فرهنگ امروز/ بهزاد رَوَن: امیرکبیرِ مورخان ایرانی، قهرمانی است میهندوست، ضدبیگانه، مقتدر و آغازگر اصلاحات نوین در ایران. برای بیشتر مورخان ایرانی، امیرکبیر همان «نوادر الامیری» است که مردم کوچهوبازار همعصر امیر از او در مقام یک عدالتخواه یاد کردهاند. البته هستند در این میان صاحبنظرانی که معتقدند روحیۀ قهرمانپروری ایرانیان مانع شناخت درست چهرههای تاریخی ازجمله امیرکبیر شده است؛ عباس امانت و همایون کاتوزیان از آن جملهاند. آنها معتقدند که اگر امیر کشته نمیشد مورخان همان نقدهایی که به فردی چون رضاشاه وارد میکنند به او هم وارد میکردند. بدین منظور، برای بررسی چهرۀ امیرکبیر در میان مورخان ایرانی و همچنین میان اسناد تاریخی با سید علی آلداود به گفتوگو نشستیم. کتاب امیرکبیر و ناصرالدینشاه بهتازگی از ایشان به چاپ رسیده است. آلداود پیش از این پژوهشهای چندی در باب امیرکبیر انجام داده بود و بیشتر حوزۀ مطالعاتی ایشان پژوهش روی اسناد تاریخی است. متن زیر قسمت دوم این مصاحبه است.
*علاوه بر نامههای داخلی، تعدادی نیز نامه وجود دارد که میان دولتهای عثمانی و روسیه و بریتانیا با ایران ردوبدل شده است. ارزش تاریخی این نامهها را چگونه ارزیابی میکنید؟
تعدادی اسناد وجود دارد که نامههای متبادله بین امیرکبیر و سفرای کشورهای خارجی در ایران بوده است که در آن دوره دول عثمانی، روسیه تزاری و انگلیس بودند. من نامههایی را که امیرکبیر به مقامات این سه کشور نوشته و در دسترس بودند در بخشی از کتاب آوردهام. یکسری نامههای دیگری وجود دارد که در اسناد وزارت خارجه ایران به دست آوردهام، بخشی از آن را وزارت خارجه چاپ کرده است. غیر از نامههایی که امیرکبیر به ناصرالدینشاه نوشته و نامههای ناصرالدینشاه که در جواب وی نوشته -که البته تعداد کمی است- نامههایی که به سفرای کشورهای دیگر یا به وزرای خارجه آن دولتها نوشته همه را جمعآوری کرده و در این کتاب به چاپ رساندهام. طبعاً اینها همۀ آن اسناد نیست، این کار به مراجعۀ دقیق به بایگانیهای دول انگلیس، روسیه و ترکیه نیاز دارد که در وزارت خارجه انگلیس، روسیه و ترکیه فعلی وجود دارد.
یکی از دوستان من که چند سال پیش به آنجا سفری داشت، به اسناد آنجا دسترسی پیدا کرده بود، حدود ۴۰ نامۀ را برایم آورد که نامههای امیرکبیر بود که برای اطلاع خلیفۀ عثمانی به زبان ترکی عثمانی ترجمه کرده بودند. اصل این نامهها به دست ما نرسیده، اما ترجمۀ نامهها به ترکی عثمانی بهصورت عکس موجود است. نامهها را به کسی که به ترکی عثمانی تسلط دارد، دادم تا ترجمه کند که بعداً آنها را چاپ خواهیم کرد.
