فرهنگ امروز/ بهزاد جامهبزرگ:
نمیتوان تاریخ فکری و فرهنگی و حتی سیاسی بعد از انقلاب را بررسی کرد و بدون واکنش خاصی از کنار نام عبدالکریم سروش گذر کرد. ستاد انقلاب فرهنگی، تصفیه دانشگاهها، حلقۀ کیان، قبض و بسط تئوریک شریعت، اصلاحطلبی دینی، کارل پوپر، صراطهای مستقیم، رؤیای رسولانه، اپوزیسیون جمهوری اسلامی و ... هریک بهنحوی یادآور زیست فکری، فرهنگی و سیاسی عبدالکریم سروش در چهار دهۀ گذشته است. شاید برای مستمعینی که در سالهای نخستین پیروزی انقلاب اسلامی با شور خاصی پای سخنان «مکتبی» سخنگوی ستاد انقلاب فرهنگی با آن بیان شیوا و شاعرانه مینشستند و بر کلام او مبنی بر ضرورت تعطیلی دانشگاهها بهمنظور تصفیه اساتید و پاکسازی محیط دانشگاهها صحه میگذاشتند، نمیتوانستند حدس بزنند که تحولات فکری و شخصیتی این معتمد موجه انقلاب چگونه آنها را درست در نقطۀ مقابل او قرار میدهند.
چرخش و تغییر موضع در عالم سیاست اگرچه میتواند بهمنزلۀ خیانت و گناهی نابخشودنی تلقی شود، لکن در عالم تفکر فینفسه اتفاق مذمومی نیست، چهبسا منجر به شکوفایی و ترقی گردد. اینکه سروش روزگاری عضو ستاد انقلاب فرهنگی بوده است و اینک سالهاست که از هیچگونه عداوتی در راستای براندازی جمهوری اسلامی فروگذار نمیکند، نشانگر این است که سروش چرخش نوع اول را به افراطیترین وجه خود تجربه کرده است. این نوع کنشگری او در عالم سیاست بالطبع نمیتوانسته است برای او بدون هزینه باشد و علیالظاهر او نیز با شرایط جدید خود کنار آمده است.
اما مسئلۀ ما رصد وضعیت سیاسی عبدالکریم سروش در قبال جمهوری اسلامی نیست، پرسش ما در این پرونده از وضعیت معرفتی او و سرنوشت دستگاه الهیاتی او در شرایط حاضر است. منحنی تحول دستگاه فکری و معرفتی سروش به چه صورت قابل رسم است؟ سروش که روزگاری با نظریۀ قبض و بسط تئوریک شریعت با فقها سرشاخ شد و با شعار اصلاحگری در دین (پروتستانتیسم اسلامی) رؤیای لوتر شدن برای ایرانیان را در سر میپروراند، چگونه از چارچوبهای الهیاتی همان نظریه خود -که در عصر خود بسیار هنجارشکن بود- نیز عبور کرد تا گامبهگام و پس از بسط تجربۀ نبوی و رؤیای رسولانه، امروزه الهیات او در مسیر طبیعی شدن چنان چهارنعل بتازد که تنه به تنۀ خداناباوری بزند و صدای برخی از دوستان سابق او را نیز دربیاورد؟ (نگاه کنید به متن منتشرشده از ابوالقاسم فنایی در همین پرونده) آیا سیاست او راهبر معرفت و الهیات او بوده است یا اینکه دستاوردهای الهیاتی او این چنین کنشگریِ سیاسی او را در پی داشته است؟ آیا فعل و انفعالات معرفتی او منجر به تکامل یک دستگاه معرفتی-الهیاتی برای پاسخ به مسائلی که او مترصد پاسخگویی به آنها بوده، شده است؟ آیا این فرضیه در قبال آرای عبدالکریم سروش صحت دارد که او هرچه برای پیچیدن نسخۀ شفابخش از روی دست دیگران اصرار کند، به همان میزان از مسائل جامعۀ خود نیز فاصله گرفته است؟ امروز از سروش چه میبینیم و چه میشنویم؟ سروش کجاست و چه میکند؟
