فرهنگ امروز/ کاوه شمسایی:
روششناسی علوم فرهنگی
علم فرهنگی تاریخی شناخت رویدادهای فردانی است. پروبلماتیک علوم فرهنگی شکلگیری مفاهیمی است که بیانگر ویژگیهای متمایز واقعیت انضمامی باشند. البته ویندلباند گمان میکرد که واقعیت انضمامی را نمیتوان شناخت و مفهومسازی کرد و به همین دلیل مرزِ شکلگیری مفهوم است. واقعیت انضمامی امری غیرعقلانی و غیر قابل تقلیل به مفاهیم است. در اینجا شکافی غیر عقلانی بین واقعیت و مفهوم داریم و به همین دلیل ویندلباند نتیجه گرفت که واقعیت انضمامی نمیتواند ابژۀ شناخت باشد. با شروع از همین امر است که ریکرت به امکان شناخت تاریخی میپردازد. پیشنهاد ریکرت نظریهای دربارۀ شکلگیری مفهوم است که تاریخی و فردی است. در واقع امر فردی با ارجاع به چیزی که ریکرت آن را «ربط ارزشی» مینامد به ابژۀ شناخت تاریخی تبدیل میشوند. به عبارت دیگر اگر واقعیت یا جنبههایی از آن را بر حسب ارتباط آن با ارزشها تعریف کنیم میتوانیم آنها را مفهومسازی کنیم. رویداد منفرد تاریخی ابژۀ وضعیتی است که متعهد برخی ارزشها شده است و به همین دلیل نسبتی بین رویداد تاریخی و ارزش وجود دارد. درست به همین دلیل است که میتوان به رویدادهای تاریخی معنایی منسوب کرد.
ارزشهایی که به صورت نامشروط معتبرند (ریکرت) و مفاهیم وبری در بستر نظر ریکرت دربارۀ تاریخ همبستگی فراوانی نشان میدهند. عینیت علوم فرهنگی وابسته است به عینیت ارزشها. چه معیاری در علوم فرهنگی وجود دارد که بر اساس آن میتوان پدیدهها را شناسایی کرد؟ به نظر وبر میتوان بر حسب اصل رابطه با ارزش یا ربط ارزشی چنین مشکلی را رفع کرد. آن پدیدهای مورد علاقۀ علوم فرهنگی است که با ارجاع به یک معنای مرتبط با برخی ارزشها تعریف میشود. به عبارت دیگر وقتی یک پدیدۀ فرهنگی داریم که معنایی مرتبط با ارزش را بتوان به آن منسوب کرد و درست همین معناست که مورد علاقۀ علوم فرهنگی است. قلمرو ارزشها با فرآیند عقلانیسازی معقول میشود در همین فرآیند است که ارزشها ایضاح، بیان و از خاستگاه ارادی و عاطفیشان منفصل میشوند. ارزشگذاری و ارزش داوریهای سنجیده احساس ارزش مبهم و ناتمامی را که مشخصۀ لایۀ زیرین، مبهم و پراکندۀ حیات شخصی است معین میکند. در واقع نسبت علوم فرهنگی با ارزشها است که این ارزشگذاریها را از قلمرو کنش و احساسات به تأمل نظری منتقل میکند. ارزشها در این قلمرو اخیر درک، توصیف و تفسیر میشوند اما در قلمرو اول بر اساس آنها کنش و داوری صورت میپذیرد. در اینجا با گذار از حوزۀ کنش به حوزۀ نظریه مواجه میشویم. در اینجا تأمل غیرشخصی جایگزین التزام شخصی میشود و بدین ترتیب بیغرضی علمی جایگزین غرضورزی میشود. فرهنگ به نظر وبر پیامد و محصول همین گذار است، یعنی محصول فرآیند عقلانیسازی. در این فرآیند است که ایدآلها و ارزشگذاریهای فرد برحسب ایدآل تایپها و علوم فرهنگی مرتبط با ارزشها مفهومسازی میشود.
