شناسهٔ خبر: 56999 - سرویس اندیشه

نگاهی به حکمت و سیاست در رسالۀ «سه اصل» ملاصدرا؛

حجابی بر علم حقیقی

ملاصدرا ملاصدرا در رسالۀ «سه اصل» با برشمردن سه اصلِ «جهل به معرفت نفس»، «حب جاه و مال و میل به شهوات و لذات و سایر تمتعات» و «تسویلات نفس اماره و تدلیسات شیطان مکاره»، آن‌ها را موجب حجاب بر علم حقیقی (حکمت) می‌داند؛ و بدین صورت، مردم علم ظاهر (فقه، کلام و حدیث) را علم حقیقی تصور می‌کنند. این حجاب‌ها موجب می‌شود که حکمت در جامعه به غیبت رود و لذا راه سعادت بسته شود و جامعه و حکومت به تباهی گرایش پیدا کنند.

فرهنگ امروز/ علی بهرامی:

ملاصدرا در رسالۀ «سه اصل»، از سه اصل «جهل به معرفت نفس»، «حب جاه و مال و میل به شهوات و لذات و سایر تمتعات» و «تسویلات نفس اماره و تدلیسات شیطان مکاره» سخن می‌گوید و نتایج آن را برمی‌شمارد؛ نتایجی که اصلی‌ترین آن‌ها ایجاد حجاب است، حجابی که به‌واسطۀ آن، «علم ظاهر» جایگزین «علم حقیقی» (حکمت) می‌شود و «حکمت» در اجتماع به غیبت می‌رود. این غیبت حکمت، موجب می‌شود که سیاست در پیوند با علم ظاهر به تباهی کشیده شود و راه سعادت که هدف غایی زندگی آدمی است فروبسته گردد. برای نیل به سعادت، حکمت به‌عنوان علم حقیقی باید ظاهر باشد و سیاست را ذیل خود بگیرد تا راه سعادت گشوده شود.

مقدمه

بحث دربارۀ ماهیت فلسفۀ اسلامی و چیستی آن در مواجهه با فلسفۀ غرب و ورود اندیشه‌های جدید در کشورهای اسلامی و شرقی در حدود ۱۵۰ سال پیش آغاز شد؛ سطح دیگری از همین بحث نیز در آکادمی‌ها و محافل فلسفی و فکری غرب، کمی پیش از سرزمین‌هایی که خاستگاه اصلی فلسفۀ اسلامی هستند، درگرفته بود. اینکه آیا فلسفۀ اسلامی مستقل است یا وام‌دار یونان، صرفاً پلی برای عبور است و یا مکان و میدانی جدید برای فلسفیدن و ... پرسش‌هایی ازاین‌دست، موضوع اصلی این نوشتار نیست، اما بی‌ربط به آن هم نمی‌تواند باشد. رسالۀ سه اصل اثری از ملاصدرا، فیلسوف اسلامی که حکمت متعالیه را بنیادگذاری کرد و به اقوال مشهور، جامع عرفان، فلسفه و کلام شد؛ و همۀ این علوم را که در تاریخ تمدن اسلامی از فارابی تا خود او، به نزاع‌هایی با یکدیگر می‌پرداختند، ذیل حکمت متعالیه به جمع رساند.

 یکی از اشکال‌هایی که به فلسفۀ اسلامی گرفته‌اند این است که فلسفۀ اسلامی اساساً فاقد شرایط و عناصر فلسفه بودن است. این متون تولیدشده در تاریخ علوم اسلامی، فلسفه نیستند، بلکه از ماهیتی الهیاتی و کلامی برخوردارند. کسانی که بر این نظرند، معتقدند این روند کمابیش در فارابی دیده می‌شود تا اینکه با ظهور ملاصدرا به اوج می‌رسد. این نگاه به فلسفۀ اسلامی، رساله‌ای چون سه اصل، نوشتۀ ملاصدرا را نیز دربر می‌گیرد.

