فرهنگ امروز/ گرت متینگلی/ برگردان و تعلیقات: عدنان فلاحی:
* * *
آوازۀ نیکولو ماکیاوللی مبتنی بر تناقض[i] عجیبی است؛ این تناقض بهقدری واضح و آشناست که ما اغلب کاملاً آن را فراموش کردهایم. ماکیاوللی پس از فروپاشی جمهوری فلورانس -که وی ۱۴ سال وفادارانه به آن خدمت کرده بود- به کار نگارش پناه برد و از این طریق کوشید از ملالت ناشی از تبعید و بطالت بکاهد. او اشعار یا دستکم ابیات و قصهها و نمایشنامههایی -ازجمله یک کمدی کلاسیک- نوشت. اما ماکیاوللی اغلب دربارۀ سیاست مینوشت، او شیفتۀ سیاست بود. ماکیاوللی در یکی از نامههایش میگوید که مجبور بوده است تا دربارۀ سیاست سخن بگوید، او نمیتوانست از چیزی جز سیاست سخن بگوید؛ بنابراین، وی در گفتارهای کوتاه و حکایات با مضمون سیاسی،[ii] در تاریخ فلورانس در رسالهای دربارۀ هنر جنگ و بهویژه در سلسلهای از گفتارها ذیل ۱۰ کتاب نخستِ لیوی[iii] کوشیده است تا ثمرات تجربه و مطالعه و تأمل خویش را به هموطنان همطرازش منتقل کند. اینها آثاری متقن، جدی و متفکرانهاند که غالباً بدیع و بحثبرانگیز هستند. پژوهشگرانی که این آثار را مطالعه کردهاند معمولاً با احترام بسیار از آنها سخن میگویند؛ اما کمتر کسی موفق میشود که تمام این آثار را حتی ورق بزند؛ و البته حس کنجکاوی بیشتر همین افرادی که [فقط] موفق به ورق زدن این آثار میشوند با کتاب کوچکی برانگیخته شده است که همه آن را میشناسند: شهریار.
با وجود اینکه شهریار جزوۀ[iv] کوچکی بیش نیست و صرفاً بخشی از کل مجموعه آثار ماکیاوللی به شمار میرود، باقی آثار او را تحتالشعاع خود قرار داده است. شاید هیچ اثری دربارۀ سیاست نتوان یافت که به گستردگی شهریار مورد مطالعه قرار گرفته باشد. یقیناً برای کسی که هرگز شهریار را نخوانده است هیچ کتابی [در حوزۀ سیاست] شناختهشدهتر از آن نیست. همه میدانند که ماکیاوللی ریاکاری و ناسپاسی، دنائت، قساوت و دغلکاری را بهمثابه منشهایی مناسب شهریاران توصیه کرده است. همه «ماکیاوللیگرایی»[v] را صفتی برای رفتار سیاسیای میشناسند که زرنگیِ شریرانه را با خوارداشتِ بیرحمانۀ موازین اخلاقی تلفیق میکند. اما شهریار ذهن تاریخدانان و فیلسوفان سیاسیای را به خود مشغول کرده است که بسی بیش از این دربارۀ این کتاب میدانند. نثر قوی این کتاب هنوز هم پرتو بسیار روشنی بر کل دورنمای ایتالیای دورۀ رنسانس میافکند: تاریخدانانِ مجربتر، کل این دوره را «عصر ماکیاوللی» میخوانند و آن را دورهای وصف میکنند که عمدتاً با رفتاری که شهریار مفصلاً به آن میپردازد، سرشته شده بود؛ و فیلسوفان با مبادرت به شرح اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی -پس از آگاهانیدن دقیقِ خوانندگانشان نسبت به جایگاه برتر و پیچیدگی بیشتر کتاب گفتارها[vi] و سایر نوشتههای ماکیاوللی [به نسبت شهریار] - بهناچار کارشان را با انتخاب نصف یا بیشتر نقلقولهای خود از یک مجلد کوچک [آثار وی] تمام میکنند. اما شهریار کتاب کوچکی است و بیشتر مردم کتابهای کوچک را بهتر از کتابهای بزرگ به خاطر میسپارند؛ مضاف بر اینکه شهریار بیهیچ ابهامی بهترین نثر ماکیاوللی است. جملات شهریار روشن و رُک، بدون شرحهای میانپرانتزی و فاقد قیود تبیینیای هستند که سایر نوشتههای سیاسی ماکیاوللی را تقطیع[vii] و اشباع[viii] میکنند. نثر شهریار -مانند شمشیرزنیِ یک شمشیرزنِ قهرمان- شور و تأثیرگذاری را با مهارت خیرهکننده و مرگبار تلفیق میکند. این نثر از تصاویر مناسب و تداعیکننده و نمادهای داخل در مفاهیم ضمنی بهره میبَرد: شهریار گاه باید مانند انسان و گاه مانند حیوان رفتار کند و از میان حیوانات، شهریار باید خوی شیر را با خوی روباه تلفیق کند.