علوم فرهنگی همواره نوجوان باقی خواهند ماند زیرا ساخت ارزششناسانۀ فرهنگ با ارجاع به ارزشهایی تعریف میشود که امری شدیداً متغیر و سیال است و پروبلماتیکهایی در مقابل این علوم قرار میدهد که همواره نو و جدید است. چارچوب مفهومی و پیشفرضهای علوم فرهنگی متغیر میماند. این امر اخیر فقط یک معنا میتواند داشته باشد: علوم فرهنگی همواره در وضعیت بحران قرار دارند، به زبان دقیقتر دچار بحران هویت هستند. بخشی از این بحران برآمده از تعارضی است که بین ارزشهای رادیکال وجود دارد و از آنجا که هیچ سلسلهمراتبی از ارزشها یا نظامی اصل موضوعی از ارزشها وجود ندارد که ارزشهای والاتر را از ارزشهای اولیه استنتاج کند تعارض بین ارزشهای رادیکال را نمیتوان به سادگی رفع کرد. حوزه ارزشها متکثر، متغیر و ناعقلانی است. علوم فرهنگی از این منظر میدان جنگی است بر سر روشها، مفاهیم و پیشفرضها. چنین نبردی در جهان افسونزداییشده بیش از پیش به چشم میخورد. ما در سپهرهای حیاتی متفاوتی هستیم که هر یک قوانین خودش را دارد و مستقل از دیگری است. همین نزاع سرتاسری است که واقعیت ناعقلانی حیات و معنای آن را پیمایشناپذیر میسازد در واقع تقویم واقعیت به مثابه فرهنگ در این چارچوبهای مفهومی در بیتعینیِ آینده دچار تفاوتهایی میشود که ناسازگارند. علوم فرهنگی بازتولید واقعیت نیست، نظامی از قوانین کلی نیز نیست که ویژگیهای انتزاعی واقعیت را منعکس میکند. واقعیت فقط بر اساس معانی فرهنگی و ارزشی است که به مثابه فرهنگ تقویم میشود و این معانی فرهنگی بر حسب معیارهای متغیر و قیاسناپذیری تعریف میشود که مرتبط با ارزش است. مسئلۀ عینیت علوم فرهنگی در چنین بستری طرح میشود یعنی در نسبت بین ارزش و اعتبار. اگر علوم فرهنگی مبتنی بر ارزشها هستند پس در چه معنایی نتایج این علوم معقول و معتبر خواهند بود؟ به تعبیری برای مفهومسازی در این علوم چگونه دست به انتخاب بین ارزشهای بدیل میزنیم؟ عینیت چیزی نیست مگر آن که چنین انتخابی بر اساس اصولی صورت بگیرد که بتوان بر حسب آنها اعتبار آن را ارزیابی کرد. چنین معیاری ظاهراً باید مستقل از ارزشهای بدیل باشد. نسبت بین معنای فرهنگی و معنای علمی بنیاد چنین اصلی است. در واقع پیشنهاد وبر مراجعه به راه حلی است که ریکرت طرح میکند.
ایدآل تایپ و عینیت علوم فرهنگی
علوم فرهنگی از نظر وبر معنای فرهنگی پدیدهها و رویدادهای زندگی را مد نظر قرار میدهد. معنای پدیدههای فرهنگی را نمیتوان بر حسب نظامی از قوانین کشف کرد و معقول گردانید، زیرا معناداری و اهمیت وقایع فرهنگی بر حسب ربط ارزشی ممکن میشوند. واقعیت انضمامی وقتی به فرهنگ تبدیل میشود که آن را از چشمانداز ارزشها بنگریم. بدین ترتیب فرهنگ تنها بخشی از واقعیت انضمامی را منعکس میکند که در نسبت با ربط ارزشی برای ما واجد معنا شده باشند. وبر با تأکید بر همین بخشها در واقعیت انضمامیِ پراکنده و در نظر نگرفتن امور غیراساسی مفاهیمی را برمیسازد که تأکیدی یک جانبه بر برخی بخشها دارند و آنها را ایدآل تایپ مینامد. اما در برساختن ایدآل تایپها چه چیزهایی اساسی هستند و چه چیزهایی غیر اساسی و از اینرو قابل حذف؟ وبر برای پاسخ به همین امر است که مسئلۀ عینیت در علوم اجتماعی را طرح میکند و راه حل او برای عینیت استفاده از نظریه ارزش ریکرت است. ریکرت معتقد بود معیار تمییز اساسی از غیراساسی در یک رویداد تاریخی فرهنگی ربطهای ارزشی حاکم بر آن رویداد فرهنگی است. پدیدهها و رویدادهای تاریخی فرهنگی در سایۀ ربط ارزشی فردیت تاریخی پیدا میکنند و برساختن ایدآل تایپ پدیدهها به تشخیص همین ربط ارزشی وابسته است. مثلاً ایدآل تایپ سرمایهداری و تبدیل آن به واقعیتی منفرد در تاریخ در سایۀ عقلانیت و رستگاری از طریق شغل و حرفه به مثابه ربط ارزشی برساخته میشود.
