فرهنگ امروز/ شهریار بهرامی:
نیروی رامنشدنی توهم، خیالبافی و افسانهپردازی، با اصراری شگفتانگیز در محکم بستن چشمها در مقابل واقعیتهای محرز، در مواردی تا آنجا پیش میرود که به سقوط در ورطۀ دروغگویی عمدی و غیرعمدی، به خود و مردم میانجامد. این بلا و بختک تاکنون بهظاهر لاعلاج، اگرچه خود ریشه در جای دیگر دارد، اما ضمن جانسختی، به تنهایی توانسته است سرمنشأ وارد شدن آسیبهای جدی به تحولات چند دهۀ اخیر جامعۀ ایران در همۀ سطوح و در همۀ عرصهها باشد.
اکنون حدود چهار دهه است که از پژوهشهای مهم و نوآیین دربارۀ تاریخ و فرهنگ ایران در بسیاری از وجوه و شئون آن میگذرد. حوزۀ مهمی از آن پژوهشها و مباحث، به معنا و مفهوم ایدئولوژی پرداخته و میپردازد که وجه مهمی از آن، همان خیالبافی و ایمان به آگاهی کاذب است. تالی این ایمان به آگاهی کاذب، خواسته و ناخواسته، دروغ گفتن به خود و مردم است و معنا و حاصلی جز رفتار غیراخلاقی و آسیب وارد کردن به زندگی سیاسی و اجتماعی ندارد.
مرحوم محمدعلی مرادی در دورهای نهچندان طولانی از زندگیاش، بهویژه از حدود سال ۱۳۸۰ شمسی، پس از آشنایی بسیار اجمالی با پژوهشهای مذکور (پژوهشهای دهۀ دیگری که جای خود را در میان اهل کتاب و نظر هرچه بیشتر پیدا میکرد و بهصورت مکتوب فرصت انتشار علنی مییافتند) کمکم با معنای ابتدایی مباحث نظری و مفهومی آشنا میشود. به شهادت مضمون و زمان انتشار مقالههایش پیش و پس از آن تاریخ (در ادامه به عناوین بیشتر آنان اشاره خواهد شد) میکوشد به تأسی از این نظریهپردازیهای جدید، ضمن شاگردی و ترویج آن نظرات، در حد وسع خود به آن مباحث دامن زند.
اما مرادی غوره نشده حلوا شد و به دلایل عدیده و ازجمله عدم سابقۀ ضروری در آموزش و پژوهش در آن زمینهها، توانایی ایستادن و گام برداشتن در آن راه را از دست داد. او کوتاهمدتی پس از ترک آلمان و ورود به ایران، به دلایل شناختهشده و ناشناخته، در مسیری گام گذاشت که مشخصۀ اصلی آن اتهامزنی، خلاف واقع گفتن و ایجاد هیاهو بود؛ و این کار چند صباحی عمدتاً با اهرمهای معیوب ژورنالیسم، بهظاهر در ذهن برخیها ابعاد وسیعی به خود گرفت. محمدعلی مرادی پس از ناکامی از بهکارگیری هر نوع روش جنجالی و حتی تحریککننده و بیگانه با مباحث نظری و فکری، در آخر تا آنجا غرق در خودشیفتگی و آگاهی کاذب خود شد که بدون هیچ فکر و نظریهای و حتی کتابی، صرفاً با تکرار خلاصههایی ناقص و معیوب از برخی نوشتههای دیگران، با آدرس و بدون آدرس، اعم از ایرانی و غیرایرانی، خودخوانده فیلسوف شد. او که همهچیز را با ذهن پرآشوب خود قیاس میگرفت، در کنار اتهامزنیهای خطرآفرین خود، به عباراتی تحریکآمیز و شناختهشده، همچون داستان اسفناک مرشدپرستی زیر لوای جستوجوی اندیشهها و در نقد مناسبات اندیشه در ایران متوسل شد؛ و نمیدانست که اندیشیدن ایرانی در نسبت آن با دورهای از تاریخ ایران معنا مییابد.