نثر شهریار به لطیفههایی[ix] اینچنین مزین است: «یک مرد، مرگ پدرش را زودتر از فقدان ارثیۀ پدریاش فراموش خواهد کرد.» لطیفههایی که به نظر میآید همهشان تاحدی از دلِ گرانگینیولِ[x] فلسفی بیرون میآیند و بیان این لطیفهها با لحن سرد و بیروح[xi] -مانند آیرونیهای[xii] کوبندۀ [جاناتان] سویفت[xiii] در داستانش پیشنهاد مؤدبانه[xiv]ـ آنها را ترسناکتر میکند و این همان جایی است که تناقض سر میرسد. بهرغم اینکه شیوه و بیشتر فرضیات شهریار تا حدی مشمول اندیشۀ ماکیاوللیاند و نتیجتاً این کتاب نمیتواند به قلم فرد دیگری بهجز او نوشته شده باشد، اما شهریار از جنبههای مهم و مشخصی -شامل بعضی از تکاندهندهترین لطیفهها- با هر چیز دیگری که ماکیاوللی تا آن زمان نوشته بود و نیز با هرآنچه که ما دربارۀ زندگی وی میدانیم، از در تضاد درمیآید؛ و هرکسی که این موضوع را به نحوی از انحا مورد مطالعه قرار داده، به این تضاد پی برده است.
تاریخِ آوازۀ ادبی ماکیاوللی این تناقض را برجسته میکند. از آن زمان تاکنون چاپ دیگر آثار ماکیاوللی به شکل شایان توجه اما به دور از شور و هیجان با استقبال مواجه شده است. البته چاپ شهریار در ۱۵۳۲ یعنی ۵ سال پس از مرگ ماکیاوللی با موفقیتی مبتنی بر رسوایی[xv] همراه بود. فیالواقع با گسترش آموزههای هولناک وی، تمام اروپا به عرصۀ مخالفت گسترده با آن بدل شد. برای دو قرن، تعبیرِ مرید ماکیاوللی تقریباً بدترین چیزی بود که افراد میتوانستند دربارۀ مخالفان سیاسیشان بگویند. اخلاقستیزیِ[xvi] کلبیمسلکانۀ[xvii] آموزههای[xviii] شهریار، حتی جوانی نابکار و بسیار بیاخلاق مانند فردریش کبیر[xix] پادشاه پروس را نیز تکان داد؛ لااقل خود فردریش آنها را تکاندهنده توصیف کرده است.
سپس با سپیدهدم روح مدرن ناسیونالیسم، تصویر ماکیاوللی[xx] شروع به تغییر کرد. برای نخستین بار این هِردِر[xxi] بود که به شکل درخوری اعلان کرد که شهریار نه هجویه است و نه راهنمای شریرانۀ جانیان سیاستپیشه، بلکه بررسی عینی سیاست ایتالیاییِ قرنشانزدهمی است که یک میهنپرست[xxii] آن را بهمثابه خدمت به وطنش عرضه کرده است. افراد شروع به دست گذاشتن روی این نکته کردند که اگر ماکیاوللی رفتاری را پیشنهاد کرده که واقعاً غیرقابل پذیرش است، این کار را در راستای [رسیدن به] یک ایتالیای متحد انجام داده است. بعضی توصیههای ماکیاوللی حقیقتاً تکاندهنده بودند، اما فقط راهکارهای تلخ و خطرناک از پس دوران فاسد وی برمیآمدند. بنابراین ماکیاوللی کمکم از تقریباً یک بایرونیکِ[xxiii] مرید شیطان به یک قهرمان و سپس به قدیس جنبش نوزایی ایتالیایی[xxiv] بدل شد. اینکه ویلاری[xxv] در سلسله کتب ژرف خویش نشان میدهد که ماکیاوللی یک میهنپرست فلورانسی و حتی شاید میهنپرستی ایتالیایی بود، مهمترین بنای یادبود این تصویر قهرمانگونۀ قرننوزدهمی از ماکیاوللی است.
