فرهنگ امروز/ محسن آزموده: سایمون کریچلی، فیلسوف معاصر بریتانیایی در سالهای اخیر در ایران بسیار مورد توجه قرار گرفته است هم از سوی علاقهمندان به رویکردهای چپگرا و قارهای در فلسفه و هم از سمت کسانی که نگاهی غیرتخصصی و غیرحرفهای به فلسفه دارند و به واسطه پرسشهایشان در حوزههای عمومی به سمت مطالعات فلسفی سوق یافتهاند و در آثار کریچلی با فیلسوفی آشنا شدهاند که به پرسشهای انضمامی و دغدغههای وجودی(نه الزاما به معنای اگزیستانسیال بلکه بیشتر به معنای روزمره) میپردازد و نگاهی تجربی به فلسفه دارد. برای این اقبال میتوان دلایل بسیاری برشمرد، زبان روشن و صریح و در عین حال انتقادی کریچلی، موضوعات مبتلابه و جذابی که به آن میپردازد، ایدههای درخشان او، ذهن تیز و انتقادیاش و ... مهرداد پارسا نیز در سالیان اخیر، دو کتاب از آثار کریچلی یعنی کتاب «چگونه از زندگی دست بشوییم و دلشوره آغاز کنیم»(پاییز ۱۳۹۶) و کتاب «چیزها صرفا هستند: فلسفه در شعر والاس استیونس»(۱۳۹۷) هر دو را با نشر شوند، ترجمه کرده است. کتاب نخست شامل گفتوگوهایی جذاب و خواندنی با کریچلی درباره زندگی او، نگاهش به فلسفه و مهمترین درونمایههایی است که در آثارشان به آنها پرداخته مثل مرگ، سیاست و ... کتاب دوم نیز اثری کوچک اما خواندنی با نگاهی فلسفی به اشعار والاس استیونس(۱۹۵۵-۱۸۷۹) شاعر برجسته امریکایی است. بر این اساس با او به گفتوگو پرداختیم:
***
- در آغاز میخواستم از علت گرایش شما به ترجمه آثار کریچلی بپرسم. مهرداد پارسا را عمدتا به عنوان مترجمی علاقهمند به فلسفه قارهای به ویژه متفکران معاصر این حوزه میشناسیم که به مرزهای فلسفه با هنر و روانکاوی و سیاست توجه دارد. حالا در کارنامه شما، دو کتاب از سایمون کریچلی میبینیم، نخست بفرمایید علت گرایشتان به ترجمه آثار این متفکر معاصر چیست؟
بگذارید با استفاده از جملات ساده خود کریچلی پاسخ دهم. کریچلی میگوید:«گاهی تنها به این دلیل یک مسیر را دنبال میکنم که برایم جذاب است ... و هنوز هم خواندن یک کتاب، گوش کردن به یک گفتوگو یا حرفی که دانشجویی میزند، هوش و حواسم را میبرد». به نظرم نکته مهم این رویکرد تأکید بر ضرورت گشودگی متفکر نسبت به تعامل حداکثری ذهن با جهان و حتی استقبال از چیزهایی است که ممکن است از مرزهای ادراکی او سرریز کنند. در تاریخ فلسفه اغلب خلاف این رویکرد را شاهد بودهایم. بسیاری از فلاسفه به ویژه فیلسوفان نظامپرداز علاقه و گرایشهای دفعی و ناگهانی خود را نادیده گرفتهاند تا مبادا از جریان اصلی کار خویش فاصله بگیرند؛ یا بیش از آنکه درباره آنچه هست، بیندیشند درباره آنچه از نظرشان یا بنا به ملزومات نظام فکریشان باید باشد، اندیشیدهاند. از طرف دیگر مثلا کییرکگور ما را به ابزارهایی مجهز میکند تا در مقابل هر گونه تفکر نظامپرداز که شاید گل سرسبدشان نظام هگل باشد، مقاومت کنیم و بعدها همین نقد کییرکگوری