فرهنگ امروز/ سهراب امینی:
بهتازگی فایلی صوتی از جلسۀ دفاع یک پایاننامه در فضای مجازی منتشر شد که در آن انتقاداتی از طرف جناب آقای اباذری استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران نسبت به تفکر ایرانشهری مطرح شد که فاجعۀ مجسم در نظام علمی و دانشگاهی کشور بود؛ به واقع شنونده با ملغمهای از تمسخر، سالاد کلمات، بیاطلاعی از تاریخ و وصلهدوزی وقایع تاریخی مواجه میشود که هرچه بیشتر در آن بنگرد حیرتش افزون میشود.
ایشان در آغاز این روایت فاجعهبار میگوید: «مردم در انقلاب مشروطه به علت خستگی از شاه و دین و مذهب شروع به ساختن گذشتهای از ایران باستان کردند!» آیا واقعاً مردم از شاه و دین و مذهب چنان خسته شدند که به ساخت روایتی از تاریخ ایران روی آوردند که دوباره دارای همان عناصر بود؟ در اینجا باید به ایشان گفت خیر جناب اباذری، آن چیزی که شما از آن به تاریخ ایران باستان سازی تعبیر میکنید که در واقع بازخوانی تاریخ گذشته است، ۹ قرن قبل توسط فردوسی در شاهنامه انجام گرفت. کسی چون فردوسی نمیتوانست مرگ تدریجی یک ملت را ببیند و با ذکر شکوه گذشته سعی در ایجاد یک روح جمعی و ملی کند؛ و این دوباره در دورۀ قاجار با بلایی که این قوم بر سر ایران آورده بود تکرار شد. آن خاطرۀ پیشین با وضعیت اسفبار جامعۀ آن روز همخوانی نداشت و به طور طبیعی مرور آن گذشته، مدنظر مردم قرار گرفت.
نمونهای از شعر ملکالشعرا بهار که بسیاری از اشعار وطنی خویش را در آن دوره سروده، بیانگر این حقیقت است که این مسمط نمونهای از آن است.
هان ای ایرانیان! ایران اندر بلاست |
مملکت داریوش دستخوش نیکلاست |
برادران رشید! اینهمه سستی چراست
ایران مال شماست، ایران مال شماست
به کین اسلام باز، خاسته برپا صلیب |
خصم شمال و جنوب داده ندای مهیب |
یا نسیم شمال گوید:
می شود ایران ما آباد گردد، غم مخور |
ملتش از قید غم آزاد گردد، غم مخور |
در ادامه عمق این فاجعه بیشتر میشود و ایشان میگوید: «رضاشاه پول داد برای نوشتن تاریخ ساسانیان و تیروتخته که بلانسبت...»
آیا واقعاً ایشان به این حرفها باور دارد؟! چنین کسی در این جایگاه علمی آیا واقعاً فکر میکند که منابع تاریخی ایران با رشوه نوشته شده است؟! به طرز شگفتآوری حرفهای ایشان شبیه حرفهای قومگرایان پانترک است که تمام تاریخ ایران باستان را جعل رضاشاه، یهود و انگلیس و دیگران میدانند.
جامعهشناس ما در جای دیگر میگوید: «پرتوپلاهای طباطبایی و اندیشۀ ایرانشهری مشابه تاریخنگاری ترکیه است که آنها هم مدعیاند تمدن با ترک شروع شد، با ترک به اوج رسید و چنگیز بزرگترین امپراتوری تاریخ را ساخت؛ و به گفتۀ یک هزاره شیعه، مغولان ما را از دست اروپاییان نجات دادند و کلی آثار مبارک فرهنگی و تمدن برای ما ایجاد کردند.» انتقاد دیگری که به تاریخ ایران وارد میکند، نداشتن مبدأ تاریخی سلسلههای پادشاهی قبل از اسلام است و میگوید: «از این بابت زرتشتیان برای ذکر تاریخ مثلاً میگویند سال ۱۳۹۷ یزدگری. پس ازاینرو، ذکر تاریخ زرین ایران توسط دکتر طباطبایی حرفی مفت بیش نیست و تاریخنویسی ایران در دورۀ ترکان به علت آیین پرستش نیاکان و علاقۀ ترکان به گذشته ایجاد شده.»
