شناسهٔ خبر: 56188 - سرویس اندیشه

نسبت تفکر هایدگر و نازیسم در تفسیر گونتر فیگال (۱)؛

سرشت تفکر هایدگر فاشیستی نیست

هایدگر فیگال معتقد است: «سرشت تفکر هایدگر فاشیستی نیست، بلکه حضور او در حزب ناسیونال‌سوسیال آلمان صرفاً یک اشتباه و یک نگاه فلسفی نادرست بود که در ادامۀ حیات این متفکر به انتقادهای عمیقی از نازیسم توسط او منجر شد.» به نظر می‌رسد در رویکردی که فیگال نسبت به رابطۀ اندیشۀ هایدگر و نازیسم اتخاذ کرده است، علاوه بر رسیدن به مبنای صحیحی از سیاست و امر سیاسی نزد هایدگر، با واکاوی سیاست در تفکر هایدگر، زوایای ناپیدایی از اندیشۀ او به دید می‌آید.


فرهنگ امروز/ علی بهرامی:

مقدمه:

«تلاش بسیار شده تا فلسفۀ هایدگر را با "فاشیسم" پیوند زنند و بدین‌گونه این فلسفه را یک بار برای همیشه به دوردست‌ها برانند.» (گونتر فیگال، دیباچه کتاب درآمدی بر هایدگر، ترجمه شهرام باقری، نشر حکمت)

مارتین هایدگر، زادۀ ۱۸۸۹ و درگذشتۀ ۱۹۷۶ به گواه موافقان و مخالفانش، دوستداران و دوست‌نادارانش و شارحان و منتقدانش، یکی از برجسته‌ترین و شاخص‌ترین فیلسوفان تاریخ فلسفه و تفکر غرب است. تأثیرهای او بر بسیاری از جریان‌های فکری دو قرن بیستم و بیست‌ویکم تأمل‌برانگیز بوده و امکان طرح پرسش‌های بنیادین فراوانی را مهیا می‌کند. شاید نخستین و اصلی‌ترین آن‌ها پرسش از چیستی تفکر و چگونگی فهم اثرگذاری آن بر فلسفه و علوم انسانی در ۸۰ سال اخیر باشد. اکنون که ۱۷ سال نیز از قرن بیست‌ویکم می‌گذرد، در افق آیندۀ فلسفه و تفکر جهان معاصر نام هایدگر و مفاهیم و معانی زاده‌شده از تفکر او نمایان است. اغراق نیست که بگوییم امروز فلسفه بی نام هایدگر یک پایش می‌لنگد. یاسپرس که در زندگی‌نامۀ خود فصلی را به ارتباطش با هایدگر اختصاص داده است، دربارۀ او می‌نویسد:

«در میان فیلسوفان معاصر، هایدگر یگانه کسی بود که توجه مرا به‌راستی جلب کرد. با بعضی فیلسوفان دیگر ارتباط دارم، از ایشان چیزها می‌آموزم و برای کارهایشان احترام قائلم، ولی هیچ‌یک آنان به‌عنوان فیلسوف سخن نمی‌گویند و کاری نمی‌کنند که در حریم فلسفه اعتباری داشته باشد. هایدگر به روابط مسائلی راه یافته بود که چنین می‌نمود که پنهان‌ترین روابطند.» (کارل یاسپرس زندگی‌نامه فلسفی من، صفحه ۱۳۱)

