فرهنگ امروز/ آنتونیو نگری ترجمه: فواد حبیبی
چرخهها و ضدچرخههای مکرر تاریخ اموری شگفتانگیزند. همه میدانند که تعریف «طبقات خطرناک» در طول تاریخ سرمایه داری بسیار منعطف و متغیر بوده است. فقرا در دوران کارخانجات اولیه خطرناک بودند: انبوه خلقِ کارگران مسکین و خانه به دوش حوزه کشاورزی و دهقانان بی زمین مجبور بودند به سوی شهرها و کارخانجات روانه شوند. در عصر صنایع بزرگ این کارگران بودند که به «طبقه خطرناک» بدل شدند: آنها که دسته جمعی در کارخانه جمع میشدند فشاری را تحمل میکردند که همه روابط اجتماعی را تحتتاثیر خود قرار داده بود؛ طبقه خطرناک مجبور بود راهی مسیر فقر، بیکاری و ارتش ذخیره صنعتی شود. امروزه فقرا بار دیگر دشمن به شمار میروند: در عصر پسافوردیسم، کارگر منعطف -یعنی، کارگر سیال و بی ثبات و برخوردار از توانایی تولید [ارزش] اضافی شناختی و فکری- دشمن محسوب میشود و تو گویی فقر برایش کافی نباشد، به طرد شدن و کنارگذاری نیز تهدید میشود. جایگاه طبقات متوسطِ متزلزل، کارگر فکری تیلوریزهشده و نیروی کار غیرمادی به واسطه بدل شدن به ابزار توسعه صنعتی و بیگانه شدن [هر چه بیشتر] از ارزش تنزل یافته است: این تقدیری است که بر وضعیت جدید فقر حاکم است. با وجود این، فقرا هرگز تا بدین اندازه در جایگاه عامل مولد قرار نداشته اند. از آنجا که کار به امری مشارکتی بدل شده، یعنی به قسمی تحقق بخشی مشترک انضمامی -و این مشترک بودن شرط محوری ضروری است برای تولید کالاها و خدمات- به نظر میرسد در تولید اجتماعی [ادامه] طرد و کنارگذاری [مطلق فقرا] ناممکن شده است. باوجود هزاران سازوکار طردی که علیه فقرا اعمال میشود، آنها تجلی بخش قدرت عظیمی در حوزه حیات و تولیدند. آنچه از رهگذر فرمهای قانونی و اقتصادی سرمایه طرد میشود، معالوصف در مدارهای اجتماعی و زیست سیاسی تولید جذب و درج میشود. بدینسان، فقرا، بیکاران، بی خانمانها و بی مزدها پیش از هر چیز معرف وضعیتی متناقضند: آنها از وضعیت اجتماعی عمومیای طرد شده اند که طبق تصور اجتماع ارزش به حساب میآید. این همانا دلیل خطرناک بودن فقراست؛ جوهر «دشمن بودن» آنها در برابر فرم بالفعل استیلای سرمایه داری. ایدئولوژی کار، به رغم بحران کنونیاش، کماکان به ایجاد اثراتی منفی ادامه می دهد. طبقه کارگر در دوران کارخانجات بزرگ هیچگاه نظر مثبتی به فقرا نداشت: اگر، از یک سو، فقرا از فراشد تولید طرد می شدند، از سوی دیگر، از هرگونه نقش معناداری در سازماندهی سیاسی نیز محروم بودند. جناح چپ طبقه کارگر، همانند سرمایه داران، فقرا را خطرناک میدانست، نه فقط چون فقرا میتوانند در هیئت طفیلی های اجتماعی نامولد (از قبیل دزدها، معتادها و غیره) ظاهر شوند، بلکه همچنین به این سبب که آنها به لحاظ سیاسی بی ثبات و اساسا غیرعقلانی به نظر میرسیدند. در حقیقت، فاشیستها و پوپولیسم ارتجاعی در زمان های مشخصی در تاریخ از فقرا به مثابه مبنا و سلاحی اجتماعی علیه طبقه کارگر بهره برده و روی فقدان سازماندهی و کینه های ناشی از طردشدگی آنها حساب کرده اند. جنبش طبقه