 در پاسخی اجمالی باید به این مهم اشاره کرد که هرچند سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد، اما در بیان داوری‌اردکانی، در عالم اسلامی، فلسفه دوباره میل به آسمان پیدا کرد. فلاسفۀ شرق عالم اسلام، چون فارابی و ابن‌سینا و ملاصدرا برخلاف ابن‌رشد، فلسفه را به آسمان بردند. بنابراین میل به آسمانی شدن فلسفه چنان‌که سقراط آن را از معبد دلفی میان یونانیان برد، از ویژگی‌های تاریخ فلسفه در شرق عالم اسلامی است. لذا هرچند که رسالۀ «سه اصل» به نظر متنی صرفاً فلسفی نیست (توضیح آن در ادامه آمده است)، اما به‌عنوان متون نگاشته‌شدۀ ملاصدرا، می‌توان آن را در قاعده بیان‌شدۀ رضا داوری‌اردکانی در مقدمۀ کتاب «ما و تاریخ فلسفۀ اسلامی» فهم کرد.

ویژگی‌های رساله

نخستین ویژگی رسالۀ «سه اصل»، فارسی بودن آن است. ملاصدرا برخلاف تمامی آثار مشهور و یا کمتر شناخته‌شده‌اش که همگی را به زبان عربی نگاشته، «سه اصل» را به فارسی نوشته است. از آنجایی که در عالم اسلامی و تا زمان ملاصدرا نیز زبان عربی زبان علمی جهان اسلام بوده، بسیار حائز اهمیت است که این فیلسوف مسلمان رساله‌اش را به فارسی نوشته است. به نظر می‌رسد ملاصدرا تلاش داشته تا با فارسی نوشتن سه اصل، مخاطب خود را عموم مردم و نه صرفاً نخبگان علمی و علما بداند. او تلاش داشته تا با فارسی‌نویسی‌اش بتواند خواندن رساله را برای عموم مردم آسان کند. او در رسالۀ سه اصل به‌نوعی دنبال مخاطب عام است.

دومین ویژگی رساله را می‌توان به ممزوج بودن بافت متن به سه عنصر نقل، نظم و برهان دانست. در جای‌جای رساله و خط به خط آن، ملاصدرا از احادیث، روایات و آیات قرآنی و حکایات نقل‌شده برای ساختار متنش بهره می‌برد. تقریباً هیچ پاراگرافی در سه اصل نمی‌توان یافت که نویسنده در آن از آیات و احادیث به‌عنوان مؤیدهای سخن خویش بهره نبرده باشد. «ستایش بی‌انتها و ثنای بیرون از حد عِد و احصای پروردگاری را سزاست که سینۀ بی‌کینۀ پاکانِ صافی‌نهاد را مصحف آیات بینات/بَیّن خویش گردانید که بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی... وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا اِلَّا الْکافِرُونَ... و بر لوح محفوظ قلب حقیقی و نور نطقی نزدیکان که کتاب مسطور و رِق منشور عبارتیست از آن به قلم تقدیس و تمجید اسرار یقین و توحید نویسانید که اُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْاِیمانَ. جان پاکان کتاب مسطور است / رق منشور و بیت معمور است»۱

همچنین استفاده از شعر نیز در متن سه اصل نمود بارزی دارد. شعرها گاه از شاعری دیگری هستند، اما اکثر اشعار متن، سرودۀ خود نویسنده است. اشعار عموماً به‌عنوان زیبایی ادبی و کلامی به کار نرفته‌اند، بلکه بیشتر از خصلت محتوایی و تأییدکنندگی برخوردارند. «اکنون آماده‌باش ای دانشمند خودپسند که رخصت خطاب آمد و مُهر سکوت از درج دهان و حقه جواهر جان برخاست و عقد صمت از درِ خزینۀ اسرار نهان انحلال پذیرفت و زمان وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ اِلَّا بِاللَّهِ منقضی شد و بشارت اِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ وارد گشت و نوید امید وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ دررسید و امر اُدْعُ اِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ مقروع سمع روان گردید. اکنون دل و سمع یار گردان / آن گوش که دوست چار گردان»۲

همچنین برهان‌ها و استدلال‌های ملاصدرا در این رساله در ارتباطی چندسویه با نقل‌ها و نظم‌ها پیوستگی و البته اولویت دارد. در هر بخش از متن رسالۀ سه اصل، این نویسنده است که ابتدا استدلال خود را پیش می‌آورد و پس از آن از نقل کمک می‌گیرد و آن را تأیید یا تقویت می‌کند. در پایان نیز نظمی در کنار برهان و نقل قرار می‌گیرد که محتوای همان استدلال را دارد، اما در فرمی دیگر.

