فرهنگ امروز/ رحیم یوسفیاقدم:[۱]
کتاب ۵۲۰ صفحهای عباس کاظمی با عنوان «دانشگاه؛ از نردبان تا سایهبان»، ۴ فصل دارد که هریک از این فصول نیز مقالات و مصاحبههای نویسنده است که در بخشهای ۱) دانشگاه و آموزش عالی در ایران، ۲) اقلیتهای دانشگاهی در ایران، ۳) علوم اجتماعی در ایران و ۴) تجربۀ مطالعات فرهنگی در ایران تنظیم شده است. به بیان خود نویسنده، کتاب «مجموعه تأملاتی است که طی یک دهۀ گذشته اینجا و آنجا بهعنوان بخشی از مداخلات روشنفکرانه عرضه شده است» (ص. ۲۲). با این گفتار، نویسنده تأملات خود را نه یک تحقیق نظاممند «پژوهشی و دانشگاهی»، بلکه نوشتارها، تأملات و مصاحبههایی میداند که ماهیتی بینابینی دارند، ماهیتی که خود در یکی از مصاحبهها اینگونه بیان میکند: «در مجلههای عمومی بیشتر مشارکت میکنم، آن هم در شکل Essay؛ یعنی یادداشتهای قابل فهمی که در حدفاصل مقالات علمی-پژوهشی و یادداشتهای ژورنالیستی قرار دارند» (ص. ۴۳۰).
ساماندهی فصول کتاب، این فکر را به ذهن خاطرنشان میکند که باید پیوندی میان مطالب فصلهای کتاب باشد که از مسائل کلان (دانشگاه و آموزش عالی ایران) به مسائل گروههای خاص (اقلیتهای دانشگاهی) و یک رشتۀ خاص (علوم اجتماعی) و یک گرایش نظری و روشی (مطالعات فرهنگی) وجود داشته باشد، اما اینگونه نیست؛ برای مثال، در بخش کلان و آموزش عالی، روندهای کلان تغییر و تحول در ساختار آموزش عالی، تجاری شدن دانشگاه، وضعیت گروههای مختلف دانشجویی بحث شده است، این روندهای کلان به ایجاد موضوعات جدیدی همچون حقالتدریسیها، ظهور پرولتاریایی دانشگاه و پدیدۀ برونسپاری کمک کردهاند؛ اما این منظر از دیدگاه «کلی» و نه ناظر بر یک گرایش «خاص» مانند علوم اجتماعی و گرایش مطالعات فرهنگی بررسی شدهاند، یعنی تغییرات ذکرشده و پدیدههای نوظهور دانشگاهی در ارتباط با یک رشتۀ دانشگاه خاص بررسی نشدهاند و ماهیتی «عام» دارند.
بنابراین، کتاب را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: ۱) تغییرات آموزش عالی در چند دهۀ گذشته و پدیدارهای نوظهور دانشگاهی؛ ۲) تأملاتی در رشتۀ علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی از منظر بایستههای روشی و نظری. چیزی که این دو بخش را مرتبط میکند این است که بخش دوم و بایستههای روشی و نظری کاظمی، مبنای تأمل او در مطالعۀ آموزش عالی ایران و مسائل آن است. با این طبقهبندی، کتاب سامان خاصی مییابد و در حد یک «کتاب منسجم» و نه «تأملات پراکنده» و بیربط به هم در مورد موضوعات مختلف نشان میدهد من در نقدم فقط بر بخش اول و بهصورتکلی بر ایدۀ اصلی آن تمرکز میکنم، زیرا معتقدم که موضوعات جزئی دیگری که بهصورت موردی بررسی شدهاند (مثلاً حقالتدریسیها) در واقع بازتاب این تغییرات و شاخصههای این تغییرات جدید قلمداد شدهاند.
در بخش تغییرات ساختاری و کلان آموزش عالی که در جایجای کتاب آمده است، نویسنده ایدۀ کلی تبدیل دانشگاه از «نردبان» به «سایهبان» را معرفی میکند. دانشگاه از محل و فضایی برای ارتقای طبقاتی و تحرک شغلی به محلی برای ماندن، «جانپناهی موقتی» (ص.۲۳) شده است؛ یا «شاهد تغییر کارکرد دانشگاه از نردبان ترقی به مکانی برای ماندن هستیم. امروزه پدیدۀ ماندن در دانشگاه موضوعیت پیدا کرده است؛ ما به دانشگاه میرویم که بمانیم و هیچ جایی بهتر از دانشگاه نیست» (ص. ۲۴۰).