برخلاف آنچه می‌نماید، هایدگر هیچ رساله، سخنرانی و متن مستقلی دربارۀ سیاست ندارد و در اصطلاح امروز رشتۀ علوم سیاسی و اجتماعی، فیلسوفی سیاسی در جرگۀ این نوع فیلسوفان نیست. اما نام هایدگر چه در زمان حیاتش و چه پس از آن با سیاست عجین بود و هست و تا حدود بسیاری سیاست بر نظام مفاهیم و معانی فلسفی و فکری او چیرگی دارد؛ این مهم پس از پایان حیات او با سرعت هرچه بیشتر ادامه یافت. تحقیق کوتاهی دربارۀ هایدگر در میان کتاب‌ها، مطبوعه‌ها و سخنرانی‌های آکادمیک و عمومی دربارۀ فلسفه و سیاست نام او را در صدر لیستی از متفکران نشان می‌دهد که درباره‌شان سیاسی می‌نویسند و سیاسی سخن می‌گویند. زمانی که هایدگر هستی و زمان را در سال ۱۹۲۷ منتشر کرد هیچ‌گاه گمان نمی‌برد که به چنین شهرتی دست یابد، یا آن هنگام که پذیرفت رئیس یازده‌ماهۀ دانشگاه فرایبورگ شود، فکر نمی‌کرد در واپسین مصاحبۀ مطبوعاتی‌اش با هفته‌نامۀ آلمانی اشپیگل مجبور شود دربارۀ ارتباطش با سیاست آن روزهای آلمان توضیح دهد و بخواهد که آن را پس از مرگش منتشر کنند. اما شاید آغاز بحث‌های جنجال‌برانگیز و دسته‌بندی‌شده‌تر دربارۀ هایدگر و سیاست با عنوان هایدگر و نازیسم توسط ویکتور فاریاس پس از مرگ هایدگر و در سال ۱۹۸۷ دانست. کتابی که با مقدمۀ هابرماس، فیلسوف و اندیشمند هم‌وطن هایدگر و البته متأثر از او، بر وجه اثباتی‌تر ارتباط هایدگر با سیاست نازیسم صحه گذاشت. هرچند پیش از فاریاس نیز نقدها و مقاله‌های متنوعی دربارۀ ارتباط هایدگر و فاشیسم و مشخصاً حزب ناسیونال‌سوسیال نگاشته شده بود، اما کتاب او سرآغاز یک سلسله مطالعات منسجم‌تر، تفصیلی‌تر و ساختارمندتری دربارۀ نسبت تفکر هایدگر و نازیسم بود. پس از فاریاس بود که هالۀ سیاست بیش از پیش اطراف تفکر هایدگر را گرفت و هایدگر عمومی‌تر و رسانه‌ای‌تر از هر زمان دیگری شد. هایدگر در دهۀ پایانی قرن بیستم و دهۀ آغازین قرن بیست‌ویکم بیشتر از هر زمان دیگری سیاسی شد و بحث‌ها و کتاب‌ها و گفت‌وگوهای بسیار مفصلی حول محور نسبت او با سیاست خصوصاً نازیسم منتشر شد. موج دوم توجه سیاسی به هایدگر را شاید بتوان پس از انتشار دفترچه‌های موسوم به سیاه دانست؛ دفترچه‌های که جسته‌گریخته بر اندیشه‌های ضدیهودی هایدگر تأکید می‌کرد. این جنجال به جایی رسید که گونتر فیگال با اعراض از شخصیت هایدگر و تفکرش، از ریاست انجمن هایدگر نیز استعفا داد و بنا شد تا کرسی فلسفۀ دانشگاه فرایبورگ تعطیل شود.

داناتلا دِ چزاره، جانشین رئیس انجمن در واکنش به استعفا و اعلام برائت از هایدگر توسط گونتر فیگال یعنی رئیس وقت انجمن هایدگر در آلمان، در مصاحبه‌ای با هفته‌نامۀ آلمانی «هوهه لوفت» می‌گوید:

«تصمیم ایشان از نظر من یک ژست غیرفلسفی بود، برای اینکه ایشان با بحث (در این مورد) هم خداحافظی کرد. او علناً اعلام کرد که دیگر نمی‌خواهد کاری به کار هایدگر داشته باشد. چرا برای این کار به این‌همه زمان نیاز داشت؟ او از تابستان ۲۰۱۳ دفترهای سیاه را می‌شناخت. ایشان در طول ۱۱ سال ریاستشان چه‌کار کردند؟ چرا ایشان برای افتتاح آرشیو از سخنرانی امتناع کردند؟ کنار کشیدن امروزه خیلی راحت و بی‌دردسر است. من فکر می‌کنم ما باید یک بحث انتقادی را هم مطالبه کنیم و بیشتر از هر زمان دیگری هایدگر بخوانیم. به نظر من فلسفه، بازی فوتبال نیست که یا هوادار باشی یا علیه. کسی که فلسفه‌ورزی می‌کند، بر پیچیدگی شکیبایی می‌کند و در سایه‌روشن تأمل و اندیشه ساکن می‌شود.»

مسئله چیست؟

مسئلۀ اصلی این نوشته، جستاری است در نسبت تفکر و فلسفۀ مارتین هایدگر به‌عنوان یکی از فیلسوفان تأثیرگذار بر چندین جریان فلسفی و فکری زمانۀ ما با نازیسم به‌عنوان یک ایدئولوژی سیاسی اثرگذار بر تحولات اقتصادی، فرهنگی، نظامی و اجتماعی جهان معاصر؛ ایدئولوژی‌ای که یک طرف جنگ جهانی دوم بود و جهان را از دهۀ ۴۰ میلادی تاکنون تحت تأثیر خود قرار داده است. فهم این نسبت به‌عنوان شناخت اندیشۀ سیاسی در نگاه گونتر فیگال به جست‌وجو درخواهد آمد. مبنای نگاه گونتر فیگال به نسبت تفکر مارتین هایدگر با نازیسم کتابی است که با نام «درآمدی بر هایدگر» در سال ۱۹۹۲ تألیف کرده است. این تحقیق می‌کوشد تا تفسیر گونتر فیگال را از این نسبت، واکاوی کرده و نظام مفاهیم فیگال را در این زمینه بازشناسی کند.

