شادی حاجی مشهدی: پرواز خیال با بالهای سینما
اشکالی ندارد که یک کارگردان بلند پرواز و خلاق تئاتر بتواند در اولین تجربه ی سینمایی خود، از یک ایده ی چند خطی و فانتزی یک فیلم بلند سینمایی با نوآوری های دیداری و شنیداری خلق کند. تجربه ای که گر چه از فیلم های کازابلانکا، کیل بیل، پاپیون و هزاردستان و … شاهد می آورد، اما در ذات خود تجربه ای هنرمندانه و رویا پردازانه است.
کاری که غنی زاده در مسخره باز می کند، همان بُعد فراموش شده ای از جنون و فانتزی است که سالهاست جایش در سینمای ایران خالیست. قدرت تصویر برداری عجیب و دست نیافتنی “علی قاضی” به همراه جلوه های ویژه ی کامپیوتری که به خوبی بر پیکره فیلم نقش بسته- و مثل اغلب فیلم های سینمای ایران وصله ناجور نیست- برگ برنده ی مسخره باز است.
فانتزی شوخ و لحن سورئال ، مهم ترین خصیصه این فیلم است که در کنار قابلیت های دنیای سی جی، آن را در جایگاه یک اثر آرتیستیک و پیشرو، اما خالی از بن مایه های قانون مند داستان پردازانه قرار می دهد.
مسخره باز با روایت شخصی یک شاگرد سلمانی یتیم از زندگیش شروع می شود، عشق به یک سوپر استار زن و سودای بازیگر شدن، دو بال نیرومند خیال پردازی های این شخصیت است. او از زندگی و حضورش در کنار دو شخصیت دیگر، یعنی پیرمرد چُرتی و هجران کشیده ی صاحب سلمانی و همکار پرحرف و سیاسی کارِ کله شقش تعریف می کند.
یک تدوین پر بُرش به همراه موسیقی پر افت و خیز، که در همراهی با تکرار چند باره ی عناصر روایی – دیداری، جهان روزمره ی این سه مرد را مدام برای مخاطب توصیف می کند، ساختار اصلی این فیلم تک لوکیشن را تشکیل می دهد. اما همه چیز در این تکرار و توصیف خلاصه نمی شود و بازی ذهنی و خلاقیت های دیوانه وار و بی قاعده ی فیلمساز پا را از دنیای محدود این اتاقک کوچک فراتر می گذارد. غنی زاده آشکارا از موتیف های آشنای نمایش، “می سی سی پی نشسته می میرد”، نیز استفاده می کند و در گیر و دارِ خلق صحنه های اکشنِ پایان این فیلم -که اتفاقا کمی کشدار و طولانی هم شده – شیطنت و جسارت استفاده از خاطره ی ” ابوالفتح خانِ صحاف” از فیلم هزاردستان را نیز به شیوه ای بسیار هوشمندانه دارد.
تصویر برداری در یک اتاق کوچک- به عنوان تنها لوکیشن اصلی فیلم- که بی مکانی و بی زمانی وقوع رخدادها را القا می کند، با طراحی صحنه بی نظیری، که همه ملزومات به کارگیری عناصر روایی و نمایشی را در حدی موجز و کارآمد در خود جای داده است، تجربه ای ارزشمند و کمتر دیده شده ای است که به نظر می رسد از دنیای تئاتر به ذهن فیلمساز رسیده باشد. کارکرد ویژه ی هر شی در صحنه اهمیت دارد. از جفت کمدهای چوبی کنار اتاق، که در حکم جهانِ رویایی شاگرد سلمانی است گرفته، تا ماهی فلزی پنکه سقفی که دفعِ همه بدشگونی های جهان این سلمانی(نه آرایشگاه)، را به وجود خود وابسته می کند، همه و همه از کارکرد تماتیک و در عین حال سورئالی حکایت می کند، که ذهن مخاطب را به فرای واقعیتی که در برابر چشمانش قرار گرفته، دلالت می دهد.
اگر از کاستی های “مسخره باز” به عنوان یک تجربه متفاوت، عامدانه چشم پوشی کنیم، باید بگوییم که جذابیت های انیمیشن گونه در طراحی کاراکترهای اصلی فیلم، نیز از نکات برجسته ی دیگری است که کمتر در سینمای ایران به آن اهمیت داده می شود و از این رو نگاه نوینی که غنی زاده را در پیوند بین سینما و تئاتر بیش از پیش موفق ساخته، بر ما آشکار می شود.
صوفیا نصراللهی: هیاهوی بسیار برای هیچ
در لغت در معنای کلمه ابزورد آمده: رفتار یا کاراکتری که از روی قصد مضحک یا عجیب و غریب باشد. معنای دیگری که در طول سالها پیدا کرده مکتبی است که اشاره میکند انسانها در جهان پوچ و پرهرج و مرجی زندگی میکنند. اثر هنری که به این پوچگرایی اشاره میکند. اما فیلم مسخرهباز همایون غنیزاده بیشتر از اینکه در مکتب ابزوردیسم بگنجد و به پوچگرایی اشاره کند خودش پوچ است.