اجازه دهید ابتدا این «استعارههای» «نردبان» و «سایهبان» را اصطلاحشناسی دقیقتری کنیم تا از این منظر ایدۀ کاظمی را نقد کنیم. نردبان، ابزاری در زندگی روزمره است که برای بالا رفتن، برای دسترسی یافتن به چیزی که «در حالت عادی» بهراحتی نمیتوان بدان دست یافت، استفاده میشود؛ اما در گفتارهای روزمره، نردبان در معنای کنایی به معنی «سوءاستفاده کردن برای موفق شدن» (شخصی را نردبان کردن) است و در معنای «استعارهای» بهعنوان «پیشرفت»، «بالا رفتن»، «طی کردن مدارج ترقی» است. در هر دوی این معانی، «معنای ابزاری» نردبان حفظ شده است که برای رسیدن به چیزی و یا خواستهای از آن استفاده شده است؛ بنابراین «نردبان» تنها ابزار، «وسیلهای در خود» و خنثی است، این ابزار خنثی میتواند هم برای مقاصد و نیتهای «خوب» و هم برای مقاصد و نیتهای «بد» استفاده شود. در اینجا دو معنای کنایی (استفادۀ نامناسب) و استعاری (استفادۀ مناسب) نردبان در مفهوم ابزاری بودن نردبان ادغام و یکی شدهاند.
«سایهبان» نیز مانند مفهوم «نردبان» یک ابزار و وسیله است. سایهبان محلی را فراهم میکند که در ذیل آن میتوان از «آسیبها» و «خطرها» و «آزارگرهای» بیرونی در امان بود. سایهبان میتواند معانیای مانند استراحت کردن، لمیدن، فراغت یافتن، آسوده شدن داشته باشد. اما در این استعاره یک تقسیمبندی وجود دارد، تقسیمبندی بین «درون» (دانشگاه، جایی که ذیل سایهبان هستیم) و «بیرون» (بیرون دانشگاه، جایی که «آسیبها»، «آزارگرها» و «خطرها» ما را تهدید میکنند و یا آزار میدهند). هر دو این استعارهها ابزار هستند و هدف «چیزی دیگر» و «خواستۀ دیگر» است، «نردبان» و «سایهبان» تنها کمک میکند که به این «چیز دیگر» دست یابیم؛ این «چیز دیگر» در توضیح کاظمی، شغل و فرصتهای شغلی یا کاهش تدریجی شغل و فرصتهای شغلی در بین این دو دوره است.
هرچند کاظمی تعریفی از دانشگاه نداده است، اما او از این دو «استعاره» استفاده میکند تا «کارکرد» دانشگاه را در دورههای مختلف برجسته کند. مسلماً «کارکردهای» دیگری برای دانشگاه میتوان تصور کرد، مانند کارکرد ایدئولوژیک و سیاسی، کارکرد منزلتی، کارکرد هویتیابی و... همچنانکه خود کاظمی در جایجای کتاب انواع کارکردهای دیگر را ذکر میکند. این کارکردهای مختلف مسلماً میتوانند «همزمان» نیز وجود داشته باشند؛ مثلاً در دورۀ کنونی که کارکردِ خوشباشانه و گذران وقت دانشگاه اولویت یافته است، کارکردهای سیاسی و ایدئولوژیک، منزلتی و فرصت شغلی، هویتیابی و... نیز همزمان با یکدیگر «زیست» میکنند، تنها تفاوت در اینجا است که در یک دورۀ خاص، یکی از این کارکردها «برجسته» شدهاند، برجسته شدن این کارکرد نیز میتواند به تغییرات در ساختار اقتصادی، سیاسی و فرهنگی برگردانده شود؛ و از این منظر میتوان گروههای نوظهور دانشگاهی را تشخیص داد، مسائل آنها را کشف کرد و رابطۀ آنها با «دولت و سیاست»، با «بازار کار» را بازشناخت.