در قرن بیستم این تصویر از ماکیاوللی مجدداً دگرگون شد؛ دگرگونیای که تا حدی شاید به سبب دشواریهای موجود در تبیین ناسیونالیستی است؛ اما به گمان من، علت دگرگونی عموماً تغییر بستر غالب است. داروین و پاستور، کُشوت[xxvi] و گاریبالدی[xxvii] را به حاشیه میراندند و ازآنرو که ماکیاوللی وطنپرستی بهحساب میآمد که وفاداریاش به ایتالیای گسسته و لگدمالشده مجوز چشمپوشی از مبالغههایش بود، وی به دانشمندی بیاحساس و عینیگرا، تحلیلگر و آینۀ تمامنمای دوران خود بدل شد. اندکی از افراد -در قرن نوزدهم و حتی پیشتر- که بیشترشان مثل هردر و فیشته[xxviii] و هگل[xxix] فیلسوف بودند، «عینیگرایی»[xxx] و «واقعگراییِ»[xxxi] ماکیاوللی را تمجید کرده بودند؛ هرچند که اینان برای پی بردن به حقیقتِ اعمال ماکیاوللی تلاشی نکردند. اما این سِر فردریک پالاک[xxxii] بود که حوالی سال ۱۹۱۰ برای نخستین بار ماکیاوللی را به لقب «دانشمند» مفتخر کرد. به باور من ماکیاوللی این جایگاه خود را تا به امروز [= دهۀ ۶۰ قرن بیستم] حفظ کرده است، هرچند که وجود مخالفان [دیدگاهِ] مکتب ناسیونالیست/میهنپرست [نسبت به ماکیاوللی] عموماً ظهور موافقان این مکتب را به تأخیر انداخت. ارنست کاسیرر[xxxiii] در کتابش اسطورۀ دولت[xxxiv] با استفاده از عبارتی بلیغ به بزرگداشت تصویر رایج ماکیاوللی پرداخته است: ماکیاوللی به رفتار سیاسی و استنتاجِ متکی بر آن، از دید یک شیمیدان بیاحساس و خونسردِ حاضر در آزمایشگاه مینگرد.
این دیدگاه توجیه سطحی مشخصی دارد. از آنجا که بخش بزرگی از شهریار قطعاً با مابقی اندیشۀ ماکیاوللی سازگار است و از آنجا که متن شهریار این قابلیت را دارد که محل نقلقول بسیار قرار گیرد، بهسختی میتوان در مقابل وسوسۀ بیاهمیت جلوه دادنِ ناسازگاریها مقاومت کرد.