سومین ویژگی متن رسالۀ سه اصل را می‌توان حِکمی بودن آن دانست. رسالۀ «سه اصل» هرچند که رگه‌های فلسفی دارد، اما هیچ‌گاه نمی‌توان آن را یک رسالۀ فلسفی صِرف به‌حساب آورد. چنانچه در مقدمه اشاره شد که رسالۀ سه اصل یک متن فلسفی صِرف نیست، در اینجا باید گفت که جنس متن رسالۀ سه اصل، حِکمی است. سه اصل، حُکم صادر می‌کند اما نه از جنس حُکم فقهی؛ و اینجا تفاوت بارز فلسفه با حکمت و حکمت با فقه بیشتر نمایان می‌شود. حکمت ناظر به عمل است. نطفۀ جدایی نظر و عمل که در فلسفۀ افلاطون و پیش از آن ارسطو، منعقد شد و در جهان اسلام با خواجه‌نصیرالدین طوسی به ثبت رسید و حکمت عملی از حکمت نظری جدا شد، در حکمت به معنای آنچه در متن رسالۀ «سه اصل» است، جدایی‌ناپذیرند. حکیمان احکامی صادر می‌کنند که عمل بدان‌ها خیر و صلاح است و موجب سعادت می‌شود. برخلاف فلسفه که جدایی عمل و نظر در آن تئوریزه شده، نظر و عمل در حکمت تفکیک‌ناپذیر است. احکام حکمت محصول یک خِرد شرقی نورانی‌شده است که علاوه بر استدلال، بر نقل، تجربه و تاریخ نیز استوار می‌شود.

فقه معطوف به حُکم جزئی است و حکمت حُکم کلی می‌دهد؛ اما فلسفه حُکم نمی‌دهد، فلسفه عالم‌ساز است و منظومه‌ای از معانی را خلق می‌کند. شاید در بیانی بتوان گفت که فلسفه شهر و مدینه می‌سازد، حکمت جاده و راه را مشخص می‌کند و فقه علائم و نشانه‌های این جاده و شهر است. هرچند واژۀ حکیم در فرهنگ و تمدن اسلامی دربارۀ طبیب، شاعر، فیلسوف نیز به کار رفته است، اما واژۀ حکمت کمابیش یک معنا را به ذهن متبادر می‌کند و عموماً در فرهنگ اسلامی از حِکمت یک تعبیر وجود دارد. حکمت فوق علومی چون کلام و فقه و تفسیر و تاریخ و... می‌ایستد؛ این علوم مادۀ حکمتند و حکمت شأنی مافوق این علوم دارد در عین اینکه علم جداگانه‌ای نیست. حکمت را نمی‌توان در کلاس درس و بحث یاد داد، حِکمت دریافت کردنی است و نیاز به استعداد دیگری دارد، استعدادی که غیر از استعداد علمی صِرف است.

ایدۀ اصلی رساله چیست؟

ملاصدرا در این رساله معتقد است که «سه اصل است که فی الحقیقة نزد ارباب بصیرت، رؤسا و شیاطین که مهلکات نفسند، این‌هایند و دیگر اصول و مبادی شرور که رئوس ثعابین جور و شقاوت و سرهای تنین عذاب گور و قیامتند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در حدیث عذاب قبر منافق از آن خبر داده، از این سه اصل منشعب می‌گردد. و آن حدیث این است که یسلط علیه تسعة و تسعون تنینا و هل تدرون ما التنین تسعة حیة لکل حیة تسعة رؤس ینهشونه و ینفخون فی جسمه إلی یوم یبعثون.»۳ و آن سه اصل که سه بخش اصلی رساله از چهارده بخش آن را تشکیل می‌دهد، شامل موارد زیر هستند:

اصل اول: جهل است به معرفت نفس که آن حقیقت آدمی است.

اصل دوم: حب جاه و مال و میل به شهوات و لذات و سایر تمتعات.

اصل سوم: تسویلات نفس اماره است و تدلیسات شیطان مکاره و لعین نابکار که بد را نیک و نیک را بد می‌نماید.