مهمترین موضوع نوشتههای روششناختی وبر مسئلۀ عینیت علوم فرهنگی است. به زبان ساده این مسئله مربوط است به نسبت بین شکلگیری مفهوم و واقعیت. در واقع پیچیدگی و ابهام انسان و تجربههای انسانی شکلگیری مفاهیم معتبر مربوط به واقعیات را دشوار میکند. شرایط تقویم ابژۀ شناخت در علوم فرهنگی به مسئلهای کانونی در وبر بدل میشود. به نظر وبر این مسئله به نسبت بین شکلگیری مفهوم و ارزشها مرتبط است. مفاهیم علوم فرهنگی مبتنی بر پیشفرضهای سوبژکتیو یا ارزشهای عوامل انسانی هستند. در این صورت چگونه ممکن است که این مفاهیم تعریفی معتبر از پدیدههای فرهنگی به دست دهند؟ تحت چه شرایطی ارزشهای سوبژکتیو چارچوبی مفهومی فراهم میآورند که در آن پدیدههای فرهنگی به عنوان ابژههای شناخت تقویم میشوند؟ به نظر وبر علوم فرهنگی علومی مربوط به واقعیات هستند و به واقعیت و ویژگیهای فردی و کیفی آن نگاه میکنند. شکاف بین مفهوم و واقعیت مسئلۀ ویژۀ علوم فرهنگی است اما علوم طبیعی چندان درگیر این شکاف نیستند زیرا علوم طبیعی قانونمحورند و در بدو امر نسبت به امر انضمامی و فردی لااقتضاء.
شکاف مفهوم و واقعیت
فهم روششناسی وبر در گرو فهم نوآوریهای نوکانتی است و هر چه برای این مورد اخیر بیشتر بکوشیم فهم عمیقتری از اولی به دست میآوریم. خوشبختانه اخیراً جامعهشناسی ما توجهی به این نکته پیدا کرده است و گامهایی در طرح مباحث مربوطه برداشته است (خاصه آن که یوسف اباذری به پژوهش و ترجمه دربارۀ ریکرت مشغول است). فهم عمیقتر روششناسی وبری یعنی اثرگذاری بیشتر آن در علم و سیاست اجتماعی ایران و این البته متفاوت از سیاسی شدن در معنای سرراست کلمه است. وبر به ما نشان میدهد که صورتبندیِ مفهومی رخدادهای فرهنگی اولاً ممکن و ثانیاً عینی است اما چنان که دیدیم این صورتبندی همواره موقت و نوجوان خواهد بود و سرشتی یگانه و منحصر بفرد خواهد داشت. موقت بودن صورتبندی مفهومی در علوم فرهنگی ناشی از آن است که واقعیت بینهایت چهرۀ بیمعنا دارد و صورتبندی مفهومی باید به بخش محدودی از آنها معنا ببخشد، از نظر وبر فرهنگ درست به همین معنا است. به گمان وبر پیشفرض استعلایی کل علوم فرهنگی همین قابلیت ما برای معنا بخشیدن به واقعیتِ هزارسیما است. علوم فرهنگی مشارکت انسان در واقعیت و سهمخواهی او از آن است. به عبارت دیگر صورتبندی مفهومیِ واقعیت مهار عقلی آن و به تعبیری جهتدهی به آن است؛ به نظر میرسد علوم فرهنگی در این فرآیند چهرۀ سیاسی خود را نشان میدهند. درست به همین دلیل است که تذکر یوسف اباذری مبنی بر «سیاستزدایی» در جامعه ایرانی در عمیقترین لایهاش چیزی نیست مگر «شکست» علوم فرهنگی (در اینجا جامعهشناسی) در آکادمی ایرانی. به زبان ساده علوم اجتماعی فرهنگی در ایران تا کنون ناتوان از صورتبندی و مفهومسازی رویدادهای اجتماعی فرهنگی بوده است. به نظر میرسد واکنش «علمی» به این شکست نه سیاسیشدن در معنای سرراست کلمه بلکه بازگشت به همان بحران اساسی در خود مفهوم علم فرهنگی است. این بحران اساسی همان شکاف بین مفهوم و واقعیت است و چنان که دیدیم مفهوم ایدآل تایپ وبری برآمده از همین شکاف و بحران است. ایدآل تایپ وبری را میتوان به تعبیری معقولیت رویداد تاریخی و همزمان قضاوت ما (دانشمند) دربارۀ آن دانست و چنان که از دو سخنرانی «علم در مقام حرفه» و «سیاست در مقام حرفه» بر میآید، قضاوت سخن گفتن دربارۀ محتوای پدیدۀ فرهنگی نیست بلکه توجه به فرم و گونۀ آن است. کوتاه سخن آن که سیاسی شدن دانشمند در معنای اکید و سرراست کلمه فقط یک معنی میتواند داشته باشد: ناتوانی دانشمند در کار علمیاش.