منبع تفسیر فیگال از نسبت سیاست و تفکر هایدگر، کتاب درآمدی بر هایدگر است که آن را در سال ۱۹۹۲ تألیف کرده. این کتاب تا سال ۲۰۱۵ به هشت زبان کره‌ای، چینی، دانمارکی، انگلیسی، ایتالیایی و چکی ترجمه شده است. از آثار دیگر فیگال دربارۀ هایدگر می‌توان به مارتین هایدگر، پدیده‌شناسی آزادی ۱۹۸۸؛ کار هایدگر، کیرکگارد و هگل ۲۰۰۱؛ دربارۀ هایدگر، پرسش‌ها و پاسخ‌ها ۲۰۰۶ اشاره کرد. همچنین گونتر فیگال صاحب کرسی فلسفه در دانشگاه فرایبورگ، از شاگردان هایدگر و رئیس انجمن هایدگر تا پیش از ماجرای دفترچه‌های سیاه در سال ۲۰۱۴ بوده است. باید این مهم را نیز متذکر شد که در محافل آکادمیک رشتۀ فلسفه، فیگال به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین شارحان فلسفۀ هایدگر شناخته می‌شود. او در کتاب درآمدی بر هایدگر دربارۀ جایگاه و اهمیت این متفکر می‌نویسد:

«بدون هایدگر فلسفه سدۀ بیستم چهرۀ دیگری می‌داشت. اگر فلسفۀ او نمی‌بود، پیدایش اگزیستانسیالیسم سارتر، فلسفۀ اخلاق لویناس، هرمنوتیک فلسفی گادامر، تأملات فوکو و واسازی دریدا امکان نداشت.» (درآمدی بر هایدگر صفحه ۱۸)

در بخش دیگری از کتاب فیگال آمده است:

«هایدگر تنها فیلسوف سدۀ بیستم بوده که دیدی نو را بر کلیت تاریخ فلسفه گشوده است، این را باید وام‌دار هایدگر دانست که نویسندگان کلاسیکی مانند افلاطون و ارسطو، کانت و هگل را می‌توان از نو خواند و باید از نو خواند. پاره‌های به‌جای‌مانده از پارمنیدس و هراکلیت بی او شاید فقط موضوع پژوهش‌های تخصصی می‌ماندند. جدی انگاشتن نیچه به‌عنوان فیلسوف به تفسیرهای هایدگر از او بازمی‌گردد. نیز کیرکیگارد و دیلتای هم بی هایدگر بی‌گمان به‌آسانی در فلسفۀ دانشگاهی جایی نمی‌یافتند.»

رویکردهایی به سیاست و هایدگر

این نوشتار در پی پاسخ به این پرسش است: چه نسبتی بین فلسفه و تفکر هایدگر و نازیسم در تفسیر گونتر فیگال وجود دارد؟

فیگال معتقد است: «سرشت تفکر هایدگر فاشیستی نیست، بلکه حضور او در حزب ناسیونال‌سوسیال آلمان صرفاً یک اشتباه و یک نگاه فلسفی نادرست بود که در ادامۀ حیات این متفکر به انتقادهای عمیقی از نازیسم توسط او منجر شد.»

به نظر می‌رسد در رویکردی که فیگال نسبت به رابطۀ اندیشۀ هایدگر و نازیسم اتخاذ کرده است، علاوه بر رسیدن به مبنای صحیحی از سیاست و امر سیاسی نزد هایدگر، با واکاوی سیاست در تفکر هایدگر، زوایای ناپیدایی از اندیشۀ او به دید می‌آید.

برای پاسخ به پرسش این تحقیق به نظر می‌رسد نخست باید دریابیم که چه رویکردها و پاسخ‌هایی در طول هشت دهۀ گذشته به آن وجود داشته است. در گام نخست باید بدانیم که رویکردهای محققین به نسبت فاشیسم و هایدگر چگونه بوده است تا پس از اشاره به آن‌ها، پاسخ فیگال را از ورای تفسیر او از این نسبت معلوم کنیم. پس از جنگ جهانی دوم و شکست آلمان نازی تا دوران کنونی چهار موضع نسبت به تفکر هایدگر و ارتباط آن با نازیسم اتخاذ شده است.

رویکرد نخست: ارتباط نازیسم و هایدگر بی‌اهمیت است و باید تفکر هایدگر را صرفاً از دریچه‌ای فلسفی دید و در آن هنگام است که فلسفۀ هایدگر به فهم می‌آید و مسائل سیاسی او بی‌اهمیت می‌شود. این رویکرد را ژان پل سارتر، ژان بوفره و رنه شار اتخاذ کرده‌اند.