این سه اصل ریشۀ همۀ حجاب‌ها هستند، همۀ حجاب‌هایی که اجازه نمی‌دهند مردم (مخاطبان رساله) به ادراک و فهم علم اصیل که همانا حکمت است، نائل شوند و در دام ظاهربینی گرفتار می‌آیند و می‌مانند. این گرفتاری و ماندن در ظاهربینی افراد، جامعه و علم و عالمان حقیقی را دچار خسارت‌های زیادی می‌کند؛ چه اینکه اگر این ظاهربینی صرفاً اثراتی فردی داشت، ملاصدرا بر طبل رسوایی آن در رسالۀ سه اصل نمی‌کوبید. «اگر ذره‌ای از نور معرفت در دل ایشان تابیده می‌بودی، کجا درِ خانۀ ظلمه و اهل دنیا را قبلۀ خود می‌ساختند و همیشه با نفس و هوا نَردِ محبت می‌باختند.»۴

ساختار رساله

 رسالۀ سه اصل پیش از آنکه وارد فصول یا ابواب چهارده‌گانه‌اش شود، یک مقدمۀ نسبتاً طولانی دارد که در آن تکلیف دو چیز از همان ابتدا توسط نویسنده روشن شده است؛ نخست اینکه روی سخن ملاصدرا، فقها، مجتهدان و متکلمان هستند، او در تمام رساله از آن‌ها به‌عنوان «اهل ظاهر» نام می‌برد. دیگر اینکه، جهت رساله بر نوعی افشاگری و فاصله‌گذاری استوار است. او همان مخاطبان را در نسبت با حکمت افشا می‌کند، به نقدشان می‌پردازد و در اثنای این نقد است که بر بنیان‌های حِکمی خود صحه می‌گذارد و حکمت متعالیه را در بیانی دیگر مطرح می‌سازد. رسالۀ سه اصل از نظر مشخص بودن مخاطب (عالمان علم ظاهر و رهروان بی‌چون‌وچرای آن‌ها) و نقدهای آشکار به مبانی فکری و روشی اهل علم ظاهر و نتیجۀ اعمالی که به‌واسطۀ آن‌ها رخ خواهد نمایاند، یکی از صریح‌ترین متون ملاصدرا و چه‌بسا متون حِکمی تاریخ ایران اسلامی می‌باشد.

اما از نتایج اصل اول می‌توان به «ظلمت دل و عمای بصیرت» اشاره کرد. همچنین از نتایج اصل دوم «از فطرت اصلی منسلخ شدن است و کور و گنگ با بهایم و حشرات محشور شدن». نتیجۀ ابتلا به اصل سوم نیز از نظر ملاصدرا «عذاب ابدی و خسران سرمدیست و سوختن به نار جحیم و مقید گشتن به عذاب الیم».

بیان هر سه اصل و نتایج آن‌ها شش بخش رساله را تشکیل می‌دهد. ملاصدرا به‌تفصیل و با جزئیات بسیار، ابتدا هر اصل را توصیف کرده و سپس به نتایج آن می‌پردازد؛ نتایجی که در نگاه نخست صرفاً باری اخلاقی و فردی دارد، اما با نگاهی دقیق‌تر آثار سیاسی و اجتماعی آن روشن می‌شود.

ملاصدرا در فصل هفتم خطاب به مخاطب می‌نویسد: «چون دانستی که این سه اصل از اصول جهنم است و همۀ شاخ‌های شقاوت و بدبختی از این سه بیخ رسته است و از نتایج و ثمرات و لوازم و تبعات این بیخ‌هاست، اکنون ساعتی به خود رجوع کن و در خود لحظه‌ای فرو رو و ببین که این سه اصل در تو موجود هست یا نه .اگر بیابی که این سه یا بعضی از این در باطن تو موجود است، پس خود را مریض النفس می‌دان و درصدد علاج آن مرض سعی کن که از مهلکات است و بدانچه اطبای ارواح و نفوس از قوانین علاج در دفع و ازالۀ هر مرضی از این امراض نفسانی قرار داده‌اند عمل می‌کن و در هر بدی که به مردم نسبت می‌دهی خود را بدان متهم می‌شناس؛ و همچنین در اعتقادات و اِعمال رأی، خود را باطل و علیل می‌دان که رأی العلیل، علیل. لیکن مشکل آن است که خود را بدین صفات سلیماً جهل موصوف نمی‌دانی و لحاف غرور شیطان را در سر کشیده، پنداری که مگر کسب دانشی یا هنری کرده‌ای، زیرا که مشغول بوده‌ای چند گاه به خواندن و نوشتن درس و مقالات شیوخ و حفظ اقوال و تحصیل اساتید عالیه و علاوه آن کُشتۀ تحسین عوام و تعظیم ناقصان.هیهات! کاشکی آنچه خوانده بودی و دانسته، نمی‌خواندی و نمی‌دانستی.»