مرادی متأسفانه و بهویژه در دورۀ پایانی زندگی خود، دانسته یا ندانسته مورد سوءاستفادۀ محافل و تریبونهای رنگارنگ و حتی سؤالبرانگیز قرار گرفت. وجود آگاهی کاذبِ توسنوار، در او زمینهساز موفقیت محافل و تریبونهایی بود که او را در مسیرهای دلخواه تشویق و هدایت میکردند. آنان به قصد پیشبرد اغراض خود، پیش و بیش از هر چیز بر خیالپردازیهای او انگشت میفشردند. نوشتههای آشفته و اظهارنظرات او در سالهای پایانی عمر دربارۀ شخصیتهای اهلنظر ایران، اگرچه سراسر ضدونقیضگویی است، شاهد این مدعاست.
ساختن و بر سر زبانها انداختن سوابق علمیای چون «محمدعلی مرادی دانشآموختۀ فلسفه، جامعهشناسی و اسلامشناسی از دانشگاه برلین و پژوهشگر و مدرس در حوزۀ فلسفه ایدئالیسم آلمانی بهویژه از کانت تا هگل»، اگر دروغ و توهمی بیش نیست، پس چه نامی بر آن میتوان گذاشت و چه اهدافی از این حرفهای ساختگی و جعلی دنبال میشود؟
به نظر میآمد که برخلاف هنرمند و سیاستمدار و روشنفکر، اندیشمندان و فیلسوفان و متفکران چون سروکارشان با عامۀ مردم نیست، با طرح تأملات و انتشار نوشتههایشان در سطوح معین و با محک خوردن آنها توسط اهلنظر، برای خود مرتبه و جایگاهی مییابند. اما مرادی سالها با ایجاد هیاهو و معرکهگیری بر سر هر کوی و برزنی خود را فیلسوف معرفی میکرد؛ او به جای انتشار و عرضۀ نوشته و یا نوشتههای خود در جامعه و در سطح اهلبحث، مرتب با ایجاد هیاهو و جنجال اصرار داشت خود را فلسفهخوانده و فیلسوف معرفی کند.
عنوان بسیاری از مقالههای جنجالی او بهرهبرداری تجاری و ژورنالیستی از نام و اصطلاحات کتابهای جواد طباطبایی است. او برخلاف همۀ ادعاهایش طی حدوداً ده سال آخر، اصرار داشت برای کسب شهرت به هر طریقی اعم از تأیید یا رد طباطبایی، خود را از طریق نوشتهها و نام او مطرح کند؛ اما زمانی که با سکوت معنیدار او روبهرو شد، با موضعی شگفتانگیز گفت: «در این روند بود که منی که فلسفه میخواندم و میخوانم، از او (طباطبایی) دور میشدم، اما ژورنالیستها، فعالین سیاسی و روشنفکران به او نزدیکتر میشدند.» حیرتانگیز است تا این حد، دیگری را به جای خود در آینه دیدن!
برای کسی که مجموعه نوشتههای جواد طباطبایی را با دقت و کامل مطالعه کرده باشد، روشن میشود که محمدعلی مرادی بدون ذرهای واهمۀ علمی، اگرچه ناقص و یواشکی، بر نوشتههای طباطبایی خیمه زد و از آنها به نام خود علیه او هیاهو به راه انداخت. مرادی بدون دستبرد و بهرهبرداری (هرچند ناقص و معیوب) از اصطلاحات و تأملات و دیدگاههای طباطبایی در مورد روشنفکری، ایدئولوژی، مبانی نظری و فلسفی، ژورنالیسم، تاریخ، فعالین سیاسی و روشنفکران و تاریخ اندیشه، اندیشه سیاسی و... چگونه میتوانست به هیاهوهای خود رنگوبوی نظری-فلسفی تزریق کند؟
باید این نکته را اضافه کنیم که کلیگوییها و فهرستسازیهای مندرآوردی و تکراری و خستهکنندۀ مرادی در بهترین حالت منشأ تصرف و ترجمۀ آزاد معیوب داشتند و همانها بودند که در قالب کلمات قصارگونه و فهرستوار عرضه میشدند؛ او توانست به لطف ژورنالیسم عجیبوغریب و محافلی محدود، آنها را به موضوع هیاهو تبدیل کند و گروهی هرچند اندک را گرفتار توهم سازد. نگاهی دقیق به فهرست درسگفتارهای بدون متن و صدای او و یا اشارات چندخطی تکراری او در توضیح مبانی همۀ علوم هستی که بر روی سایت او موجودند، شاهدی بر این مدعاست. کسی که حتی یک کتاب جدی خوانده باشد، در برابر این ادعا که هفده نسخه کتاب مهم و قطور و دشوارفهم چگونه در مدتزمان کوتاه چندهفتهای مورد بحث و بررسی قرار گرفته، در حیرت میماند (مراجعه شود به سایت او)؛ البته اگر قرار باشد از آن بحث و بررسی، اثری کتبی و یا صوتی در میان نباشد، ادعایش سهل و رایج است. بدیهی است استفاده از نظرات و اندیشههای هر اندیشمند دیگر اگر با روش و ضابطههای علمی انجام بگیرد، نه تنها ایرادی بر آن وارد نیست، بلکه در جای خود کاری تحقیقی و علمی بهحساب میآید.