از منظر نخست، این اقتراح[xxxv] از ما میخواهد که باور کنیم نیکولو ماکیاوللی عامدانه کتابراهنمایی[xxxvi] نگاشته که در صدد کمک به حاکمی جائر برای حکمرانی بر مردمِ قبلاً آزادِ فلورانس است. [خاندان] ماکیاوللی یکی از خاندانهای قدیمی فلورانسی بود که اعضایش به وفاداری به جمهوری شهره بودند. تا دو قرن پیش از تولد نیکولو ماکیاوللی، خاندان ماکیاوللی ۱۲ گُنفالونییر[xxxvii] و ۴۵ رئیسِ دیر[xxxviii] به فلورانس تقدیم کرده بودند. در قرن پانزدهم، جیرولامو[xxxix] (عموی بزرگ نیکولو) ازآنرو که در راه دفاع از آزادی مردم متحمل زندان، شکنجه، تبعید و مرگ شد، در قلوب مردم جا گرفت. دیگر عضو خاندان ماکیاوللی یعنی فرانچسکو، به سبب سخنرانی عمومیای در خاطر مانده است که وی در آن گفت: «این آزادی است که شهرها و ساکنانشان را به عظمت میرساند. این قضیۀ مشهوری است. حکومت جور[xl] فقط تباهی میآفریند. حاکمان جائر همواره باید از شهروندان خوب بترسند و میکوشند که آنها را از میان بردارند.» نزدیک به یک قرن بعد، نیکولو همین بیانِ تأکیدی را یکی از اصول اساسی کتاب گفتارها قرار داد و بدینوسیله سنت خانوادگیای را که در دل آن پرورش یافته بود تداوم بخشید. ما از زمانیکه خاطرات پدر نیکولو یعنی برناردو[xli] پیدا و منتشر شد، چیزهای بیشتری دربارۀ دوران جوانی ماکیاوللی میدانیم. این خاطرات بیشباهت به خاطرات بسیاری از دیگر افراد پارسا، مقتصد، سختکوش و ترجیحاً خاطرات یک خردهبورژوای خشکهمقدسِ فلورانسی نیست، یعنی کسی که پشتوانۀ اصلی عظمت شهر است. برناردو تقریباً مرد فقیری بود که در دوران چیرگی خاندان مدیچی[xlii] وجهۀ عمومی نداشت؛ اما او به خانوادهاش و نیز به داشتن پدری سختگیر اما مهربان افتخار میکرد، پدری که مشتاق بود پسرش با تحصیل شایستۀ ادبیات لاتین و وفاداری به اصول جمهوری پرورش یابد. برناردو بهرغم فقیر بودنش کتابخانۀ کوچکی از آثار کلاسیک مشتمل بر کتب خاطرات و تاریخ لیوی داشت که میبایست در دوران شانزدهسالگی نیکولو رونقی دوباره میگرفتند. شاید برناردو تعلیم دینی پسرشان را به همسرش بارتولومئو دینلّی[xliii] -سرایندۀ تعدادی سرود مذهبی (laudi sacre) ـ سپرده باشد، اما خود برناردو اطمینان حاصل کرده که نیکولو تاریخ وطنش[xliv] را آموخته است، اینکه چطور فلورانس مأمن آزادی و پاسداری از آزادی ایتالیایی بود و خاندان وی چه نقشی در این میراث پرافتخار داشتند.
در سال ۱۴۷۰ هنوز میشد باور کرد که این میراث فراموش نشده است. قانون اساسی فلورانس هنوز جمهوریخواهانه بود و بهرغم اینکه خاندان مدیچی از نفوذی برخوردار بود که جمهوریخواهانی مانند برناردو آن را شوم میدانستند و بهرغم اینکه مدیچیهای جوان قدرت خاندانشان را در لفافۀ همان احتیاطی که پدربزرگشان به آن عادت داشت مخفی نمیکردند، [مدیچیها] همچنان پابرجا بودند و قانون چیزی جز نهال نوپای دستپروردۀ خاندان حاکم بر یک ایالت[xlv] آزاد نبود. در حقیقت چنانکه خشم مردم علیه توطئهگرانِ خاندان پاتسی[xlvi] خود را نشان داد، بیشترِ فلورانسیها -خاصه «کوتولهها» (popolo minuto)[xlvii] ـ همچنان مدیچیها را حافظان آزادیهای مردم در برابر سلطۀ بیگانه و در برابر طرح خودخواهانۀ جرگهسالاران[xlviii] میدانستند. تنها در سال ۱۴۸۰ بود که بیشتر فلورانسیها آرامآرام دریافتند که آزادیشان در حال زوال تدریجی است. وقتیکه نیکولو ۲۵ سال سن داشت، مردم فلورانس قیام کردند و پییرو مدیچی[xlix] خود را از دروازههای شهر فراری داد و هیچگاه به شهر بازنگشت. چهار سال بعد نیکولو ماکیاوللی به ریاست دیوان دوم و اندکی پس از آن به مقام پیشکاری شورای جنگ[l] [در جمهوری فلورانس] رسید؛ او ۱۴ سالِ بعدی را با شور و شوق به جمهوری فلورانس خدمت کرد.