*بنا به واقعیتهای تاریخی، از زمان عباسمیرزا و حتی پیشتر، از زمان صفویه در مواجهه با غرب، درخواستی از جانب برخی نخبگان سیاسی در جهت پیشرفت و مدرنسازی ایران وجود داشته است. آیا اقدامات امیر از یک بستر اجتماعی-سیاسی رخ داد؟ آیا در این بستر امیر پشتوانۀ اجتماعی هم برای انجام این اقدامات داشت؟
اگر بخواهیم به ماجرای تجدد در ایران اشاره کنیم، به اواخر عصر صفویه آن هنگام که هنرمندانی برای آموزش نقاشی به اسپانیا رفتند و برخی آنجا ماندند و مسیحی شدند، بازمیگردد. در اوایل دورۀ قاجار و آخر زندیه ما مورخ ناشناختهای به نام محمدهاشم آصف ملقب به رستمالحکما داشتیم که کتابهای مختلفی چون رستمالتواریخ نوشته است. او نیز احساس میکرد که کشور عقب افتاده است و کتابهایی هم نوشته که برخی از آنها عامیانه است و اشعاری با موضوع اینکه باید بکوشیم، زحمت بکشیم ما عقبافتادهایم... دارد. همۀ آرزوها و آمال او این است که ایران پیشرفت کند و مردم از جهل دربیایند. بعد از شکستهایی که ایران از روسیه خورد، این ماجرا گستردگی بیشتری پیدا کرد. بنده کتابی با عنوان نخستین اندیشههای قانونگذاری در ایران در دست چاپ دارم که از اواخر دورۀ عباسمیرزا شروع شده که در آن زمان روشنفکران ایرانی و آنهایی که با زبان فرانسه یا زبان ترکی آشنایی پیدا کرده بودند، به ترجمۀ کتابهای قانون، قانون اساسی، قانون مدنی و تجارت روی آورده بودند. آنها میخواستند توده مردم را با قوانین جدید، مقررات و سیستم حقوق اساسی که در کشورهای مختلف جهان وجود داشت، آشنا کنند.
اما مهم نیروهای پشتیبان یک فکر برای اجرای آن است. آنها نیروهای بسیار اندکی بودند و نیروهای اصلی نبودند؛ اگر بخواهید شمارش کنید، تعداد بسیار اندکی از روشنفکرانی که بخش اصلی آنها بعد از امیرکبیر ظهور کردند و تا قبل از او تعداد آنها انگشتشمار بود. من تمام آن کتابهایی را که ترجمه شده بود پیدا کردم. خیلی از رسالات این کتابها درآمده و یا مرحوم دکتر آدمیت و مرحوم دکتر هما ناطق کتابی درآوردند که رسالههای منتشرنشده است در مورد دورۀ قاجار که راجع به مسائل سیاسی و اجتماعی و حقوقی نوشته شده است. تعداد روشنفکرانی که با فضای تجدد آشنا بودند و لزوم به تجدد را یک امر واقعی و ضروری میدانستند اندک بوده است.
آنها کسانی نبودند که نیروهای پشتیبان اصلی باشند، پشتیبان اصلی سلطنت بود. معلوم است کسانی از گروههای اجتماعی از امیرکبیر حمایت و پشتیبانی میکردند، اما تعداد آنها بسیار اندک بوده و چندان در دایرۀ قدرت نبودند؛ مثلاً اگر نوسازی دورۀ امیرکبیر را با دورۀ رضاشاه مقایسه کنیم، میبینیم وقتی رضاشاه به سلطنت رسید و نوسازیهایی انجام داد، بلافاصله یک قشر روشنفکر برجستۀ آشنا به حقوق و اقتصاد بینالملل را دور خود گرد آورد. اما در عصر امیرکبیر کسانی مانند محمدعلی فروغی و تقیزاده (تحصیلکردههای دنیای غرب) وجود نداشتند که هم افراد وطنپرست و هم دانشمندانی برجسته باشند. فروغی کسی بود که در دورۀ اول جامعۀ ملل، همۀ دول مهم او را بهعنوان ریاست جامعۀ ملل انتخاب کردند. چنین شخصیتهایی اطراف رضاشاه بودند و هرقدر او مستبد بود، بههرحال مشاورین مهمی داشت که در سالهای اول سلطنت کنار او بودند.