به نظرم این برجسته شدن کارکردی دانشگاه تنها «تفاوتهای» دانشگاه را در دورههای مختلف نشان دهد و از تأکید بر «اینهمانی» بازماند. منظورم از «اینهمانی»، ساختاری یکسان و همگون، یک «هستۀ درونی» است که ورای این تفاوتها در شکل فرمهای تولید دانش، رابطۀ دانش با «موضوع»، نقش دانش در «اهداف کلیتر زندگی عملی» ثابت باقی میماند؛ ازاینرو به نظر میرسد که تأکید بر «کارکرد» یک «دقیقه» و یا «لحظۀ انتزاعی» از «کلیت یک نظام» است؛ بدون توجه به این «کلیت»، خطر افتادن در «انتزاعیگرایی» و ماندن در «فرضیههای همگونی» وجود دارد. فرضیههای همگونی، «نهاد دانشگاه» در ایران را با «نهاد دانشگاهای غرب» همگون فرض میکنند و از مطالعهای تاریخی در مورد شکلگیری دانشگاه در ایران، تعریف «دانش» و «علم» در دانشگاه، شیوۀ تولید محتوا در دانشگاه، ربط این محتوای تولیده شده به «زیست اجتماعی و سیاسی» سر باز میزنند. منظورم از «کلیت نظام» نیز متن وسیعتری است که دانش و علوم جدید در آن «تجربه» میشوند. تأکیدم بر «تجربه» بُعدی از «تجربۀ جدید دانشگاه» است که ما را از افتادن به انتزاعگرایی دیگری با نام «کلیت» مصون میسازد؛ زیرا اولاً «تجربه» پدیدۀ بسیار عام و عمومی است، از سوی دیگر، «تجربه» دارای ابعاد، زمانی-فضایی، بدنی، حسی-حرکتی، بینالاذهانی، تاریخی (هدایتشده بر اساس سنت و زنجیرههای نسلی)، غایتشناختی و هدفمحور، هدایتشده با بهنجاری (مانند سنخوارگی، آشنا بودن، بهینه بودن و موزون بودن) است.
پس با این تأکید دو نوع از «کلیت» را مشخص کردم: نوع اول «کلیت»؛ نظامهای نظری از پیش موجود است که دست به ساخت نظری واقعیتی یکپارچه به نام «دانشگاه ایرانی»، «جامعۀ ایرانی» میزنند، این نوع «کلیتگرایی» بر اولویت نظریه به «تجربه» استوار است و تنها با «زور و فشار»، «تجربهها» را به قالب نظریههای از پیش موجود درمیآورد. نوع دوم «کلیت»؛ بر تجربه مبتنی است و نشان میدهد که چگونه درعینحال که تجربه، فردی است، دارای زمان و زمانمندی درونی، دارای تاریخ و تاریخمندی درونی، بینالاذهانی و مرتبط به باورهای سنتی و مواریث انتقالیافته در زنجیرههای نسلی، بهنجار و حامل نشانهای قدرت است. به عبارتی در اینجا اگر از «کلیت» حرفی زده میشود، این «کلیت» تنها با نشان دادن «تجربه» و ابعاد آن و تنها بهصورت «پسینی» و نه «پیشینی» به دست میآید.
تعریف «کارکردی» از دانشگاه، پدیدۀ رایج در طول تاریخ تأسیس دانشگاههای ایران است؛ مثلاً ایجاد دارالفنون با عنوان «کارخانۀ نوکرسازی»، مدرسۀ سیاسی مشیرالدوله با هدف «تربیت کادر سیاسی و دیپلمات» و تأسیس دانشگاه تهران و سایر دانشگاه در ایران با هدف «تربیت و آموزش انسانی» برای مشاغل دولتی و یا «بازار» ایجاد شده است. در تمامی این موارد، دانشگاه همواره ابزاری برای یک هدف دیگر و یا «چیزی دیگر» تعریف شده است. تلقی دانشگاه بهعنوان ابزار خنثی که در دورههای تاریخی کارکردهای متفاوتی با توجه به سیاستها دولتی و یا تغییرات در ساختار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به خود گرفته است طفرهرویی از تعریف «چیستی» دانشگاه و تقلیل آن به «کارکرد» است. در مقابل به نظر میرسد که تأکید بر «تجربۀ دانشگاه»، «تجربۀ علم»، «تجربۀ تولید متون علمی»، «ربط متون تولیدشده به زندگی»، تعریفی از «چیستی» و «ماهیت» دانشگاه به ما بدهند و این نوع مطالعات «کارکردی» را تکمیل کنند و یا حداقل جایگاه حقیقی آنها را مشخص سازند.
