حامد زارع:
انتشار فایل صوتی پاسخ عبدالکریم سروش به پرسندهای که از او درباره گزینش میان محمدرضا پهلوی و امام خمینی پرسیده بود، واکنشهای فراوانی را برانگیخت. ظاهرا چندی پیش سروش در نشستی به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ در ایالات متحده سخنرانی داشته و در پایان آن نشست و در پاسخ به پرسشهای حاضران، تعریف و تمجیدهای بسیار زیادی از شخصیت امام خمینی (البته با حذف کلمه امام از جلوی نام ایشان) میکند و رهبر انقلاب ۱۳۵۷ ایران را مردمیترین و باسوادترین و شجاعترین رهبر ایران در طول تاریخ ۲۵۰۰ ساله خود ارزیابی میکند. سروش استقبال از رهبر انقلاب در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ و بدرقه پیکر ایشان در خرداد ۱۳۶۸ را شاهد مثال میاورد تا امام خمینی را پرطرفدارترین رهبر تاریخ ایران بنامد. در برابر این سخن سروش، کانونهای ضدایرانی در آمریکا شدیدترین حملات را علیه سروش آغاز کردند و در داخل کشور نیز برخی از نیروهای اصولگرا با بازنشر سخنان او، درصدد نشان دادن دگردیسی یا پیشمانی در نظر و عمل مشهورترین روشنفکر دینی معاصر برآمدند. اما واقعیت این است که نظر سروش درباره شخصیت امام خمینی تفاوتی نکرده و اتخاذ موضع انتقادی علیه کارنامه نظام در سی سال اخیر، آسیبی به قضاوت او درباره رهبر انقلاب ۱۳۵۷ نزده است. این قضاوت را باید با توجه به سابقه تاریخی عبدالکریم سروش از قرار گرفتن در میدان جاذبه انقلاب ۱۳۵۷ و رهبران آن نظیر امام خمینی و مرتضی مطهری مورد تامل قرار داد.
واقعیت این است که آثار نخستین عبدالکریم سروش در اواخر دهه ۵۰ خورشیدی و نقش اولیه او در سازماندهی ذهنی نیروهای مسلمان در برابر نیروهای چپ در همان دوره، حاکی از ظهور چهرهای جدیدی میدهد که با تحسین رهبران انقلاب اسلامی ایران پلههای رشد را یکی پس از دیگری طی میکند. نخستین کتابی که از سروش جوان منتشر شد، «تضاد دیالکتیکی» بود. کتابی که در اوج مبارزات نیروهای مذهبی و مارکسیستی علیه محمدرضاشاه منتشر شد و روحیه زایدالوصفی را به جوانان انقلابی منتقد مارکسیسم داد و آنان را در موقعیتی مصممتر و معتمد به نفستر در مبارزه علیه شاه و در عین حال رقابت با نیروهای چپ قرار داد. نکتهای که از دیدگاه مرتضی مطهری پوشیده نمیماند و حاشیه تحسینآمیز او بر این کتاب را به دنبال دارد. سروش پس از آن کتاب «نهاد ناآرام جهان» را درباره فلسفه صدرالدین شیرازی منتشر میکند. او در این کتاب از عدم فراگیر شدن نظریه حرکت جوهری ملاصدرا شکوه میکند و آن را همسنگ نظریه جاذبه عمومی نیوتن و همچنین نظریه نسبیت عام انشتین ارزیابی میکند. این کتاب علیرغم اینکه به چشم مطهری خوش مینشیند، به مذاق رهبر انقلاب اسلامی هم خوش میآید و امام خمینی(ره) به عنوان فقیهی که سخت وابسته آراء و نظرات ملاصدرا است، رساله صدرایی سروش را تحسین و خود سروش را مورد تفقد خویش قرار میدهد. اگر کتاب نخست سروش، او را به عنوان چهرهای آیندهدار در مسیر انقلاب اسلامی معرفی میکرد، کتاب دوم جایگاه او را به عنوان متفکری آیندهدار در سیستم جمهوری اسلامی تضمین میکرد. سروش که از این جایگاه مسرور بود، کتاب بعدی خود را با روحیهای به مراتب بالاتر منتشر کرد. «علم چیست؟ فلسفه چیست؟» کتاب بعدی سروش بود که این بار به مقصد تجهیز انقلاب اسلامی به ادوات فکری و ایدههای نظری در برابر مخالفان تئوریک خود نوشته میشود و در آن حفاظت فکری از «شجره طیبه جمهوری اسلامی» مطمح نظر نویسنده قرار میگیرد. عبدالکریم سروش از سوی امام خمینی (ره) به عنوان جوانترین عضو ستاد انقلاب فرهنگی منصوب میشود و جایگاهی رسمی پیدا میکند. پس از وقوع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها، مصممتر از همیشه و برای اینکه «دانشگاهها عطر و بوی اسلام بگیرند» آثاری نظیر «دانش و ارزش»، «علم و ایمان» و «ایدئولوژی شیطانی» را مینویسد. او در همه این آثار با بهرهگیری از نتایج فلسفه تحلیلی به جنگ اندیشههای مارکسیستی رفت. نتایجی که چند سال بعد او را در مقابل مدعیان اندیشههای اسلامی نیز قرار داد و موجب تالیف کتاب «تفرج صنع» در میانه دهه ۶۰ شد. او در یکی از گفتارهای این کتاب از «وحشی و بیوطن بودن علم» سخن گفت و از عدم وجود علم ایرانی و غربی یا اسلامی و مسیحی سخن به میان آورد. سخنانی که چندان مخالفتی در ارکان نظام برنینگیخت و او همچنان با استحکام در شورایعالی انقلاب فرهنگی، دانشگاه تربیت معلم، پژوهشگاه علوم انسانی، انجمن حکمت و فلسفه و فرهنگستان علوم به کار خود ادامه میداد. اینجایگاه مستحکم سروش با مرگ امام خمینی و آغاز دوره سازندگی به تدریج متزلزل میشود و چنان دامنهدار میشود که اکنون او به صورت غیررسمی به عنوان یک تبعیدی سیاسی در آمریکا زندگی میکند.
اما همانطور که ذکر شد، سروش به تازگی به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ نظرات خود را دربارۀ این انقلاب در یکی از شهرهای آمریکا به طور مفصل در یک سخنرانی بازگو کرده است. او ابتدا نفس انقلاب را پرآشوب و پرهزینه و غیرعقلانی توصیف میکند، اما تقریباً نگاهی مطلقاً ستایشگرانه به انقلاب اسلامی دارد. سروش این پرسش را که آیا انقلاب اجتنابپذیر بود یا نه، پرسشی اساساً بیمعنا میداند، زیرا معتقد است وقتی اتفاقی رخ داد یعنی اجتنابناپذیر بوده است. در امتداد همین طرز فکر، سروش تأکید میکند «کسی انقلاب نکرد»، بلکه «انقلاب شد»! سروش در این سخنرانی ضمن اشاره به محبوبیت بینظیر امام خمینی و شجاعت و برنامۀ او برای سرنگونی شاه، معتقد است اگر هم قرار است کسی را عامل انقلاب معرفی کنیم آن عامل کسی نیست مگر خود شاه. شاه و پدرش بودند که با ایجاد خفقان، سرسپردگی به بیگانگان، الگوهای وارداتی، کشورداری بد و ظلم بیحساب و کتاب ساواک زمینۀ انقلاب را پدید آوردند. سروش مجموعه تقارنهای میمون و نامیمون در رخداد و پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ را برمیشمارد اما نقش رهبر این انقلاب را از همه پررنگتر ارزیابی میکند و او را آئینه تمامنمای انقلاب ۱۳۵۷ معرفی میکند.
اما از همه پرسروصداتر، پاسخ عبدالکریم سروش به پرسندهای بود که از او درباره گزینش میان محمدرضا پهلوی و امام خمینی پرسیده بود. چه اینکه سروش در پاسخ به این پرسش قاطعانه جانب امام خمینی را میگیرد و این دو نفر را اصلاً قابل مقایسه نمیداند و حتی امام خمینی را باسوادتر از همه پدشاهان تاریخ اروپا معرفی میکند و به زبان شعر میگوید: «چه نسبت خاک را با عالم پاک؟» البته سروش تنها به زبان اشاره سخن نمیگوید و به تصریح از برتری امام خمینی بر محمدرضا پهلوی سخن به میان میآورد و میگوید: «آیتالله خمینی باسوادترین رهبر ایران بوده تا کنون، از ایام اولیۀ حکومت هخامنشیان پادشاهانی که داشتیم، تا روزگار حاضر. هیچکس به لحاظ علمی به پای او نمیرسید، چرا؟ برای اینکه او فقیه درجۀ اول بود، عرفان هم خوانده بود، فلسفه هم خوانده بود. شاه ما که بود؟ یک جوان بیستساله که از سوئیس آمد ایران پادشاه شد، بعد از پادشاهی که درس و مدرسهای نبود، قبل هم حداکثر یک دیپلم داشت، اگر داشت فقط یک دیپلم، من خبر ندارم. پدرش هم که به بیسوادی معروف بود... اصلاً جای مقایسه نیست اینجا، اینقدر فاصله زیاد است که لازم نیست شواهد تاریخی بیاوریم... در تاریخ ما آقای خمینی واقعاً یک نمونۀ بینظیر بوده، در مقام حکومتداری، در مقایسه با شاه...» سروش ضمن اشاره به سابقه خوب امام خمینی در مبارزاتش علیه رژیم شاهنشاهی، ایشان را برخوردار از فضیلت شجاعت به مثابه فضیلتی نایاب و یا کمیاب در تاریخ ایران مینامد که در زمانی که اکثر روحانیون و مراجع شیعه تقیه پیش گرفته بودند، علم مبارزه را برافراشت و تا روز پیروزی آن را بر زمین ننهاد.