این دوره بسیار متفاوت با عصر ناصرالدینشاه است، اطراف وی خالی از افراد برجسته بود. اگر نامها را بررسی کنید، میرزا جعفرخان مشیرالدوله بوده که آدم وطنپرست و مانند خود امیرکبیر دلسوز بوده، البته قدرت و شخصیت امیرکبیر را نداشته؛ اما بعد از آنکه مرزهای ایران و عثمانی در آن ۳ سال کنفرانس تعیین شد، میرزا جعفرخان مأمور پیاده کردن، میلگذاری و سیمگذاری در مرز بود و از نامههای او مشخص است که او با دلسوزی تمام وجب به وجب خاک ایران را شناسایی و بررسی میکرد. ایشان یک کتاب با عنوان تحقیقات سرحدیه داشت. امیرکبیر در نامههای خود بسیار از او تعریف میکرد، مرتب میگوید فرزندم این کار را انجام بده و... به هیچیک از سیاستمدارهای آن دوره این خطاب را ندارد. مشخص میشود که اطراف او خالی بوده، یعنی کسی را نداشته که در کارها او را کمک کند. او صدراعظمی بود که تمام وزارتخانهها را خودش اداره میکرد.
* آدمیت ظاهراً گفته که امیرکبیر سودای مشروطه را در خیال داشت!
مرحوم دکتر آدمیت میگوید امیرکبیر یک رسالۀ خیالات اتابکی نوشته و هدف او این بوده که بعد از آنکه ایران قدرت یافت، مشروطهخواهی را در ایران برقرار کند؛ ولی خود دکتر آدمیت هم میگوید که این رساله به دست نیامده است. آدمیت در رسالۀ خیالات اتابکی حدس میزده که هدف امیرکبیر این بوده که در ایران بهتدریج حکومت مشروطه برقرار کند، اما آن زمان پشتیبان نداشتند و نیروهای اجتماعی حامی نداشتند. حتی انقلاب مشروطه که در تاریخ ایران انقلاب مهمی بوده نیز ۱۰ سال طول کشید تا به ثمر رسید. در مشروطه هم خواستۀ مردم اصلاً استقرار حکومت مشروطۀ پارلمانی نبود، تا سالهای سال خواستۀ مردم استقرار عدالتخانه بود. این حرفها را در سالهای شروع مشروطه روشنفکران در اذهان مردم انداختند.
جامعۀ ما حتی در عصر مشروطه هم که کشور دچار بحران شده بود و مردم آگاهی پیدا کرده بودند و در کشورهای مختلف روزنامههای فارسیزبان محرمانه منتشر میشد و گروه زیادی از مردم میخواندند، باز هم آنقدر آگاهی نداشتند که پشتیبان چنین حکومتی باشند. فرض کنید در آن فضا امیرکبیر حکومت مشروطۀ سلطنتی به راه میانداخت؛ خودش بهوسیلۀ مردم از بین میرفت نه توسط شاه، زیرا هیچکس آشنایی با نظام مشروطه نداشت بهجز تعدادی اندک که کتاب قانون نوشته و خوانده بودند و این اندیشه را وارد ایران کرده بودند. در آن دوره کسی از کتابهای قانونی که بهصورت خطی باقی مانده بود خبر نداشت. روشنفکری که کتاب قانون را مینوشت، یک نسخه مینوشت و آن را به شخص شاه تقدیم میکرد. باید هر جا لوازم و شرایط اجتماعی وجود داشته باشد تا بتوان کار عملی کرد.
* در واقع اصلاحات امیر به سمتی رفت که پایگاه خود را در میان درباریان از دست داد که نهایتاً زمینۀ قتل او را فراهم کرد. امیرکبیر اصلاحات را از دربار شروع کرد و نخبگان سیاسی را از خود دور کرد. تنهایی او در میان نخبگان سیاسی نشان میدهد که بستر تحول حتی در رأس مملکت هم وجود نداشت.
او در مواجهه با طبقات بالای جامعه و درباریان و شاهزادگان توانایی لازم را نداشت و بههرحال منافع آنها با وی تضاد بنیادی داشت. اگر میخواست با آنها باشد، مانند میرزا آقاخان نوری میشد که به همه باج میداد و هوای همه را داشت، یا مانند میرزا علیاصغر خان اتابک که همه، شاه و اطرافیان از او راضی بودند، ولی کشور را به باد فنا داد. اندیشۀ مملکتداری و مردمدوستی یا وطنپرستی در آنها بسیار اندک بود. اما بههرحال هر سیاستپیشه بخواهد به مقتضای عدالت و وطندوستی رفتار کند، دشمنان زیادی برای خود دستوپا میکند و در همه جای دنیا همینگونه است.