تحقیقاتی از نوع تحقیق کاظمی بسیار روشنگر هستند و دانش ما را از تغییرات دانشگاه در دورههای مختلف و مسائل به وجود آمدۀ جدید وسعت میدهند، خصوصاً که مجهز به بینشی «عدالتگرایانه» در جستوجوی شرایط نابرابر افراد در این ساختارهای دانشگاهی هستند. این تحقیق به خاطر هدفی «برابریخواه» (کاستن از آلام افرادی که در این شرایط استثمار میشوند، مرئی ساختن آنها، شنیدن صدای آنها) و در پاسخ به «شرایط اضطراری»، بحثهای «معرفتشناختی» مربوط به «چیستی» و «ماهیت» دانشگاه در ایران را کنار میگذارد. به نظرم بخشی از این امر ناشی از این پیشفرض میتواند باشد که کاظمی معرفتشناختی و چیستی دانشگاه را بحثهای نظری میداند که تنها بهصورت فلسفی-نظری قابل دستیابی است؛ اما من معتقدم که توجه به «تجربه» و برجسته کردن آن، امکان بحث در مورد «چیستی و ماهیت» دانشگاه در ایران را فراهم میسازد.
بنابراین، نوع مطالعات کاظمی میتوانند با مطالعاتی از جنس دیگر تکمیل شوند؛ برای مثال، مطالعاتی از جنس «مادیت» علم و دانشگاه در ایران در کنار «کارکردهای» دانشگاه برای تعریف دانشگاه ضروری میباشد. منظورم از «مادیت» نه مانند کاظمی «تحولاتی کمّی... که جسمانیت دانشگاهها را متحول میکنند» (ص. ۳۰)، بلکه توجه به خود متون تولیدی دانشگاه است؛ پایاننامهها، مقالهها، کتابهایی که کاظمی بهراحتی با عنوان «فِیک و جعلی» کنار میگذارد و مطالعهای در مورد شیوههای استدلالآوری، دلیلآوری، به کار بستن نظریه، تعریف «موضوع»، «ربط موضوع به زندگی اجتماعی و سیاسی» در این متون نمیکند. مادیت یا محتوای متون تولیدشده امکان بحث در مورد «چیستی» دانشگاه در ایران را فراهم میسازد، در غیاب توجه به این «مادیت»، تعریف دانشگاه تنها بر اساس «کارکردهای» دانشگاه باقی میماند. «کارکردهای» دانشگاه استقلال خودشان را از «مادیت» متون تولیدی حفظ میکنند. سؤال اساسی دقیقاً همین استقلال «کارکرد» از «مادیت» و یا محتوای متون تولیدشده است. چگونه میتوان «استاد دانشگاه»، «متخصص»، «فوقلیسانس» و «دکتر» شد درحالیکه «متون علمی» تولید نکرد؟ چگونه دانشگاه میتواند بدون این «مادیت» پابرجا بماند؟ در غیاب این «مادیت» دانشگاه چه «کارکردهایی» را متقبل میشود؟
به نظرم مطالعۀ این مادیت، شفافیت بیشتری برای ما از کارکردهای دانشگاه در دورههای تاریخی به دست میدهد، از همه مهمتر اینکه، مطالعۀ این مادیت متون تولیدی، «شیوۀ تولید علم» در ایران را مشخص میکند و ازاینرو «ماهیت» دانشگاه در ایران را مشخص میسازد. محتوای مقالهها، کتابها، پایاننامهها، بُعدی از «تجربۀ علم» در دانشگاه هستند که از سوی کاظمی نادیده گرفته میشوند. مروری بر این محتواهای تولیدشده نشان میدهد که گسستی بین «تأمل» (نظریه) و «زندگی» (موضوع) وجود دارد؛ به این معنی که متون تولیدشده دارای محتوایی هستند که با نظریههای مدشده و پیچیده (و در واقع با ملغمهای از ایدههای نامعلوم و مبهم) و یا روشهای آماری بسیار پیچیده، رابطۀ خود را با «زندگی» (موضوع پژوهش) «معلق» میکنند. «زندگی» (موضوع) تأملشده در این متون، زندگی خنثایی است که برای هیچچیز و هیچکس خیر و شری ندارد.