مدرنیسم در متفکران دیگری از باتای گرفته تا کریستوا نیز به چشم میخورد. متفکر باید به جای کلیپردازیهای فلسفی به معنایی از «خردهریزههای فلسفی» یا «خردهگرایشهای فلسفی» خویش سخن بگوید و کریچلی هم همین مسیر را در پیش میگیرد و چندان نگران تناقضات خرده مفاهیم فلسفی خود نیست و در علایق خویش هر لحظه از این شاخه به آن شاخه میپرد. به همین ترتیب در سطح ترجمه و پژوهش هم بد نیست اگر به علائق و گرایشهای ناگهانیمان آری بگوییم. به تعبیر دلوز بهتر است در جوانی علائق شخصی و پرسشهای جزئی را دنبال کنیم و طرح پرسش «فلسفه چیست» و مسائل کلیتر و اصلیتر را برای دوره سالخوردگی نگه داریم. بنابراین به نظرم اهمیت تفکر کریچلی در این است که نشانمان میدهد شاید همین جزییات فلسفی «واقعیتر» از کلیات و اصول فلسفی باشند. تفکر کریچلی در حکم عصیانی است که فلسفه را از آکادمی بیرون میکشد و با زندگی واقعی گره میزند. هم از موسیقی و شعر سخن میگوید و هم از اندیشه و سینما و به نظرم اینها تنها چیزهاییاند که میتوانیم در زندگی واقعی به آنها دلخوش باشیم. از طرف دیگر زبان طنزآمیز و شوخیهای متن او بر جذابیت آثارش اضافه میکند. کریچلی برخلاف ژیژک، لطیفههایش را وارد جهان جدی فلسفه نمیکند بلکه خود جهان فلسفه را به جهانی طنزآمیز بدل میسازد و این به ویژه در پرداخت او به مفهوم طنز یا ایده کمدی- تراژدی در آثار بکت به خوبی خودنمایی میکند. کتاب «چگونه از زندگی...» نثر و محتوای به غایت جذابی دارد و هر خوانندهای را با خود همراه میکند. در همین کتاب اشارهای به کتاب دیگری از او با عنوان «چیزها صرفا هستند» شده بود که ایده محوریاش درباره «ناکامی معرفتشناسی» و بحث از «ایدهآلیسم استعلایی محزون» برایم کافی بود تا به سراغ ترجمهاش بروم. ظاهرا ناکامی و مالیخولیا بیش از کامیابی و شادمانی برایم جذابیت دارد! در نهایت، تفکر کریچلی از جهتی مرا به فلسفه نزدیکتر میکند و وجه واقعیتری به آن میدهد به ویژه که در ترجمه این دو کتاب گاهی برای درک یک مفهوم پیچیده به خصوص برای درک بهتر تفسیرهایش از اشعار استیونس ابهاماتم را از خود کریچلی میپرسیدم.
- کریچلی در گفتوگویی که در کتاب «چگونه از زندگی...» آمده از تعریف خود سر باز میزند و حتی در برابر اظهارنظر طنزآمیز پیشینش طفره میرود. در عین حال او فصلی از کتاب را به روایت زندگی خود و در واقع به نسبت میان زندگی فیلسوف و تفکر او اختصاص میدهد. چه نسبتی میان این دو وجود دارد و از این منظر جهان خود کریچلی چگونه ترسیم میشود؟
