ بساط بسیاری از مدنیتها و جوامع شهری کهن را در قارههای مختلف اعم از قارۀ سرخپوستان بومی و قارۀ آفریقا و آسیا و فرهنگهای بومی قارۀ استرالیا برچینند و هرچه پیش رو مییافتند، بکوبند و از پیش رو برگیرند و برچینند و بر جهان سروری کنند، چنانکه میکنند.
*شما اکنون راجع به گسستی صحبت میکنید که اتفاق افتاده است. در کتاب، در جایی راجع به انقلاب سوم صحبت میکنید که بعد از یکجانشینی و شهرنشینی به وجود آمد. آیا منظور شما از انقلاب سوم، ظهور مدرنیته است؟
بله؛ واقعاً انقلاب سوم اتفاق افتاده است. در هزارههای هشتم و نهم و دهم در غرب آسیا انقلابی اتفاق افتاد که انسان از دوران شکارگری و یکجانشینی عبور کرد و وارد دنیای دیگری شد و آهنگ و فرهنگ عالم و آدم دیگری را آغاز کرد. در آن زمان مسئلۀ شرق و غرب و آسیا و اروپا مطرح نبود. چندین هزاره سپستر از میانۀ چهار هزاره پیش از میلاد، تحولات عظیم شهرنشینی اتفاق افتاد و چهرۀ تاریخ جهانی بار دیگر عوض و دستخوش تحول جدی شد. بسیاری از جوامع همچنان در دوران شکار درنگ کردند و ماندند. بسیاری از جوامع نیز پس از تحولات شهرنشینی اصلاً شهری نشدند و همچنان روستایی ماندند. تکنولوژی همیشه فراخوانده شده است تا به نیازهای فوری و حیاتی ما پاسخ بدهد. انقلاب صنعتی که در قارۀ غربی طی سدههای 18 و 19 اتفاق افتاد، اگر در آنجا اتفاق نمیافتاد در هر جای دیگر جامعه و جهان بشری ما چهبسا به صورت و سیما و بهنحوی دیگر ممکن بود اتفاق بیفتد.
* شما فرمودید که بعد از انقلاب سوم (همان مدرنیته) گسستی بین تاریخ متعالی و دوران مدرن به وجود آمده است. شما در کتاب خود میگویید که معتقد نیستید که دورانی تمام میشود و دوران دیگری شروع میشود، به این معنا که در تاریخ گسست وجود ندارد؛ پس چگونه اینطور بگوییم که مدرنیته فرهنگ کهن را از بین برد؟!
گسست وجود دارد لیکن گسستی که هماره با پیوست همراه است، با رجوع همراه است. فرهنگها گونههای گیاهی یا جانوری حیات وحش و جغرافیای طبیعی نیستند که منقرض شوند، فرهنگها دستخوش گسست میشوند. جامعهها و سنتهای اعتقادی و نظامهای فکری و ارزشی روی به افول مینهند، لیکن منقرض نمیشوند. آنچه در جغرافیای تاریخی و عالم بشری ما گسست است و افول، در جغرافیای طبیعی انقراض است و نابودی. وقتی از وحدت پیکروار تاریخ آدمی سخن میگوییم، به همین معنا و صد معنا و فحوای دیگر است.
*ظاهراً شما تعریف هستیشناختی از میراث دارید. اگر ممکن است کمی در مورد این تعریف هستیشناختی توضیح دهید. آیا تاریخمند بودن با زمان تاریخی در تضاد است؟
انسان هستندهای است میراثمند. همین اکنون که بنده و شما اینجا نشسته و با هم صحبت میکنیم، وامدار میراث گذشتگان هستیم. این زبان، پرسشهای و پاسخهایی که میان من و شما جاریست و اتفاق میافتد، نحوۀ نشستن و برخاستن من و شما و دیگران، سبک زندگی و نوع پوشش و آرایش سر و سیمای ما، فضاهایی که در آن زندگی میکنیم، معماری شهری و روستایی ما، ابزارهایی را که استفاده میکنیم، همه سنت و میراث هزاران نسل گذشته است که پیدرپی و پیش از ما آمدهاند و رفتهاند و ما نیز خواهیم رفت و نسلهای پرشماری نیز خواهند آمد و از سر و در خواهند رسید. رگ و پی هستی و حیات ما با میراث ما، سخت و استوار و مستحکم درهمتنیده است.