هنگامی که امیرکبیر نمیتوانست فعالیتهای نوسازی را انجام دهد و آنهایی که توقع داشتند و اکنون میگویند چرا انجام نداد، به دلیل این است که وی پشتیبان اجتماعی نداشت. آن زمان ادراک اجتماعی در مورد پیشرفت وجود نداشت، جریانهای اجتماعی که بتواند از برنامههای وی پشتیبانی کند هنوز در ایران به وجود نیامده بود، مردم همه از برکناری او نگران و ناراحت بودند. در داستانهای نوادر الامیر همۀ علاقۀ خود را نشان میدهند که اگر یک فرد میتواند بین همۀ اقشار اجتماع عدالت اجتماعی را برقرار کند، آن شخص امیرکبیر بود. از این حکایتها استقبال شده و هیچ تردیدی نداریم؛ اما این حرکت اجتماعی آن زمان تبدیل به جنبش نمیشد تا از شخصی حمایت کنند.
باعث قتل امیرکبیر تنها دربار نبود؛ مثلاً یکی از اولین کارهای امیرکبیر تعدیل بودجه بود. کتابهای بودجه که در آن بودجۀ سال کشور را مینوشتند، عصر ناصرالدینشاه چاپ شده است و اینگونه نیست که بودجهنویسی را در عصر جدید داشته باشیم. امیرکبیر مواجب تمام کسانی را که مستمریبگیر، شاهزاده و از درباریان بودند حذف کرد. تمام رجال آن دوره را که سِمتی نداشتند را کم میکرد و با کسی شوخی نداشت. طبعاً وقتی درآمدها نقصان یابد و افراد مقتدر دچار کمبود درآمد شوند، همه دشمن او میشوند. او بسیاری از مستمریها را قطع کرد و میگفت آنها کاری برای دولت انجام نمیدهند، ازجمله مستمری میرزا حبیبالله شیرازی متخلص به قاآنی (۱۲۸۵-۱۲۲۳ قمری) که شاعر بزرگی بود. او برای امیرکبیر شعری گفت: به جای ظالمی شقی، نشسته عادلی تقی/ که مؤمنان متقی کنند افتخارها. منظور از ظالم شقی حاج میرزا آقاسی بود درحالیکه قاآنی قبلاً قصاید مفصلی در مدح حاج میرزا آقاسی گفته بود. حرفۀ شاعر بود که از راه ستایش کردن و مداحی زندگی کند، اما وقتی امیرکبیر قصیده را شنید، دستور تنبیه بدنی او را داد، زیرا او آدمی است که انسانیت ندارد تا دیروز برای میرزا آقاسی که از او بهرۀ مالی میبرد قصاید مفصل میگفت، اما اکنون آن را هجو میکند و میگوید به جای ظالم شقی، نشسته عالمی تقی، بنابراین درآمد او را قطع کرد. عدهای واسطه شدند، از آنجایی که قاآنی مقداری زبان فرانسه هم میدانست، امیرکبیر دستور داد تعدادی کتابهای کشاورزی به زبان فرانسه را که به درد مردم ایران میخورد تا زراعت جدید را یاد بگیرند، برای ترجمه به قاآنی بدهند و حق الترجمۀ آنها حقوق ماهانۀ او میشود. او نسبت به هیچکس استثنا قائل نمیشد و حتی وساطت خود شاه را هم نمیپذیرفت که به کسی حقوق اضافه بدهد، به خصوص وساطت مهدعلیا مادر شاه که بسیار قدرتمند و مادرزن وی نیز بود.