رویکرد دوم: تفکر و فلسفۀ هایدگر دارای سرشتی فاشیستی است و هایدگر یک نازیست بود و برای همۀ عمر خود نازیست ماند. بین فلسفۀ او و فاشیسم ارتباطی موسع و پیوسته‌ای وجود دارد که می‌توان تفکر او را تفکری قائم به نازیسم دانست. این رویکرد را نیز ویکتور فاریاس، اوت و ژیژک در پیش گرفتند.

رویکرد سوم: هایدگر هیچ‌گاه نازیست نبود و ناسیونال‌سوسیال هیچ ارتباطی با تفکر هایدگر ندارد، بلکه نازیست بودن هایدگر یک اتهام است که برخاسته از جنجال‌های رسانه‌ای و تفکرات سطحی دانشگاهی و روشنفکری دارد. این رویکرد را گادامر و دریدا اتخاذ کردند.

رویکرد چهارم: هایدگر در دوره‌ای نازیست شد اما نه به‌عنوان یک هوادار ارتودوکس بلکه از جنبه‌ای فلسفی چنین رویکردی داشت که البته اشتباه کرد و پس از متوجه شدن خطای فکری خود انتقادات سختی بر ناسیونال‌سوسیال وارد کرد. باید این مسئله را از منظر نسبت سیاست و فلسفه در اندیشۀ او به فهم آورد. این رویکرد نیز که مورد تحقیق این نوشته است را گونتر فیگال توضیح داده است.

دو متن بحث‌انگیز

در نسبت نازیستی بودن تفکر هایدگر به دو متن بسیار توجه شده است، یکی از این دو متن سال ۱۹۳۲ و دیگری در ۱۹۳۳ به وجود آمده‌اند. متن نخست نامه‌ای است که هایدگر به الیزابت بلوخمان و متن دوم سخنرانی یا خطابه‌ای است که به مناسبت آغاز یازده ماه ریاست هایدگر بر دانشگاه فرایبورگ توسط او ایراد شده است. از آنجایی که در سه رویکرد از چهار رویکرد ذکرشده در نسبت‌یابی بین تفکر هایدگر و نازیسم به این دو متن تکیه شده است، گونتر فیگال نیز در کتاب درآمدی بر هایدگر به این دو متن رجوع کرده و آن‌ها را مورد واکاوی قرار داده است.

فیگال در این واکاوی تلاش دارد تا دو کار تحلیلی روی این دو متن انجام دهد:

۱- تلاش برای روشن ساختن زبان ‌هایدگر در رجوع به زبان و تفکر یونان باستان؛

۲-تلاش برای زدودن برداشت‌های سیاسی از این دو متن بر مبنای رجوع به کنه تفکر فلسفی هایدگر.

پیش از آغاز استدلال‌های مورد نظر که در ادامه خواهد آمد، فیگال در صفحه ۲۲ کتاب، مقدمۀ کلیدی را مطرح می‌کند:

«یکی از ویژگی‌های اصلی فلسفۀ هایدگر این است که روش‌های بسیار ویژه‌ای برای تفسیر متن پدید آورده است. نمی‌توان درآمدی بر هایدگر به نگارش درآورد مگر آنکه از هگل از هوسرل و دیلتای، از ارسطو و افلاطون، از هولدرلین و نیچه و از ارنست یونگر نیز سخنی در میان باشد؛ مهم‌ترین آنان در این میان، ارسطو و افلاطونند. هر تلاشی که بخواهد با نادیده گرفتن فلسفۀ کلاسیک یونان به اندیشۀ هایدگر راه یابد، بی‌سرانجام خواهد بود.»

فیگال در صفحه ۱۲۲ ضمن تأیید گرایش‌ هایدگر به ناسیونال‌سوسیال آورده است:

«در ۲۱ آوریل ۱۹۳۳ هایدگر با رأی موافق نزدیک به صددرصد به ریاست دانشگاه فرایبورگ برگزیده و در یکم ماه می همین سال وارد حزب ناسیونال‌سوسیال آلمان شد. او در جایگاه رئیس دانشگاه فرایبورگ تعهد و همکاری خود با ناسیونال‌سوسیالیسم را به‌ویژه از راه کوشش و همکاری برای پیاده کردن قانون اساسی تازه دانشگاه در راستای «پیشامحوری» نشان داد؛ همچنین گفته‌ها و نظردهی‌های او در زمان ریاستش بر دانشگاه به‌خوبی و روشنی دیدگاه وی را بازمی‌نماید. هایدگر آشکارا به پیشواز انقلاب ناسیونال‌سوسیالیستی می‌رود. هیچ شکی نیست که هایدگر پیش از ۱۹۳۳ همدلی سیاسی با ناسیونال‌سوسیال داشت.»

ادامه دارد ...