کریچلی میگوید میان زندگی فیلسوف و تفکرات او پیوندی ضروری وجود دارد و همین امر زندگینامه را به مسالهای مهم بدل میسازد. به معنایی خودِ فلسفه هم با روایتی از زندگی و مرگ سقراط آغاز میشود و گویی حب دانایی و مرگ فلسفی در حیات سقراط فیلسوف خشت اول دیوار فلسفه است. به ویژه اگر فلسفه را روشی برای زیستن در نظر آوریم، بررسی زندگی فلاسفه امری ضروری به نظر میرسد. گرچه این پیوند ضروری در کل تاریخ دیده میشود اما شاید در برخی موارد نمود پررنگتری داشته باشد. نیچه نمونه خوبی از آن است و به نظر میرسد بدون آگاهی از زندگی نیچه درک درست تفکر او ناممکن است. با این همه فلسفه تحلیلی و تفکر فلسفی قرن بیستمی عمدتا فلسفه را به برهان و استدلال و اثباتپذیری پیوند میدهند و زندگی فیلسوف را از روایت فلسفی حذف میکنند. شاید حذف جزییات زندگی و نادیده گرفتن تأثیرات رویدادها و روحیات فیلسوف در تفکر فلسفی تا حدی به تلاش فلاسفه برای دست یافتن به دقت علمی و فاصله گرفتن از جنبههای شخصی مربوط باشد. در بسیاری از حوزههای علوم انسانی چنین تلاشی برای «علمی شدن» صورت گرفته است. از طرف دیگر مثلا هایدگر در مورد ارسطو میگوید: ارسطو به دنیا آمد، کار کرد و مُرد. البته اگر ما هم جای هایدگر بودیم شاید ترجیح میدادیم کسی در جزییات زندگیمان کنجکاوی نکند و مثل او چنین رویکردی اتخاذ میکردیم! این همان ایده «در معرض دید» قرار گرفتن است که کریچلی در کتاب به آن اشاره میکند. کریچلی در فصل اول کتاب روایت جذاب و طنزآمیزی از زندگی خود به دست میدهد؛ از مشکلات خانوادگی و تحصیلیاش تا اتفاقاتی که او را به وادی فلسفه سوق دادند. این فصل نشان میدهد که زندگی و تفکر کریچلی عمیقا به هم پیوند خوردهاند و حتی رد برخی از رویدادهای زندگی او در تفکر و مضامینی که به آنها میپردازد، مشهود است. کریچلی میگوید شاید با نوعی روانکاوی بتوان علت بسیاری از گرایشهای متفکران را توضیح داد و این مساله از هر تفکری که ادعای تمامیت و بازنمایی واقعیت را دارد تقدسزدایی میکند. شوپنهاور جایی میگوید، آدمی محدودیتهای میدان دید خود را محدودیتهای جهان میپندارد. کریچلی به ما کمک میکند تا نسبت به این محدودیتها خودآگاه شویم و از ذهنمان تقدسزدایی کنیم.
- کریچلی از فلاسفهای است که مدام در آثارش به بازتعریف فلسفه میپردازد و نفس فلسفه و فلسفهورزی برایش مساله است. نگرش او به فلسفه چیست و به عبارت روشنتر او از فلسفه چه میخواهد؟
دلیل این بازتعریف دایمی این است که برداشت کریچلی از فلسفه سیال و فرآیندمحور است. از نظر او فلسفه فاقد هر گونه ذات پیشینی است و همین ویژگی است که به او اجازه میدهد با بازتعریف فلسفه موضوعات ناممکن را وارد وادی تفکر فلسفی کند. فلسفه به این معنا لزوما فعالیتی حرفهای یا دانشگاهی نیست بلکه چیزی نیست جز نفس فلسفه ورزیدن و پرسشگری و البته این پرسشگری همواره به یک بافت فرهنگی و اجتماعی پیوند خورده است. بنابراین، «فلسفه همان فعالیت زنده تفکر انتقادی در بافتی به خصوص است و اساسا همواره خصلت بومی دارد». فلسفه به این امید زنده است که با طرح پرسشهای کلی و فراگیر «دوکسا» و عقیدهای را که در یک سنت به خصوص مقبولیت دارد به چالش بکشد و این موجب رهایی آدمی میشود و میدان دید او را فراخ میسازد. استنلی کاول