بر زمینۀ چنین آموزشها و ادعاهایی است که اپیزودنویسیها بهگونهای شگفتانگیز رخ مینمایند؛* و قابل فهم میشود که چگونه فردی هرچند در جمعی کوچک، در مقام شارح دیدگاههای محمدعلی مرادی! آن هم دربارۀ فیلسوفانی چون کانت و هگل و فیشته و هایدگر ظاهر میشود (مراجعه کنید به گزارش مراسم یادبود مرادی در انجمن دوستداران اندیشه در برلین). متأسفانه در آن گزارش نه اشارهای به سخنان آن شارح در مورد دیدگاههای مرادی دربارۀ کانت و هگل و فیشته و هایدگر شده و نه جملهای از سخنان خود او آمده است.
اگر چنین باشد، یعنی اگر متن آن سخنرانی به طور کتبی منتشر شود، در درجۀ نخست خدمت بزرگی به تاریخ فکر و فلسفه در ایران شده است و در درجۀ بعد لطف بزرگی در حق دانشجویان و دانشپژوهان ایرانی علاقهمند به فلسفۀ چهار فیلسوف بزرگ و کمتر شناختهشدۀ آلمانی در داخل و خارج از کشور انجام گرفته است.
بسیاری از گفتهها و نوشتههای محمدعلی مرادی و تشریح سرگذشتش در دورههای گوناگون زندگی از کودکی تا حتی هفتههای پایانی زندگی و بهویژه غرورش در حوزۀ علم و دانش، اگرچه با رگههایی کمرنگ از واقعیت همراه بود، اما در بهترین حالت بیشتر به آرزوهای دستنیافتنی او برمیگشت که در درون خودش به باورهایی در حد واقعیت و خاطره تبدیل شدند. شاید یکی از علل مهم این امر تأسفبار، تواناییهای مادرزادی او بود؛ چنین عاملی به نیرو و مانعی مهم و جدی در برابر فراگیری دانش و علم اکتسابی تبدیل شد. کمبود آموزش، آن هم بر زمینۀ فقر عمیق و گستردۀ دانش و علم در همۀ شئون و سطوح و بهویژه در میان روشنفکران، شرایط کافی نوعی خودشیفتگی عجیبوغریب را اگرچه در محدودهای کوچک، در او فراهم ساخت و در قالبهایی از ادعاها و توهمات باورنکردنی ظاهر گردید. علاقۀ وافر محمدعلی مرادی در بازگویی و تکرار گوشهای از بحث شناخت کانت که به خطر سنگین شدن کفۀ تخیل اشاره میکرد، بهنوعی در بسیاری از اوقات سرنوشت و سرگذشت خود او بود. اگر ذهن پرآشوب و ادعاها و گزافهگوییهای بهاصطلاح علمی و بیپایه و سند و مدرک او مورد توجه و وارسی قرار نگیرد، چهبسا که در این روزگار وانفسا گروههایی با نیتهایی گوناگون و با نام او باز هم برای چند صباحی امامزادهای بدون امام، حداقل برای گروههایی هرچند اندک از جوانان برپا کنند.
در پایان باید بگویم که من نیز همچون هر انسان دیگری که محمدعلی مرادی را از نزدیک میشناخت، از مرگ نابهنگام او عمیقاً متأثر و متأسف شدم. یادآوری و مرور دورهای طولانی از زندگی او و آنچه از زبان خودش دربارۀ گذشتهاش شنیدهام، همیشه برایم رقتانگیز خواهد بود.