از یک سو، این متون تولیدشده این انتظار را برآورد میکنند که بالاخره یک فرد دانشگاهی باید «چیزی» تولید کند، دستاورد و تولید نوشتهشدهای داشته باشد و از این راه امرارمعاش کند؛ و از سوی دیگر، محقق و فرد دانشگاهی با آوردن نظریهها و روشهای آماری پیچیده، مسئولیت خود در قبال توصیف و توضیح «زندگی» (موضوع) را معلق میکند، زیرا تسلیم «زندگی» (موضوع) شدن و توضیح آن حداقل بینیاز از هرگونه نظریۀ پیچیده و با توصیف ساده و پرمایه، «اضطرابی» غیرقابلپیشبینی دارد که میتوان آن را از دو جهت بسط داد. نخست، میتوان بحث کرد، توصیف سادۀ پدیدارهای اجتماعی «کنش سیاسی» است که با حوزههای بسیار وسیعی سروکار دارد که میتواند نتایج غیرقابلپیشبینی برای فرد همراه داشته است. این نتایج میتوانند دامنهای از محرومیتهای اقتصادی-سیاسی را به فرد تحمیل کنند و دوم اینکه، دنبالهروی از «موضوع» و توضیح و توصیف آنها، نوعی از «تجربۀ جدید» است که باید در زمانمندی و تاریخمندی درونی این «تجربه» توضیح داده شود؛ «ترس» از توصیف پدیدارها، ترس از حیطهها و قلمروهای جدید است. نوعی تنش و تضاد در اینجا بین «دانش» و «دوکسا»، بین «آزادی» و «باور» وجود دارد که حلنشده رها شدهاند و یا معلق شدهاند؛ نوعی از تحقیق تبارشناسی برای ریشهیابی این «اضطراب» و «ترسهای» جمعی ضروری به نظر میرسد.
درهرصورت، در این متون تولیدشده در ایران، رابطهای بین نظریه (تأمل) با نظریه (تأمل) و گسست «تأمل» (نظریه) از «زندگی» (موضوع) شکل میگیرد. «زندگی» (موضوع) زیستهشده در متون تولیدشده، دیگر همان زندگی شورمند، جاندار و پر از رنجودرد «پدیدارهای اجتماعی» در جامعه نیست، این میراندن و خشکاندن «زندگی» (موضوع) در دانشگاه، علم و دانشگاه را به ابزاری خنثی تبدیل میکند و ازاینرو تعریف دانشگاه بر اساس «کارکرد» را امکانپذیر میکند. دانشگاه خنثی تعریف میشود و به یک مؤسسه و نهاد صرف تقلیل مییابد؛ یک فرم بدون محتوا که میتوان هر محتوایی به آن داد، میتوان هرگونه مداخلهای را بر اساس ملاحظات اقتصادی و سیاسی بر آن اعمال کرد.
به نظرم به جای استعارههای «منفصل» کاظمی (نردبان و سایهبان) میتوان به یک استعارۀ کلی، یعنی «خانه» متوسل شد و خواهان تحقیقاتی بود که از راهپلههای (کارکرد، ابزاری برای «چیزی دیگر») این خانه (دانشگاه) به زیرپلههای این خانه فرود میآیند و مادیت آن را در قشر تجربههای تولید محتوای علم و ربط این محتوا به زندگی ساکنین خانه را جستوجو میکنند؛ ازاینرو زیرپله (چیستی و ماهیت دانشگاه) میتواند راهپله (کارکرد) را روشنتر و شفافتر سازد.
[۱] دانشجوی دکتری جامعه شناسی فرهنگی، دانشگاه علامه طباطبایی