* در کتاب خود آوردهاید که ایران زندهترین میراثدار تاریخ متعالی در جهان است.
همینطور است و من به آن اعتقاد دارم، اگر جز این بود انقلاب بهمن 57 در ایران به وقوع نمیپیوست. این انقلاب در قلب خاورمیانه نبوی اتفاق افتاد. دو قرن در قارۀ غربی منادیان عالم مدرن فریاد زدند که خدا مرده است، در ایران نبوی مردم فریاد زدند خدا زنده است. «الله اکبر» یک شعار معمولی و متعارف نبود. نگاه بنده به مسئله سیاسی نیست، کاملاً فارغ از جهتگیریهای سیاسی، انقلاب بهمن 57 را روایت میکنم.
*آخر کتاب خود راجع به رویکرد آرکئولوژیک به تاریخ بشر و ذهنیت آرکئولوژیک انسان مدرن صحبت کردید. کمی در مورد این رویکرد توضیح دهید.
رویکردهای باستانشناسانه و باستانگرایانه به گذشته در ایتالیای قرون رنسانس (قرون 15 به بعد) در شهرهای ونیز، فلورانس، میلان و روم آغاز شد و بعد به جوامع دیگر اروپایی تسری یافت. چنین رویکردی در گذشته وجود نداشت؛ یعنی یک نوع توجه به میراث و افتخارات عهد باستان هلنی-رومی بعدها در تقابل با سنت و میراث کلیسایی در آنجا پدید و بر صحنه آمد. در آن قرون آغازین پساقرونوسطایی هنوز باستانشناسی به مفهوم اکنون آن وجود ندارد؛ لیکن رویکردهای باستانشناسانه به عهد باستان هلنی-رومی مطرح شده بود. غرب دورۀ جدید نگاه تاریخیاش را وامدار سنت عهدینی است (مرادم تاریخی طولی سنت عهدینی است). شما تمام سفر اول تا ششم عهد قدیم یعنی تورات را که میگشایید و میخوانید، یکسر با زمان طولی تاریخی مواجه هستید. این سنت عهدینی بر اندیشۀ تاریخی غربیان تأثیر جدی داشته است؛ یعنی ظرفیت یک نوع اندیشه و نگاه تاریخی را در عهدین تورات و در مرحلۀ بعد در انجیل میبینید. استعداد و زمینۀ تاریخی شدن هم در عهدین (عهد قدیم و عهد جدید) هرچند بالقوه وجود داشته است. تصادفی نیست که میبینیم هزینۀ نخستین کاوشهای هیئتهای باستانشناسی غربی را خاخامها و روحانیون کلیسای مسیحی تأمین میکردند.
*یعنی اینکه انسان غربی برای پیدا کردن هویت خود با رویکرد آرکئولوژیک به گذشتۀ خود رجوع میکند. انسان ایرانی چطور؟ نسبت انسان ایرانی با گذشتۀ خود به چه صورت است؟!
آن انقلاب عظیم و نفسگیر از قارۀ اروپا بهسرعت به قارههای دیگر تسری یافت؛ چهرۀ تاریخ بشری ما را به مقیاس انسانشمول دگرگون کرد، تنها پرچم امت واحدۀ مسیحی در قارۀ غربی به زیر کشیده نشد، پرچم امتهای واحدۀ دیگر اعم از امت واحدۀ اسلام و بودا و... نیز در سراسر جهان به زیر کشیده شد، مرزبندیهای جدید آغاز شد، دولتهای ملی جدید شکل گرفتند و دولتهای ملی جدید هریک برای تثبیت و شناخت تاریخ ملی خود به ابزارهای شناخت جدید مورخان و باستانشناسان نیاز داشتند. اتفاقاً در ایران قبل از انقلاب مهمترین انگیزه، انگیزۀ شناخت تاریخ ملی بود. در دانشگاههای ایران آن زمان ما، شناخت تاریخ و فرهنگ ملی مسئله بود و برای دانشگاهیان ما موضوعیت داشت. باستانشناسان آن نسل به این نکته توجه داشتند و برای شناخت تاریخ ملی خود عمر و اندیشه هزینه میکردند. پس از انقلاب متأسفانه بساط شناخت تاریخ ملی از دانشگاههای ما برچیده شد و خلأ و حفرههای پیش رو را باستانشناسی معیشتنگر و سودازده و سوداگر پر کرد.