فرهنگ امروز:
«نقدی بر اندیشه محافظهکاری در ایران معاصر با تاکید بر اندیشه سید جواد طباطبایی» عنوان پایاننامه کارشناسی ارشدی بود که روز شنبه هفتم مهرماه در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران از آن دفاع شد. پایاننامهای با راهنمایی یوسف اباذری، مشاوره محمد رضا جوادی یگانه و داوری تقی آزاد ارمکی. شاید قرار گرفتن نام تمام این افراد در کنار هم در نقد اندیشه سید جواد طباطبایی بود که جمعیت زیادی را برای شرکت در این جلسه به دانشکده علوم اجتماعی کشاند. البته بیش از آن تبلیغات توئیتری هوادارن اندیشه چپ نیز مزید بر علت شد که جمعیت زیادی برای شرکت در جلسه دفاع جمع شوند. جمعیتی که بر خلاف آنچه قرار بود با نوشتهای در جلو درهای بسته تالار شریعتی در طبقه سوم مواجهه شدند و مجبور شدند برای شرکت در این جلسه به دو طبقه بالاتر و در کلاسی در طبقه پنجم بروند. کلاسی که صد البته ظرفیت شرکتکنندگان را نداشت و به همین خاطر هم تمام یک ساعت جسله را نصف بیشتر جمعیت سرپا ایستادند و حتی عدهای نیز که در کلاس هم جای ایستادن نداشتند در راهرو سعی میکردند انچه میتوانند را بشنوند. سر و صدا و گرمای کلاس البته فریاد و گلایه یوسف اباذری را هم درآورد و برای ساکت کردن همهمهها خودش سراغ در راهرو ماندگان رفت و به سکوت دعوتشان کرد. طبق رسم معمول ابتدا دانشجو به ارائه گزارش از پایاننامهاش پرداخت. ارائهای که این بار بر خلاف رسم معمول در آن خبری از پاورپوینت نبود و دانشجو گزارشی از اهداف خود از موضوع و به ویژه انتخاب سید جواد طباطبایی را ارائه داد. او با اشاره به دولت مدرن در ایران و این که برای تثبیت خود همواره با تنش مواجهه بوده است و این تنش را هم با سرکوب اقوام و قومیتها پیش برده، در ادامه اشارهای به گفتمان اصلاحات و شکست و چرخش آن از سال ۱۳۸۴ به بعد کرد و گفت: «بخشی از بدنه راست گرای اصلاحات دچار چرخش گفتمانی می شود تا جایی که بدنه خودش را انکار میکند و من سعی دارم این چرخش گفتمانی را درون اندیشه به نام اندیشه ایرانشهری که پیوند وسیعی با این چرخش گفتمانی پیدا کرده است بر شمارم. اگر مسئله در گفتمان اصلاحات که سرشت روشنفکری دینی است یک دوگانه مذهب و آزادی است. در واقع تجربه دولت اصلاحات به آزمون درآمدن عقیدهای بود که شکست خورد و در ادبیات سیاسی جدیدی که خودشان نام اعتدال می گذارد مولفه ای را می شود برشمرد که منطق خاص خود را دارد و پروژه اصلاحات و پروژهای است که در پی بازنمایی اندیشهای است که تفکر ایرانشهری را می خواهد راه نجات ایران نشان دهد» او در ادامه دلیل انتخاب کار و تحقیق بر روی اندیشه سید جواد طباطبایی را هم این گونه اعلام میکند: «هم پروژه ایرانشهری و هم هر دوره سیاسی در ایران یک فیگور مشخص و یک روشنفکر مشخص داشته است. اگر در دهه پنجاه علی شریعتی این فیگور است و در دهه هفتاد عبدالکریم سروش، در دهههای هشتاد و نود میتوانیم جواد طباطبایی را به عنوان سرشتنمای وضعیت ظطری-سیاسی نام ببریم.» او در ادامه به سه مولفه دولت مقتدر، هویت واحد و دین عرفی در ترجمان سیاسی اندیشه ایرانشهری اشاره کرد و گفت: « از نظر من پروژه اصلاحات از سمت وضع موجود به اتوپیا حرکت میکرد اما اعتدال و ایرانشهری به هیچ عنوان اتوپیایی نیست چون در کرانههای امر ممکن فکر میکند. اگر در اصلاحات مسئله این بود فشار از پایین موجب چانه زنی از بالا بشود در