اما آیا بیان این تعریف و تمجیدها از سوی سروش تازه است؟ با رصد شواهد مکتوب حداقل دو سند گفتاری از سروش موجود است که موید باثباتی نظر او درباره امام خمینی در سیسال اخیر باشد. نخست سخنرانی مشهور «آفتاب دیروز و کیمیای امروز» که در سوگ رهبر انقلاب و در خرداد ۱۳۶۸ در صفحات ۴ تا ۷ نشریه کیهان فرهنگی منتشر شد و دیگری «سودای سر بالا: درک عزیزانه از دین» که به مناسبت پنجمین سالمرگ امام خمینی در صفحه ۳ و ۴ شماره نوزدهم نشریه کیان در خرداد ۱۳۷۳ منتشر شد. سروش در گفتار «آفتاب دیروز و کیمیای امروز» ابتدا با اشاره به اینکه در گذشته در باب محییان دین سخنانی گفته و نوشته است وکسانی پرسیدهاند چرا در سلسلهء مـحییان «نـام شـریف و جلیل امام خمینی» را نیاورده است، این گفتار را محلی میداندکه در «آن نـقیصه را بـه نحوی ناقص و مستعجل» مرتفع کند. او با ذکر مقدماتی درباره احیاگری و ویژگیهای احیاگران و با اشارات متعدد به امام محمد غزالی، درباره همسازی عرفان و سیاست سخن به میان میآورد و میگوید: «هیچ منافاتی نیست که ما هم آن اندیشهء والای عرفانی را داشـته باشیم و هم این اندیشهء اجتماعی نهادی دیدن ثروت و قدرت را داشته باشیم.و این دو را نـه تنها با هم عـجین کـنیم،بلکه یکی را دقیقا مجرای اعمال دیگری بدانیم،دست بسته در برابر آن ننشینیم.و اینجاست که اگر کسی این امر را دریافت،خواهد کوشید تا مقتضای این اندیشهء عرفانی را برای همهء مردم به ارمغان بیاورد.نگوید حالا که مـا دانستیم نوعی آلودگی، نوعی میکرب در جامعه وجود دارد،خودمان را مصون بدانیم و دیگران را ملوث باقی بگذاریم.مدعی نیستیم که تنها چیزی که امام امت را در راه حرکت دینی و نهضت اجتماعی خود به پیش میراند،این امر بود.» سروش میافزاید: «وقتی عارفی به عزم یک حرکت اجتماعی برمیخیزد،کسی که این دنیا و طبیعت را چاهی میداند که آدمیان در او افتادهاند.عالم ماده را خطهای و عـرصهای از وجـود میداند که خداوند نظر عنایتی به آن نکرده است.آنرا بیقابلیتترین و غیر قابل اعتناترین و پستترین عرصههای وجود میداند،و همو، با این اعتقاد و بینش به این عالم پست میپردازد و عمر خود را مـصروف آن مـیکند،نمیتواند از داشتن یک چنین بینشی در ذهن خود بینصیب باشد.قاعدتا باید این معنا را حل کرده باشد تا قدم به عرصهء مبارزات اجتماعی بگذارد تا تئوری او با عمل او سازگار افتد.دیگران هم کـه از راه او و از مـشی او درس مـیگیرند باید در این جهت فکر بـکنند و از ایـن روزن در کـار او و در حرکت او بنگرند. عارفان ما علی الاغلب اهل این گونه حرکتها نبودند... غـزالی دقـیقا چـنین فکر میکرد،میگفت مسئولیت تاریخ به عهدهء ما نیست و خداوند که ایـن جـهان و مردم را آفریده است،خودش بهتر میداند که جهان را چگونه اداره کند و با کنار رفتن کسی مثل من و یـا تـو،امور ایـن عالم مختل نخواهد شد.این صریحا فتوای او بود.و صریحا هم بر این مـبنا عـمل کـرد،بدون ذرهای نفاق ورزیدن،میگفت که: من میدانم و این روایت پیامبر را شنیدهام که یکروز امارت و حـکومت بـر مـسلمین معادل شصت سال عبادت است.