 او پس از آگاهی مخاطب رساله‌اش، او را دعوت می‌کند که دست از ظاهربینی بردارد و پای به میدان حکمت و علم واقعی بگذارد. در فصل هشتم نیز از تفاوت روح و بدن سخن می‌گوید و مخاطب را به این مهم آگاه می‌سازد که امیدی و راهی برای روحانی شدن و خروج از ظاهربینی وجود دارد. «آدمی را ممکن است که به سبب ترقی در علم و عمل و فنا و بقا از درجۀ پستی به اعلی‌علیین و اشرف مقامات و درجات ملائکۀ مقربین عروج نماید، هم ممکن است که به‌واسطۀ پیروی نفس و هوا و به‌حسب جنبش طبیعت و هیولای، از این مقام که هست به ادنی منازل خسائس و اسفل‌سافلین گراید و به منزل و مهوای دواب و حشرات نزول نماید و با شیاطین و سباع و وحوش محشور گردد.»

 بخش نهم کتاب نقدی دیگر است به اهل ظاهر ازاین‌جهت که علم شش‌ماهه را (فقه و کلام) به علم پنجاه‌ساله (کسب حکمت) ترجیح داده‌اند. او به مخاطبش نقب می‌زند که چرا علم اصیل را نادیده می‌انگارد و علم‌های جزئی را کامل و تمام می‌پندارد. «...آنچه ازاین‌قبیل که هریک بحری است از علم مکاشفه، چرا منکر می‌شوی و دانستن آن را سهل و عبث می‌دانی و علم‌های دیگر که هریک از آن را در شش ماه یا کمتر فهم می‌توان کرد عظیم می‌شماری و صاحبش را از علمای دین می‌پنداری؟ ای ناجوانمرد! علمی را که در مدت پنجاه سال روندگان گرم‌رو از سر و دیده قدم ساخته و جان و تن در تحصیل آن باخته و گداخته و ترک ننگ و ناموس و جاه و عزت کرده و متعرض خصومت و طعن چندین نادان مسکین و دانای همچو تو ظاهربین شده‌اند و قمع آرزوهای نفس کرده و به مذلت و انکسار راضی شده‌اند و بدان قرار داده تا آن علم در دل ایشان قرار یافته، انکار و جحود آن می‌کنی؟»

ملاصدرا در بخش دهم رسالۀ سه اصل می‌کوشد به مخاطبش بگوید که اگر دانسته است که ایمان (حکمت) چه جایگاهی دارد، در مسیر آن بکوشد و دست از گمراهی و دشمنی با اهل علم حقیقی بردارد؛ زیرا حکمت اصل و بنیان دین است. «چون دانستی که ایمان حقیقی نوریست که از پروردگار عالم بر دل بنده می‌تابد، پس هرکه در انکار آن نور می‌کوشد و در اطفای آن نور سعی می‌نماید، یا استهزاء به مؤمنی می‌کند، فی الحقیقه دشمنی با خدا و ملائکه و کتب و رسل و ائمه علیهم‌السلام کرده است.»

در بخش یازدهم از رسالۀ سه اصل، ملاصدرا با تأکید بیشتری بر مسئلۀ صافی شدن و تابیدن نور حکمت بر قلب اشاره می‌کند؛ چنانچه پیش از آن نیز بارها به مسئلۀ نور الهی و آمادگی قلب مؤمن اشاره کرده بود. «اکنون بدان که پیش از آنکه این نور بر دل فائض گردد، می‌باید که آن دل همچو آینه مصفا گردد از زنگ معاصی و تعلقات؛ زیرا که همۀ دل‌ها در آینه بودن به‌حسب اصل فطرت بالقوه‌اند و بعضی از قوت به فعل می‌آیند به‌وسیلۀ اعمال و افعال صالحه و تکالیف و ریاضات شرعیه و بعضی هنوز از قوت به فعل نیامده‌اند و در بعضی آن قوت به سبب اعمال قبیحه و اعتقادات ردیه باطل گشته و آن قابلیت که به‌حسب اصل فطرت بوده از وی مسلوب و منسوخ گردیده. این است معنی نَسخ باطن که در مذهب ما حق است چنانچه اشاره بدان رفت.»