میگوید، بزرگسالان هم برای شکستنِ باورهای جزمی خود به ابزاری برای آموزش و تربیت نیاز دارند و فلسفه چنین ابزاری به دست میدهد. بدینترتیب، کریچلی با تضعیف کردن تقدس و جایگاه متعالی فلسفه در مقام فعالیتی که به بافت اجتماعی پیوند خورده، به مساله تاریخمندی فلسفه میرسد. او میگوید بر خلاف نظر ویتگنشتاین که فلسفه را فعالیتی ضدتاریخی میداند، فلسفه و تاریخ فلسفه به هم گره خوردهاند و این مساله از کانت به بعد محوریتی ویژه مییابد. بینش تاریخمندی به ما مجال میدهد که مفاهیم سنتی متافیزیک را کنار بگذاریم و چیزهای انضمامیتری بیابیم. کریچلی به دو مفهوم مهم در تفکر کانتی اشاره میکند: تناهی و امکانی بودن. تناهی نشان میدهد که هیچ منظر خدایگونه و هیچ مرجع خارجیای برای تجربه بشری و تأیید آن وجود ندارد بنابراین باید متناهی بودن تجربه و جهان و ادراک سوژه انسانی را به رسمیت شناخت. دیگر اینکه تجربه انسانی اساسا امکانی و حادث است و به شکل وقوع آن بستگی دارد. این هر دو بینش سوژه را از آسمان به زمین میآورند و او را در شبکه امکانی تاریخ، فرهنگ و جامعه جای میدهند. این در حکم نوعی بازگشت و بازنگری در سنت تفکر قارهای است که البته به تعبیر دریدا در «خشونت و متافیزیک» به هیچ وجه عملی سنتی محسوب نمیشود.
- از ویژگیهای اساسی سایمون کریچلی درنوردیدن مرزهای مصنوعی میان حوزههای مختلف علوم انسانی و هنر و فلسفهورزی با و به مدد آثار هنری و ادبی و سینمایی و حتی فوتبال است. ارزیابی شما از این رویکرد او به فلسفه چیست؟ آیا با این کار به فلسفه به مثابه یک دانش تخصصی ضربه نمیزند؟
بیشتر موجب پویایی میشود تا آسیب. آثار کریچلی آکندهاند از اشاره به موضوعاتی که نزد اکثر فلاسفه گذشته اهمیتی ندارند. در عنوان یکی از کتابهای او این موضوعات «ابژههای ناممکن» نامیده شدهاند: فوتبال، موسیقی، شعر، خودکشی و بسیاری از موضوعاتی که فیلسوف حتی اگر به بحث از آنها رضا دهد به سختی میتواند دربارهشان چیزی بگوید. اشاره کردم که به تعبیر کریچلی فلسفه یک فعالیت است که در بافتی مشخص اتفاق میافتد بنابراین چیزی است که عمیقا به زندگی و احوالات فیلسوف گره خورده است. هیچ چیز سرراست و تروتمیزی در مورد فلسفه و جهان وجود ندارد. همه چیز در هم و برهم است بنابراین باید انتظار داشته باشیم که تفکر آدمی و فلسفهورزی و پرسشگری او هم راههای متعدد و متفاوتی را طی کند. فیلسوفی که در پی نظامپردازی باشد و بخواهد یک سیستم فلسفی دقیق ارایه دهد بیتردید از آنچه برگسون «مرکز عدم تعین» مینامید خیلی دور میشود و نظام ادراکیاش بخش زیادی از واقعیت را تحریف یا «کسر» میکند. کریچلی به این کسر کردن تن نمیدهد یا آن را به حداقل میرساند. گستره علائق او به قدری فراخ است که او حتی کتابی درباره دیوید بویی نوشته است. چرا؟ چون گمان میکند موسیقی بویی توهماتی را خلق میکند که در پسشان «یک هیچ بیقرار» نهفته است.