سوای نظر به شاهنامه و خداینامهها که مصالح کار فردوسی بوده، ایشان خیلی ساده میتوانستند کتابهای تاریخ قبل از سلجوقیان ازقبیل طبری، حمزه اصفهانی، ثعالبی، ابوریحان بیرونی را نگاهی بیندازند تا متوجه شوند که تاریخنویسی قبل از حکومت ترکان بوده و بهخوبی هم بوده است. از این گذشته، چرا باید تاریخ ترکان و مغولان توسط وزیر ایرانی و دانشمندی چون خواجه رشیدالدین فضلالله نوشته شود؟ چرا پدید آمدن همۀ این تواریخ ترکان پس از ورود به ایران است؟ چرا منابع فرهنگی ترک قبل از آن نهایت به «دیوان اللغات ترک» کاشغری و «قوتادغو بلیک» ختم میشود؟ اصلاً کل این بحثی که ایشان مطرح میکند چه ربطی به مبحث تقویم و سالشماری دارد؟ مگر ترکان سالشمار دیگری غیر از مبدأ تاریخی مسلمانان یا همان هجرت در تاریخنویسی خود برگزیدهاند؟ از این بگذریم که در بسیاری از موارد ترکان خود را متفاوت از مغولان میدانند و از آن تبرّا میجویند، ایشان قول یک هزاره مغولتبار را سندی بر صحت تاریختراشی ترکان برای ایجاد و به اوج رساندن تمدن میداند. بهراستی چگونه و با چه استدلالی میتوان پذیرفت مغولان که خاک این کشور را به توبره کشیدند و موجب قتل میلیونها نفر و ویرانی صدها شهر آباد آن زمان و نابودی دوسوم منابع فرهنگی ما شدند، مایۀ برکت و نجات ما از دست اروپا بودند؟! ایشان اگر نگاهی به تاریخ جهانگشا جوینی میانداختند متوجه جملۀ معروف «باد بینیازی خداوند» و «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند»، میشدند و اینگونه مداح امپراتوری چنگیز نمیشدند.
در مورد دیگر میگوید: «شاهنامه دو شخصیت هویتزا دارد، یکی رستم و دیگری اسکندر؛ و اینکه میگویند در شاهنامه غیر نداریم، غیر آن ترکان و تورانیان که ما ترکان باشیم، میباشد! و عین همین حرفها در ترکیه زده میشود که ایران دشمن ما بوده و ترکان دده قورقود و کوراغلی دارند که رستم را در جیبشان میگذارند.»
کاش ایشان به ما نشان دهند که شخصیت هویتزا چیست؟ آیا بخش حماسی شاهنامه که رستم در آن حضور دارد فقط به تنهایی برای ما هویتزاست؟ آیا بخش اساطیری و تاریخی نمیتوانند برانگیزانندۀ حس هویتی ما باشد؟
اینکه ایشان وزن ادبی، قدمت و ارزش جهانی شاهنامه را در مقایسه با یک داستان حماسی نادیده میگیرد کمی عجیب است. صرفنظر از ترجمههای شاهنامه به زبانهای دیگر و کارهایی که غربیان در اسطورهشناسی و حماسه بر روی آن انجام دادهاند، کافیست ایشان نگاهی به تعداد نُسَخ دستنویس شاهنامه و داستانهای حماسی مورد نظر خودشان میانداختند تا متوجه شوند که تفاوت ره از کجا تا به کجاست. عجیبتر آنکه ایشان در تمام بخشهای صحبت خود مدام به تقابل بین ایرانیان و ترکان میپردازند، گویی آن خردمندی و باز بودنی که ایشان دم از آن میزنند را خود برنمیتابد و میگوید: «غیر در شاهنامه، ما ترکان بیچارهایم.» بهراستی ایشان اگر کمی مطالعه کنند و با این حرفهای غیرتاریخی آتش قومگرایی را دامن نزنند، خواهند دید که بسیاری از ترکزبانان جهان منجمله آذربایجانیها جز درصد کمی که آلتاییتبارند، بقیه ترک نیستند و فقط ترکزبانند.
قاعدتاً در این مقاله جای بحث تاریخی و اثبات این حرف به ایشان نیست، ولی کمترین چیزی که میتوان گفت این است که ایشان و بالاتر از ایشان یک دستنوشته یا لوح گلی به ترکی که نشانگر زبان مردم آذربایجان قبل از قرن ششم باشد، نخواهند یافت مگر آنکه ایشان خود را ترکمن بدانند و جدای از خطۀ آذربایجان ترک بودن خود را جستوجو کنند که آن بحثی است دیگر. برای اطلاع از این مبحث تاریخی چه بهتر که ایشان به آثار مرحوم یارشاطر و آذریهایی چون کسروی، منوچهر مرتضوی و ماهیار نوابی مراجعه کنند تا به این آشفتگی در روایت تاریخ دچار نشوند.