شرایط کنونی قرار است بلوکهای قدرت سیاسی و اجتماعی در هیئت قانونگذاران با هم به اجماع برسند. در واقع دولت ایرانشهری قرار است حول یک دولت غیر تنشزا موتلف شود تا نهادهای خود را قانونمند کند. طباطبایی سنتگرا نیست و محافظهگراست. از آنجا که من محافظهکاری را اندیشهای واکنشگرا میدانم محافظه کار خواهان وضع موجود و تنش و هرج و مرج است تا بتواند قوانین خود را تنظیم کند و طباطبایی با وجود ارجاع به گذشته خواهان یک سامان نوین اجتماعی و سیاسی است.» در همین توضیحات که قرار است روشنگر باشد، ابهام و تضادهای فراوانی وجود دارد. چه اینکه اگر قرار باشد جواد طباطبایی را اندیشمندی محافظهکار بدانیم، نمیتوانیم او را متفکری درصدد ارائه نظم نوین سیاسی و اجتماعی نیز بدانیم. البته تناقضات جلسه دفاع از این پایاننامه به همینجا ختم نمیشود. چه اینکه یوسف اباذری به عنوان استاد راهنما پیش از این طباطبایی را اندیشمندی فاشیست نامگذاری کرده بود و اینک استاد راهنمایی رسالهای را بر عهده گرفته بود که تز اصلی آن محافظهکاری طباطبایی است. با این مقدمه به سراغ سخنان استاد راهنما و استاد داور این پایاننامه میرویم. شایان ذکر است استاد مشاور این پایاننامه که ریاست مرکز مطالعات راهبردی شهرداری تهران را نیز بر عهده دارد، از هر گونه اظهارنظری خودداری کرد.
یوسف اباذری: با اندیشه ایرانشهری نمیتوان در خاورمیانه زیست
اول این نکته را روشن کنم که من در این تز دخالتی نداشتم و تنها یادداشتهایی کردهام! هر آنچه که دکتر طباطبایی به نسل قدیم گفتهاند، حالا بیایند و خودشان به نسل جدید جواب بدهند. از سوی دیگر با نظر دکتر آزادارمکی درباره محمد قوچانی موافق نیستم. قوچانی شخصیت بزرگ و قابل توجهی است و در تاریخ جدید ایران نقش مهمی داشته است و بحث امروز ما همه بحثهایی است که او ایجاد کرده است.
در انقلاب مشروطیت مردم از دست قاجار خسته شده بودند و شروع کردند گذشتهای از ایران باستان ساختند. چیزی که در نهایت منجر به آمدن رضاخان شد. رضاخان هم دیکتاتوری و استبداد است. در بیان طباطبایی نیز دولت مقتدر یعنی دولت مستبد. این پدیدهای بود که رضاخان آن را احیا کرد و آزادیهایی که مشروطه میخواست به وجود آورد را سرکوب کرد. رضاخان احیاگر دولت مقتدری بود که تا بود همه را خفه میکرد و بعد از این که میپاشید همه جا را آشوب فرا میگرفت. تاریخ ایران منهای تمام این حرفها این تکرار است، یک دولت متمرکز قوی میآید که همه را خفه میکند و بعد میپاشد و آشوب همه جا را میگیرد. اما از یک جایی به بعد نقش بازار آزاد بسیار مهم است و محمد قوچانی دو تا پروژه را با هم پیش برده است. این خیلی مهم است یکی پروژه بازار آزاد و دیگر ایرانشهری. ما تا به حال راجع به اقتصاد نئولیبرال صحبت کردهایم، اما راجع به سوژه نئولیبرال صحبت نکردهایم که شامل سلیبیریتیها و سیاستمداران امروز میشود.
چند سالی است در جامعه هم از سلطنت حرف زده میشود. از نظر عوام سلطنت بیاید یکی دو تا مسئله را حل خواهد کرد. یکی رابطه با غرب است که آمریکا فشارش را خواهد برداشت و طبقه متوسط به آرزوی چند ساله اش خواهد رسید. دیگری برای طبقات پایین هم رونق ایجاد میشود. همین الان نئولیبرالهای ایران امیدوارند که آمریکا بیاید و سرمایهگذاری بکند و کار ایجاد کند. این تئوری است که محمد قوچانی چند سال است روی آن کار کرده است و الان دارد زحماتش به بار مینشیند.