بخش دوازدهم با اشاره‌ای به اسفار آغاز می‌شود و ملاصدرا می‌کوشد تا دو سفر نخست را به‌اجمال به بیان آورد. «اکنون بدان که سالک گاهی خلق را آینۀ خدای‌نما و واسطۀ ملاحظه صفات و اسما گرداند و گاهی حق را مرآت ملاحظۀ اشیا و آینۀ جهان‌نما سازد. و اول سیر من الخلق الی الحق است و ثانی سیر من الحق الی الخلق است و اشاره به اوست: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی اَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ.» اما پس از توضیحی مختصر و تقسیم دو سفر به توحید و علم الهی می‌نویسد: «ای عزیز! مردمان را در این زمان از علم توحید و علم الهی خبری نیست و منِ بنده در تمام عمر کسی ندیدم که از وی بویی از این علم آید؛ و از علم دوم نیز که علم آفاق و علم انفس است چندان بضاعتی با دانشمندان این زمان حاصل نیست تا به دیگران چه رسد. و اکثر مردمان به غیر از محسوسات به چیزی اعتقاد ندارند.»

در بخش سیزدهم، ملاصدرا به لجاجت و عناد اهل علم ظاهر به‌واسطۀ جهل بر علم حقیقی اشاره می‌کند و می‌نویسد: «ای متشرع عادل و ای عابد سنگین‌دل! اگر کسی بر تو معلوم سازد که هیچ‌چیز از ارکان ایمان نمی‌دانی و از علمی که آن فرض عین توست خبر نداری و به فروض کفایت و دیگر فروع که در تمام عمر تو را بدان حاجت نمی‌افتد عمر خرج می‌کنی، در جواب چه خواهی گفت به غیر آنکه راه جحود و عناد پیش گیری و شروع در تشنیع و لجاج نمایی و در مقام دشمنی و عداوت با آن‌کس درآیی، یا گویی که زیاده از این مرتبه که همۀ مسلمانان را در اوایل حال حاصل است بر کسی واجب نساخته‌اند.»

در فصل چهاردهم از رسالۀ سه اصل باز هم به اوصاف علم ظاهر پرداخته می‌شود و خطرات حقیقی تصور کردن علم ظاهر، توسط ملاصدرا بازگو می‌گردد. «ای متشرع عادل و ای دقیقه‌شناس غافل! اگر لحظه‌ای تأمل نمایی در این آیه که وَ ما اُمِرُوا اِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُوْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ، معلومت شود که با این اعمال بدنی و علوم ظاهری و اسلام زبانی و نماز ارکانی و روزۀ دهانی و زکات نانی و حج زبانی، بی‌تصفیۀ باطن از غش اعتقادات ردیه و بدع و اهواء و تنویر قلب از ریا و از اغراض فاسدۀ دنیا و دواعی نفس و هوا راه به منزل سلامت و نجات آخرت نمی‌توان برد. طاحت العبارات و فنیت الاشارات و ما نفعتنا إلا رکیعات رکعناها فی جوف اللیل؛ بدان که علم بی‌نفع و عمل بی‌علم نبودنش بسیار بهتر است از آنکه باشد.»

وجوه سیاسی رساله

چنانچه بیان شد، در نگاه نخست، خوانندۀ رسالۀ سه اصل گمان می‌برد که این رساله صرفاً اخلاقی است و به پند و موعظه می‌پردازد؛ اما متن، لایه‌های سیاسی-اجتماعی پررنگی دارد. پیش از پرداختن به زوایای سیاسی رساله باید به این مهم اشاره کرد که در میان آثار ملاصدرا، یک اثر دیگر که البته به زبان عربی نگاشته شده، با رسالۀ سه اصل هم‌ترازی می‌کند. «کسر اصنام الجاهلیه»، اثر دیگری از ملاصدراست که ساختار، روش و مخاطبی مشخص مانند رسالۀ سه اصل دارد. اگر در سه اصل نقد صریح ملاصدرا را بر عالمان علم ظاهر چون فقها و متکلمان و اهل حدیث زمانه‌اش می‌بینیم، در «کسر اصنام الجاهلیه» همین نقد متوجه صوفیه است. صوفی نیز به‌نوعی اهل علم ظاهر است. اگر دربارۀ فقیه و متکلم می‌نویسد که «اکنون پیش طالب علمان این زمان فقه عبارت است از استحضار مسائل طلاق و عتاق و لعان و بیع و سلم و رهانت و مهارت در قسمت مواریث و مناسخات و معرفت حدود و جرائم و تعزیرات و کفارات و غیر آن؛ و هر که خوض در این مسائل بیشتر می‌کند و اگرچه از علوم حقیقیه هیچ نداند، او را افقه می‌دانند؛ و نزد ارباب بصیرت چنانچه از مؤدای اِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و از فحوای لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ ِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَیْهِمْ معلوم می‌گردد آن است که فقیه کسی است که پیش از همه‌کس از خدای ترسد و خوف و خشیت در دل وی بیشتر باشد. و معلوم است که از این ابواب، جرئت و جسارت بیشتر حاصل می‌شود که خوف و خشیت و علمی که موجب انذار و تخویف است کی از این اقسام است، بلکه مواظبت و اقتصار برین ابواب اضداد آنچه گفته‌شد نتیجه می‌دهد و منشأ انتزاع خوف و خشیت و استحکام اسباب قساوت و غلظت و ایمن بودن از مکر الهی می‌شود؛ چنانچه از مخادیم مشاهده می‌گردد».

