فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: مازیار بهروز استاد گروه تاریخ دانشگاه سانفرانسیسکو است. کتاب معروف او «شورشیان آرمانخواه، ناکامی جنبش چپ در ایران» که بهعنوان دانشنامۀ دکترای وی تحریر و بعدها تکمیل و بهصورت کتاب منتشر شده، یکی از منابع در جریانشناسی احزاب چپ در ایران به شمار میآید. وی علاوه بر نگارش چند کتاب در این حوزه، تعداد کثیری مقاله در ارتباط با پیشینۀ جریانات سیاسی چپ در ایران را هم به نگارش درآورده است. علاقۀ او به جنبش چپ در ایران را شاید بتوان در پیشینۀ خانوادگی او بهویژه گرایشهای حزبی پدرش جهانگیر بهروز جستوجو کرد. جهانگیر بهروز از دوران دبیرستان و بعد از اشغال ایران توسط متفقین در سال ۱۳۲۰ ابتدا به گروههای هوادار آلمان پیوست، راهی که بسیاری از جوانان آن دوران که از چهرههای صاحبنام ادب و سیاست شدند، پیمودند و بعد از تأسیس حزب توده هم بدان حزب گرویدند.
***
*شاید مهمترین تأثیری که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بر تاریخنگاری ایران داشته خوانش روسی از اندیشۀ مارکس بوده است؛ یعنی روایتی مارکسیستی-لنینیستی از تاریخ ایران ارائه دادند (همانند آثار سلطانزاده). اگر با این گزاره موافق هستید، میتوانید آسیبهایی که این خوانش به تاریخنگاری چپ در ایران وارد کرده را بیان کنید؟
خوانش روسی با خوانش مارکسیستی-لنینیستی کمی تفاوت دارد. واژۀ مارکسیست-لنینیست برای اولین بار پس از مرگ لنین در سال ۱۹۲۴ میلادی استفاده شد و استالین و طرفدارانش بانی آن بودند. قرائت روسی از مارکسیسم اگرچه تحت تأثیر اندیشۀ لنین است، اما بیش از آن تحت تأثیر قرائت استالینی از لنین و مارکس است؛ از این منظر آنچه به «خوانش روسی» در تاریخنگاری از آن یاد شد در واقع بیشتر تحت تأثیر قرائت استالینی بوده تا لنینی. از این منظر، سلطانزاده از قربانیان حکومت استالینی بود و نوشتههای وی تحت تأثیر لنین و تروتسکی بود تا آنچه بعدها به «خوانش روسی» موسوم گشت. از این نظر باید گفت آنچه در انقلاب اکتبر روی داد، شاید بتوان آن را قرائت بلشویکی از مارکسیسم دانست که این قرائت خود رنگینکمانی بود از نظرات گوناگون. به گمان من قرائت بلشویکی از مارکسیسم، به خصوص وجه استالینی آن، بر چپ مارکسیستی ایران تأثیر زیادی داشته است؛ اما قرائت استالینی تأثیر اصلی بر شیوۀ تاریخنگاری چپ داشته است و تفاوت این دو باید مدنظر قرار گیرد. برای نمونه، در زمان لنین کوشش میشد تاریخ وقایع انقلاب و حزب بادقت به نگارش درآید و آنجا که با اعتقادات حزبی و مسائل نظری در مخالفت بود، کوشش میشد به بحث و جدل از یک واقعۀ خاص دفاع شود و توجیه گردد. اما در زمان استالین (آنچه تروتسکی بهدرستی «مکتب جعل استالینی» مینامد) نخست چهارچوب نظری طرح میشد و سپس تاریخنگاری بر محور ایدئولوژی شکل میگرفت؛ که البته از درجۀ اعتبار آن میکاست ولی به درجۀ استفادۀ سیاسی از تاریخ میافزود.