تمام آنچه آورده شده برای روشن شدن این مطلب است که ترکان در شاهنامه آلتاییتباران زردپوست هستند نه مردم آذربایجان که روند ترکیزه شدن آن دیار، تازه دو قرن پس از فردوسی در حال وقوع است. ممکن است کوراغلی و دده قورقود ایشان با کارهای محیرالعقول رستم را در جیب بگذارند، ولی هیچیک از این قصهها نمیتوانند تاریخ حیات یک ملت را از آغاز تا انجام روایت کنند و این ویژگی برجستۀ شاهنامه است که به قول یک شاهنامهپژوه غربی (نامش را به یاد ندارم)، آن را نسبت به بسیاری از حماسههای دیگر متمایز میسازد.
اما به جایی میرسیم که جناب اباذری از مقدمات غیرتاریخی و ضدتاریخی خود به این نتیجه رسیدهاند که قومگرایی نتیجۀ اجنبیپرستی نیست و واقعیت بازار جهانی است که باعث میشود اقوام بخواهند جدا شوند و پی سرنوشت خودشان بروند. تا حدودی میتوان این را پذیرفت که اگر اقلیتی زیر فشار باشند، با نگاه به زرقوبرق اطراف بخواهند جدا شوند و مانند اطرافیان به نعمت و رفاه برسند؛ اما آن روی سکه چیز دیگری به ما میگوید، اینکه اندیشههای دارای پیشوند پان چه از نوع ترکی، کردی، عربی و ... هریک اسناد غیرقابل انکاری در همکاری با کشورهای رقیب یا متخاصم دارند.
استاد محترم اگر جریان پیشهوری و نامههای او به کمونیستهای شوروی برای دریافت اسلحه و ایجاد بلوا در آذربایجان را نخواندهاند، میتوانند مطالعه کنند؛ و البته جریانهای دیگر در گوشهکنار ایران که تا همین امروز با اسلحه و لجستیک کشورهای دیگر با حاکمیت درگیر هستند، از همان قماشند که ذکر آن در همین حد برای روشنگری و پرهیز از موضع سیاسی در این نوشتار کفایت میکند.
جناب آقای اباذری کافیست نگاهی به هواشناسی جمهوری باکو بیندازند تا ببینند که چطور علیفها تا قزوین ما را برای خودشان برداشتهاند؛ ببینند در کتابی که دکتر حسین احمدی با عنوان «بررسی کتب درسی جمهوریآذربایجان» نوشتهاند عمال باکو چطور ایرانیان را مردمی اشغالگر و ظالم نشان داده اند. مصاحبههای فتح الله گولن و نصب مجسمۀ ابنسینا بهعنوان دانشمند ترک و رفتوآمدهای سران قومیتگرا به باکو و آنکارا را مدنظر قرار دهند؛ تعداد پایاننامههایی که با موضوعات قومگرایی در دانشگاه تلآویو منتشر میشود و یا پرچم اسرائیل در جریانات اخیر کردستان عراق را ببیند تا بداند که ازقضا اینها هم objective است و خیالات نیست. آنچه از حرکات این کشورها با همراهی بنگاههای خبری ملاحظه میشود، با حسن نیت و باز بودنی که پس از این آقای اباذری از آن داد سخن میدهد در تناقض است. ظاهراً ایشان سادهلوحانه فکر میکنند که اگر ما مثلاً حرکات قومگرایان را به رسمیت بشناسیم، حد یقفی برای اعمال تحریکآمیز کشورهای حامی این جریانات خواهد بود؛ ولی این در بهترین حالت، حلوا حلوایی است که دهان را شیرین نمیکند. ظاهراً ایشان سیاست را در حد معاهدات فرهنگی و تعاملات دانشگاهی فرومیکاهند.