در زمان شاه هر جا میرفتید یک سرکار استواری بود که بالای سرش زده بود خدا، شاه، میهن. الان هم دکتر طباطبایی دنبال همین خدا، شاه، میهن است. اگر قوچانی نبود دکتر طباطبایی حایی برای نوشتن نداشت. رضا شاه وقتی آمد یک سری پول به افراد دارد تا در مورد ساسانیان و تخت و جمشید بنویسند. آقای قوجانی تا جایی پیش رفت که محمود احمدینژاد از حقوق بشر در زمان کوروش حرف زد. اصلا مگر کسی در زمان کوروش بشر میشناخته است؟
افرادی نظیر جواد طباطبایی در حزب پان ایرانیست قبلا وجود داشتند اما حرفشان نمیگرفت. اما الان حرف طباطبایی دارد میگیرد. من روی سخنم با نسل جدید است که باید با خرد، با مطالعه و تحقیق خود را از این مهلکه به در ببرد. من معتقدم کرد و لر و بقیه اقوام نه به دلایلی که طباطبایی گفته است، به دلایل مهمتر کنار هم باشد. در ترکیه از زمان آمدن آتاترک جنبشی عظیم به وجود آمد که همین حرفهایی که امروز طباطبایی میزند را مطرح کرد. شما الان در ترکیه بروید ببینید چه تاریخهایی ساختهاند و چهها که ننوشتهاند. نوشتهاند که تاریخ تمدن بشری با ترکها ایجاد شد و به اوج خود رسید و امپراطوری ترک چنان و چنان کرد و الی آخر. نکته مهم دیگر آنکه ایران، غیر نداشته است و غیر هم بیچاره ترکها هستند. عین این حرفها هم کسانی که در ترکیه هستند میزنند. من میگویم این حرفها جدی نیست و ما در مقطعی هستیم که بسیار حساس است. بازار آزادیها اعتقاد دارند که دولت- ملت چیز بیهودهای است و واحد یا دین است یا زبان است. پدیدهای که طبل جدایی را در بسیاری از جاها به صدا درآورده است.
آقای طباطبایی یکی از علل زوال را حمله مغولان میداند. یکبار یکی از شاگردانم که مغول بود به من گفت ما برای شما کم تمدن درست کردهایم؟ ما اگر نبودیم که شما زیر بار اروپا له بودید. آقای طباطبایی در تاریخنگاری خود انگشت به جایی میگذارد که واقعا مضحک است. اتفاقا در زمان هخامنشی و ساسانی تاریخی وجود نداشت چون هر شاهی که میآمد تاریخ صفر میشد و از ابتدا شروع میشد. چرا هیچ چیزی از دوران هخامنشی و ساسانی نمانده است؟ چون همچین چیزی اصلا مقدور نبود.
بیش از چهل سال است که خاورمیانه در اتش است و ما برای فرار از آن نه تنها باید با خودمان با دوستی رفتار کنیم بلکه باید مرزمان را باز کنیم و بگوییم دوستان عزیر بفرمایید، بیایید با هم زندگی کنیم، همان کاری که اروپا کرده است ما با خاورمیانه بکنیم. قطار بکشیم تا قاهره چرا این کار را نکنیم؟ ما باید با منطقه حرف بزنیم، ما با افکاری مانند ایرانشهری حتی قادر نیستیم با عراق هم حرف بزنیم چرا که تکه بزرگمان گوشمان است. این را هم بگویم که علم کردن یک سری اسطوره برای هیچکس کاری ندارد. من معتقدم باید بفهمیم که اعراب، افعانها دوست و برادر ما هستند و باید حقیقتا به این وضعیت تنش بار، با دوستی و باز بودن و صلح و مراورده پایان داد.