طبعاً در این اوضاع و احوال، رجالی که پولهای مفت میگرفتند و بودجۀ مملکت را هدر میدادند، از طبقات بالای دیوانیان گرفته تا طبقات حقوقبگیر چون شعرا دشمن او میشدند. این دشمنان دائم در حال فتنهانگیزی بودند که چگونه دست او را کوتاه کنند. وقتی کسی مانند امیرکبیر از همان اول بودجه را تعدیل میکند و اجازه نمیدهد کسانی که استحقاق ندارند از بودجۀ مملکتی سهمی ببرند، اولاً اقتصاد رونق واقعی پیدا میکند، دوم اینکه آن عده هم دشمن میشوند. فضای آن دوره بهگونهای بود که اتفاقاً پشتیبان اصلی امیرکبیر، شاه مستبد بود. برخی حتی مدعی هستند که امیرکبیر خود یک مستبد بود، اما زمانی که او تصمیم به تأسیس دارالفنون گرفت حتی شاه هم (از ترس عامه مردم) در ابتدا با او مخالفت کرد. عامه مردم به رهبری روحانیون با آن مخالف بودند، بنابراین او میبایست با تمام طبقات جنگیده و از عهدۀ مقابله با دشمنان متعدد برآید تا بتواند جایی چون دارالفنون را دایر کند. معلوم است که امیرکبیر در عصر خود مستبد بوده است، اما همۀ اینها در سایه استبداد به دست میآمد نه در سایۀ دموکراسی! اگر دموکراسی بود همان روزهای اول کارش تمام شده بود.
مسئلۀ دیگری که تا حدودی دکتر امانت به آن اشاره داشته، در خصوص واقعۀ علیمحمد باب شیرازی است. در این زمینه تحقیق جامعی صورت نگرفته و تحقیقاتی در مورد بابیه اول نداریم. مطالبی خود بابیهها نوشتند که از دریچۀ موافقت نوشتهاند و یک عده مخالفین به رشتۀ تحریر درآوردهاند. هنوز موقعیتی به دست نیامده که تحقیق جامع و کافی در مورد بابیه انجام شود. اما واقعیت این است که وقتی علیمحمد باب شیرازی نهضت یا فرقۀ دینی خود را اعلام کرد و عدۀ زیادی دنبالرو آن بودند، اگر آن نهضت در آن دوره موفق میشد، حتماً ایران را تجزیه و بخشی به چنگ آنها میافتاد و با قدرتی که پیدا کرده بودند و همراهانی که در جاهای مختلف ایران به دست آوردند و با آن روحانیون برجستهای که در یزد، آباده، آمل، زنجان و شهرهای مختلف و پشتیبانی مردمی که به دست آورده بودند و شورشهایی که برپا میکردند، به عقیدۀ من حتماً ایران تجزیه میشد و بخشی از آن به دست آنها میافتاد. امیرکبیر در اینجا چارهای نداشت و با خشونت آن نهضت را سرکوب کرد. او برای حفظ یکپارچگی ایران ناگزیر بود که با خشونت رفتار کند.
* علیرغم پیشینهای که مدرنسازی ایران از دورۀ صفویه دارد، بیشک این امیرکبیر بود که با تأسیس روزنامه و دارالفنون و دیگر اقدامات مسیر مدرنیسم را هموار کرد. اما همیشه جریان مدرنیسم در ایران مورد نقد قرار گرفته و برخی معتقدند حاصل جریان نوسازی در ایران به شبهمدرنیسم بدل شده است و آغاز این روند هم از امیرکبیر شروع شد که فهم درستی از مدرنیته نداشت، کمااینکه رشتههای اصلی دارالفنون همانطور که از نامش هم پیداست رشتههای فنی بود نه علوم انسانی!