کارگر فقرا را بخشی از دشمن تصور می کرد، عضوی تمامعیار از آن ارتش ذخیره صنعتی که میتوانست به رابطه مزدی حمله ور شود و اشتغال کارگران را به خطر بیندازد. هر چند کمونیستها به یقین اشرافیت کارگری را تقبیح می کنند، مادام که ایدئولوژی کار بر اذهان سوسیالیستها هژمونی داشته باشد، بی اعتمادی نسبت به فقرا از میان نمیرود. فقرا در دوران پسافوردیسم از چارچوب تصویر تحمیلی سرمایه داری کارخانجات بزرگ و جنبش کارگری متعلق به آن مرحله از ترکیببندی اجتماعی کار رهایی یافتند. امروزه هر اندازه کارگران، به شیوه های فراوان، به طور ایجابی دستاندرکار فعالیت مولد اجتماعی میشوند به همان اندازه نیز فقیرتر می شوند. تمایز بین کار مستقیما مولد و کار غیرمولد همواره، حتی در گفتار مارکسی آن، مورد تردید بوده است. با وجود این، از دید مارکس فقرا نه مولدند و نه نامولد: آنها خارج از مدار تولید قرار دارند، همان گونه که وحشی ها بیرون از دایره تمدن قرار می گیرند، اما درست همانطور که امروزه وحشی ها کاملا در بطن جهانی شدن جا گرفته اند، به همین طریق فقرا نیز به تمامی مجددا وارد مدار تولید اجتماعی شده اند. دیگر ظرفیت مولد فقرا امری نهفته نیست . ظرفیت کاری فقرا اینک امری است بالفعل، زیرا امروزه کل مجموعه روابط اجتماعی مولد است. باوجود این، کماکان فقرا به معنای واقعی کلمه دشمن به شمار می روند یا یک بار دیگر به دشمن بدل شده اند، زیرا برای تولید ضروری هستند، موجوداتی غنی از حیث ظرفیت تولیدی و گنجانده شده در تولید اجتماعی. همه این موارد، دقیقا ذیل نام نیاز به اندراج [آنها در تولید]، فقرا را به امری خطرناک و خصومتبرانگیز بدل میسازد. فقرا چنانکه همواره دشمن جامعه به شمار رفته اند باید علیه فقر بجنگند و بدینسان خودشان را در مقام دشمن خویش بازشناسی کنند. همانند کارگران که حین مبارزه علیه استثمار باید به نابودی خودشان نظر می کردند. لذا [پروژه] نابود کردن فقر باید خودش را در هیئت نابودی فقرا بازنمایی کند. اما نابود کردن فقر همچنین مبارزهای است علیه آنهایی که به فقر همچون مبنایی برای ثروت خویش و توسعه سرمایه داری سامان میبخشند. اگر صحیح باشد که فقرا در بافتار زیستیسیاسی [معاصر] گنجانده شده اند، مبارزه علیه فقر مبارزهای است موسس. فقر افشاگر محتوای برانداز مشارکت کلی و جهانشمول نیروی کار در تولید اجتماعی است. مبارزات فقرا در دوران صنایع بزرگ -با هر نتیجهای- همواره مبارزاتی معطوف به مقاومت بوده است. امروزه با شمول [فراگیر] اجتماعی کار، مبارزات فقرا با مبارزات کارگران گره میخورد و لذا این دست پیکارها مبارزاتی موسس است. اما این مبارزات تنها زمانی موثر واقع میشود که موفق به ایجاد وقفه در سازوکارهای استثمار و سلسله مراتبی سازی نیروی کار جهانی شود. بدین سبب، درآمد شهروندی به راهنمای سیاسی موسس مبارزات فقرا بدل میشود؛ چراکه موجب ترکیب بازشناسی سیاسی شمول [فراگیر تولید اجتماعی] و پروژه مدیریت دموکراتیک جهانی شدن می گردد. اینگونه است که فقرا بدل به دشمنی واقعی می شوند.
روزنامه اعتماد