چند نکته:
* در خصوص اپیزودها میتوان با این نظر موافق بود: نویسندۀ آن اپیزودها در حد ایدئالی نشان داده که در «تاریخسازی»، مکتب دیده است. او که فرصت را (اگرچه در محدودۀ معینی) مناسب برای ابراز وجود احساس کرده بود، در آن اپیزودها محمدعلی مرادی و خود را در کنار او، عصارۀ همۀ فرهنگ و هنر و علوم جهانی معرفی کرده و در خیال خود به خورد خلقالله بیخبر از همه جا و همه چیز داده است و به روی خود نمیآورد که آنهمه فرهنگ و هنر و علوم امپریالیستی را چگونه توانسته در مدتزمانی کوتاه، باآنهمه گرفتاری، یکجا قورت دهد و هضم کند.
آنهمه گزافهگوییهای اپیزودنویس از آموزشهای قدیمی او نشئت گرفته است و به نظر میآید پس از دههها زندگی در آلمان تنها یک چیز یاد گرفته باشد؛ و آن هم چیزی نیست جز معنای این مَثََل معروف که میگوید، هرگاه خواستید کسی حرفهای بیسروته شما را باور کند، آنچنان گندهگویی کنید و او را مرعوب سازید که دچار سرگیجه شود. سرهمکنندۀ اپیزودها بهتر بود با مراجعه به وجدان خود و به جای دستوپا کردن جایگاهی برای خود، آن هم در یک مراسم سوگواری و عاطفی و به جای کمک به گسترش توهمهای ویرانگر و افسانهپردازی، متن درخوری در مراسم یادبود ارائه میکرد و بررسی سرگذشت تحصیلی و علمی مرحوم مرادی را با سند و مدرک و بهگونهای پیراسته به مکان و زمان دیگر موکول میکرد.
** مراسم پاسداشت محمدعلی مرادی در برلین با امضای انجمن دوستداران اندیشه اعلام و برگزار شد. بسیاری از سخنانی که در آنجا گفته شد جای بررسی جداگانه دارد، اما اشارهای کوتاه و موقتی، جهت آشنایی جوانانی که از دور نامی از آن انجمن شنیدهاند و یا آنانی که با سرگذشت آن آشنایی ندارند، میآوریم.
جمعی که در ، نام انجمن دوستداران اندیشه بر خود گذاشت، در آغاز کار تدریجاً بهصورت محفلی متغیر و ناهمگون شکل گرفت و پس از آن در سال ۲۰۰۲ میلادی در پی روندی همراه با تنش، تشکیل شد. پس از تشکیل رسمی انجمن، نزاعها و دستهبندیهای گوناگون آغاز شد تا آنجا که به دگردیسی کامل آن انجامید. از آن پس افراد زیادی خود را در مقام متولی آن دانسته و میدانند و سپس افرادی از مجرای تصاحب تولیت آن، راه بیگانگی کامل آن را با اندیشه و به قصد تعقیب اهداف دیگر فراهم کردند. متولیان جدید آن انجمن حدود دو سال پیش حتی آرشیو فعالیتهای آن انجمن را در سالهای گذشته که در قالب نوارهای صوتی و مقالات کتبی بود، یکجا و به بهانۀ نوسازی سایت آن انجمن برداشتند و عملاً آرشیو موجود روی آن سایت را که تا حدی کموکیف گذشتۀ آن را نشان میداد و میتوانست مبنای هرگونه داوری در مورد گذشتۀ آن باشد (چه خوب و چه بد) محو کردند. تنها چیزی که امروزه از آن باقی مانده، کتابخانهای است که نزدیک به یک دهه است که نه تنها کتاب جدیدی بر آن افزوده نشده، بلکه بسیاری از کتابهای آن در اثر بیتوجهی از بین رفته است. با آن کتابخانه هرازگاهی چون ویترین مُد رفتار میشود، آن را گردگیری و به قصد پیشبرد اهداف دیگری به نمایش میگذارند.
انجمن دوستداران اندیشه حدود ده سال پیش توسط متولیان امروزی آن، در آغاز، پلکان و اهرمی شد برای رسیدن آنان به مقاصدی دیگر. پس از کوتاه زمانی در جمعی ساخته و فراهمشده، اساسنامۀ آن تغییر داده شد و بهسادگی در سایۀ انجمن تازهتأسیس دیگری قرار گرفت که هیچ قرابتی با آن نداشته و ندارد. سرگذشت انجمن دوستداران اندیشه و فعالیتهای آن و بهویژه ده سال اخیر آن، نیاز به بررسیهای جداگانه دارد تا مانع از آن شود که افرادی به دلخواه برای آن تاریخسازی کنند و آن را به دکانی برای سودبریهای شخصی و یا گروهی-حزبی تبدیل سازند.