فرهنگ امروز/ مصطفی نوری*:
ارزیابی صحتوسقم دادههای تاریخی، از دغدغههای اصلی پژوهشگران تاریخ و از ضروریات این دست پژوهشهاست. محقق موظف است با کنار هم نهادن منابع تاریخی، گزارههای تاریخی را بررسی کند. مقدمۀ این کار، ارزیابی منابع موجود است. گزینشی عمل کردن در انتخاب منابع از آفات پژوهش است. رجوع اکثر پژوهشگران به منابع مهم و شناختهشده و کمتوجهی آنها به منابع و اسناد و خاطرات، فهم تاریخی را با مشکل مواجه میکند. رجوع به این منابع گاه نتیجهگیریهای ما را دچار تحول میکنند. در این یادداشت، با محور قرار دادن کتاب «ناگفتههای مشروطیت»، که در واقع خاطرات میرزا محمدعلیخان یاور سالار معتضد است، نشان خواهیم داد که بررسی یک منبع چگونه میتواند برداشت یک محقق را از آنچه در منابع رسمی و معروف آمده است، تغییر دهد.
سالار معتضد فرزند حاج محمدجواد واجد سمیعی، تاجری اصفهانی، بود که در تهران سکنی داشت و در زمینۀ تجارت الماس و جواهر با ترکیه و برخی از کشورهای اروپایی فعالیت میکرد. سالار معتضد از همان سالهای اولیۀ دبستان، برای تحصیل به استانبول رفت و پس از طی مراحل مختلف، به دانشکدۀ نظام دولت عثمانی راه یافت. در سال ۱۲۸۶ شمسی موفق به اخذ دیپلم نظامی از دانشکدۀ مذکور شد و دورۀ تخصصی توپخانه را نیز با موفقیت در آنجا و در مدرسۀ نظامی سنسیر پاریس به پایان رساند. سالار معتضد در طول خدمت نظامیاش، یادداشتهای دوران خدمت و حوادث آن زمان را در قالب داستانهایی تاریخی به رشتۀ تحریر درآورد. علاوه بر آن، چندین کتاب از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرد که فعلاً متأسفانه اثری از آنها نیست. چند کتاب داستان نیز از زبان ترکی استانبولی به فارسی ترجمه کرده که درحالحاضر یکی از آنها موجود است. او همچنین در هنر نقاشی مهارت داشت و بیش از پنجاه تابلوی نقاشی رنگروغن از او باقی مانده است.
کتاب «ناگفتههای مشروطیت» توسط نوۀ دختری او، ناهید عبقری، تصحیح شد و در سال ۱۳۹۳ از سوی انتشارات بانگ نی (مرندیز) منتشر گردید. این کتاب خاطرات سالار معتضد از دورانی است که او فرمانده توپخانه و معاون نظامی کل اردویی بود که برای جنگ با محمدعلیشاه مخلوع عازم نبرد در صفحات مازندران شده بود.
تا سالیان اخیر یکی از موضوعات انقلاب مشروطه، که اطلاعات نسبتاً کمی در مورد آن منتشر شده، ماجرای بازگشت محمدعلیشاه مخلوع به ایران بود که پس از فتح تهران به دست مشروطهخواهان تبعید گردید. در اواسط سال ۱۳۲۹ قمری، درحالیکه اوضاع دولت مرکزی تعریف چندانی نداشت، زمزمههایی مبنیبر تصمیم قطعی محمدعلیشاه برای کسب دوبارۀ تاجوتخت در ایران پیچید. پس از آگاهی از این رویداد، در تهران حکومتنظامی برقرار شد و دولت جدید، عدهای از هواداران بنام محمدعلی میرزا، مانند ظهیرالاسلام و مجدالدوله را توقیف کرد و فرمانفرما در عمارت ییلاقی سفارت روس در زرگنده متحصن شد.