قرارمان در پست مدرنیسم این نبود که ترکیب سبکهای بصری مختلف تبدیل به هرج و مرج بیمعنی شود. اتفاقی که سر فیلم «مسخرهباز» میافتد. «مسخرهباز» دقیقا همان ایراداتی را دارد که به تئاتر «میسیسیپی نشسته میمیرد» وارد است. پروداکشن عظیم، اجرای ماکسیمال خوب، بازیهای عالی اما درنهایت همه اینها در خدمت متنی که وجود ندارد یا حداقل مسیرش را اشتباه میرود.
غنیزاده همان نمایش را (به لحاظ اجرایی و نه داستان) حالا در سینما اجرا میکند. قصهای (اگر بشود برای آن اصلا خط داستانی قائل شد) سرشار از ارجاعات به سینما و کاملا پوچ و به شدت فانتزی. اجرای فیلم جسورانه، متفاوت و هیجانانگیز است. ده دقیقه اول فیلم غرق جهان فانتزی همایون غنیزاده میشوید. آن ریتم تند و مکانیکی کاراکترها جالب است. راوی که صابر ابر باشد بیهودگی جهانشان را بامزه روایت میکند و یکی دو جا واقعا به خنده میافتید. اما بعد از آن ده دقیقه تا بیش از نیمی از فیلم در همان چرخه تکرار هستید. سکانسها تکرار میشود و کمکم آن تاثیر اولیهشان را از دست میدهند.
در «مسخرهباز» به دلیل فضا و ساختاری که دارد اصلا قرار نیست که روی هیچ کاراکتری عمیق بشویم. این به جهان فیلم برمیگردد اما این میزان از بیهودگی و بیکنشی کاراکترها از جایی به بعد نه تنها آزاردهنده میشود که ارتباط تماشاگر را با فیلم و روندش قطع میکند.
شخصا به شوخیهای کلامی فیلم غنیزاده که اصلا نتوانستم بخندم. درک نمیکنم اینکه کاراکتر کاظم خان همه جملات مشهور جهان را از قول «کازابلانکا» بیان میکند یا کلا جهان را از دریچه این فیلم میبیند، اینکه قرار است خودش همفری بوگارت قصه زندگی عاشقانهاش باشد، ممکن است در همان ده دقیقه اول حس شوخطبعی را که فیلمساز دوست داشته در فیلمش جاری باشد منتقل کند اما کارکردش را در ادامه فیلم واقعا نمیشود درک کرد.
سه کاراکتر اصلی فیلم به خاطر عجیب و غریب بودنشان و در حقیقت وسواسهای فریکی که دارند امتیاز میگیرند اما وقتی پای بازپرس کیانی وسط میآید فیلم همان نقطه قوتش را هم از دست میدهد.
حیف آن کارگردانی جذاب همایون غنیزاده و سکانسهای تیراندازی و جهان فانتزی که میتوانست یک اتفاق در سینمای ایران باشد اما حالا سطحیتر از آن است که حتی برای بار دوم هم دیدنش را نمیشود توصیه کرد. البته که خوشسلیقگی غنیزاده در انتخاب موسیقیها و دکوپاژ میزانسنها تحسینبرانگیز است اما اینها میتوانست دستمایه یک کلیپ ده دقیقهای شود. سکانس بیدلیل شبیهسازی «پاپیون» باعث میشود تاثیر اجرای سکانس بعدی آن، از راه رسیدن هدیه تهرانی به عنوان کاپیتان اسکای و سکانس درخشان تیراندازی در آن فضا هم خنثی شود.
فکر میکنم غنیزاده به جای ارجاع به فیلمهای مختلف خوب است بنشیند و مثلا یک دوره فیلمهای وس اندرسون را کامل ببینید. فیلمهایی که مطلقا در جهان فانتزی غریب کارگردان میگذرند اما خط روایی درست دارند و در برخی فیلمها مثل «خانواده رویال تننبام» حتی آثار بسیار عمیقی هم هستند.
غنیزاده اینجا هم مثل «میسیسیپی نشسته میمیرد» حتی در اجرای پر و پیمانش هم بیش از حد غلو میکند. وقتی اسلحه دستتان است و دشمن روبهرویتان باید حواستان به تعداد گلولهها هم باشد. مهم تیرهایی است که به هدف میخورند. غنیزاده مثل آن سکانس یکی مانده به آخر کاراکتر قهرمانش مسلسل به دست گرفته و یکبند و بیهدف به تماشاگر شلیک میکند. آخر ماجرا شاید فقط یک گلوله به هدف بخورد که آن هم خیلی سطحی از روی پوستمان عبور میکند و دیگر هیچ.