تقی آزاد ارمکی: میدانداری لیبرالهای محافظهکار در ایران
سید جواد طباطبایی به نظرم مثالواره تعین یافته محافظهکاری به یک معنا نمیتواند باشد. معتقدم در حوزه ارجاع و تببین اندیشه اجتماعی در ایران معاصر افرادی مهمتر از سید جواد طباطبایی وجود دارند. طباطبایی به خاطر نقد و ویرانگریاش است که مهم است تا ساحت ایجابی اندیشهاش. به آثار او را در حوزه اندیشه نگاه کنید به هرکس که میرسد ویرانگری میکند، تا این که یک چیزی را بسازد و آن هم به منطقی که خود سید جواد طباطبایی دارد بر میگردد. طباطبایی به این معنا نمیتواند یک مثالواره معین و کانونی در باب ساختن جهان معاصر ایرانی که از درونش تز محافظهکاری و اعتدال هم به یک معنا در میآید باشد. به همین دلیل برای مهم جلوه دادن او شما مجبور شدهاید در پایاننامه خود به محمد قوچانی ارجاع دهید و روایت او را در مورد طباطبایی خیلی برجسته کنید و از طریق قوچانی، طباطبایی را به این شکل دربیاورید که مثلا جهان معاصر ایرانی را او دارد میسازد. ما هیچوقت سید جواد را به عنوان یک متفکر اجتماعی نشناختهایم و او را بیشتر در تقسیمبندی فیلسوف سیاسی قرار میدهیم که میخواهد یک سامانی را بسازد و ایدوئولوژی را برساخت کند و بر اساس یک واقعیت و همچنین ارجاع به نهادهای اجتماعی یک سامان فکری را بسازد. اما اتفاقا این گفتمان دیگران است که به طباطبایی نسبت داده میشود.
طباطبایی اندیشهای را میگیرد که در آن بیش از تداوم گسست وجود دارد. یعنی طباطبایی در دوگانه گسست و تداوم بیشتر به گسست ارجاع میدهد تا به تداوم و این حرف مهم است. او وقتی میخواهد اندیشه ایرانشهری را پی بگیرد، گذشته تاریحی را ساحت ایدهآل میگیرد و بعد نقطههایی پیدا میکند و از آنها عبور میکند؛ مثل سیاستنامه و عباس میرزا که زود از آنها عبور میکند و در شرایط جدید هم اصلا کسی و راهی را نمیشناسد و نمیبیند. این هم به خاطر تاکیدی است که بر مفهوم خردگرایی دارد. تفکری که او در دانش و فهم فلسفی در باب فهم جهان غربی و به یک معنایی جهان کلاسیک ایرانی هم دارد .
طباطبایی بیشتر روی گسست سوار است و به همین دلیل هم خیلی کمتر به واقعیت معاصر جهان ایرانی وصل است و دارد ایدولوژی میسازد. ما باید توجه کنیم که در علوم اجتماعی ما به طباطبایی به این معنا خیلی کار نداریم و طباطبایی خیلی نمیتواند به ما کمک کند تا از او نظریه اجتماعی دربیاوریم و بعد به وسله آن مسئله آزادی و دین را توضیح دهیم. باید در نظر گرفت که روشنفکری دینی نیز تغییر کرده است و به ساحت دیگری که همان اخلاق و جامعه مدنی است، دارد میل میکند، این پروژه ناتمامی که وجود دارد و به دست روشنفکران لیبرال محافظهکار افتاده و او دارد میان داری میکند. اما حقیقتا او نسبت به موضوعات روشنفکری دینی بی اعتناست و طباطبایی اصلا مسئلهاش دین نیست و مسئلهاش حتی سنت نیست بلکه یک گذشته تاریخی به معنای ایدئولوژی ایرانی است که کمتر هم به حهان معاصر ایرانی ربط دارد چرا که آن فهم جامعهشناختی که ما انتظار داریم از یک متفکر که دگردیسی امر اجتماعی و تاریخی را پی بگیرد، اصلا در اندیشه او خالی است.
من در کتاب اندیشه ایرانی به طور تفضیلی به او پرداختهام و گفتهام که اندیشه او چقدر خارج از عرصه علوم اجتماعی و جامعهشناسی است هرجند که او هم میگوید من علوم اجتماعی و جامعهشناسی را قبول ندارم و برای همین وارد کردنش باید با احتیاط باشد. یک فقدان فهم تاریخی از او وجود دارد و به همین دلیل او دست و پا میزند که مولفههای دیگری بگیرد. هم از آن چارچوب نظری سه کانه به یک سه کانه دیگری برسد که بتواند در حیات اجتماع ایرانی مداخله کند. باید مواطب باشید که در دام این گزارهها نیافتید و آنها را بر جامعهشناسی ایران بار نکنید. چرا که اندیشه او خیلی متفاوت از فهم نهادگرایی و تمرکز بر نیروهای اجتماعی در جامعهشناسی است. طباطبایی توحهی به نهادها و نیروهای اجتماعی ندارد، با این که تمرکز بر دولت دارد اما دولت مفهوم ایدئولوژیک برای اوست نه یک نهاد اجتماعی کارگزار.
منبع: سازندگی