در تاریخنگاری انقلاب مشروطیت، دربارۀ آغاز و انجام این اتفاق، حلقههای مفقودۀ زیادی به چشم میخورد. اگر از اشارات ملکزاده در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» یا کسروی در کتاب «تاریخ مشروطۀ ایران» درگذریم، خاطراتی که از بازیگران این اتفاق یا معاصرین آن عصر برجا مانده، در شناخت ما از این رویداد بسیار حائز اهمیت است. خاطراتی نظیر یادداشتهای علیخان دیوسالار (سالار فاتح)، احمد اخگر، غلامحسینخان افضلالملک، آریاپارت شروین باوند و عطاخان معین لشکر سوادکوهی، از جملۀ این موارد است. در کنار این آثار، کتاب «ناگفتههای مشروطیت» یکی از مهمترین آثاری است که در سالیان اخیر در پیوند با این موضوع منتشر شده است. گزارشهای سالار معتضد از خرابیهای اردوی دولتی در مسیر راه، جنگ با رشیدالسلطان اصانلو در حوالی فیروزکوه و چگونگی کشته شدن رشیدالسلطان، از نکات بدیع و تازهای است که تا زمان انتشار آن، با این جزئیات از آنها بیخبر بودیم. به گمان من، مهمترین ناگفتۀ کتاب، گزارش هولناک از غارتگری اردوی دولتی و مشروطه است. تصور عمومی دربارۀ اردوی مشروطه قاعدتاً باید اردویی باشد که پیامآور آزادی و صلح برای ایرانیان است، اما روایت سالار معتضد خلاف این را بیان میکند. درخصوص خرابیهای اردوی دولتی هرچند در روزنامۀ رسمی «مجلس» چنین عنوان شد که «...در واقع میتوان گفت این اولین اردوی وطنی و ملی است که در تحت دیسیپلین نظامی مدافع استقلال مملکت و حفظ ملیت تشکیل یافته...» بود، اما چنانکه محمدعلیخان سالار معتضد، فرمانده توپخانه و نایبرئیس اردوی نظامی شرق، خاطرنشان میسازد: هنگامی که اردوی نظامی بهسمت شرق حرکت کرد، «...چیزی که از همه بیشتر شایان دقت و اسباب نگرانی میشد، این بود که سربازان شروع به غارتگری کرده بودند. هنوز چهار فرسخ از مرکز دور نشده بودند که به آزار اهالی بیطرف اقدام ورزیدند و نهفقط در جالیزها و بستانها اثری از خیار و کمبیزه و سایر محصولات صیفی بهجا نگذاردهاند، بلکه بوتهها را نیز پایمال و با خاک یکسان کردند.»
متأسفانه نگاه ما به موضوع مشروطه، قداستوارانه است و این مسئله ما را از کنه ماجرا بهدور میاندازد. در همین دوران، یعنی ۱۲۹۰، قشون بختیاری و مجاهدان حامی مشروطه نیز رفتارهای غارتگرانۀ زیادی انجام دادهاند که نمیتوان از آنها چشمپوشی کرد. این منبع بهخوبی نشان میدهد ملتی که عادتش غارت است و مردمی که به این سبک قشونداری عادت کردهاند، یکشبه تغییر نخواهند کرد.
سالار معتضد در ضمن بازگویی چگونگی جنگ و درگیری، شرح مفصل و دقیقی از سوابق و علل رویارویی رشیدالسلطان با دولت مرکزی ارائه میدهد که از اهمیت چشمگیری برخوردار است. چگونگی زخمی شدن و سپس مرگ رشیدالسلطان اگرچه در مطبوعات آن دوره، از جمله روزنامۀ «مجلس» منعکس شده است، اما گزارش ارائهشدۀ سالار معتضد ازآنجاکه از زبان یک شاهد عینی بهطور مفصل بیان شده است، تاآنجاکه نگارنده اطلاع دارد، در هیچ منبع دیگری ذکر نشده است: «...رشیدالسلطان دو زخم شدید برداشته بود؛ یکی زیر چانه، دیگری در پهلو، نزدیکی تهیگاه که هر دو را ابراز کرده و طبیب اردو بهطور دقت و ملاطفت، مداوا و تیمار مینمود. دو زخم مختصر در ساق پا داشت که اظهار نکرده بود. با داشتن این جراحات بر بدن، ابداً خم بر جبین نداشت. چون تیری بر زیر چانهاش اصابت نموده، تفنگ پنجتیر آلمانی بسیار خوبی که در دست داشته است، میترکد. بهروایتی گلولۀ تفنگ بختیاری به تفنگش مصادف و لوله را میشکند. بههرحال به عزم فرار، قد راست مینماید که سوار شود، گلولۀ ثانوی پهلویش را مینوازد... تفنگ را به هوا بلندکنان فریاد میزند: امان بختیاری، من رشیدالسلطانم، مرا نکشید.»
سالار معتضد ضمن آنکه تصویری از خصوصیات فردی رشیدالسلطان در هنگام ورودش به چادر بازجویی مجاهدان به دست میدهد، به نکتۀ مهمی درخصوص مرگ رشیدالسلطان اشاره کرده و آن خوراندن کپسولی به وی توسط دکتر مزینالسلطان رئیس صحیۀ اردوست، درحالیکه روزنامۀ «مجلس» به نقل از یک شاهد عینی، ضمن شرح این جنگ، مینویسد: «...الآن که مغرب است، رشیدالسلطان با حال ندامت و سرشکستگی در چادر حضرت سردار نشسته و عرض میکند یکسره به مازندران و استرآباد حرکت کنید، کسی که قابل باشد در میان نیست، کار تمام شد.»
منابع در دفتر نشریه موجود است.
*پژوهشگر پژوهشکدۀ اسناد در سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی ایران