ماکیاوللی دلیل وفاداریاش را از خلال ثبت فعالیتهایش و نیز از خلال اسناد دولتی برای ما به جا گذاشته است؛ او در این نوشتجات به تفصیل دربارۀ طرحهای بیپایان ناظر بر دفاع و قدرتافزایی جمهوری فلورانس سخن گفته و دائماً همین طرحها را به مقامات ارشدش توصیه کرده است. نمیتوان در برابر وسوسۀ بیان یکی از این اقوال خاص او مقاومت کرد: موضوع به افزایش بودجۀ دفاعی برمیگردد که اربابان ماکیاوللی نسبت به این کار رغبتی نداشتند. ماکیاوللی با بیصبری فزایندهای به آنها گوشزد میکند که همسایگان فقط به دولتهای قدرتمند احترام میگذارند و اهمال مقامات ارشد نسبت به قدرت نظامی در سالهای اخیر، آنان را دچار مشکل کرده است. ماکیاوللی در انتها در کمال خونسردی سخن خود را به پایان میبرد: «سایرین از خطرات تهدیدکنندۀ همسایگانشان درس میگیرند درحالیکه شما حتی از خطراتی که خودتان را تهدید میکنند درس نخواهید گرفت، چنانکه به خودتان نیز اعتماد ندارید و نمیدانید که در حال از دست دادن زمان هستید و نیز نمیدانید که چه زمانی را از دست دادهاید. به شما گفته باشم که تا وقتی که رفتارتان را تغییر ندهید تقدیر آینده تغییر نخواهد کرد. کسانی که در تباهیشان راسخند، خداوند نه حافظشان خواهد بود و نه میتواند باشد. اما من از آنجا که شما را فلورانسیهای آزاد میبینم که آزادیتان را در دستانتان گرفتهاید، نمیتوانم باور کنم که اوضاع اینگونه خواهد شد. نهایتاً من باور دارم که شما همان اهتمامی را به آزادیتان خواهید داشت که مردانی که آزاد متولد میشوند و مایلند آزادانه زندگی کنند، همواره نسبت به آن دارند.»
فقط کسی که عمیقاً متوجه استقلال شهر خویش است از چنین لحنی برای صحبت با کارفرمایانش استفاده میکند. اما ماکیاوللی حتی استدلال مؤثرتری به سود میهنپرستی بیچشمداشتش بروز داده است: ماکیاوللی پس از ۱۴ سال حضور در منصبی عالی -یعنی در منصبی که فرصت سوءاستفاده از بیتالمال و مخارج روزمرۀ همشهریان و غیرهمشهریان تقریباً به شکل نامحدود وجود داشت (در کنار سایر مشاغل او مثل ریاست امور پرداخت[li] در ارتش) ـ هنگامی که از [دستگاه جمهوری] فلورانس بازنشسته شد همانقدر فقیر بود که روز نخست ورود به آن. ماکیاوللی بعدها با حالت غرور و البته با نوعی بهتزدگی تلخ، از پیشینۀ خود یاد میکرد؛ و باید افزود که اگر این سرگذشت، شکستی منحصربهفرد در دوران ماکیاوللی نبوده باشد دستکم نمونۀ نادری است.
ماکیاوللی ۱۴ سال به جمهوری فلورانس خدمت کرد، سپس در سال ۱۵۱۲ شبهنظامیانی که او حساب ویژهای روی آنها باز کرده بود به محض آشکار شدن نخستین کهنهسربازان اسپانیایی، مانند بزدلان پا به فرار گذاشتند. شهر پراتو[lii] به شکل خونباری غارت شد و جمهوری فلورانس در پیشگاه دیدگان ماکیاوللی فروپاشید. مدیچیها یعنی کاردینال جووانّی[liii] و برادرش جولیانو[liv] در سایۀ حمایت سرنیزههای اسپانیاییها به فلورانس برگشتند و درحالیکه حکومت تازهتأسیسشان هنوز مستقر نشده بود، توطئۀ ترور آنها رخ داد. دو مرد جوان به نامهای کاپونی[lv] و بوسکوله[lvi] دستگیر شدند، یکی از آنها کوشید از شر کاغذی که محتوی لیست کوتاهی از اسامی افراد بود خلاص شود. آنها اسامی جمهوریخواهان برجستهای بودند که بعضیشان پیشتر [از فلورانس] گریخته بودند، نام نیکولو ماکیاوللی هم در میان این اسامی بود.