- یکی از موضوعاتی که شاید به معنایی خارج از مرزهای فلسفه باشد و کریچلی به آن میپردازد، ایده عشق است. او چه برداشتی از عشق دارد و جنبههای فلسفی آن چیست؟
کریچلی تاکنون کتاب مستقلی را به عشق اختصاص نداده اما در «چگونه از زندگی...» کلیتی از دیدگاه او را در این باره مییابیم. او میگوید عشق بر خلاف نظر هگل رویدادی نیست که میان موجودات مستقل و در قالب پیوندهای قراردادی مانند ازدواج روی دهد بلکه چیزی افراطیتر و ویرانگرتر است که مرزهای مستحکم سوژه را تخریب میکند و راه را برای ورود یک دیگری به درون خویش هموار میکند. دیدگاه او در این مورد به رویکردهای عرفانی نزدیک میشود و البته آن را از دلِ جنبههای شهوانی یکی از داستانهای عهد عتیق یعنی «غزل غزلها»ی سلیمان بیرون میکشد. چیزی شبیه به رویکرد کریچلی را در فیلم «شکستن امواج» لارس فونتریه میبینیم. یکی از عرفای زنی که کریچلی بحثش را از خلال او پیش میبرد، پورت است که ۷ مرحله از عشق و فنا را توضیح میدهد. دو مرحله اول تبعیت از فرامین دینی و پیروی از آموزههای مسیحی هستند. اما «بِس»(شخصیت زنِ «شکستن امواج») از مرحله سوم به بعد وارد ماجرا میشود. در مرحله سوم آدمی باید برای دست یافتن به نوعی فنا و برای تحقق عشق ترک خویشتن کند تا بتواند فضایی را برای ورود عشق در درون خود به وجود آورد. مرحله چهارم مرحله شور و شعفی است که وجه الهی دارد و به همین ترتیب در گام بعد آدمی باید از این وجه الهی فاصله بگیرد و این کار به او مجال میدهد تا خداوند وارد خویشتن آدمی شود و فنای روح جایش را به انعکاس نامتناهی الهی بدهد. کریچلی این مرحله را مهمتر از مرحله هفتم میداند که مربوط به پیوستن به زندگی جاودانه الهی است. اهمیت دیدگاه عرفانی پورت در لحظه تهی شدن از خویش و استقبال از دیگری و تفاوت است. لکان میگوید، «من به ژوییسانس زن تا جایی اعتقاد دارم که چیزی مازاد باشد» بنابراین کریچلی نتیجه میگیرد که عرفای زن در مسیر تجربه چیزی مازاد پیش میروند و این نوعی تجربه تخطی است. تجربه ژوییسانس و تجربه عشق واجد چیزی افراطی است که در قالب امری مازاد نمودار میشود و البته «غزل غزلها» آن را در قالب چیزی تنانه و عشقی زمینی معرفی میکند؛ گویا فونتریه هم همین مسیر را میرود. کریچلی با اشاره به بحث آلن بدیو درباره عشق میگوید عشق رخدادی است که محکمه و آزمونی را پیش مینهد که البته اغلب از آن سربلند بیرون نمیآییم. میتوانیم اضافه کنیم مطالبه عشق به معنای تهی گردانیدن خود برای ورود یک دیگری نامتعین و نامتناهی است و از این رو این مساله به مفهوم مطالبه نامتناهی نیز پیوند میخورد.
- مرگ یکی از دغدغههای مرکزی در آثار کریچلی است. چرا این موضوع تا این اندازه برای او اهمیت دارد و نگاه او به مرگ چیست؟