*مشخصۀ دیگر تاریخنویسان چپ در ایران که تحت تأثیر انقلاب کمونیستی بودند کنشگری سیاسی آنها بود؛ یعنی کنشگری سیاسی بر پژوهشگری تاریخی آنان میچربید (همانند احسان طبری). آیا این منجر به این نمیشود که ایدئولوژی بر پژوهش آنان سایه افکند؟
در چهارچوب مسائل مطرحشده در بالا به نظر میآید برتری مسائل نظری بر قرائت تاریخی به درجات متفاوت بر چپ ایران تأثیر داشته است و نمیتوان این واقعیت را کتمان کرد. اما برخی جریانات چپ (به خصوص جریانهای طرفدار چین و شوروی) در روند تاریخنگاری خود تأثیر بیشتری گرفته بودند؛ برای نمونه احسان طبری که پژوهشگر قادری بود، در کارهای علمی خود با در نظر گرفتن چهارچوب نظری شورویها دست به تحلیل میزد؛ مثلاً نظریهپردازان شوروی معتقد بودند نظام زمینداری در ایران در همه زمانها «فئودالیته» بوده است. این درحالی است که دستاندرکاران معتقدند که نظام تیولداری و بعدها ارباب-رعیتی با فئودالیته تفاوت داشته است. طبری در کارهای علمی خود از چهارچوب رهنمودهای شوروی خارج نمیشد و همواره نظام زمینداری در ایران را فئودالی میدانست.
* انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ چه تأثیری بر تاریخنگاری روسها داشت؟ آیا در تحولی که ایجاد شد نگاه شرقشناسان روسی به ایران متفاوت گشت؟
پس از قوام گرفتن جناح استالین بر حزب کمونیست شوروی، این حزب چهارچوب نظری خاص خود را برای بررسی مسائل تاریخی تعیین نمود و با استفاده از اهرمهای امنیتی و حکومتی ارادۀ خود را بر جامعۀ پژوهشی شوروی اعمال نمود که شامل شرقشناسان و ایرانشناسان شوروی هم میشد. واضح است که در چنین شرایطی پژوهش تاریخی دچار صدمه میشد که شد. در دوران بعد از استالین تعیین چارچوب ایدئولوژیک ادامه یافت، اگرچه با انعطاف بیشتری.
* آیا تاریخنگاری چپ امروز توانسته از چپ سنتی (مارکسیستی-لنینیستی) فاصله بگیرد و با خوانش درست از چپ مارکسی نه مارکسیستی، آنچه را که از چپ مستفاد میشود وارد حوزۀ مطالعاتی خود کند؟ لطفاً اگر نمونههایی وجود دارد بیان کنید.
در دوران قبل از انقلاب بررسی بیژن جزنی از تاریخ اخیر ایران (از انقلاب مشروطه و دوران بعد از کودتای ۲۸ مرداد) و بررسی سازمان وحدت کمونیستی (اتحاد کمونیستی) در دوران استالین نمونههایی محدود اما بااهمیت از بررسی غیرایدئولوژیک تاریخی بود. بعد از انقلاب به خصوص بعد از سقوط شوروی شرایط بررسی تاریخ بدون چهارچوب ایدئولوژیک فراهم شده است و بررسیهایی که در این دوران شده است بااهمیت هستند.
* بحث دیگر (در کنار تاریخنگاری چپ در ایران) تاریخی است که به چپهای ایران اختصاص یافته است؛ یعنی آنچه در باب چپها نوشته شده است (همانند اثر شما، شورشیان آرمانخواه). وضعیت ایندست پژوهشها را چگونه بررسی میکنید و به نظرتان با چه موانعی مواجه هستند.
پس از فروپاشی شوروی چندین پژوهش ارزشمند در باب تاریخ چپ شده است؛ برخی از اینها توسط دانشگاهیان انجام شده و به فارسی ترجمه شده است، برخی دیگر توسط فعالان سابق انجام شده است و بهصورت تحلیل و یا مصاحبه مدون گشته است. تمامی این نوشتهها از نظر من ارزشمند هستند و به اندوختۀ دانش ایرانیان افزودهاند.