استاد در جای دیگر ناخودآگاه به این اذعان میکنند که اردوغان آب را به روی ما میتواند ببندد تا از ما نفت بگیرد. ازایندست دوگانهگوییها را باز هم در سخنان ایشان میتوان دید. جای دیگر میگوید: وحدت یک نوع توتالیستی است و خیلی راحت میتوان کردستان، آذربایجان و بلوچستان را از ایران کَند و هیچ اتفاقی هم نمیافتد، چون زبان فارسی عامل وحدت اینها نیست. جلالخالق که ایشان در جای دیگر این خطابۀ پر از شور میگوید، جایی در فیسبوک دیدهاند که قومی قوم دیگر را تهدید به مرگ کردهاند و ممکن است ایران مثل صربستان شود. ایشان چگونه به این تناقض پاسخ میدهد: هم راحت میتوان آذربایجان و کردستان را جدا کرد! و هم از خون و خونریزی و مصائب بین اقوام میگوید؟! مشکل اینجاست که ایشان ظاهراً پس از سالها حضور در دانشگاه متوجه نشدهاند که از قدیمترین ایام زبان فارسی عامل پیوستگی فرهنگی بوده؛ به طور مثال، شاعری آذربایجانی چون خاقانی اگر در قرن ششم شعر فارسی میسروده و به زبان بومی آن منطقه هم تکلم میکرده، شعرش در قرن هشتم مورد استقبال حافظ قرار میگرفته که این در دیوان خواجه شیراز قابل مشاهده است. حتی شاعری مثل فضولی (قرن نهم) هم دیوان ترکی دارد و هم دیوان فارسی؛ پس به هیچ عنوان هیچ قومی در ایران نیست که بیاعتنا به زبان فارسی و در بسته به حیات خود ادامه داده باشد.
این پیوستگی ملفوف بوده که حتی در دورۀ فترت و ضعف حکومتهای مرکزی موجب ازهمناگسیختگی ایران شده است. در این باره که ایشان فرمودهاند آشوریان همان عراقیها هستند و با کوروش و ایرانشهری سراغ عراقیهای آشوری مغلوب کوروش نمیتوان رفت، در همین حد باید گفت که آشوریها دارای فرهنگ و زبان خاص خود هستند و صدامحسین که دنبال ایجاد مشروعیت تاریخی بود به سردار قادسیه و بنیعباس تشبه میجست نه آشوربانیپال. تاریخ عراق ملغمهای از حضور آشوریان تا ساسانیان، اعراب و خلفای عباسی و دیگران است، پس بهتر است از سر دهنکجی به امثال آقای طباطبایی تاریخ را غلط روایت نکنیم.
در قسمت آخر، آنچه ما از مجموعه اندیشههای دکتر طباطبایی در مورد ایرانشهری در آثار ایشان میخوانیم چنین روایت دهشتناکی که یادآور فاشیسم، نازیسم، تکصدایی، نژادپرستی و تکزبانی است دریافت نمیکنیم. بهصراحت در نوشتههای دکتر طباطبایی، ایران ظرفی برای همۀ اقوامی که در ایران میزیسته یا به ایران کوچ کردهاند، میباشد و خلط حرکات سیاسی عدهای در آرامگاه کوروش یا جوکهای قومیتی با اندیشۀ ایرانشهری مدنظر آقای طباطبایی، مورد پذیرش هیچ عقل سلیمی نیست و صدالبته که اخلاقی هم نیست. این و جلوه دادن آقای قوچانی همچون یک لوژ فراماسونری و بسیار مرموز برای جا انداختن نئولیبرالیسم، به نظر بیشتر حالت توهم توطئه دارد.
جناب آقای اباذری بهتر است قبل از اینکه اسیر هیجانات جهانوطنی اندیشههای معاصر (که در عمل برای این کشور کم خسران و ضرر به همراه نیاورده) شویم، به همگرایی درونی و لحن دوستانه با هموطنان خود ولو معتقدان به ایرانشهری بپردازیم و سپس برای رابطه با بیرون نسخه بپیچیم؛ و با توجه به سیاستورزیِ مثلاً کسی چون اردوغان بگوییم: «برادری ما با جهان به جا، ولی بز ما هفت سنار است.»
منابع:
۱. دیوان ملکالشعرا بهار، چاپ ۱۳۸۲، ص ۲۰۸
۲. دیوان نسیم شمال، چاپ ۱۳۶۳، ص۶۷۴
۳. تاریخ جهانگشا، عطا ملک جوینی، جلد ۱، ص ۳۸ و ۸۰
۴. نامههای پیشهوری، وبسایت رادیو فردا
۵. بررسی کتب درسی جمهوری آذربایجان، نوشته دکتر حسین احمدی، چاپ اول، سال ۱۳۹۶