کریچلی بحث اصلی خود درباره مرگ را در کتاب «خیلی کم ... تقریبا هیچ» مطرح میکند و میگوید مرگ پدرش انگیزه نوشتن این کتاب و پرداختن به مرگ بوده است. در این کتاب او بحث از مرگ را با نقد این دیدگاه هایدگر آغاز میکند که دازاین متأصل همواره در مسیر مرگ قدم برمیدارد. هایدگر بر این عقیده است که اصالت داشتن چیزی نیست جز درونی ساختن مرگ و تناهی و غلبه و تسلط یافتن بر آن. شهامت آدمی در مواجهه با مرگ شرط دازاین اصیل است. فوتوریستها هم دیدگاه مشابهی داشتند: مرگ در مقام عرض اندامی مردانه و گذشتن از خویشتن که سپس این از خود گذشتگی امکان اصالت را به همراه دارد. از طرف دیگر تجربه بنیادین مرگ از نظر هایدگر نتیجه نسبتی است که من با مرگ خودم دارم. اما کریچلی در هر دو بحث بیشتر به تفکر لویناس و بلانشو نزدیک میشود. اولا او این دیدگاه اسپینوزا را مبنا قرار میدهد که «انسان آزاد کمتر از هر چیز به مرگ میاندیشد» بنابراین به جای آن بیشتر به تناهی بشری به مثابه چارچوبی که حد و مرزهای زندگی آدمی را مشخص میکند، نظر دارد. به بیان دیگر مرگ برای او از دریچه تناهی مطرح میشود. با این فرض او به تبع لویناس و بلانشو میکوشد تا مفهوم «هستی توانش» یا سلطه و چیرگی دازاین بر مرگ را نقد کند. سوژه نه تنها شهامتی برای مواجهه با مرگ ندارد، بلکه اساسا هستی او با ناتوانی از بودن با هراس از مرگ معنا مییابد. تجربه مرگ برای دازاین چیزی است که نه در آشکارگی هستی بلکه در تجربه شب و تاریکی خود را نشان میدهد. چنان تجربه صدای وزوز و خشخشی که امان آدمی را میبرد و آدمی در برابر آن «بر خاک میافتد». و اما بحث دوم. از نظر این متفکران مرگ دیگری بیش از مرگ من اهمیت دارد. مرگ از دروازه دیگری به جهان من وارد میشود و شاید همین جا باشد که دوگانه سوگواری/ مالیخولیا اهمیت زیادی پیدا میکند. از نظر لویناس و دریدا آدمی با تجربه سوگواری ناممکن تعریف میشود و سوبژکتیویته هرگز نمیتواند به اصالت فرضی هایدگر دست یابد زیرا تجربه سوگواری او را به موجودی چند پاره بدل میسازد اما گویی دازاین هایدگر توان سوگواری کردن ندارد. در نهایت کریچلی خود را وامدار رویکردی نشان میدهد که با ناتوانی در برابر مرگ تعریف میشود. او منتقد رویکرد قهرمانانه و حماسی به مرگ است و در واقع حتی مخالف مساله اصالت است.
- در کتاب «چیزها...» شاهد خوانش اشعار یک شاعر معاصر توسط یک فیلسوف معاصر هستیم. فیلسوفان از افلاطون و ارسطو تاکنون درباره شعر بسیار سخن گفتهاند بطور مختصر و خلاصه بفرمایید نگاه کریچلی به مقوله شعر چگونه است؟
اشاره کردیم که کریچلی اغلب درباره موضوعاتی مینویسد که ذهن فلسفی به سختی میتواند از آنها سخن بگوید. شعر هم یکی از این موضوعات است و بهویژه ناممکنی بیان آن با زبان فلسفی را زمانی درمییابیم که خود کریچلی در آغاز کتاب به تناقض کار خود اشاره میکند؛ اینکه بخواهیم با زبان فلسفی از تجربه شاعرانهای سخن بگوییم که در واقع تنها با زبان شعر قابل گفتن است. البته کسی که با جهان والاس استیونس آشنا باشد بیش از آنکه از کریچلی خرده بگیرد، چشمان تیزبین او را میاستاید، زیرا استیونس شاید فلسفیترین شاعری باشد که در همه دورانها دست به قلم شده است. کریچلی از همان ابتدا مساله اصلی کتاب را روشن میکند. به باور او جهان فلسفی والاس استیونس یاریمان میکند تا مساله فلسفی معرفتشناسی یا رابطه میان تفکر و چیزها یا ذهن و جهان را طرحی نو دراندازیم و از آن گذر کنیم. کریچلی در بخش اول کتاب به شرح اشعار متقدم استیونس میپردازد و نشان میدهد از نظر استیونس جهان ماحصل فعالیت و کنش ذهن