اما ماکیاوللی نگریخته بود، وی با وجود اخراج از منصب دولتی همچنان در فلورانس ماند. او بازداشت و زندانی شد و زیر شکنجه مورد بازجویی قرار گرفت. معمولاً چهار حرکتِ میز شکنجه[lvii] برای خُرد کردن جسم و روان یک مرد کافی بود، نیکولو شش حرکت را تاب آورد و همین کافی بود که وی بعداً نه فقط به سبب نجاتش بلکه به سبب شجاعتی که نشان داد، خودش را تحسین کند. او به هیچچیز اعتراف نکرد و از آنجا که اتهامی علیه وی قابل اثبات نبود او را آزاد کردند و مجازات بیشتری جز این موارد شامل حال وی نشد: از دست دادن منصب حکومتی، پرداخت جریمۀ کمرشکن و تبعید به مِلک کوچکش در هفتمایلی دروازههای فلورانس؛ جایی برای افسوس خوردن در تنهایی و ملالت.
ماکیاوللی در اواسط مارس ۱۵۱۳ از زندان آزاد شد. بیشتر افراد معتقدند که کار نگارش شهریار تا دسامبر [همان سال] تمام شده است. به نظرم دور از تصور نیست که مردی که اشغال شدن کشورش را دیده، شغلش در کنار آرمان زندگیاش نابود شده و مازاد بر همۀ اینها تا سرحد مرگ نیز شکنجه شده است، میبایست بلافاصله به خانه رود و کتابی بنویسد که در آن راه و روش مناسب حفظ قدرت را به دشمنانش بیاموزد، درحالیکه در تمام مدت نگارش این کتاب -چنانکه گفته شده- او با عینیگراییِ فارغ از احساسِ یک دانشمند حاضر در آزمایشگاه مشغول تألیف بوده است. تصور اینکه ماکیاوللی چنین رفتاری از خود بروز دهد، میبایست ممکن باشد، چراکه ماکیاوللیپژوهان چنین چیزی را تصور کرده و بیهیچ شک و شبههای پذیرفتهاند؛ اما کمی دشوار است که ذهن عادی به چنین چیزی نائل شود.
همینکه به نظر میآید پذیرش حکومت جور از سوی ماکیاوللی مرحلهای زودگذر بوده است، دشواری فوق را افزایش میدهد. ماکیاوللی در مابقی دوران زندگیاش در مقام یک جمهوریخواه دست به قلم برد و عمدتاً وارد حلقۀ جمهوریخواهی شد. در سال ۱۵۲۴، دو تن از نزدیکترین دوستان و هواداران وی زنوبی بوندِلمونته[lviii] و شاعری به نام لوییجی آلِمانّی[lix]، درگیر توطئۀ دیگری علیه مدیچیها شدند و از فلورانس گریختند. مدتها بعد نام ماکیاوللی نیز در پیوند با این توطئه مطرح شد. این اتهام خیلی دیرتر از آنی متوجه ماکیاوللی شد که بخواهد به وی آسیب بزند و جرمی هم اثبات نشد. البته اینکه وقتی مدیچیها مجدداً در سال ۱۵۲۷ مجبور به فرار شده و بوندلمونته و آلِمانّی بلافاصله دست به کار شدند که دوست قدیمیشان را به دستگاه جمهوری احیاشده بازگردانند نیز چیزی را ثابت نمیکند؛ اما این واقعیات چنین مینمایند که -جز در یک مورد خاص- حکایتگر یک زندگی همواره غریبند.
ادامه دارد ...
[i]. paradox
[ii]. political fables
[iii]. Livy
[توضیح مترجم: اشارۀ نویسنده به تیتوس لیویوس (به لاتین: Titus Livius)، مورخ و شاعر مشهور رومی (متوفای ۱۲ یا ۱۷ میلادی) است که ماکیاوللی کتاب مشهورش گفتارها را بهمثابه شرح و حاشیهای بر تاریخ روم لیوی نگاشته است.]