اگر روزگاری (اواخر دهۀ 60 و اوایل دهۀ 70) عبدالکریم سروش مهمترین روشنفکر دوران خود نبود، قطعاً در زمرۀ مؤثرترین و پرمخاطبترین روشنفکران زمانۀ خود بود. اگر متنی مینوشت، در میان موافقان و مخالفان بسیار بحثبرانگیز میشد؛ اگر سرنخی دربارۀ فلسفهای میداد یا نامی از فیلسوفی میبرد، شاخکهای مخاطب خود را به آن فلسفه یا فیلسوف حساس میکرد؛ اگر جلسهای برگزار میکرد، جای سوزن انداختن نبود و اگر نظریهای میداد، رقابت برای نقد و نظر دادن دربارۀ آن بالا میگرفت. جریانهای سیاسی هم بیتوجه به آرای او نبودند و چه بسیار کسانی که اصلاحطلبی سیاسی برآمده در خرداد 76 را وامدار اصلاحطلبی دینی موجود در نظریات سروش میدانستند. سروش در آن روزها در آسمانها سیر میکرد و رقیبی در میدان نمیدید. از قِبَل این قدرتمندی شکوهمند، جریان روشنفکری دینی نیز زاییده شد که سعی در حل مسائل جامعۀ ایرانی از مجرای الهیات و ارائۀ قرائتهای نوین از دین و متن مقدس داشت. سروش و جریانی که او به دنبال خود به راه انداخته بود چشم امید جماعتی شده بود که قصد داشتند به یاری «صراطهای مستقیمی» که به آنها نشان داده میشود فضای بهتری را نسبت به گذشته درک کنند و در هوای تازهتری تنفس کنند و یا اینکه دستکم از حیث نظری پاسخی برای پرسشهایشان به دست آورند.
چیزی قریب به دو دهه حکمرانی در فضای روشنفکری ایران مجال مناسبی برای اصحاب روشنفکری دینی و به طور مشخص عبدالکریم سروش بود تا بهزعم خود نسخۀ شفابخش خود را برای این جماعت چشموگوشبسته که آمال خود را در گفتار و نوشتار ایشان جستوجو میکردند، بپیچند. اما هرچه زمان میگذشت این اعتماد و اعتبار کاسته میشد. سروش و حلقۀ او جدای از اصطکاک و چالشی که با برخی بخشهای جامعه ایجاد کرده بودند و از این نمد کلاهی برای خود بافتند، هرگز نتوانستند در طرح پرسشهای جدید در مواجهه با بحرانهای فکری و معرفتی جامعۀ ایرانی با دنیای جدید کامیاب شوند؛ بماند که در همان محدودۀ الهیاتی هم که شرح وظایف خود را در چارچوب آن تعریف کرده بودند چنان دچار افراط شدند و به بیراهه زدند که به اذعان نزدیکان و همراهان این جریان فکری دیگر چیزی از دین باقی نگذاشتند.
از سوی دیگر گویی اینکه نتایج سیاسی کار معرفتی سروش بیش از پیامدهای نظری آن برای لوتر زمانۀ ما حائز اهمیت بوده است که اینگونه او عنان کار فکری خود را تقریباً رها کرده و به سیاست روی آورده است. تعابیر محمدجواد غلامرضا کاشی از اعضای سابق حلقۀ کیان توضیح وافی به مقصود است: «شاید دکتر سروش خود چندان از پیامدهای سیاسی نظریاتش متأثر شد که تصمیم گرفت همراه با داغتر شدن صحنۀ منازعات سیاسی داغ و داغتر شود و رادیکالتر از گذشته ظهور پیدا کند. شاید تصور کرد که اگر در ظهور یک رویداد عینی تأثیری داشته، در تداوم آن نیز میتواند اثر داشته باشد؛ از تفکر و اندیشهورزی صرف دست کشید، به خیابان آمد و در کنار روند پرشتاب عرصه سیاست شروع به دویدن کرد.» (ن.ک به مقالۀ دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی مندرج در همین پرونده)