 دربارۀ وضعیت صوفی و جماعیت صوفیه نیز در کتاب «کسر اصنام الجاهلیه» آورده است: «نام صوفی در این روزگار کسی را نهند که جماعتی به دور خود جمع کند و مجالس شکم‌چرانی و سماع و دست‌زنی و پای‌کوبی به راه اندازد.»

تمام بخش‌های چهارده‌گانۀ ملاصدرا برای توجه به یک امر نگاشته شده است و آن امر، سعادت است. از نظر ملاصدرا در رسالۀ سه اصل، سعادت با علم‌های ظاهر چون فقه و کلام و حدیث به دست نمی‌آید، بلکه سعادت تنها یک جاده به نام حکمت دارد. در اندیشۀ ملاصدرا، سیاست ذیل حکمت قرار می‌گیرد و حکیم شایستۀ حکومت است. در این نوع از ارتباط طولی میان حِکمت و سیاست است که اجتماع راه به سعادت می‌برد و اگر سیاست با اجزائی چون فقه و کلام پیوند خورَد، به تباهی کشیده می‌شود و فقها و متکلمان و مجتهدان و عالمان را نیز به انحراف می‌کشاند.

تکیه و توجه به علم ظاهر، حجاب است و این حجاب‌ها نه تنها به خود افراد آسیب می‌زند، بلکه موجب آسیب رساندن به اهل علم واقعی (در اینجا حکما و ازجمله خود ملاصدرا)، اجتماع و حکومت می‌شود. علم ظاهر نمی‌تواند فوق سیاست قرار گیرد و به‌ناچار چون در برابر سیاست ناتوان است، در خدمت آن می‌رود و یا آن را به تباهی می‌کشاند و در نتیجه راه سعادت فروبسته می‌شود.

نتیجه‌گیری

ملاصدرا در رسالۀ «سه اصل» با برشمردن سه اصلِ «جهل به معرفت نفس»، «حب جاه و مال و میل به شهوات و لذات و سایر تمتعات» و «تسویلات نفس اماره و تدلیسات شیطان مکاره»، آن‌ها را موجب حجاب بر علم حقیقی (حکمت) می‌داند؛ و بدین صورت، مردم علم ظاهر (فقه، کلام و حدیث) را علم حقیقی تصور می‌کنند. این حجاب‌ها موجب می‌شود که حکمت در جامعه به غیبت رود و لذا راه سعادت بسته شود و جامعه و حکومت به تباهی گرایش پیدا کنند. غیبت حِکمت برای اجتماع خسارت‌بار است، زیرا سیاست باید ذیل حکمت باشد و اگر با علم ظاهر که علمی ناقص است و جزئی از حِکمت محسوب می‌شود، پیوند خورَد، علم ظاهر یا ذیل سیاست قرار می‌گیرد یا سیاست را به تباهی می‌کشاند که در نهایت نیل به سعادت از بین می‌رود. علم ظاهر ناقص است، زیرمجموعۀ حکمت است، اما نمی‌تواند جایگزین حکمت شود؛ و حکمت خود با دین برابری می‌کند. در نهایت، سیاست دینی، سیاست حِکمی است و راه سعادت را به روی اجتماع می‌گشاید.

منابع:

  1. مقدمه، رسالۀ سه اصل ملاصدرا، تصحیح سید حسین نصر
  2. همان
  3. همان
  4. باب اول، رسالۀ سه اصل ملاصدرا، تصحیح سید حسین نصر