[iv]. pamphlet
[v]. Machiavellian
[vi]. Discorsi
[vii]. punctuate
[viii]. clog
[ix]. epigram
[x]. Grand Guignol
[توضیح مترجم: گرانگینیول به اجرای نمایشی ترسناک اشاره دارد. ریشۀ این اصطلاح برگرفته از نمایشهای کوتاهی است که در قرن نوزدهم در تئاتر گرانگینیول پاریس اجرا میشد؛ نمایشهایی که بنمایۀ آنها را خشونت، ترس و سادیسم تشکیل میداد، این نمایشها از سال ۱۹۰۸ وارد انگلستان شدند.]
[xi]. matter-of-fact tone
[xii]. irony
[xiii]. Jonathan Swift
[توضیح مترجم: جاناتان سویفت (۱۷۴۵ـ۱۶۶۷م) نویسندۀ ایرلندی است که بیشتر به سبب نگارش سفرهای گالیور مشهور است. سویفت یکی از برجستهترین هجویهنویسان در حوزۀ ادبیات انگلیسی به شمار میآید.]
[xiv]. Modest Proposal
[xv]. succès de scandale
[xvi]. immorality
[توضیح مترجم: فرد immoral را نباید با amoral اشتباه گرفت: « amoralism معادل با فقدان کامل باورهای اخلاقی و یا باور صریح به غیرمادی بودن نظریۀ اخلاق است (و ازاینرو حتی وجود اخلاق را ناموجه بهحساب میآورد)؛ از سوی دیگر immoralism نظام فکریای است که اصول اخلاقی را نمیپذیرد و صراحتاً با اخلاقیات معارضه میکند... به دیگر سخن، amoralism وجود اخلاقیات را منکر است اما immoralism با اخلاقیات معارضه میکند.»
(Peter Baofu, Beyond ethics to post-ethics, p.۲۲, Information Age Publishing ۲۰۱۱) ]
[xvii]. cynical
[xviii]. maxims
[xix]. Frederick the Great
[xx]. نویسنده در اینجا تعبیر «Old Nick» را برای نامیدن ماکیاوللی به کار برده است. این تعبیر از قرن هفدهم برای نامیدن شیطان مرسوم شد که بعداً به یکی از القاب ماکیاوللی نیز بدل گشت. ـ مترجم
[xxi]. [Johann Gottfried] Herder
[توضیح مترجم: یوهان گوتفرید هردر (۱۸۰۳م.) فیلسوف، الهیدان، شاعر، منتقد ادبی و یکی از بزرگترین چهرههای فرهنگی آلمان در عصر روشنگری بود.]
[xxii]. patriot
[xxiii]. وصف بایرونیک (Byronic) منسوب به لرد بایرون (Lord Byron) شاعر انگلیسی قرن هجدهم و حالوهوای اشعار وی است. این تعبیر معمولاً برای وصف مردان رمانتیک، جذاب و دمدمیمزاج به کار میرود. ـ مترجم
[xxiv]. Italian Risorgimento
[xxv]. [Pasquale] Villari
[توضیح مترجم: پاسکواله ویلاری (۱۹۱۷م.) مورخ برجسته و سیاستمدار ایتالیایی است، وی صاحب تکنگاریهای بسیار مهمی دربارۀ تاریخ ایتالیا و خصوصاً زمانۀ ماکیاوللی است.]
[xxvi]. [Lajos] Kossuth
[توضیح مترجم: کوشوت (۱۸۹۴م.)، روزنامهنگار و حقوقدان مجاری و یکی از رهبران برجستۀ انقلاب ۱۸۴۸ مجارستان بود.]
[xxvii]. [Giuseppe] Garibaldi
[توضیح مترجم: گاریبالدی (۱۸۸۲م.) یکی از بزرگترین فرماندهان نظامی و از قهرمانان ملی ایتالیا است که نقش برجستهای در جریان استقلال ایتالیا علیه اتریش ایفا کرد.]
[xxviii]. Fichte
[xxix]. Hegel
[xxx]. objectivity
[xxxi]. realism
[xxxii]. Sir Frederick Pollock
[توضیح مترجم: فردریک پالاک (۱۹۳۷) حقوقدان مشهور انگلیسی بود، او عمدۀ شهرتش را مدیون نگارش کتاب تاریخچۀ حقوق انگلیسی پیش از عصر ادوارد اول (History of English Law before the Time of Edward I) است.]