جای شگفتی است که این سخنان مطرح میشود. ما بههرحال نسبت به جهان، کشور عقبافتادهای بودیم و این دیگر سخن پیچیدهای نیست. وقتی امیرکبیر مدرسۀ دارالفنون را تأسیس کرد طبعاً از علوم انسانی که عقبافتاده نبودیم، ما در فلسفۀ اسلامی، فقه، کلام تاریخ و همۀ رشتهها افراد برجسته و طرازاولی داشتیم و صدها کتاب تاریخ و فقه و اصول و کلام در همان عصر نوشته شده بود. پس ما چه کم داشتیم که امیرکبیر مجبور به تأسیس مدرسۀ دارالفنون شد! ما در صنایع و تکنولوژی جدید که ساختهوپرداختۀ ملتهای دیگر بود عقبافتاده بودیم و باید آنها را به ایران میآورد. مشخص است که باید علم مهندسی و علم پزشکی جدید به ایران میآمد. طبعاً اروپاییها نیز بخشی از آن را در قرن ۴ و ۵ قمری که خیلی از اکتشافات مهندسی و پزشکی در دنیای شرق رخ داده بود از کشورهای شرقی و مسلمان گرفته بودند. پس میتوان این انتقاد را به آنها نیز وارد کرد که شما برای چه کاری از کتابهای شرقی و مسلمانان و ایرانیان استفاده کردید؟ چرا قانون ابنسینا را در دانشگاههای خود تدریس میکردید؟! پس شما نیز افراد شرقزده و مسلمانزده بودید.
دنیا در هر دوره یک چرخشی داشته است. بعد از آنکه در طی ۴-۳ قرن اول هجری در اینجا پیشرفت کرده بودیم، پیشرفتهای تمدنی، فرهنگی و علمی را به آن طرف دنیا واگذار کردیم. ما مجبوریم از آنها بگیریم، ممکن است این شیوۀ اقتباس تا حدودی بالا و پایین داشته باشد. امیرکبیر افراطی عمل نکرده بود، وی تنها کاری که انجام داد تأسیس یک دانشکده بود.
وقتی اصلاحات امیرکبیر را با عباسمیرزا مقایسه میکنیم، میبینیم امیرکبیر به دنبال ریشههای فرهنگی عقبافتادگی رفت، درحالیکه عباسمیرزا که نظامی برجسته و ایرانپرست واقعی بود و در دو جنگ مهم شکست خورده بود، بیشتر در این فکر بود که ایران را از نظر نظامی و تسلیحاتی غنی کند، به شکلی که بتوانند از عهدۀ مقابله با کشورهای متجاوز چون عثمانی، روسیه و کشورهای دیگر بربیاید. هدف اصلی و دغدغۀ او این بود که اولین دانشجویانی که از ایران به اروپا اعزام شدند، آموزشهای نظامی دیده و سپاه ایران را مدرنیزه و نو کنند، بهگونهای که غیر از اینکه تسلیحات جدید از آنجا وارد میشود، خود افراد نیز دورههای خاص آنجا را ببینند. تقریباً هدف اصلی دانشجویانی که در زمان عباسمیرزا و اوایل دورۀ محمدشاه به انگلیس، فرانسه و سایر کشورهای اروپایی اعزام شدند، آموزشهای نظامی بود و بیشتر در آن رستهها و رشتهها تحصیل میکردند.
زمانی که امیرکبیر به صدارت رسید، با توجه به آن پیشینهای که در تماس با تمدن غرب داشت شروع به کار کرد. اولاً او چندین سال در عثمانی در مقام سفیر زندگی کرده بود، بهطوریکه گروهی به ریاست وی در شهر ارزنهالروم برای تعیین مرزهای بین ایران و عثمانی با وساطت انگلیس و روسیه مذاکرات طولانی انجام میدادند که بیش از ۴ سال به طول انجامید. این مذاکرات موجب امضای عهدنامۀ ارزنهالروم در سال ۱۲۶۳ هجری قمری میان ایران و عثمانی شد. او در مدت این ۴ سال با طرز فکرهای مختلفی که از روسیه و غرب وارد دنیای اسلام میشد آشنایی کامل پیدا کرده بود و ریشههای عقبافتادگی را کشف کرده بود. قبل از آن هم به روسیۀ سابق سفری داشت و در آنجا از نزدیک با کارخانههایی که در روسیه وجود داشت و مظاهر تمدن روسیه بود آشنا شده بود. او عقبافتادگیای را که در کشور ایران وجود داشت با گوشت و خون لمس کرده و همواره این آرزو را داشت که هرگاه قدرتی به دست بیاورد در رفع این عقبافتادگیها بکوشد.