اما آنرا برای دنیاپرستان و یا توانایان و مخلصان میگذارم» این گفتار که پسزمینهای عرفانی دارد با ذکر این جمله از سوی سروش پایان مییابد: «در پایـان،از انـتهای کـتاب معراج السالکین و صلوه العارفین ایشان،این دعای عارفانه را میخوانم و همهء کسانی که این کتاب را نخواندهاند،توصیه مـیکنم کـه آنـرا بخوانند.این کتاب را ایشان در اوج احوال سلوک عرفانیشان در حدود چهلسالگی سالگی نوشتهاند و بـرای اولیـن بار در جلد اول یادنامهء شهید مطهری،با اجازه و اهداء خود ایشان به طبع رسیده و از مکتوبات بسیار لطیف ایـشان است: بـارالها پایان کار ما را به سعادت مقرون فرما.و سرانجام رشته معرفت و خداخواهی را بـه دسـت ما بده.و دست تطاول دیو رجیم و شـیطان را از قـلب مـا کوتاه فرما.و جذوهیی از آتش محبت خود در دل مـا افـکن.تا جذبهای حاصل آید و خرمن خودی و خودپرستی ما را به نور نار عشقت بسوزان،تا جـز تـو نبینیم و جز سر کوی تـو بـار قلوب را نـیندازیم.محبوبا اکـنون کـه از تو دوریم و از جمال جمیلت مهجور،مگر آنـکه دسـت کریمانهایت تصرفی کند و حجابهای ضخیم را از میان بردارد تا در بقیهء عمر جبران مـا سـبق گردد.انک ولی النعم»
اما همانطور که ذکر شد عبدالکریم سروش در پنجمین سالمرگ امام خمینی، سخنرانی ایراد میکند که با عنوان «درک عزیزانه دین» بهصورت یادداشت در شماره ۱۹ نشریه کیان به چاپ میرسد. او در این گفتار که با محوریت وضعیت تمدن اسلامی و مسلمانان است، برای مقدمه با اذعان به دو عنصر «عزتمندی و عزتپسندیِ» در شخصیت رهبر انقلاب ۱۳۵۷، همه ایرانیان را «وامدار جهاد و اجتهاد آن بزرگوار» میداند و امام خمینی را «یکی از حلقههای سلسله جلیله تاریخسازان امت اسلامی» معرفی میکند. پس از این تجلیل وارد بحث خود درباره دینشناسی و نگرش روشنفکرانه خویش به مباحث دینی و تمدنی میشود. او در این گفتار توضیح میدهد که چگونه فهم عزیزانه از دین تبدیل به فهم رذیلانه از دین در طول تاریخ شده است. ناگفته پیدا است که امام خمینی را به مثابه احیاگری مطرح میکند که به بسط فهم عزیزانه از دین یاری رسانده است.
با مرور این دو مقاله پرمبرهن است که نظر عبدالکریم سروش درباره امام خمینی تغییری نکرده است و آنچه تغییر کرده است تنها نحوه نام بردن این روشنفکر دینی از آن رهبر دینی است. سروش در گفتارهای پیش از مهاجرت خویش، رهبر انقلاب ۱۳۵۷ را «امام امت» مینامید و پس از مهاجرت و اقامت اجباری از ایشان با عنوان «آقای خمینی» یاد میکند. اما همچنان در دایره کسانی قرار دارد که امام خمینی را ستایش میکنند. عبدالکریم سروش در دهه ۵۰ در هوادار رهبر انقلاب ۱۳۵۷ میشود، در دهه ۶۰ و ۷۰ مجذوب ایشان میشود، در دهه ۸۰ و۹۰ از ایشان فاصله میگیرد. اما سروش در هر سه دوره عظمت شخصیتی امام خمینی را ستوده است و از این بابت چندان فرقی میان سروش دیروز و سروش امروز نیست. البته که نقدهای سروش به نظریه ولایت فقیه و کارنامه جمهوری اسلامی هر از گاهی دامن امام خمینی را نیز میگیرد، اما پاسخ سروش به انتخابی که میان رهبر انقلاب ۱۳۵۷ و آخرین پادشاه کشور میکند، همچنان نشاندهنده نگرش شوقآمیز و اشتیاقمحور سروش به شخصیت امام خمینی در رهبری انقلاب ۱۳۵۷ است.
سازندگی