[xxxiii]. Ernst Cassirer
[xxxiv]. The Myth of the State
[xxxv]. proposition
[xxxvi]. handbook
[xxxvii]. Gonfaloniere
[توضیح مترجم: گُنفالونییر (به معنای رهبر و پیشوا و علمدار) عنوان یکی از بالاترین مراتب قضایی در دولتشهرهای ایتالیای دوران رنسانس بود. برخی مترجمان فارسی آن را به «پیشوا» ترجمه کردهاند: اسکینر بنیادهای اندیشۀ سیاسی مدرن، ج ۱، ص ۲۰۲، ترجمۀ کاظم فیروزمند]
[xxxviii]. prior
[xxxix]. Girolamo
[xl]. tyranny
[xli]. Bernardo
[xlii]. Medici
[xliii]. Bartolomea de'Nelli
[xliv]. patria
[xlv]. commonwealth
[توضیح مترجم: گفتنی است معادلی که ما در ترجمه برای این اصطلاح اختیار کردیم یعنی ایالت، صرفاً بهمنظور تقریب به ذهن خواننده است و بحث مبسوط دربارۀ دلالتهای مختلف این اصطلاح در تاریخ اندیشۀ سیاسی را باید به خوانندگان جدیتر واگذار کرد.]
[xlvi]. Pazzi
[توضیح مترجم: خاندان پاتسی یکی از خانوادههای سرشناس فلورانسی در قرون میانی بود. در سال۱۴۷۸ بعضی افراد این خاندان با کمک دیگران کوشیدند تا با ترتیب دادن توطئهای موسوم به توطئۀ پاتسی (Pazzi conspiracy)، خاندان مدیچی را سرنگون کنند و خودشان در فلورانس به قدرت برسند. آنها تلاش کردند تا لورنتسو مدیچی و برادرش جولیانو مدیچی را ترور کنند که نهایتاً لورنتسو جان سالم به در برد، اما جولیانو کشته شد. شکست این توطئه به تحکیم جایگاه مدیچیها در فلورانس انجامید.]
[xlvii]. منظور از اصطلاح ایتالیاییِ popolo minuto در قرون میانی که در انگلیسی آن را به «small people» یا «little people» ترجمه میکنند، پایینترین طبقۀ مالکان دکانهای کوچک و بازرگانان خردهپا است که مشارکت مستقیم در حکومت را رد میکردند. در اینجا پروفسور متینگلی معادل انگلیسی «little people» را برای این اصطلاح برگزیده است که هم به معنای کوتوله و هم به معنای عوامالناس و افراد بیبهره از نفوذ سیاسی است. ـ مترجم
[xlviii]. oligarchs
[xlix]. Piero de Medici
[l]. Ten of War
[توضیح مترجم: این عنوانی است که بر شورای مسئول امور دیپلماسی و جنگ در فلورانس اطلاق میشد. ماکیاوللی به مدت ۱۴ سال (۱۴۹۸ تا ۱۵۱۲) پیشکار این شورا بود.]
[li]. paymaster-general
[lii]. Prato
[liii]. Cardinal Giovanni
[liv]. Giuliano [di Lorenzo de' Medici]
[lv]. Capponi
[lvi]. Boscoli
[lvii]. the rack
[توضیح مترجم: این وسیله (the rack) که ما آن را به «میز شکنجه» ترجمه کردیم، یکی از ابزارهای شکنجه در اروپا بود. این دستگاه از غلتکهایی تشکیل میشد که پس از خواباندن متهم و بستن چهار دست و پایش به آنها، با گرداندن این غلتکها بدن وی را از طرفین میکشیدند و نتیجتاً متهم درد جانکاهی را احساس میکرد که در صورت تشدید میتوانست به جراحتهای داخلی مثل پارگی مفاصل و... منجر شود.]
[lviii]. Zanobi Buondelmonti
[lix]. Luigi Alamanni
* مشخصات این مقاله به قرار زیر است:
Machiavelli's "Prince": Political Science or Political Satire?
The American Scholar, Vol. 27, No. 4 (Autumn, 1958), pp. 482-491