است و کنش ذهن چیزها را چنان که هستند به ما عرضه میکند. اما در اشعار متأخر استیونس شاهد نوعی عقبنشینی هستیم زیرا در این اشعار واقعیت فاصله خود را با تخیلی که آن را نظم میبخشد و شکل میدهد حفظ میکند. از این رو شعر چیزی نیست جز تجربه ناکامی در نگاه پدیدارشناختی به جهان. شاعر تنها ایدههایی درباره چیز را به ما میدهد و نه خود چیز را. این رویکرد استیونس شباهتهای زیادی با تفکر کانت دارد و خود کریچلی هم میگوید، گرچه استیونس کاملا از مباحث کانت پیروی نمیکند اما مقدمات کانتی و رمانتیسیسم در بحث او کاملا مشهود است. گرایش استیونس چیزی است که کریچلی آن را «ایدهآلیسم استعلایی محزون» یا مأیوس و ناکام مینامد. در نگاه اول تخیل مانند شاکلهسازی در بحث کانت واقعیت را قاب میگیرد و امکان درک آن را فراهم میکند اما عاقبت استیونس در اشعار خود نشان میدهد که واقعیت به ما تعلق ندارد و نسبت به وجود ما کاملا بیتفاوت است. ایدهآلیسم استعلایی محزون بهتر از هر گرایش دیگری روشن میکند که واقعیت صلب و سخت به «صخره»ای شبیه است که ما راهی برای درک آن نداریم. طبیعت و واقعیت به شیء عریان و غریبهای شباهت دارد که تمام تلاشهای بشر برای فراچنگ آوردن آن ناکام میماند. کریچلی در تفسیر شعر «از بودنِ محض» میگوید در انتهای خیالپردازی ذهن، پرنده نشسته بر نخیل، آوازی بیگانه را میخواند که برای آدمیان یکسره بیمعناست. تنها صدا به گوش میرسد و این نغمه و آواز همچون واقعیت فاقد معنا و احساس بشری است و از همین روست که «چیزها صرفا هستند: نخل، پرنده، آواز و پرهایش و بادی که به آرامی در میان شاخهها حرکت میکند. چیز بیشتری نمیتوان گفت». خلاصه آنکه کریچلی میگوید، استیونس از آن رو اهمیت دارد که نوعی مواجهه فروتنانه با جهان را به ما میآموزد. گرچه جهان از دریچه کنش ذهن برای ما وجود دارد اما عاقبت استیونس بدون هر گونه سفسطهورزی و با زبانی عاری از عرفان از نوعی آرامش در مواجهه با واقعیت سخن میگوید. به نظرم این رویکرد مکمل چیزی است که هایدگر از پرسشگری مراد میکند؛ نوعی فروتنی و تقوای فلسفی که بصیرت خاصی را به فیلسوف هدیه میدهد.
- کریچلی حتی فصلی از کتاب را به فیلم ترنس مالیک اختصاص میدهد. چه پیوندی میان ترنس مالیک و والاس استیونس وجود دارد که کریچلی این فصل را در کتاب میگنجاند؟
مضمون مشترک میان این دو مفهومی هایدگری است. به آن اشاره کردم؛ چیزی که اغلب به «آرامش» (Ruhe) ترجمه میشود. کریچلی با اشاره به موریس بلانشو میگوید، دو گرایش عمده در مواجهه با چیزها پیش روی ماست: از طرفی ذهن سوژه میکوشد کل واقعیت را در خود جا دهد و آن را با قالبهای ادراکی خویش جفت و جور کند. ذهنِ شکمباره هگل که میخواهد تمام جوانب واقعیت را ببلعد، نمونهای از آن است و کریچلی آن را ایدهآلیسم استعلایی مینامد. او میگوید «وقتی بر چیزی اسم میگذاریم، هم بر آن سلطه مییابیم و هم آن را میکشیم». از طرف دیگر اما سوژه میتواند بداهت و چیزبودگی چیزها را حفظ کند. سوژه میتواند جانب چیزها را بگیرد و به آنها اجازه دهد به هستی خود بدون دخالت انسانی و بدون تحمیل هیچ معنای بشری ادامه دهند. مساله این است که در این گرایش دوم چه مواجههای با «صخره» سخت چیزها باید داشته باشیم؟ کریچلی پاسخ این پرسش را در پیوست کتاب، با پرداختن به فیلم «خط باریک قرمز» ترنس مالیک میدهد. او میگوید «آرامش» کلید هنر مالیک و اشعار متأخر استیونس است که هر دوی ما را تنها به نظاره صرف چیزها دعوت میکنند. در اشعاری مانند «مطالعه دو گلابی»، «پیش درآمدی بر اجسام»، «سیزده روش نگریستن به یک پرنده سیاه» و بسیاری اشعار دیگر استیونس نوعی پدیدارشناسی را مطرح میکند که گویی در میانه راه متوقف میشود و این زمانی است که ذهن آدمی فاصله خود را با «شیء فینفسه» حفظ میکند و به ناممکنی ابژهها احترام میگذارد. در آثار مالیک از «بدلندز» و «روزهای بهشت» تا «خط باریک قرمز» با بیتفاوتی محض طبیعت و جهان در برابر مقاصد و نیات آدمی مواجهیم؛ گویی هیچ چیز خود را بر اساس اهداف بشری تغییر نمیدهد و آخرین راه چاره ما نیز این است که با «آرامش» به نظاره آنها بنشینیم؛ نخلی که بدون توجه به احساس و معنای بشری صرفا آنجا ایستاده است و باد آرام در شاخههایش میجنبد.
- در پایان بفرمایید آثار کریچلی برای علاقهمندان فلسفه و اصولا کتابخوانهای ما چه رهاوردی دارند؟
اهمیت رویکرد عینی کریچلی در این است که ذهنِ فیلسوف را از برج عاج فلسفه رسمی و کلاسیک پایین میکشد و او را متوجه چیزهایی میکند که تاریخ فلسفه همواره طرد و انکارشان کرده است. به نمونههای آن اشاره کردیم، چیزهای جزئی و ناکامل همچون شعر، موسیقی و سینما که به عقیده بسیاری از فلاسفه زبانِ نابِ فلسفه را آلوده میکنند. از همان آغازِ فلسفه چنین موضوعاتی به عنوان «مُثُل کثیف افلاطونی» یا آفتهای جمهوری مردود شمرده میشدند؛ دیگر تمثیل غار به کنار که افلاطون با طرح آن، حتی پیش از اختراع سینما از خجالت آن درآمده است. از سوی دیگر کتابهای کریچلی از نوعی فروتنی و عقبنشینی از جهان حکایت دارند و این ایدهای است که در کتاب «چیزها صرفا هستند» بهخوبی مضمونپردازی میشود، صرف نظاره کردنِ چیزها و در واقع به تعبیر فرانسیس پونژ «جانب چیزها را گرفتن» و عاقبت شاید باید به این نکته اشاره کرد که کریچلی نه تنها ذهن فیلسوف بلکه خودِ فیلسوف و جایگاه و شأن او را پایین میکشد و اجازه میدهد که خواننده با او همذاتپنداری کند. وقتی فصل نخست کتاب «چگونه از زندگی...» را میخوانیم و او برایمان از جزییات و ماجراهای جذاب زندگی خود میگوید، حس غریبی از مشابهت را تجربه میکنیم و احساس میکنیم او زندگی خود ما را روایت میکند. از این طریق او کم و بیش فاصله میان فیلسوف و خواننده را کم میکند و باعث میشود، حس کنیم اگر بخت یارمان باشد، سختکوشی برای آموختن و فلسفهورزی کافی است. کریچلی از بکت نقل میکند:«باز هم تلاش کن، باز هم شکست بخور، این بار بهتر شکست بخور». این بینشی برای همه است تا بتوانیم وضعیت تراژیکمان را تاب بیاوریم. به تعبیر وودی آلن وقتی تراژدی زیاد طولانی شود به کمدی بدل میشود؛ یا باز هم شکست بخور، این بار بهتر شکست بخور. گویا ما هم در جهان تاریک و پرگناه بکتی به سر میبریم که از فرط تراژیک بودن ما را به خنده انداخته است. اتفاق مهمی است که کریچلی کمدی جهانی را از تراژیک بودنِ زندگی بیرون میکشد.
روزنامه اعتماد